پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ مرداد ۱۷, یکشنبه

زبان مادری و آزادی بیان در یک مفهوم اساسی(۱)


 بیست و یکم فوریه

 توسط یونسکو روز جهانی زبان مادری نامیده شده‌است


محمود صباحی

 جامعه‌شناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک

آیا به راستی چیزی به نامِ زبانِ مادری وجود دارد؟


۱


 آیا انسانْ زبان را از طریق زبانی که مادرش با او در موسمِ کودکی حرف می‌زند، می‌آموزد؟

 اگر کودکی به هنگام زاده ‌شدن، مادرش را از دست بدهد و زن دیگری و چه‌بسا پدرش با او 

سخن‌ گفتن را بیاغازد، آن‌گاه چه اتفاقی می‌افتد؟ 

کدام زبانْ ، زبانِ مادری او خواهد بود؟

: زبانی که مادرِ درگذشته با کودک‌اش در زهدان با او سخن می‌گفته

 یا آنِ زنِ دیگر یا پدری که او را پس از مرگِ مادر پرورش داده و با او گفت‌و‌گو کرده است؟

گاهی یک کودک در بیمارستان با یک کودکِ دیگر جابه‌جا می‌شود و بی آن که مادران خبر داشته باشند

 با کودکی بی‌گانه (و چه‌بسا دشمن) به خانه بازمی‌‌آیند و هر یک به زبانِ خود با کودک سخن می‌گویند

 در چنین وضعیتی زبانِ مادری کدام خواهد بود؟


یک تجربه‌یِ شخصی: مادرم با منِ کودکْ ، ترکی حرف می‌زد (او از ترکان منطقه‌ی اصفهان است) اما

 من هیچ‌گاه این زبان را (جز در حدی ابتدایی) یاد نگرفتم و استفاده نکردم و بنابراین، زبان نخست‌ام شد

 زبانِ فارسی که به آن می‌اندیشم و سخن می‌گویم و احساس در خانه‌بودن می‌کنم

 اینک پرسش من‌ این است: زبانِ مادری‌ام ترکی است یا فارسی؟


بنابر این‌نگر که می‌گوید

زبانِ مادریْ زبانی است که انسان با آن می‌اندیشد، خواب می‌بیند و آن را بهتر از زبان‌هایِ دیگر

 برایِ بیانِ عواطفِ درونیِ خود به کار می‌برد 

و نیز بنابر این نگر که می‌گوید

 زبانِ مادری زبانی است که فرد با آن هویت می‌یابد، زبانِ مادریِ من فارسی است

 (در حالی که مادر من با این زبان با من سخن نگفته) 

اما این نگرشِ دیگر که می‌گوید

 زبانِ مادری زبانی است که انسان پس از تولدْ نخستْ آن را می‌آموزد، زبانِ مادری من ترکی است

 (به رغم آن که من ترکی نمی‌توانم حرف بزنم)

 زیرا مادر من پیش از هر زبان دیگری با منِ کودکْ ، ترکی حرف زده است


۲


بر پایه‌ی تأملات و مطالعات و تجربیاتِ من 

به کار بردنِ اصطلاحِ «زبانِ مادری» به جایِ «زبانِ نخستْ» چندان 

.سنجیده نیست چرا که زمینه‌یِ گونه‌ای بدشناسی و سردرگمی را فراهم می‌آورد


تازه باید این را هم اضافه کنم که مقصود از زبان نخست، 

نه نخستینْ زبانی است که انسان آن را آموخته

 بل زبانی است که در مسیرِ رشد زبانی‌اش به زبانِ نخست‌ِ او بدل شده است 

و هم با آن است

 که می‌تواند خودِ فکری و عاطفی‌اش را به برترین طریق ممکن ابراز کند. 

چنان که برای من

 و آن کودکان جابه‌جا شده در بیمارستان مسئله‌یِ زبان به همین‌گونه پیش‌رفت 

یعنی آن‌ها

 نیز (چون من) زبان نخست خود را از محیطِ خانواده‌گی و اجتماعیِ دیگری آموختند

 (و نه از مادرانِ واقعیِ خود)

 بنابر این هویت‌شان دگر شد     


با همه‌ی این، قابل درک است که چرا زبان نخست به زبان مادری تعبیر می‌شود:

از آن‌جا که در گذشته در میانِ زبانی که مادر با کودک سخن می‌گفت

و زبان نخستینی که آن را می‌آموخته فاصله‌ای وجود نداشته

 این زبانِ نخستْ به زبانِ مادری تعبیر شده است

 اما 

در جهان امروز که مهاجرت و جابه‌جایی و ازدواج‌های برون‌زبانی 

به بخش بزرگی از زندگیِ انسان‌ها تبدیل شده‌‌اند

 دیگر نمی‌توان زبان و چه‌بسا زبان‌هایِ نخست یک کودک را 

به زبان مادری تعبیر کرد

اگرچه هنوز هم بخش بزرگی

. از افراد انسانیْ زبان را به گونه‌ای مستقیم از طریقِ مادران خود دریافت می‌کنند

. با این حال با به کاربردنِ زبانِ نخستْ در ازایِ زبانِ مادری احتمالِ نادرستی، 

بسیار کاهش می‌یابد

 در بنیادْ وقتی که از زبان نخستْ سخن می‌گوئیم مقصودمان زبانِ مادری و زبان‌های دیگری است 

که اگر چه از طریق مادر به افراد نرسیده‌اند

اما زبانِ نخست یا اصلیِ آنان محسوب می‌شوند 

و توان ابرازِ احساسات و اندیشیدن‌شان در آن زبان نهفته است 


۳


من تا پیش از این که مدرسه بروم و تا سال‌های نخستِ مدرسه می‌توانستم ترکی حرف بزنم 

اما

 به‌تدریج از به کار بردن این زبان به گونه‌ای ناخودآگاه سر باز زدم 

زیرا در محیط اجتماعی‌ای که 

من به مدرسه می‌رفتم 

ترک ‌بودن و به زبانِ ترکی سخن گفتن نشانه‌ی گونه‌ای عقب‌ماندگی و بیگانگی بود

 و من برای آن که از این وضعیت آزارنده خودم را خلاص کنم به کلی زبان ترکی را در خودم نفی کردم 

و به پس راندم. 

در آن زمان نمی‌توانستم تحلیل کنم که چرا زبان ترکیِ من به یک‌باره در نوجوانی از

 مدارِ ذهن من خارج شد 

اما حال می‌دانم که فشارِ محیطِ اجتماعی و سپس محیط مدرسه و ساختارِ آموزشیْ،

من را واداشته بود تا جلوی پیش‌رفت زبان ترکی را در خودم بگیرم 

و هرچه‌بیش‌تر به زبان فارسی درآویزم

 و اینکْ این را گونه‌ای خودکُشی زبانی و چه‌بسا مادر‌کُشی تعبیر می‌کنم


اجازه دهید خلاصه کنم:

تهاجمات و توهین‌هایِ کلامی و کوچک و حقیر نشان دادن زبان ترکی 

من را از زبان مادری‌ام یا دقیق‌تر: 

از ساحت ترکیِ خودم گریزاند چندان که من تا سال‌ها بعد نه تنها از زبان ترکی

 که هر پدیده‌ی ترکی متنفر بودم. 

البته تنفر من از آن جایی بود که به محض روبه‌رویی با زبان یا موسیقی ترکی

 گونه‌ای کشش به آن و احساسِ خویشاوندی با آن در من فعال می‌شد. 

به هر حال سال‌ها باید می‌گذشت تا من 

نه تنها با پاره‌یِ مادری-‌ترکی خود آشتی می‌کردم که درمی‌یافتم

زبانِ ترکی یکی از دل‌انگیزترین

 زبان‌های جهان است 

و همز‌یستی و تعاملِ زبان فارسی با آن به غنای هر دوِ این زبان‌ها بسیار افزوده است

: و زبانِ سَرِه چونانْ خون و ژن و نژاد سَرِه و ناب و نیالوده، افسانه‌یِ خطرناکی بیش نمی‌تواند باشد

 افسانه‌ای که تلاش برای واقعیت‌بخشی به آن، تنها به کشتارِ زبان‌ها و زندگی‌هایِ متفاوتی می‌انجامد

. که جهان انسانی را نه تنها شورانگیزتر‌‌ و موسیقیایی‌تر‌‌ که توانا‌تر و ماناتر می‌کنند      


من بعدها که بر این واکنش‌هایِ ناخودآگاه برآمده از فشار‌هایِ محیطی آگاهی یافتم

درِ ذهن‌ام را به رویِ همه‌ی زبان‌ها و بیش از همه، زبانِ مادری‌ام یعنی زبان ترکی گشودم 

چرا ‌که دریافتم زبانْ بنیادی‌ترینْ 

سرمایه‌یِ انسانی است.

بدونِ زبانْ هستیِ انسانْ تحقق‌ناپذیر است یا دقیق‌تر:

انسان تنها در ساحتِ زبان است که می‌تواند همانی بشود که هست 

و از این رو، در دامِ متافیزیک یا کلیشه‌یِ چامسکاییِ «دستور زبان ناب» نیفتادم: 

نظریه‌ای که ادعا می‌کند 

ساختارِ دستوریْ ذاتی است یعنی از پیش به مثابه یک ایده یا قاعده‌یِ کلی در ذهن 

حاضر است 

و بر اساسِ آن می‌توان بی‌شمار ساختِ زبانی تولید کرد


بر پایه‌یِ چنین دیدگاهی که یک امرِ وحدت‌بخشِ ابدی را به دستورِ جهانیِ زبان تعبیر می‌کند، 

باید همه‌یِ آن سیاستِ مرکز‌گرایی توجیه شود 

که تکثر و تفاوت را نفی می‌کند و از این‌رو‌ یک زبان را در مرکزِ اعتبار می‌نشاند

و زبان‌هایِ دیگر را تابع و روگرفتی ناشیانه از ساخت دستوری‌ آن زبان درمی‌یابد

. و البته این را دانش زبان‌شناسی نام می‌نهد


در چنین لحظه‌ای شایسته آن است که این گزاره‌ی غروب بت‌ها 

(Nietzsche, GD, S. 78.)

: را فراخوانیم تا دریابیم که این دیدگاه چه ‌اندازه متافیزیکی و مسیحی و افلاطونی است

(۱) «می‌ترسم از دست خدا خلاص نشويم زیرا هنوز به دستورِ زبان باور داريم»


۴


زبان فارسی چونان هسته‌یِ آغازین!

ــ این خطایِ بنیادین از آن‌جایی سر برمی‌آورد که برخی زاد‌بومِ خود را با 

خاستگاه یکی گرفته‌اند. 

بر پایه‌یِ این خودخاستگاه‌‌پنداریْ یک تُرک یا کرد یا عرب هم می‌تواند همین ادعا را بکند 

یعنی زبان خود را چونان هسته‌یِ آغازین بشناسد و بشناساند

اما راست این است که هیچ زبانی 

نمی‌تواند هسته‌یِ آغازین باشد. 

پذیرفتنِ ایده‌یِ هسته‌یِ آغازینْ افتادن در همان تله‌یِ نگره‌یِ چامسکیایی 

و

 آن نگرشی است که نمی‌خواهد دریابد هر زبانی قائم به ساختارِ دستوریِ تکینِ خویش است 

و تابع هیچ دستور

 یا قاعده‌یِ مرکزی‌‌ای ــ برون از ساختارِ درونیِ خود ــ نیست 

و بنا بر همین ساز و کار با زبان‌هایِ دیگر می‌آمیزد 

و از زبان‌هایِ دیگر می‌آموزد اما همواره ماهیت مستقل خود را حفظ می‌کند


زبان و یادگیریِ زبان یک تواناییِ زیستی، یا: یک خِرَدِ موروثیِ زیستی است 

که در فرایندِ یک زندگیِ اجتماعیِ طولانی تولید می‌شود؛

چندان هم پیچیده نیست: هر گروهِ اجتماعی

 بنا بر امکان‌ها و ضرورت‌هایِ خودْ قاموس و دستور زبان‌اش را می‌سازد

تا خود را 

چونان یک میل، یک فهم، یک اراده به زبان آورد

 تا بشود، 

تا خود را نقد و دگر کند، تا توسعه‌ یابد، تا سرنوشت دیگرگونه‌ای برای خود بسازد ـــ 

بنابر اینْ نه یک دستور زبانِ واحد

(که باقیِ دستورها چونان رونوشتی نادقیق از آن برمی‌آیند) بل

. دستور‌هایِ زبان،‌ و نه یک زبانْ بل زبان‌ها درکارند


زبان به مثابه یک تولیدِ اجتماعی عرصه‌یِ کثرت‌هاست 

و آن‌چه یک زبان را قدرت و غنا می‌بخشد نه سیطره‌یِ علائم و آدابِ دستوری، 

که گشودگیِ آن در برابرِ نوشتارها و گفتارهایِ متفاوت و آفرینش‌گر است

و از این مهم‌تر

 پذیرفتن این حقِ انسانی است که زبان (برای نمونه: فارسی) را نه تنها با لهجه،‌ 

که با هر خطای دستوری هم می‌توان به کار برد 

زیرا آن چه هرگز نباید مخدوش شود حق آزادی بیان است

و نه اصول و قواعد دستوری زبان‌


این که یک زبان به زبانِ رسمی یا زبانِ کانونی بدل‌شده، 

بی‌تردید به معنای برتری آن زبان نیست

 بل‌ تنها نشانه‌یِ سیطره‌یِ تاریخی و اجتماعی یک طبقه یا گروهِ اجتماعی 

بر طبقات یا گروه‌هایِ اجتماعیِ دیگر است

و بدیهی است که این زبانْ از پسِ قرونْ اینکْ وضعِ مناسب‌تری هم داشته باشد 

و توسعه‌یافته‌تر از زبان‌هایِ دیگری باشد

که در یک جامعه بدان‌ها سخن می‌گویند 

اما این زبانْ این وضعِ برتر و هژمونیک را 

چگونه به دست آورده است؟ ــ 

نه مگر با ربودنِ امکان‌ها و فرصت‌هایِ برابر از ساخت‌هایِ زبانی دیگر؟! ـ

 قدرتِ سیاسی و اقتصادی و یک نظامِ آموزشیِ نیرومند

و رسانه‌هایِ گروهی و فرهنگستان‌ها و بودجه‌ها و بودجه‌ها و بودجه‌ها، 

بله همین‌ها زبانی را به زبانی زنده و زایا بدل می‌کنند نه این حرف‌هایِ بی‌مایه که

! فلان‌ زبان هسته و هستیا و هستک است


این پرسش را هم طرح‌ناشده نگذاریم: 

آیا این زبانِ رسمیْ بدونِ سرکوبِ زبان‌هایِ دیگر و پس‌زدنِ آن‌ها

 توانا‌تر و توانگرتر نمی‌شد؟

آیا این قدغن‌کردنِ زبان‌هایِ دیگر نتیجه‌یِ یک کج‌فهمی

 و نتیجه‌اش تا کنون یک خودمحدود‌گری و چه‌بسا خود‌تخریب‌گری نبوده است؟


۵


زبان نخستْ یا زبانِ مادریِ هر کسْ 

گونه‌ای احساسِ در خانه ‌بودن و به‌ویژه احساسِ امنیت و قدرت به او می‌بخشد

. و همین امر ممکن است او را دچار این کج‌فهمی کند

که زبان او ارزش‌مندترین و برترین زبانِ جهان است

. این احساس را حتا یک فرد در قبیله‌ای دورافتاده در جنگل‌های آمازون نیز 

نسبت به زبانِ خود دارد

 این احساسْ طبیعی است

اما زمانی ترسناک و خطرناک می‌شود که این احساسِ فردی یا گروهیْ

 ابزارهایِ علمی و زبان‌شناسی را به کار ‌گیرد

تا ثابت کند زبانِ او برترین و شیواترین و غنی‌ترین زبان در میانِ زبان‌هاست:

چونان هسته‌یِ آغازین یا فرجامین است؛ اول و آخر همه‌ی زبان‌هاست

در همان حالی که این احساسِ تکین‌بودگی امری است فراسوی برتری یا فروتری یک زبان

یک زبان هر اندازه هم که کوچک و توسعه‌نیافته باشد

. برایِ افرادی که با آن خود را بیان می‌کنند 

و خود را بازمی‌شناسند، برترین و عالی‌ترین زبان جهان است


۶


می‌خواهم یک‌بار دیگر بحث زبانِ مادری را پیش‌ کشم؛

ما می‌دانیم که نابودی هر زبان یعنی خاموش‌شدن یک چراغِ فروزان در زندگی،

و سرانجامْ مُردنِ گونه‌ای تن ‌ـ خردِ بی‌همتا! ــ پس چرا باید 

زبان‌های ترکی یا کردی یا بلوچی

 یا هر زبانِ زنده‌‌یِ دیگر را ـــ که پاره‌ای از 

خرد و توانِ توسعه و دگرشوندگی در جامعه‌یِ ایرانی‌‌اند ـــ 

از مدارِ زیستِ اجتماعی و سیاسی و علمی بیرون راند 

چندان که در خود فرومانند یا نابود شوند

زبان-خرد‌-پیکرهایی که هرگز جایگزینی نخواهند داشت


اما آیا از حریم و حیاتِ زبان‌ها تنها در مقامِ زبانِ مادری باید دفاع کرد؟ 

: بی‌تردید نه! زبانْ زبان است

 عربی، فارسی، بلوچی، ترکمنی، ترکی یا انگلیسی و آلمانی …

زبان‌ به هر طریق که آموخته

شده باشد 

یا به هر طریق که منتقل شده باشد، مستحقِ زیستِ اجتماعی‌ است 

و راه‌هایِ توسعه‌ی

. آن را هرگز نباید بست و این باید هدف بزرگ‌ترِ ما باشد

. تا هیچ زبانی از مدارِ زندگی و زایندگی برون نیفتد

زبان‌ها هرچه بیش‌تر با هم بیامیزند، غنی‌تر و استوارتر و ستبرتر خواهند شد

. از آمیزش آن‌ها نباید در هراس افتاد

 بگذارید هر انسانی به هر زبانی که می‌خواهد

و می‌تواند سخن بگوید، بنویسد و بیاموزد و بیامیزد 

و این همه، در یک برآیندْ چنین حقیقتی را بهره‌یِ ما می‌کنند


تا زمانی که کودکان

(در کنارِ زبان فارسی) 

امکان تحصیل و یادگیری با زبان‌های دیگر را نداشته 

باشند (فارغ از آن که زبان مادری آن‌هاست یا نه)

، یعنی نتوانند هم‌زمان با زبان فارسیْ زبان‌هایِ دیگری را هم انتخاب کنند،

زبانِ فارسیْ زبانی تحمیلی خواهد بود

! زیرا تحمیل‌کردنْ یعنی محدود کردنِ امکان‌هایِ انتخاب

 یعنی ربودنِ آزادهایِ زبانی و ربودنِ امکان‌هایِ شکوفاییِ مردمانی که با زبان‌هایِ دیگر 

خود را شناخته‌اند. یا می‌خواهند خود را بشناسند یا بشناسانند


(۱)

 توضیح از من است 

( پساساختارگرائی دشواربودن «من »ی را خاطرنشان می سازد 
 که ازطریق زبان دردسترس اش,خودرابیان می‌کند)
چرا که این «من»ی که شمامی‌خوانید تاحدی ماحصل گرامری است 
که حاکم بردسترس افراد به زبان است 
من از زبانی که مرا
ساختاربندی می‌کند بیرون نیستم 
.این بدین معناست که شما هرگز من را جدا از گرامری
 که مرا دردسترس شما قرار
 می‌دهد
.دریافت نمی‌کنید
در ادامه‌ی مطلب

https://www.didareto.com/post/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B3%DB%8C-2

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ