ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﻤﯿﺰﻩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻓﯿﻠﺴﻮﻓﺎﻥ ﻭﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ
ﺑﻤﻌﻨﺎﯼ Differens
ﮐﻪ ﺍﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﺗﺮﺟﻤﻪی
ﻓﺎﺭﺳﯽ ،،ﺗﻔﺎﻭﺕ،، ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭﯾﺎ ،،ﻏﯿﺮﯾﺖ ،،
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﯽ
ﻭ
ﻏﯿﺮﯾﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻌﻮﯾﻖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ
ﻭ
ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﺽ ﺑﻨﯿﺎﺩﯾﻦ ﻫﺮ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ .
ﻭﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻭ ﺗﮑﺎﭘﻮﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻈﺎﻡ ﻭ ﻫﺮ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺍﺭﺟﺎﻉ ، ﺑﺮ ﻃﺒﻖ آن ﻗﻮﺍﻡ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ.
ﺑﺎﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ،،ﺻﺪﺍﻗﺖ،، ﻭﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ی ﺩﺍئمی ﺍﺯ ﻣﺘﻦ و ﮔﻔﺘﻪ ، ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﻫﻨﺮ نیز ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ .
ژاک دریدا،
با جنبشی که بنام ساختارشکنی شناخته شده، نزدیکی و پیوندی تنگ دارد.
هدف اصلی او در واقع خنثی کردن چیزی است که خود آن را عقلمداری
(logocentrism)
(یا حاکمیت عقل)
خواندهاست
¤¤
وان هوزر
(vanhoozer)
ارج و وزن چنین نظری را ارزیابی نموده و می گوید:
دریدا به توانایی عقل در دستیابی به یک استنتاج کلی،
یعنی توضیحی جهان از برخی جنبه های واقعیت، شک دارد.
دریدا ، یک خنثیگر و یک ضد ساختار است
و چیزی همچون عقد و پیمان میان زبان و واقعیت را خنثی می کند. یعنی
چیزی که مورد اعتقاد فلسفه غرب است و از نگاه این فلسفه، توان آشکار کردن حقیقت را دارد.
وی که از عرصهٔ پدیدارشناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد
با دیدگاههایش درباره زبان، دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن ،
مورد توجه ارتباطشناسان قرار گرفت.
او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشههای پساساختارگرایی میشل فوکو بود
و با نقدی که بر این اندیشه و بیشتر از جنبه نشانهشناسی وارد نمود
مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعه پست مدرن دانشگاهی آمریکا قرار گرفت.
دریدا در آثارش فاصله بین فلسفه و ادبیات را کاهش داد
و به عنوان یک منتقد ادبی قدرتمند ، هم شناخته شد .
¤¤
دریدا
این باور ساختارگرایان را که معنا در ذات متن است، رد می کند.
او نمیپذیرد که واژگان حامل و بارور معنایند.
بلکه بر آن است که، واژگان تنها به واژگان دیگر اشاره دارند.
معنا وابسته به خواننده است و نه متن،
و زمانی بروز می یابد که مفسر با متن به گفتمان در آید.
پس دلایلی بنیادی که بتوان بدان ها تکیه کرد وجود ندارد.
او فرد را وا می دارد تا از اندیشهی واقعیت متعالی دست بشوید
و به جای آن روی متن متمرکز شود.
آنچنان که متن خود به گونه ی مستقیم با شخص از در سخن در آید.
بنظر دریدا، ﻓﺮﺩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﺑﺪﻭﻥ آﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ ﻭﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ، ﺗﺤﻮﻝ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ .
ﺯﺍﮎ ﺩﺭﯾﺪﺍ
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۶۶ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺷﮑﻨﯽ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻭ ﺩﺍﯾﻤﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺘﻦ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭﭘژﻭﻫﺶ ﻭ ﮐﻨﺪ ﻭ ﮐﺎﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﺘﺎ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﮐﺮﺩ .
¤
،،نوشتار و تفاوت،، مجموعهای از نخستین مقالات دریدا است
که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و در میان آثار او جایگاهی ممتاز دارد.
دریدا در هریک از این مقالات، که نوعی سکوی پرتاب شمرده میشوند،
بعضی درونمایههای بنیادی و روشهای کلیدی اندیشمندان بزرگ عصر خویش
(روسه، فوکو، ژابس، هوسرل، هایدگر، لویناس، ارتو، فروید، باتای، لوی استروس و …)
را مورد سنجش قرار میدهد.
از خلال این سنجش، خطوط و عناصر شکلدهندهٔ فضای اندیشهٔ دریدایی اندکاندک چهره مینمایند
تا در آثار بعدی او سیمای مشخصتری پیدا کنند.
تنوع، غنا و اهمیت مسائل مطرحشده،
شیوهٔ پرسشگری و نقد دریدا در این جستارها تولد اندیشمندی را بشارت میداد
که برای ماندن آمده بود و تأثیر انکارناپذیرش بر اقلیم فلسفی زمانهاش گواه آن بودهاست.
ویکی پدیا
¤
بنا به دو اصل ابداعیِ او
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﯽ
ﻭ
ﺗﻌﻮﯾﻖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ
ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﻮ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﺩ .ﺍﺯ ﺳﻮﯾﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻌﻠﯿﻖ ﺍﺳﺖ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻧﻮ ﺑﯿﺎﺑﺪ ﻭﺣﺎﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺑﻨﺎ ﺑﺠﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ .
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻮﺷﺪﻥ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻪی ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ .
ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﻮ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﻟﻮﻟﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻠﯿﻘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺍﯾﺠﺎﺩ میﮑﻨﺪ .
ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺪﺍﻗﻬﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺷﺎﺭﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻻﻟﺖ ﺑﺮ ﻣﻔﺎﻫﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
( ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﺸﻤﻪ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﯾﻢ )
، ﻫﺎﯾﺪﮔﺮ ،
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﻌﻮﻕ ﻭﻣﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺴﺖ
ﻣﺜﻠﻦ ﺳﻨﮓ ، ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻨﺎ ﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻧﺪ ﮐﻠﻤﻪ ی ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭ ﯾﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ بشناسیم،
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻋﺎﺟﺰ می مانیم .
بعنوان ﻣﺜﺎﻝ
ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺮﮔﻮﺷﻬﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﺳﺘﯽ ﺍدﺍ ﮐﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺗﺴﻠﻄﯽ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﭼﻮﻥ
ﺣﯿﻮﺍﻥ ، ﺧﺰ ، ﻏﺬﺍ ﻭﯾﺎ آﻓﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﯿﺮ ، ﺩﮔﺮ ، ﺟﺎﯼ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ
ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﯾﮏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ گﯿﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ .
ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ،
بنا ﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺍﺻﻮﻝ ،تفاﻭﺕ ، و ، ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ، ﺭﺍ ﺍﺯ آﻥ ﺑﮕﺮﯾﻢ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﺎﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺑﭽﺴﺒﯿﻢ
ﮐﻪ ﺟﻨﺒﻪ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﺩﺭﺟﺎ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ آﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﮑﻨﯿﻢ .
آن ﻮﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻭﺍژﻩ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ
ﻣﺜﻼ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ، ﺩﺭ ﻣﯿﺰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺮﻭﺭ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ .
ﻭ ﯾﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻬﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ
ﻭﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﭼﺎﺭ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﺷﺪﻩ
ﺩﺭ ﺳﯿﻼﻥ ﺧﻮﺩ ﮔﻢ ﺷﻮﺩ ﻭﻧﺎ ﻣﻔﻬﻮﻡ .