این ابر زلف واله و حیران و سر گران
پیچان و نا شکیب ، لرزان و دادخواه
ریزنده بر دو شانه چو سیلاب آرزو
خیزنده از دو بازوی چون شعلهی گناه
ماییم و ما و نیست مگر خلوت بزرگ
من صید بازوان تو در این شب نیاز
وینگونه هر دو تافته از درد بوسهها
جز درد چیست حاصل آغوشهای باز
تو ای غزال تشنه مرا بستهای به بند
من ای تن رمنده تو را بستهام به خویش
پویان به کوهسار تمنا نهاده سر
تو میروی به پیش و مرا میکشی به پیش