( آرزویم نه تنها دستیابی به تن تو،
بلکه در آغوش گرفتن انسانی بود که درون تو میزیست )
مارسل پروست
در آغوشات که بودم
چشمان تو پنجرهای باز کردند
که ؛؛بودنهای؛؛ من
پراز شادی شدند
حتی ؛؛بودنام؛؛ بی تو
رؤیاهایم بیدار اند هنوز
مثل جریان عطر؛
در دامن ایوانی پر ازگل
تازه و تر
لمس هیچ حسی خیستر از لحظهی اوجام نبود
که جیغهایام پروانههارا به پرواز در آوردند
رهگذر