پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ آذر ۲۸, یکشنبه

ترکمن‌صحرا و شاملو


 ترکمن‌صحرا
 و
شاملو

نویسنده 

علی خدائی

هوائی که شاملو در میان ترکمن‌ها تازه کرد


احمد شاملو که "سایه" سرشت شاعرانه‌ی او را در کتاب خاطرات خود می ستاید،

 در نامه‌ای می‌نویسد

 که عاشق ترکمن هاست و شعر "از زخم قلب آمان جان" محبوب‌‌‌ترین شعر اوست، 

و البته شعری سخت، که با شرح و وصفی که شاملو درباره‌ی آن می‌نویسد،

 آن را تبدیل به خونی می‌کند رقیق و جاری در رگ‌های احساس و عاطفه!

چنان که این شعر سفید او که برای سرودن آن نیز گوئی

 در خفیه‌گاهی در صحرای‌ ترکمن صحنه‌ی پر رمز و راز را وصف می‌کند:


بر زمینه‌ی سُربی‌ صبح

سوار

خاموش ایستاده است

و یالِ بلندِ اسبش در باد

پریشان می‌شود.

*

خدایا خدایا

سواران نباید ایستاده باشند

هنگامی که

حادثه اخطار می‌شود.

*

 کنارِ پرچینِ سوخته

دختر

خاموش ایستاده است

و دامنِ نازکش در باد

تکان می‌خورد.

*

خدایا خدایا

دختران نباید خاموش بمانند

هنگامی که مردان

نومید و خسته

پیر می‌شوند.


شاملو، با شناختی که از ترکمن‌ها داشت، پس از کودتای 28 مرداد، 

رفت در میان آن‌ها و دورانی را، در پناه آن‌ها زندگی کرد. 

این دوران تاثیر شگرفی بر شعر او گذاشت. 

"از زخم قلب امان جان" که در باره زنان و دختران ترکمن است، 

به گفته خود شاملو، زیباترین شعر اوست.

من این روزها کتاب "هوای تازه" او را بار دیگر خواندم و برای دومین بار 

به این نتیجه رسیدم که شاملو اگر به میان ترکمن ها 

نرفته بود و بطن و حاشیه تهران ماندگار شده بود، 

ای بسا طبیعت اینگونه درجانش جاری نمی‌شد که شد. 

شعرهای نخستین او را در همان کتاب هوای تازه اگر بار دیگر بخوانید، 

شاید با من همنظر شوید. 

این همان شانس بزرگی است که سهراب سپهری هم آورد. 

بگذریم از نیما که زاده طبیعت بود و نیازی نبود که خود را به آن پیوند بزند. 

اخوان در شاهنامه غرق شد و شاملو و سپهری در طبیعت پرجان. 

این دو با زبان باد و گل و آب آشنا شدند و 

اخوان غرق در پهلوانی‌‌های رستم و نیرنگ‌های اسفندیار تا پایان عمر باقی ماند.

 در همین کتاب "هوای تازه" با تمرین‌‌های شاملو در سرود غزل واره آشنا می‌‌شوید،

 با تقلیدهای نا موفقی که از نیما می‌کند، تا سرانجام هوای تازه را 

در میان ترکمن ها با تمام وجود به سینه می‌برد 

و آن را وقتی بیرون می‌دهد، 

شعر شاملوست، نفس اوست، سبک اوست و...

شاملو در نامه‌ای، درباره ترکمن‌ها و شعر "از زخم قلب آمان جان" می‌نویسد:

هیچ می‌دانید كه من این شعر را بیش از دیگر اشعارم دوست می‌دارم؟ 

و هیچ می‌دانید كه این شعر عملاً قسمتی از زندگی من است؟ 

من تركمن‌ها را بیش از هر ملت و هر نژادی دوست می‌دارم، نمی دانم چرا. 

و مدت‌های دراز در میان آنان زندگی كرده ام.


از بندر شاه تا اترك. شب‌های بسیار در آلاچیق‌های آن‌ها خفته‌ام 

و روزهای دراز در اوبا"اوبه"‌ها میان سگ‌ها، كلاه‌های پوستی،

 نگاه‌های متجسس بدبین، دشت‌های پر همهمه‌ی سرسبز و‌ بی‌انتها،

 زنان خاموش اسرارآمیز و رنگ‌های تند لباس‌ها و روسری‌هایشان، 

ارابه و اسب‌های مغرور گردنكش به سر برده ام.

دختران تركمن به شهر تعلق ندارند .

 شهر، كثیف و‌بی‌حصار و پر حرف است.

 دختران تركمن زادگان دشت‌اند، مانند دشت عمیق‌اند و اسرار آمیز و خاموش... 

آن‌ها فقط دختر دشت، دختر صحرا هستند. 

دختران انتظارند. 

زندگی آنان جز انتظار، هیچ نیست. 

اما انتظار چه چیز؟ 

«انتظار پایان» در عمق روح خود، ایشان هیچ چیز را انتظار نمی‌كشند. 

آیا به انتظار پایان زندگی خویشند؟ 

در سرتا سر دشت، جز سكوت و فقر هیچ چیز حكومت نمی‌كند. 

اما سكوت همیشه در انتظار صداست. 

و دختران این انتظار ‌بی‌انجام، در آن دشت‌ بی‌كرانه به امید چیست‌ اند؟ 

آیا اصلاً امیدی دارند؟ 

نه ! دشت، ‌بی‌كران و امید آنان تنگ؛ و در خلق و خوی تنگ خویش،

 آرزوی‌بی‌كران دارند؛ 

چرا كه آرزو به هر اندازه كه ناچیز باشد، 

چون به كرانه نرسد،‌ بی‌كرانه می‌نماید.

خیال آنان پی آلاچیق نوتری می‌گردد. 

اما همراه این خیال زندگی آنان در آلاچیق‌هائی می‌گذرد

كه صد سال از 

عمر هر یك گذشته است...

آنان به جوانه‌های كوچكی می‌مانند كه زیر زره آهنینی از تعصبات محبوسند. 

اگر از زیر این زره به در آیند، همه تمنّاها و توقعات بیدار می‌شوند.

به سان یال بلند اسبی وحشی ، كه از نفس بادی عاصی آشفته شود.

 روی اخطار من با آن‌هاست:


از زره جامه‌تان اگر بشكوفید

باد دیوانه

یال بلند اسب تمنّا را

آشفته كرد خواهد.


در دنیا هیچ چیز برای من خیال‌انگیزتر از این نبوده است 

كه از دور منظره‌ی شامگاهی "اوبه"‌ ای را تماشا كنم.

آتش‌هایی كه برای دفع پشه در برابر هر آلاچیق برافروخته‌می‌شود؛ ستون باریك شعله‌هایی كه از این آتش‌ها برخاسته، به طاقی از دود كه آسمان ؛ اوبا ؛ را فرا گرفته است می‌پیوندد ...

گویی بر ستون‌های بلندی از آتش، طاقی از دود نهاده اند! 

آن‌ها دختران چنین سرزمین و چنین طبیعتی هستند.

عشق‌ها از دسترس آنان به‌دور است.

 آنان دختران عشق‌های دورند.

در سرزمین شما، معنای روز، سكوت و كار است. 

آنان دختران روز سكوت و كارند.

در آن سرزمین، معنای «شب» خسته‌گی است.

 آنان دختران شب‌های خسته‌گی هستند.

آنان دختران تمام روز‌ بی‌خسته‌گی دویده اند.

آنان دختران شب همه شب، سرشكسته به كنج‌ بی‌حقی خویش خزیده‌اند.

زنده‌گی دختران تركمن، جز رفتُ‌آمد در دشتی مه زده نیست.

 زنده‌گی آنان جز شرم «زن بودن»، جز طبیعت و گوسفندان

 و فرودستی جنسیت خویش، هیچ نیست...

آمان جان، جان خویش را بر سر این سودا نهاد 

كه صحرا، از فقر و سكوت رهایی یابد.

پرسش من این است:

دختران دشت! از زخم گلوله‌ای كه سینه‌ی آمان جان را شكافت، 

به‌‌قلب كدامین شما خون چكیده است؟

آیا از میان شما كدام یك محبوبه‌ی او بود؟

پستان كدام یك از شما در بهار بلوغ او شكوفه كرد؟

لب‌های كدام یك از شما عطر بوسه‌ای پنهانی را در كام او فروریخت؟


و اكنون كه آمان جان با قلبی سوراخ از گلوله در دل خاك مرطوب خفته است، 

آیا هنوز محبوبه‌اش او را به خاطر دارد؟ 

آیا هنوز محبوبه‌اش 

فكر و روح و ایمان او را در دل خود زنده نگه داشته است؟

در دل آن شب‌هایی كه به خاطر بارانی بودن هوا كارها متوقف می‌ماند 

و همه به كنج آلاچیق خویش می‌خزند، 

آیا هیچ یك از شما دختران دشت، به یاد مردی كه در راه شما مرد،

 در بستر خود- در آن بستر خشن و نومید و دل تنگ، 

در آن بستری كه از اندیشه‌های اسرار آمیز 

و درد ناك سرشار است- بیدار می‌مانید؟ 

و آیا بدان اندازه به‌یاد و در اندیشه‌ی او هستید

كه خواب به‌چشمان‌تان نیاید؟ 

ایا بدان اندازه به‌یاد و در اندیشه‌ی او هستید 

كه چشمان‌تان تا دیرگاه باز ماند

 و اتشی كه در برابرتان- در اجاق 

میان آلاچیق روشن است- در چشم‌های‌تان منعكس شود؟


بین شما كدام یك

صیقل می‌دهید

سلاح آمان جان را

برای روز انتقام


شعر اندكی پیچیده است. تصدیق می‌كنم ولی ... 

من تركمن‌صحرا را دوست دارم.

آبائی،

دبیر تركمنی بود كه نیمه‌های دهه 20 در گرگان به ضرب گلوله كشته شد...

شبی دیرگاه (در یكی از آلاچیق‌های تركمنی) احساس كردم 

هنوز زیر پلك‌های فرو بسته خود بیدارم.

 كوشیدم به خواب بروم نتوانستم. و سرانجام چشم‌هایم را گشودم. 

در انعكاس زرد و سرخ نیم‌سوز اجاق 

و یا شاید فانوسی كه به احترام مهمانان در حاشیه وسیع اجاق روشن نهاده بودند، 

روبروی خود، در آنسوی تشچال، چهره‌ی گرد دخترك صاحب خانه را دیدم 

كه در اندیشه‌ای دور و دراز بیدار مانده 

چشم‌اش به زبانه‌های كوتاه آتش ره كشیده بود.

غمی كه در آن چشم‌های مورب دیدم هرگز از خاطرم نخواهد رفت.

 اول شب سخن از آبائی به میان آمده بود. 

از دخترك پرسیده بودم می‌شناختی‌اش؟ 

جوابی نداده بود. 

وقتی در آن دیرگاه بیدار دیدم‌اش با خود گفتم: 

به آبائی فكر می‌كند!

بیرون آهنگ یك‌نواخت باران بود و لائیدن سگی تنها در دوردست.

شعر را هفته‌ای بعد نوشتم.


از زخم قلب آمان‌جان


دختران دشت!

دختران انتظار

دختران امید تنگ

در دشت بی‌كران،

و آرزوهای بی‌كران

در خلق‌های تنگ!

دختران خیال آلاچیق نو

در آلاچیق‌هایی كه صد سال!


از زره جامه‌تان اگر بشكوفید

باد دیوانه

یال بلند اسب تمنا را

آشفته‌كرد خواهد…


دختران رود گِل‌آلود!

دختران هزار ستون شعله به تاق بلند دود!

دختران عشق‌های دور

روز سكوت و كار

شب‌های خسته‌گی!

دختران روز

بی‌خسته‌گی دویدن،

شب

سرشكسته‌گی!


در باغ راز و خلوت مرد كدام عشق‌-

در رقص راهبانه‌ی شكرانه‌ی كدام

آتش‌زدای كام

بازوان فواره‌یی‌تان را

خواهیدبرفراشت؟


افسوس!

موها، نگاه‌ها

به‌عبث

عطر لغات شاعر را تاریك‌ می‌كنند.


دختران رفتُ‌آمد

در دشت مه‌زده!

دختران شرم

شب‌نم

افتاده‌گی

رمه!


از زخم قلب آمان‌جان

در سینه‌ی كدام شما خون چكیده‌است؟


پستان‌تان، كدام شما

گل‌داده در بهار بلوغ‌اش؟


لب‌های‌تان كدام شما

لب‌های‌تان كدام

بگویید!

در كام او شكفته، نهان، عطر بوسه‌یی؟


 شب‌های تار نم‌نم باران‌كه نیست كار

 اكنون كدام‌یك ز شما

 بیدار می‌مانید

 در بستر خشونت نومیدی

 در بستر فشرده‌ی دل‌تنگی

 در بستر تفكر پردرد رازتان

 تا یاد آن 

 كه خشم و جسارت بود

بدرخشاند

 تا دیرگاه، شعله‌ی آتش را

 در چشم بازتان؟


 بین شما كدام

بگویید!


 بین شما كدام

 صیقل‌می‌دهید

سلاح آمان‌جان را

 برای

 روز

 انتقام؟


۱۳۳۰، تركمن‌صحرا، اوبه‌ی سفلا

لینک شعر با صدای شاملو.

http://www.youtube.com/watch?v=lcNGbQ2c8lI

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ