در ساحل چشمان من
شفق با اسم تو تسلیم مهتاب میشود
موجهای قلبم یکی پس از دیگری
دست بهدامن شب
نبض خاطرههایمان را به تپش درمیآورند
در مهِ چشمان تو
زیبائیام خیره کننده است
نیازی نیست دنبال تو در آینه بگردم
از صدای سکوت، نام ترا میشنوم
خودت را در من جا گذاشتهای
بلوغ دخترانهگی چنین است
به شبنم که فکر میکنم
نمناک میشوم
هوای آغوشم بارانی میشود
پیراهن خیس ابرها را تنت میکنم
بیا
زیر باران عشق
مرا ببوس
من هنوز شعر دیشب را تکرار میکنم
لبانم امشب هم بوی شیر میدهند
رهگذر