کتایون آذرلی با نشریهی شهروند کانادا
سئوال
برای شروع سخن اجازه بفرمایید از کتاب بحث برانگیز شما شروع کنیم
که در مقطع انتشار، موجب بحثها و جدلهای بسیاری شد
کتاب خاطرات زندان شما "مصلوب" اولین کتابی بود
که از تابوها و رفتارهای غیر متعارف و غیر اخلاقی در زندانهای ایران پرده برداشت
اگر چه این رفتارهای نامتعارف از دیر باز و توسط بسیاری در حدّ گفتار
و درد دل عنوان شده بود
اما شما اولین زنی بودید که این تابو را در کتاب "مصلوب" خود شکستید
لطفا برای مخاطبان ما بفرمایید چه عللی باعث این تابو شکنی شد؟
و چرا عدهای برغم این واقعیت عیان که دهها نفر مدعی آن بودند
سر به مخالفت و کتمان آنچه در جریان بود کردند؟
جواب
1
نخست سپاسگزارم از شما و دست اندرکاران این نشریه
که این مصاحبه را با من تنظیم کردید
من بر این باور بودم که این مصاحبه جهت چاپ رمان "هیچگاه در تبعید" است
اما حالا با درج سوالهایتان، میبینم، قرار است ما با هم سفری طولانی
به کل ِ"کارنامهی هنری و فرهنگیام" داشته باشیم
پس پاسخ سوال هایتان را میدهم
تصور میکنم عاملش باز میگردد به روحیهی من و تجربهام
اساسا از کودکی طغیان نگر بودم
از "سنت" و "مذهب" و "عرف" و هر آنچه مرا "ممکن" می ساخت تا "فرمان بردار" باشم،
گریزان بودم
حادثهی "مصلوب" و آن چه ناروا بر من روا شد
سالها مرا به خود مشغول ساخت
این سکوت را سالها در گلو خفه ساخته بودم
هدف آنها در زندان، با آن شکنجههای قرون وسطایی، شکستن من بود
"تجاوز جنسی"
یکی از شکنجهها و آخرین شکسته بود
از سوی دیگر باید توجه داشته باشید که من در دو برهه از زندگیم در ایران بودم
برهه نخست دوران سلطنت پهلویست که آزادی برای زنان بیشتر بود و تابوها کمتر
دورهی دوم، باز میگردد به انقلاب اسلامی ،1357 که
رهایی، آزادی و به رسمیت شمردن زنان کاملا خط خورد و تابوها جلوه گر شدند
طبیعی بود که با ظهور استبداد اسلامی و زیستن در آن سرزمین
نمیتوانستم از این وقایع حرفی بزنم و یا بنویس
بنابراین طبیعیست که من بیشتر به دورهی نخست زندگیم در آن سرزمین نزدیک باشم
تا به دورهی دومش که انقلاب 57 بود.
سپس با جلای وطن و اقامت گزیدن در آلمان،
نخستین کسی که تشویقم کرد تا این خاطرات زندانم را بنویسم،
رئیس و قاضی دادگاه اقامت مهاجران بود.
و بعد طی دورانی که هم درس میخواندم
و هم مورد درمانهای پزشکی از لحاظ جسمی و روحی قرار میگرفتم
درمانگرانم بودند
این سکوت باید شکسته میشد که من شکستماش
همین و بس
2
و بعد این که برایم هیچ اهمیتی ندارد که کسی یا کسانی بهمخالفت برخیزند.
کتمانم کنند
تهمت و برچسب بزنند
خیال و توهّم محسوبش کنند یا نکنند
این که دیگران چه فکر میکنند و یا چه تصوری دارند برایم حائز اهمیت نیست
این که چرا مخالفند و کتمانم میکنند هم برایم توفیری ندارد
من راه خودم را می روم و کار خودم را انجام میدهم
یکی از وظایفی که برای خود در وهلهی نخست برگزیده ام و به آن اقدام و آن را مرتکب شده ام
همین است که قلمم را برای رهایی وآزادی از جهل و تمکین در برابر ظلم و ستم به کار ببرم
و از عشقی در وسعت جهان،
فارغ از جنسیت، نژاد، قوم، قبیله و زبان حرف بزنم
و "انسان" را حرمتگزار باشم
واز حقوق انسانیشان دفاع کرده و آن را روی تن کاغذ سفید بنویسم
حال میخواهد در قالب شعر باشد یا نثر، تفاوتی ندارد
این وظیفهی من است و مابقیِ حرفوحدیثها همه فسانه
سئوال
. فعالیتهای هنری شما تقریبا از زمان کودکی شروع شده
اما در دوران اقامتتان در ایران ما با آثار کم رنگی از شما مواجه هستیم
در حالی که پس از سال 1375 و جلای وطن تا به امروز
شاهد آثار متنوع و بسیاری از شما چه در حوزههای
شعر، داستان، رمان، نقاشی و تحقیق هستیم
آیا تبعید دریچهای تازه برای آفرینش بود؟
یا حسرتی،
که خلاقیت هنریِ شما را شکوفاتر کرد؟
این تبعید چه چیزهایی را از شما گرفت؟
و چه چیزهایی را به شما افزود؟
جواب
1
امیدوارم شما و خوانندهگان گرامیتان از من انتظار نداشته باشند که مثل همه بگویم؛
از بدوِ نطفه بستنم "شاعر، نویسنده و هنرمند" به دنیا پا گذاشته ام
نه
من در طی زمان رشدی بطحی داشتم
و بعد این که من از شما میپرسم
به نظر شما یک دختر بچهی چهار ساله را که دارای استعدادهای هوشی و هنری هست
هم میتواند دکلمه کند وهم تقلید صدا،
چه کسی میتواند جدی بگیرد؟
پاسخ را من میدهم
هیچکس
جز همانهایی که از این استعدادها بهره بردند
آقای "مسعود توسلی" و "خانم ژاله تابنده "از حنجرهی من در برنامهی کودکان و نوحوانان
هزاران صدابرداری کرده اند
از هنر رقص بالهام خانم "سیمین قدیری" در کنار عباس کیارستمی
در کانون فکری و پرورش کودکانونوجوانان در ترانه" یک گل، ده گل، صدها گل" بهره بردند
وقتی از سالن رادیو مشهد وارد میشدم "عباس سماکار" مرا سایهای بیش نمیدید
اما امروز در خارج از کشور و با بزرگ شدن من بهترین دوستِ هم هستیم
رضا علامه زاده " همچنین
اما چرا در آن زمان آنها مرا نمی دیدند؟
طبیعیست، چون دختر بچهای بودم چهار ساله
و تفاوت سنیمان نسبت بههم بسیار متفاوت
با اینحال مثل همیشه تک و تنها راه خودم را رفتم
فقط خودم بودم و سایهام که مرا به پیش میبرد تا آنکه آن انقلاب لعنتی روی داد
و من خانه نشین شدم
آثار ضبط شده از من به بیش از 1500 فایل صوتی و پانزده سال فعالیت هنری
در فن دوبلوری و گویندهگی میرسد که
هر بعد از ظهر، دو ساعت پخش زنده برنامهی کودکانونوجوانان بود
در هفتمین چشنوارهی پرورش فکری کودکانونوجوانان
در میان 120000کودک که در تهران برگزار میشد
مقام اول نقش کودک را در فیلم شکار سرخپوستان
به کارگردانی ژاله تابنده را بدست آوردم
و در چندین فیلم نقش آفرینی داشتم
در ایران، پس از خروج و رهاییام از زندان، دو فیلم ساختم که وارد چشنواره کن شد
و برنده جایزه بلورین گردید
فیلم دیگرم در چشنوارهی ایگولادا در اسپانیا مقام اول را گرفت
و جایزه و تندیس طلایی را بهخود اختصاص داد
پس از آن بیست وچهار انیمیشن برای کودکانونوجوانان ساختم
در نخستین سالهای بعد از رهاییام از زندان و در ایران
دو نمایشگاه نقاشی از من برگزار شد
که با استقبال بینظیری از سوی مردم روبرو گردید
نخستین کتاب خود را در ایران، در سن بیست وهفت سالهگی نوشتم
مجموعهی شعر "سجود ستاره" را میگویم.
که پس از سه ماه از نخستین چاپش
توسط انتشارات ترانه به مدیریت محمود خافی در مشهد
به چاپ دوم رسید
و آن را انتشارات توس در تهران به مدیریت زنده یاد "محسن باقر زاده" منتشر کرد
حال اگر این فعالیتها و موفقیتها از نظر شما کم رنگ هستند
باز هم مشکل من نیست
و اما بخش دوم سوال شما را جواب میدهم
میدانید، زمانی که نویسنده و یا هنرمندی فارغ از هر چهارچوب ذهنی و ایدئولوژی
و حتی جغرافیائی،
قلم به دست میگیرد و خلق میکند
آنگاه هنرمند و نویسندهایست جهانی
به کل جهان متعلق هست
پس بنابراین، او رهرو است و من رهرو بودم
فقط همین
اما اگر منصف باشم که سعی میکنم باشم، باید با صراحت پاسخ دهم
که "تبعید" دریچه و امکانات بیشتری را برای رشد و فعالیتهای هنری و فرهنگیام فراهم آورد
و من فقط دنبال روِ هدف و انگیزههایم بودم و از آنها دست نشستم
سئوال
.کتایون آذرلی شاعر، نویسنده، نقاش و روان درمانگر است
کتابهای شعر منتشر میکند
کتاب "حکومت مستبد، جامعهی خشونت گرا" را مینویسد
تابلوهای نقاشی میکشد و رمان" هیچگاه در تبعید" را منتشر میکند
کتایون آذرلی کدام بخش از جهان گمشده را میخواهد با مخاطبانش در میان بگذارد؟
از چه زشتیها و پلیدیها، میخواهد انسانها را بر حذر کند؟
و کدام دریچه را میخواهد برای دیدن زیباییها برای مخاطبانش بگشاید؟
کتایون آذرلی مینویسد که احساس درون خود را تسلی بدهد؟
یا آنکه میخواهد جهانی زیباتر برای مخاطب نشان دهد؟
جواب
من در هیچ یک از نوشتههایم،
چه شعر، چه نثر، چه رمانهایم هرگز از هیچ "جهان گمشدهای" ننوشته ام.
من "رئالیسم" مینویسم و"رئال" میاندیشم
واقعیتهای جهانِ رویاروی خودم را مینویسم
چیزی به نام "الهام" در خلق آثار من وجود ندارد. "الهام" توّهم هست.
تلنگریست به واقعیت. و من همهی لحظهها را ضبط و ثبت میکنم
درست و دقیق همچون یک دوربین فیلمبرداری
هر آنچه را که از "انسان" میبینم، مینویسم
چشم، دل و قلبم رو بهجهان "انسان" باز است
حسرت، دردها و رنجها و شادی و لذتهایشان
من با "انسان " و" طبیعت" رابطهای ناگزیر دارم
این دو مقوله بهجان من گره خورده اند
اگر چه "مرگ" را بسیار دیده و تجربه کرده ام، اما نگاهم به "زیستن است
و
"زندگی"
و
حرمتگزار بودن
و ماندنِ "انسان" هستم در مقام آزادی
من هرگز ننوشتم تا خودم را تسلی بدهم
نوشتن "زندگی" من است
لذتیست که آن را برگزیده ام
جهان درونیِ من، جهانیست
پر از صمیمیت و مهربانی،
پر از رنگهای شاد و زنده،
پرازعطر یاس و اقاقیاست،
حسرت کدام است؟
من با هر آنچه "انسان" را
به یاس و ناامیدی، غم و حسرت، شکست وغمزدهگی، تیرهگی و بد اقبالی میکشد
و یا میرساند
در ستیزم
و سر ستیز دارم با هر آن که حرمت گزار"انسان" نباشد
و حقوق او را نادیده تلقی کند و زیر پا بگذارد
مگر آدمی میتواند با "نوشتن" خود را تسلی دهد؟
این صیغه از کدام قوطی عطاری به در آمده؟
خلاقیت و نوشتن با تسلی رابطه ندارد
آدمی یا ذهن و دلی برای آفرینش دارد یا ندارد
اگر دارد خلق میکند و اگر ندارد از خلاقیت معاف میشود
کفگیر هم که به ته دیگ خورد، دیگر خورده
و فرد خلاق باید با این واقعیت روبرو شود
همین و بس
پس میبینید،" خلاقیت"، هیچ رابطهای با تسلی ندارد
سئوال
تشابه معناداری در اشعار و آثار نقاشی شما میتوان مشاهده کرد
من این تشابه را از نام یکی از کتابهای شعر شما میگیرم که" معبد تن" نام دارد
این زنی که در شعرها و نقاشیهای شما در هالهای از رنگهای سیاه و سفیدِ حسرت
از معبد تن سخن میگوید آیا زادهی محدودیت قبل از تبعید است؟
یا زادهی تبعیدی ناخواسته که ریشههای خود را در نوجوانی ایران جا گذاشته است؟
و اکنون نمیتواند با جهان آزاد همنوایی کند؟
جواب
نقاشیهای من در هیچ هالهای از رنگهای سیاه و سفید
و آنچه شما آن را "حسرت" مینامید وجود ندارد
جز فقط در یک اثر که آن هم دفتر شعر دیگریست به نام
"ضمیر اول شخص مفرد"
که از کلکسیون به اجرا در نیامدهام در ایران، برگزیده شده اند
که همه با سیاه قلم کشیده شدند
و نمادهایی از پنچرههای بسته و میلههای زندان، زنجیر، بند، قفل و کلید اند
و چهرهی انسانی درهم فرو رفته و خرد شده اند و زمان، که تکه تکه شده است
این نقاشیها در دوران اولیهی رهاییام از زندان کشیده شدند
که من آنها را در این دفتر به چاپ رساندم
و توضیح کامل و کافی آن را در مقدمهی کتاب آورده ام
اما در نقاشیهای دیگرم ،من بیشتر "زن" را نقاشی میکشم
آنهم در نمادهایی از رمز و راز و پر از رنگ
اما چرا "زن" را؟
زیرا زنان کشورم، در طول تاریخ ایران با پذیرش دین اسلام
و بعد بار دیگر با انقلاب اسلامی 1357 کاملاً
مطرود شدند
تحقیرشان کردند،
نادیده انگاشته شدند
و از حقوق و مزایای ساده یک زندگی بهتر
توامان با احترام و مورد تاًیید واقع شدن
در تمام عرصههای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی
دور و جدا گشتند.
من به "انسان" حرمت میگزارم و برای من بسیار مهم است
شعرها و نثرها و نقاشیهایم همه از "انسان" حرف میزنند
از زبان و حس زنانی مینویسم که حق بیان احساسات و افکار و آمال و آرزوهایشان را ندارند
دور افتاده و جدا شدند از "هویت واقعی" خویش
اسیرند، اگر چه در جامعه رفت و آمد دارند
اما اسیر دست ستمگر مذهب اند و عرف و سنت
و گاهاً جهلی که به ناگزیر بر آن تمکین کرده اند
و ناگزیر به سر فرود آوردن بر آن و زیستن در دخمهای اند که نامش خانه و وطن است
تا به روزمرهگی و روزمردهگی خویش تن بسپارند
نگاه کنید به همین جامعهی فعلی و کنونی ایران
زنان کشورم حق ورود به استادیوم ورزشی را ندارند
اجازه دوچرخه سواری ندارند.
خندیدن زن را بی حیایی میانگارند
پوشش او را تعیین میکنند
دیدن و نمایان ساختن گیسوانشان جرم است
دیده شدن پستیوبلندی اندامشان پستی و بیشرمی است
رقصیدن شان ممنوع است
آواز خواندنشان ممنوع است
شادیهایشان مخفی است.
اما ضیغه شدنهاشان آزاد و قانونی و درعینِ ثواب است!
و اما برگردیم به مقولهی تبعید و تعریف شما از آن
اگر بیوگرافیام را بخوانید ، خواهید دید رشد و شکوفایی من در خارج از وطنم بود
در واقع آنچه را که باید وطنم به من میداد
آن را از من گرفت
و در عوض جامعه میزبان که شما آن را "تبعید" مینامید
آنچه را که وطنم از من ستانده بود، به من بازگرداند
بنا براین تجربه، تعریف منوشما از "تبعید" تعریفی کاملاً متفاوت است
بر خلاف آنچه شما در سوالتان مطرح کرده اید و آن را "جهان آزاد" مینامید
و عدم تطبیق من با آن
باید خدمتتان عرض کنم من با جامعه میزبان بسیار خود را تطبیق داده ام
اینجا به تحصیل پرداختم و به زبان آلمانی تسلط کامل و کافی دارم
اینجا "روان درمان" شدم و با بیمارانم که اغلبشان آلمانی اند گفتاردرمانی دارم
دوازده ساعت کار مفید میکنم و دو ساعت استراحت
و مابقی زمانم را به خلق آثارم میپردازم
شهروندی حقوقیام
زنیام کاملا مستقل از نظر مادی که بر روی پاهای خویش ایستاده
و تکیه بهسایهی خودش زده است
پس بار دیگر تکرار میکنم؛
آنچه را که باید وطنم به من میداد، آن را از من ستاند
وآنچه را که وطنم از من ستانده بود "تبعید" به من بازگرداند
اما شاید منظور شما از کلمه "حسرت" دلتنگی برای وطن باشد؟
اگر چنین باشد،به نظر من احمقانه است
که آدمی برای یک مشت در و دیوار و کوچه و سنگ و کوه و کلوخ
و غیره و ذالک دلش تنگ شود
من برای چه به وطنی که تحت تسلط استبداد مذهبیست
باید دلم تنگ شود و حسرتش را بخورم؟
حسرتِ چه چیزش را بخورم؟
این که اسیر استبداد مذهبی اند؟
از این که با انقلاب 57 ما به صد سال پیش و گاهاً به قرون وسطی رسیده ایم؟
باید با صراحت بگویم: نه،
متاسفم ! من برای چنین جامعه و فرهنگی دلم تنگ نمیشود
و حسرتش را هم نمیخورم.
سئوال
. سیاست و اعتقادات ایدئولوژیکی در کجای جهانبینی شما در آثارتان جا دارد ؟
آیا معتقد به جدایی سیاست از هنر هستید
یا آنکه سیاست و ایدئولوژی را محصولی از شرایط اجتماعی و الزامی برای نوشتن میپندارید؟
جواب
در هیچجا و درهیچ کدام از آثار من.
دشمن آزادهگی و صلح بشری، همین ایدئولوژیها یند
فرقی هم برای من ندارد کدام ایدئولوژی و در کدام قالب و معنا و مفهوم
و یا حتی تئوریهای فکری و فلسفی و غیره
ایدئولوژیها از "انسان" فرمان بردارانی کر و کور میسازند
که جز از دریچهی یک چشم در پیشانیشان، نمیتوانند به جهان و اطرافشان
و به خصوص به "انسان" بیندیشند
در نتیجه "انسان" را از آزادی، آزادهگی و رهائی دور و جدا میسازند
و بر عکس "آدمی" را به هر آن چه تعصب و تعلق است پیوند میدهند
من جهان آزاد را برای پَریدن و پرواز"انسان" میخواهم
سئوال
. رمان بلند شما به نام "هیچگاه در تبعید" توسط انتشارات فروغ
در شهر کلن آلمان به چاپ رسید
ما در این رمان با کدام زاویهی دید خانم کتایون آذرلی مواجه هستیم ؟
لطفا کمی در خصوص این کتاب برایمان بفرمایید.
جواب
این رمان که چهارمین رمان من است، باز از زندهگی زنی سخن به میان می رود
که در تبعید در ستیز با سنت وعرف وعادات است
با مردی ایرانی که نقاب روشنفکری را بر چهره دارد آشنا
و سپس به زندهگی اصطلاحاً سفید ادامه میدهد
در این همزیستی و همخانه شدهگی نقابها از چهره برداشته میشود
مرد در ته اندیشهاش درجستجوی یک زن سنتی است
که مبادی آداب باشد و تن به تمکین از مرد بسپارد
شخصیت اصلی که نامش "هیچگاه" هست در ستیز و نبرد با این مقوله میپردازد
او با آن که هنرمندیست مستقل
و از طریق فروش مجسمه هایش تمام امورات مالی خود را عهده دار است
و به آن مرد و یا به دولت وابستهگیِ مادی ندارد
حقوق اجتماعی و فردیاش از سوی شریک زندگیش نادیده تلقی میشود
و گاهاً مورد سرزنش، تحقیر و نادیده انگاشتن قرار میگیرد
حال ستیز بین این دو و تضادهای روحی و عاطفی که برای شخصیت اصلی رمان روی میدهد
سر باز میکند و آشکار میشود
و نقابها، یکی پس از دیگری در این نبردوستیز از چهرهها برداشته میشود
در این رمان از شخصیتهای دیگری هم سخن به میان میرود
و آن دگرباشان جنسی اند
"هیچگاه"
شخصیت اصلی رمان، در رابطه با شریک زندگیش،
با بیرون و درون خویش سر ناسازگاری را میگیرد
اگر چه دگرباش جنسی نیست
رمان در چهار فصل نوشته شده است
نام هر فصل سر آغاز دریچهایست بر روی خواننده
کلماتی که در گیومه گذاشته شده اند از بار فلسفی برخوردارند
در این اثر نگاهم به فلسفه اگزیستالیسم ( انسا نگرایی) و نهیلیسم (پوچگرایی) است
از سوئی اما از نظر روان شناسی
بر اصول و پایه "آنالیزم" (تجزیه و تحلیل رفتار درونی و بیرونی ) گردش دارد
و بر آن محور میچرخد
حال آیا شخصیت اصلی رمان میتواند
از دام این سنت و عرف، که در خارج از کشور روی میدهد
راهی یابد و از آن رابطهی عاطفی که حول محوری شیطانی میچرخد جدا شود یا نه
پاسخش برای خوانندهگان محترم،
پس از خوانش اثر بازگشوده و به پاسخ آن دست خواهند یافت
سئوال
هزاران کتاب در تبعید منتشر و صدها هنرمند در این زمینه فعالند
اما نه در داخل ایران و نه در خارج از کشور مخاطبان فارسی زبان
بندرت و آن هم توسط ناشر یا نویسنده با این آثار آشنا میشوند
و از سویی دیگر بیش از سیواندی سال است که کانون نویسندهگان ایران در تبعید
که مجمعی صنفیست شکل گرفته
و شما هم عضوی از اعضای آن هستید
به نظر شما چرا این کانون نتوانسته تمام یا حداقل بخشی از نویسندهگان خارج ازکشور را
در خود جا داده و فعالتر و موثرتر عمل کرده و به مکانی فراگیرتر
و محلی برای حمایت و گسترش فرهنگ فارسی مبدل شود ؟
شما به عنوان یکی از اعضای این کانون تاکنون چه حمایتهای معنوی و مادی
از این نهاد برای فعالیتهای هنری دریافت نموده اید ؟
و این نهاد اصولا نمایندهی چند درصد از هزاران هنرمند ایرانی در تبعید ست؟
جواب
1
باز ناچارم سوال شما را فرمولیزه کرده و تجزیه - ترکیبش کنم
شما نخست از وظیفهی ناشر در مقابل مولف میپرسید
بسیار خوب
این اما وظیفهی من نیست که پاسخگوی عملکرد ناشرین باشم
این سوال را باید ناشرین پاسخگو باشند
حال چه در خارج و چه در داخل ایران
سپس از عملکرد کانون نویسندهگان در تبعید از من سوال میکنید
و خودتان هم خاطرنشان میسازید که من فقط یک عضو هستم
پس تا به اینجا هم درست
اما پیشنهاد من این است که این سوال را از هیئت دبیران هر دوره بپرسید
من مسئول عملکرد و نقطه نظرها و تصمیمات "کانون نویسندهگان در تبعید" نیستم
و خط و مشی را نشانه نمیروم
این که چرا نویسندهگان دیگر تحت پوشش "کانون نویسندهگان در تبعید" قرار نگرفته اند
سوالیست که باید از نویسندهگانی انجام بگیرد
که باری، به هرحال نخواسته اند عضو باشند
و یا بوده و از آن فارغ شده اند
من نمیتوانم برای دیگران نسخه بپیچم که چه انجام دهند و چه انجام ندهند
اما احتمال میدهم این تمایل و میل آنها بوده
و این که من شخصاً در طول این بیست و اندی سال چرا عضو باقی مانده ام هم،
تمایل شخصی من است
و شاید هم از پوست کندن هایی باشد که کنده ام و در زندگی آموخته ام
که کار گروهی چگونه هست و چه مناسباتی را میطلبد
برای من شخصاً چند نکته در ارتباط با این صنف فرهنگی ـ سیاسی وجود دارد
که در شرایط کنونیِ جامعهی ایران، آن را دنبال میکند
نخست
از نویسندهگان تحت فشار در ایران حمایت به عمل میآورد
دوم
صدای اعتراض به استبداد مذهبی و سیاسی را به گوش جهانیان میرساند
سوم
حمایت و یادبود نویسندهگانی را دنبال میکند که در قتلهای زنجیرهای کشته شدند
چهارم
این که یادمان کشتار سال 67 را در دستور عمل خود دارد
پنچم
آثار نویسندهگان را در سایت خود بدون هیچ گونه حصروسانسوری به چاپ میرساند
همین طور در دفترهای کانون
2
اما از این که بگذریم، به طورکلی، زمان، زمان تشکل گریزی ست
تشکلهای فرهنگی ـ سیاسی یکی پس از دیگری از میان میروند
انتشاراتیها همچنین
انتشارات باران دست شست و دیگر نشریهی باران را انتشار نداد
انتشاراتش را محدود و محدودتر کرد
انتشارات کتاب در آمریکا همچنین
بنابراین میبینید دوران، دوران گسست است
"تبعید"
تکه، تکه شدن است و ما هر یک تکهای از خودمان را آرام و آهسته از دست میدهیم
سئوال
شما یکی از زنان هنرمند ما در تبعید هستید که هم در ایران و هم در خارج از ایران
به خلق آثار هنری پرداخته اید لطفا بفرمایید
چه محدودیت هایی زنان هنرمند در ایران و خارج از ایران، پیش رو دارند؟
و آیا چشم اندازی برای بهبود وضعیت هنرمندان زن ایرانی میبینید؟
و یا آنکه نیازمند فرهنگسازی و تغییر رویکرد جامعه هستیم؟
جواب
ما نمیتوانیم ایران را با خارج از کشور مقایسهاش کنیم
جملهام بدین معناست که ما
داریم از دو قاره، دو جهان، دو شرایط زیستی و فرهنگی و سیاسی مختلف حرف میزنیم
اما اگر سوال شما را تجزیه و ترکیب کنم، نخست چنین پاسخ میدهم
آنچه در ایران مانع رشد و خلاقیت و استقلالهای فکری وعملی و مادی زنان است
حضور کتمان ناپذیر استبداد سیاسی و مذهبی است
من به این سوال شما در کتاب
"حکومت مستبد، جامعه خشونتگرا"
که تحلیلی روان شناختی از دولت و جامعه مستبد است، پرداخته ام
وضعیت "انسانی"، در این جامعه و کشور بحرانی ست
استتار اضطراب است
گمگشتهگیست میان آنچه که "انسان" از "خود" میخواهد
و آنچه جامعه و فرهنگ و قانون و سنت به او تحمیل میکند
بنابراین تا این استبداد مذهبی ـ سیاسی هست، چشم انداز روشنی
را برای"انسان" نمیبینم
شما از فرهنگسازی و تغییر رویکرد در جامعهی فعلی سخن به میان میآورید
آیا به راستی و درستی، دستاورد انقلاب 57 را ندیده اید که حال از من می پرسید؛
"فرهنگ سازی"
و
“تغییر رویکرد؟”
آخر مگر میشود با مشتی ملای بیسواد فرهنگ سازی کرد
و به امید تغییر رویکردشان شد؟
ملا و آخوند چه بویی از فرهنگ به مشام مبارک شان رسیده
تا ما در انتظار تغییر رویکردشان باشیم؟
از آخوند چه انتظاری دارید؟
از جامعهای که تا خرخره در عمق خشونت و پذیرش بیچون وچرای آن فرو رفته است
و از خود"چرایی" ندارد تا به آن پاسخگو باشد
جامعهای که سخت در معیارهای پوسیده و از رنگ ورو رفته دچارند
در انتظار کدام تغییر رویکرد هستید؟
مثال سادهای می زنم:
زنان ما پذیرفته اند تا در امر ضیغه مقام اول را به خود اختصاص دهند.
این یعنی از خود بیگانهگی و دورافتادن از خود
اکنون ازجامعهای که در لذت جنسی تام و مادیات تام قرار گرفته است و جز این
به هر بهایی که شده وقعی نمیگذارد در انتظار کدام دریچهی روشن هستیم؟
امیدوارم از من در انتظار شعارهای دهن پرکن و تکرار مکررات نباشید
با صمیمیت وحرمت
کتایون آذرلی
منبع فیسبوک نویسنده