پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ آذر ۲۳, جمعه

پیامبرانِ بی‌سلاح ایرانی

 
تصاویر از دیدار تو

پیامبرانِ بی‌سلاحِ ایرانی در تاکستانِ خداوند

بررسی نمونه شیوه‌ی برخورد روحانیونِ شیعی با پیروان دین بهایی، 
دروغ‌پردازی پیرامونِ اقلیت‌ها به ویژه پیرامونِ بی‌خطرترینِ آن‌ها
امری بسیار شناخته‌شده در جهان است 
اما مگر بی‌خطرترین همان خطرناک‌ترین نیست؟
اقلیت‌ها باید چون بز عزازیل
(در فرهنگ یهودی) 
یا ابلیس 
(در فرهنگ مسیحی و اسلامی)
بارِ سنگین ناکامی‌ها و درمانده‌گی‌ها و ندانم‌کارهای یک قوم یا ملت 
را بر دوش خود بکشند 
و چونان کفاره‌یِ گناهانِ اکثریتْ، قربانی شوند. 
در ایران نیز اقلیت‌ها نقش شیطان رجیم 
(رانده ‌شده، سنگ‌سار شده، نفرین ‌شده) 
را بر گرده‌یِ خود بس سنگین یافته‌اند و هر یک به گونه‌ای قربانی شده‌اند
اما اقلیت بهائی بیش‌ترین عذاب‌ و عُسرت‌ را تا کنون تحمل کرده است 
و هنوز هم می‌کند(۱)
و همین قیدِ 
«هنوز» 
من را وامی‌دارد تا بخشی از این دروغ‌ها
یا افسانه‌‌هایِ به پیش‌داوری بدل شده را برملا کنم؛ 

با این امید که از طریقِ این آگاهی‌بخشیِ اجتماعی، ناروایی و نارواگری 
نسبت به اقلیت‌ها در جامعه‌ی ایرانی، رو به کاستی و نیستی بگذارد. 
روحانیون شیعه 
در برابر جنبشِ بهائی از همان روزهای نخست 
واکنشی هیستریک نشان دادند و تا توانستند برایِ شتم و هدمِ آن ،
افسانه‌‌هایِ بی‌اساس ساختند
(و این کار را هم‌چنان ادامه می‌دهند) 

و این تنها یک دلیل بنیادی دارد: 
درک و دریافتِ اجتماعیِ آموزه‌هایِ این جنبشِ الهیاتی
به استیلایِ تاریخیِ روحانیونْ،
بدونِ خشونت و خون‌ریزی 
یک‌بار برایِ همیشه خاتمه خواهد داد
و شاکله‌یِ طبقاتیِ آنان را درهم خواهد کوبید؛
استیلایِ روحانیونی که در همه‌یِ اعصار مخل و مزاحمِ
توسعه‌یِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادیِ ایران بوده‌اند 
و هر جنبشِ مترقی و رهایی‌بخش در جامعه‌یِ ایران را به دسیسه‌یِ
استعمارگران تقلیل داده‌اند تا به استعمار و استحمارِ تاریخیِ خود ادامه دهند.

روحانیونِ شیعی برایِ آلودن و نابودنِ آموزه‌هایِ بهائی
انگیزه‌‌ای بسیار قدرت‌مند دارند؛ 
انگیزه‌ای که خاستگاهِ روان‌شناختیِ آن وحشتی مهارناپذیر و نهان‌ناشدنی است: 
وحشتِ از دست دادنِ اعتبار و احترام و امنیت و آسوده‌گی و گنجی بادآورد؛ 
(در جامعه‌ی بهایی جایی برای مبلغین دین و احکام (آخوند) نیست 
و همچنان نماز جماعت نیز منسوخ شده‌است
هر شخص بعداز هیژده‌‌ساله‌گی
خودش در صورت تمایل، تحقیق می‌کند 
و اگر مایل بود آن را به عنوان آیین زنده‌گی انتخاب می‌کند)
و این همانا بُن‌رانه‌یِ این دشمنیِ هیستریک و بی‌پایان است؛ 
دشمنیِ لجوجانه‌ایِ که خود را در تولید پیوسته و گسترده‌یِ گفتارها 
و نوشتارهایی آشکار می‌کند که از اساس فاقد ارز‌ش‌هایِ ادبی یا علمی‌‌ اند. 

آری! آنان به غریزه دریافته‌اند: 
آن که سازِ مقدس را به کلامِ خود می‌شکند، سازِ اقدس (=مقدس‌تر) را خواهد نواخت! 
و آیا این خود بسنده نیست تا آنان را از سَرِ رشک به دوّار و دروغ دراندازد؟
روحانیون شیعی 
دروغ‌زنان و افسانه‌سرایان ماهری‌اند
اما یک مطالعه‌یِ مستقل و بدونِ پیش‌داوری می‌تواند همه‌یِ آن افسانه‌ها 
یا دروغ‌های شاخ‌دار و بی‌شاخ آنان را سَتَروَن کند. 
بادا که در جامعه‌یِ ایران چنان شود
که دیگر هیچ‌کس برایِ بقایِ فردی و اجتماعی و سیاسیِ خود
به بهتان‌سازی و افسانه‌‌پردازی و دروغ‌زنی نیاز نداشته باشد. 

اینک بررسیِ سه افسانه‌‌ یا دروغ یا بهتان که روحانیون شیعی 
با یاریِ نوچه‌گان‌ِ خود علیه اقلیتِ بهائی ساخته و پرداخته‌اند:

افسانه‌یِ اسرائیل 
این بهتان ادعا می‌کند که استقرارِ عالی‌ترین نهادِ بهائی 
«بیت‌‌العدل اعظم» 
در اسرائیل نشانه‌ی وابسته‌گی آنان به دولت اسرائيل است. 
اما حقیقت چیست؟


پس از اعدام باب
و مسائل پس از آنْ زندگی بهاء‌الله، بنیادگذار دین بهائی 
یا در زندان گذشت یا در تبعید؛ و همین تبعید‌های پی‌درپی سبب شد 
تا سرانجام از ایران به رغم میل‌اش بسیار دور افتد.

با درخواستِ مصرّانه و مؤکدِ دولتِ ایرانْ 
دولتِ عثمانیْ بهاء‌الله را در سال ۱۸۶۳ از بغداد به استانبول 
و سپس به ادرنه و از آن‌جا به عکا 
که در آن زمان بخشی از امپراتوری عثمانی بود، تبعید کرد 
و این یک تبعید ساده نبود:
بهاء‌الله و همراهان‌اش برای دو سال در قلعه‌ای زندانی بودند 

(عکا در آن زمان به دلیل شرایط نامساعد و نامطلوبی که داشت شهری بود 
که به عنوان تبعیدگاه و محل حبس زندانیان سیاسیِ حکومت عثمانی مورد استفاده قرار می‌گرفت.
بهاءالله و همراهانش به مدت دو سال در شرایط بسیار دشوار و نامناسبی در قلعه‌ای محبوس بودند 
و چندین نفر از همراهان بهاءالله و یکی از پسران او به اسم میرزا مهدی
به دلیل بیماری و سختی شرایط جان دادند )
اما پس از رهایی از قلعه نیز اجازه‌ی ترک عکا را نداشتند.


بهاء‌الله 
پس از ۴۰ ‌سال زندگی در تبعید در سال ۱۸۹۲م در عکا درگذشت 

و در همه‌ی این روزگارِ دشوار پسرش عبدالبهاء او را همراهی می‌کرد.
در این زمان‌ نه هنوز کشوری به نام فلسطین وجود داشت و نه کشوری به نام اسرائيل.
این منطقه تکه‌ای از شام یا شامات(۲) بود 
که بخشی از سرزمین‌های امپراتوری عثمانی به‌شمار می‌رفت.

تازه در اواخر زندگی عبدالبهاء پسر بهاء‌الله بود که پس از فروپاشیِ امپراتوریِ اسلامیِ عثمانی
کشور فلسطین، تحت قیمومت انگلستان، پدید آمد

و حدود ۲۷ سال بعد از مرگِ عبدالبهاء (در سال ۱۹۲۱م) کشور اسرائیل
در سال ۱۹۴۸م بنیاد گذاشته شد.

از نظر تاریخی آن‌چه بسیار واضح است، این است: 
هیچ مقارنه و ملازمه‌‌یِ تاریخی 
در میانِ پدیدآییِ بهائیت و هستی‌یابیِ کشورِ فلسطین 
و اسرائیل وجود ندارد
و هر دوِ این کشور، دولت‌ها بسیار بعد‌تر از شکل‌گیریِ دیانت و جامعه‌یِ بهائی پدید آمدند.

بنابر این، این تنها یک ابزار تبلیغی بسیار ناروا و نادرست علیه اقلیت بهائی است
که آن را پدیده‌ای اسرائیلی معرفی می‌کنند.

اگر امروزه «بیت‌العدلِ اعظم» در حیفاست
از آن روست
که شورای بین‌المللی تصمیم‌گیری جامعه‌ی بهائی 
پس از مرگ شوقی افندی، 


نوه‌یِ دختریِ عبدالبهاء، که فرزندی نداشت 
باید به امور دینی و اداری بهائیان جهان می‌پرداخت. 
بیت‌العدل اعظم را بهاء‌الله پیش‌تر در زمان حیات خود 
برای جامعه‌ی بهائی پیش‌بینی و طرح کرده بود
تا به مثابه یک شورا برای امور نوین قوانینی را وضع
یا احکامی را بنا بر مقتضیات زمانه
تفسیر کند: 

«… چون‌ که هر روز را امری و هر حين را حکمی مقتضی، 
لذا امور به‌وزرای بيت عدل راجع، تا آن چه را مصلحت وقت دانند معمول دارند».(۳)

با همه‌ی این، 
سبب توجه و علاقه‌ی بهائیان به حیفا و نیز عکا تنها بدین ‌سبب نیست، 
بل به دلایلِ عاطفی‌ و علقه‌هایِ مذهبی آنان
به سه شخصیت کلیدی دین بهائی است که در حیفا و عکا دفن شده‌اند:
(علی‌محمد باب ، بهاالله و عبدالبها)

الف
بعد از اعدامِ علی‌محمد باب، 
چهره‌یِ پیشگام در شکل‌گیریِ جامعه‌یِ جدیدِ بهائی
و از قدسینِ این دیانت، پیکر او را از ترسِ حکومت و روحانیون 
و ایرانیانِ گوش به فرمانِ روحانیون، نمی‌توانستند (آشکارا) دفن کنند 
و حدود ۵۰ سال آن را در مکان‌های مختلف نهان ‌‌داشتند(دفن کردند) تا
آن که سرانجام بقایای پیکر او را از ایران خارج کردند
و در حیفا در دامنه‌یِ کوه کَرمِل(۴)
به خاک سپردند.(۵) 


در آن زمانْ عبدالبهاء در حیفا سکونت داشت
و پس از درگذشت‌اش، پیکر او نیز در یکی از اتاق‌هایِ آرامگاه باب 
که بهائیان آن را «مقامِ اعلی» می‌نامند، در مقام یک قدیس بهائی، 
به خاک سپرده شد. 
ب
پس از درگذشت بهاء‌الله، در همان شهری که می‌زیست یعنی در عکا 
پیکر او به خاک سپرده شد و از آن پس آرامگاه او 


«روضه‌ی مبارکه»
نامیده می‌شود که مقدس‌ترین مکان برای بهائیان و نیز قبله‌ی آنان است.

افسانه‌یِ انگلستان
این افترا برآیند این استدلال است که چون انگلستان به عبدالبهاء فرزند بهاء‌الله لقب سر
 (Sir) 
داده، پس لابد بهائیت یک برساخته‌ی انگلیسی(۶) است

اما حقیقت چیست؟
در سال‌های جنگ جهانی اول، عبدالبهاء با بهره‌ گرفتن از مزارع باورمندان بهائی
در دره‌ی اردن، این منطقه را از بلای قحطی نجات داد.
پس از پایان جنگ جهانی اول که قیمومت انگلستان بر فلسطین
یعنی بخشی از سرزمین‌های امپراتوری عثمانی آغاز شد، 


دولت انگستان به عبدالبهاء
به دلیل تلاش‌های انسان‌دوستانه‌اش 
در طول جنگ جهانی اول لقب سر اعطا کرد و این زمانی رخ داد 
که بهائیت به مثابه یک دینِ بین‌المللی جایگاه خود را پیدا کرده بود.
به ویژه آن که عبدالبهاء پس از اضمحلال دولت عثمانی آزادی خود را به دست آورد
و توانست به رغم کهولت در سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳م به مصر، اروپا و آمریکا 
سفر کند و با سخنرانی‌های خود در جاهای مختلف 
آموزه‌های دین بهائی را در مقامِ «پیامبر ایرانیِ صلح» با دیگران هم در میان بگذارد.

افسانه‌یِ روسیه 
یکی دیگر از تلاش‌ها برای بدنام کردن اقلیت بهائی در ایران در دهه‌ی ۱۹۳۰م اتفاق افتاد.
در آن زمان ناگهان سر و کله‌ی کتابی در بازار ایران
 پیدا ‌شد 
به نام «اعترافات دالگورکی» سفیر روسیه در سال‌های حکومت محمد شاه 
و سال‌هایِ نخستِ حکومت ناصرالدین شاه قاجار.

این کتاب که سپس با عناوینِ دیگری مانند «یادداشت‌های کینیاز دالقوروکی» و
«گزارش گینیاز دالقورکی»
هم منتشر شد، گزارشی است که بیش‌ترین شباهت را به افتراها و بهتان‌ها 
و دروغ‌پردازی‌هایِ روزنامه‌یِ کیهان دارد. 
در این کتابِ نه چندان مفصل، فردی به نام دالگورکی با نقل یک داستان خیالی
ادعا می‌کند که او که زبان فارسی را پیش‌تر 
آموخته بوده است، 
با آموختنِ زبان عربی و تلمذ در نزد علمای شیعی در هیأتِ یک روحانی 
به نام شیخ عیسی لنکرانی زمینه‌ی پدیدآیی جنبش بابی و دین بهائی را 
با طرح و نقشه‌ی قبلی برای ایجاد تفرقه در میان ایرانیان مسلمان فراهم کرده است.

در این داستانِ ولنگار از نگرِ سبک و محتوا از نام دیمیتری ایوانوویچ دالگوروکف
(۷)
دیپلمات و سناتور روس که در سال ۱۸۴۵ به عنوان
 وزیر مختار
به ایران آمد بهره گرفته شده است. 
این دیپلمات روس بنابر گزارش‌هایِ منابعِ بهائی
(برای نمونه در کتاب قرنِ‌ بدیع(۸)
برای آزاد‌سازی بهاء‌الله، که در آن زمان به عنوان یک بابی 
به نام میرزا حسینعلی زندانی شده بود(۹)
 تلاش فراوان کرد 
و همین موضوع بعدها برای تخیل نویسنده یا نویسنده‌گان یادداشت‌های دالقورکی
 ماده‌ی دل‌نوشی و دل‌خوشی شد. 
گویی آن‌ها فراموش کرده بودند که در جامعه‌ی بی‌قانونی ‌چون ایران
دست به دامانِ سفارت‌خانه‌ها و امام‌زاده‌ها شدن و بست‌نشستن در آن‌ها برای نجاتِ جان خود 
یا برای رساندن صدای اعتراض خود عملی
 عادی بوده است؛ 
چنان که امیر کبیر هم دستِ آخر وقتی تلاش‌ها و عریضه‌هایش برای اثبات بی‌گناهی
بی‌‌پاسخ ماندند، از سرِ ناچاری دستِ یاری به سفارتِ انگلستان(۱۰) و روسیه دراز کرد

در این میان حتا سفارت روسیه برای نجات او مداخله کرد
اما او نه یک بابی ساده به نام میرزا حسینعلی، 
که صدر اعظم معزول شده‌ی ایران بود:
نخجیرِ بزرگی که رهایی‌اش از دستِ درازِ جبارِ کوته‌آستینِ قاجار
به این سادگی‌ها نبود.
در واقع در این سَمَرِ بی‌ثمرِ شیعی هر حادثه‌ای
 در زندگیِ افراد
به مثابه بخشی از طرح و نقشه‌ی از پیش ‌تعیین شده‌ی آقای دالگورکی تصویر شده است. 
گویی این مرد روس همان «قادرِ مطلق» است که به روی زمین آمده و می‌گوید:
بشو! و آن‌ گاه می‌شود هر آن‌چه او اراده کرده است: 
وه! که چه افسانِ بی‌افسونی!
آن ذهنی که این کتاب را جعل کرده است(۱۱)
 مشکل‌اش فقط این نیست 
که از فرط بلاهت و نادانی به هذیان‌گویی روی می‌آورد
تا به زعم خود یک‌پارچه‌گی ایران را به اتکا به نیروی وحدت‌بخش اسلام 
و نژاد آریایی حفظ کند
و بنابر این برای پذیرایی از مخاطب خود معجونِ مهوعی 
از شیعی‌گری و ایران‌پرستی برمی‌آورد، 
بل‌که مشکل بزرگ‌ترش این است که جاهلانه تیشه به ریشه‌ی 
آن نهال نورسته‌ای می‌زند که قرار است فرهنگ ایرانی را
 با اتکا 
بر نیروهای عقلی و عاطفی خود از این ایستایی به درآورد 
و تکثر و تکثرگرایی را جایگزین آن وحدت استبدادی و سرکوب‌گری کند 
که تا کنون بزرگ‌ترین عامل فروبسته‌گی و در خودفرمانده‌گی‌‌اش بوده است.

برسازنده یا برسازنده‌گان این نقلِ عقل‌گریز
 و آن قصه‌‌ که برآورده‌اند
یک‌سر نقضِ غرض‌اند: 
آن‌ها ‌‌جهالت آن ایرانیانی را بازمی‌تابند که با ادعای میهن‌پرستی، 
مانع فرّخی و فراخی ایران و رهایی‌ آن از تنگناهای تاریخی و اجتماعی می‌شوند 
چرا که به هویتی ایستا و غایی و نهایی ایمان دارند، 
و سیالیت و تمایز و تفاوت را چونان
 چنددسته‌گی و پراکنده‌گی
و از این‌رو خیانت درمی‌‌نگرند 

در همان حالی که یک زندگی سیاسی و اجتماعیِ
 انسانی‌تر و برتر
نه بر بُنِ هم‌سانی و یک‌سانی
که بر بُنِ سوداها و صداهایِ متضاد و ناهمسان محقق می‌شود.

موضوع روشن است: 
این نشانه‌‌‌یِ توسعه‌ و تشخصِ فردی و اجتماعی است
که اختلافِ نظر و اختلافِ عقیده نه عامل نفاق و دشمنی و چندپاره‌گی، 
که عاملِ رشد، شکوفایی، آفرینش‌گری و حتا دوستی دریافته می‌شود. 
هم‌چنان که تأکید بر وحدت و یک‌پارچه‌گی 
با بیرون راندن نیروهای متفاوت و متمایز و دگرگون و ناهم‌سانْ 
نشان‌دهنده‌ی یک ذهن پس‌مانده و بیش از همه، یک ذهن قبیله‌‌نگر است؛
ذهنی که دیگرانِ متفاوت و دگرسان را چونان ایل‌ها و قبیله‌هایی می‌نگرد 
که باید به آن‌ها حمله آورد و غارت‌شان کند، پیش از آن که آن‌ها به او حمله آورند
و غارت‌اش کنند. 

باری، بهتان‌ها فراوان‌اند اما این سه نمونه از عادی‌‌شده‌ترین بهتان‌هایی است
که در جامعه‌ی ایرانی به یک گروه شاخص اجتماعی بسته‌ شده‌اند
و بی‌وقفه تکرار می‌شوند. 

در این میان آن‌چه دهشتناک است این نیست 
که انسان‌هایی با درد‌ها و زخم‌های این بهتان‌ها و توهین‌ها باید زندگی کنند و آسیب ببینند، 
بل آن است که جامعه‌ی ایرانی از نیرویِ خلاقِ این اقلیت 
یا اقلیت‌هایِ دیگر به مثابه پاره‌ای از پیکرِ خود و نیرویِ نهفته‌یِ خود محروم می‌ماند؛ 
تنها برای آن که یک گروه و طبقه‌یِ اجتماعی، 
نگران از دست دادنِ جایگاه طبقاتی و اجتماعی خویش است: 

گروه یا طبقه‌ای که با اندکی تأمل در کنه امور می‌توانست به روشنی دریابد
که در یک موقعیتِ اجتماعیِ تازه، که با نیروهایِ نوخاسته‌یِ اقلیت ساخته می‌شود
تشخصی دیگرگون و چه‌بسا واقعی‌تر و انسانی‌تر از آن منزلتِ قدیمی در انتظار آن است؛ 
یعنی می‌تواند آن اعتبار و احترام و امتیاز پیشینِ اجتماعیِ خود را در نقش‌های نوتر
و سودمندتر اجتماعی بازیابد بی آن که ناگزیر باشد
در آن رداها و قباهای دست‌وپا‌گیر خود را بپوشاند 
و ناسودمندی اجتماعی و اقتصادی خود را به هزار تمهید و ترفند سود‌مند بنماید.

سخن کوتاه: چون نیک بنگریم این اقلیت نیست
که در نهایت با این بهتان‌ها و افتراها پس‌رانده می‌شود 
و از توسعه باز می‌ماند
بل این جامعه‌ی ایرانی است که از تحقق نهایی ارزش‌های نوین و نهفته‌ی خود
بازداشته می‌شود:
ارزش‌هایی که برآیند قرن‌ها آروین و اروندِ زیسته‌شده‌یِ انسان‌ها در فلات ایران‌اند
و خود را در هیأتِ آگاهی‌هایِ فردی و بیداری‌هایِ اجتماعی آشکار می‌کنند؛
آگاهی‌ها و بیداری‌هایی که در جوف و در جامه‌یِ تکانه‌های افراد تکین
و جنبش‌هایِ اجتماعیِ اقلیتْ رای‌ها و راه‌هایِ یک زندگی شایاتر و شایسته‌تر را نشان می‌دهند 
با این امید که روزی به آستانه‌ی زندگی اکثریت گام بگذارند. 

پانویس‌ها
(۱)
این بدیهی است که من گمان نمی‌کنم که اقلیت‌های دیگر در جامعه‌ی ایران
به حقوق خود دست یافته‌اند یا آزار نمی‌بینند
اما شدت آزار بهائیان و محرومیت‌هایی که بر آنان روا می‌دارند سبب می‌شود 
که وضع بهائیان را چونان وضعی نمادین از اوضاع اقلیت‌‌ها
در کانون بحث و توجه قرار دهم. 
در واقع وقتی از اقلیت بهائی صحبت می‌کنم به طور ضمنی 
اقلیت‌های دیگر را نیز مد نظر دارم؛ یعنی چون صد آمد، نود هم پیش ماست.
(۲)
دربرگیرنده‌ی کشورهای امروزین سوریه، اردن، لبنان، فلسطین٬ قبرس
٬ بخش‌هایی از جنوب ترکیه و شرق مصر.
(۳)
برگرفته از لوح اشراقات بهاء‌الله.
(۴)
کوه کَرمِل در زبان عبری هار هاکرمل (הַר הַכַּרְמֶל) به معنای تاکستان خداوند است.
برخی از شهرهای مهم اسرائیل در دامنه‌ی این کوه یا دقیق‌تر: رشته کوه واقع شده‌اند. 
(۵)
- با همه‌ی این‌ قضایا، اهلِ بیان یعنی بابیان به بهاء‌الله نگرویده، معتقدند 
که مزارِ باب در امامزاده معصومِ تهران است و آن را زیارت‌گاه خود می‌دانند.
(۶)
گویا این کج‌خیالی چنان در ذهن ایرانیان جا گرفته بود
که حتا مورخی چون فریدون آدمیت نیز بدون هیچ پشتوانه‌ی تاریخیِ محکمی 
در کتاب امیر کبیر و ایران
(چاپ ۱۳۲۳ش)
مدعی شده بود که ملاحسین بشرویه نخستین پیرو باب عامل انگلیس بوده است
که سپس به اشتباه خود پی‌ برد و در چاپ بعدی این اشتباه و دقیق‌تر، 
این اتهام لپی خود را حذف کرد. 
این اشتباه این حقیقت را هم آشکار کرد: 
مورخان ایرانی معاصر چندان که باید هنوز معاصر نشده‌اند 
زیرا افراد و حوادث دگرگون‌سازِ اجتماعی و تاریخی را چونان پدیده‌هایی نمی‌نگرند
که تولید کنندگان‌ آن‌ها نه اراده‌ی توطئه‌آمیز 
که یک زندگی اجتماعی یا یک نیروی جمعی است.
(۷)
Dimitri Ivanovich Dolgorukov
(۸)
اصل این کتاب را به زبان انگلیسی (God Passes By) 
شوقی افندی
(جانشین عبدالبهاء)
نوشته که در سال ۱۹۴۴ در آمریکا منتشر شد و سپس نصرالله مودت
آن را به فارسی ترجمه کرد. 
در این کتاب چهار جلدی تاریخ بهائی به گونه‌ای نوین گزارش شده است.
در این کتاب چنین آمده است:
وساطت و دخالت پرنس دالگوركی سفير روس در ايران
كه به جميع وسايل حضرت بهاءالله بكوشيد)
( و در اثبات بی گناهی آن مظلوم آفاق سعی مشكور مبذول داشت
(۹)
اشاره به زمانی است که بهاء‌الله بعد از ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه 
به همراه بابیان شناخته شده‌ی دیگر به اتهام دست داشتن در این حادثه 
دستگیر و زندانی می‌شود که پس از چهارماه با پیگیری‌های 
میرزا آقا خان صدر اعظم و خویشاوندان‌اش به ویژه شوهر خواهرش
(مجید آهی)
که به عنوان منشی سفارت روسیه کار می‌کرد، آزاد می‌شود. 
در واقع پیگیری سفیر روسیه بخشی از پیگیری‌های شوهر خواهر بهاء‌الله بوده است. 
البته یکی از دلایل مهم دیگری که به آزادی بهاء‌الله از زندان کمک کرد 
این بود که یکی از بابیان 
‌(که ادعای نیابت باب را داشت) 
به نام ملا شیخ علی ترشیزی (نامور به عظیم) پس از دستگیری 
مسئولیت این ترور نافرجام را پذیرفت 
و حتا هم‌دستان خود را معرفی کرد که همه‌گی به گونه‌ای هولناک کشته شدند.
(۱۰) 
عباس امانت در کتاب قبله‌ی عالم:
ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه‌ی حسن کامشاد، تهران ۱۳۸۴، 
ص ۲۲۸-۲۲۹ نامه‌ی امیرکبیر به وزیر‌ مختار وقت انگلستان را بدین‌شرح آورده است: 
«آن جناب اغلب گفته‌اند که از جانب دولت انگلیس خاصه دستور دارند 
ضعفا و ستمدیدگان را معاضدت فرمایند.
من امروزه در ایران احدی را نمی‌شناسم که از خود من ستمدیده‌تر و بی‌کس‌تر باشد. 
این مختصر را در دم آخر (پیش از عزیمت به تبعید کاشان) به شما می‌نویسم.
من بدون هیچ تقصیری نه فقط از مقام و منصب خود معزول 
بل‌که ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه می‌باشم. 
افراد ذی‌نفع که دور شاه حلقه زده‌اند به این اکتفا ندارند 
که غضب همایونی تنها شامل حال من شود، 
بل‌که اولیای دربار را چنان بر ضد من برانگیخته‌اند 
که دیگر امیدی به جان خود و عائله و برادرم ندارم.
علی‌هذا من و خویشان و برادرم خود را به دامن حمایت دولت بریتانیا می‌اندازیم.
اطمینان دارم که آن جناب به معاضدت اقدام می‌کنند 
و طبق قواعد انسانیت و شرافت به طرزی شایسته تاج و تخت بریتانیای کبیر
و شأن ملت انگلیس در حق من و خانواده و برادرم عمل خواهید فرمود.
فقدان هرگونه تقصیر این جانب از یادداشت رسمی وزیر امور خارجه
[بریتانیا] 
به وزیر خارجه این دربار مشهود است. 
دیگر توان (یا مجال) نوشتن ندارم». اصل این نامه بنابر گزارش عباس امانت
در همان کتاب سند شماره‌ی F.O. 60/164 در آرشیو ملی بریتانیا است.
(۱۱)
یکی دیگر از نشانه‌های مهارناشده‌‌ای که مجعول بودن کتاب را آشکار می‌کند،
احساسات ناخودآگاه شیعیِ نویسنده یا نویسنده‌گان این کتاب است
تا آن‌جا که در موقع مطالعه‌ی این کتاب خواننده‌ی هوشمند 
با چنین پرسشی در ذهن خود رو به رو می‌شود:
وزیرمختارِ روس که به اعتراف خودْ تظاهر به مسلمانی می‌کند، 
چرا باید در یادداشت‌ها و اعترافات‌اش مانند یک شیعه‌ی افراطی 
جانبدارانه از حوادث تاریخیِ اسلام یاد کند؟ 
آیا این همان لمحه‌ای نیست که نویسنده یا نویسنده‌گان این کتاب
خود و اهداف‌شان را فاش می‌کنند؟ 
پایان مطلب
از محمود صباحی
منبع رادیو زمانه
*****

بهزیستی اجتماعی
در زندگی اجتماعی چگونگی گذران زندگیِ دیگر باشنده‌گان مکمل زندگی همدیگر هستند.
همه‌ی ما انسا‌ن‌ها گاهی خسته کننده، 
گاهی شگفت انگیز، 
گاهی قهرمان
 و گاهی دنبال دستی می‌گردیم که دست ما را بگیرد .
 دراین دهکده‌ی جهانی انسان‌ها با سه رویکرد ، با سه جهان بینی متفاوت 
در جوار هم روزگار می‌گذرانند .
۱
اصرار بر شبیه سازی دیگری با خود 
که متفاوت با من فکر می‌کند ، حرف میزند .
دراین صورت اگر فکر من را کپی برداری نکند، طرد و یا حذف می‌شود  
بدلیل این که مثل من نمی‌اندیشد.
این روی‌کرد قرن‌های متمادی با سانسور، زندان وتیمارستان ......همراه بود.
۲
رویکرد جدیدتر و متمدنانه تر که می‌گوید
 « بجای ان‌که باهم بجنگیم و با هم بمیریم ، دیگری را تحمّل کنیم »
 این روند تفکر مبتنی بر تحمل و تساهل است به این معنا
 که دیگری برخطاست و جهان‌بینی‌اش منحرف و غیر واقعی است
 ولی چون باشنده‌ای مثل ماست تحمل‌اش می‌کنیم.
۳ 
بنیانگذاران این روی‌کرد امانوئل لویناس ، میشل فوکو و ژاک دریدا ..... هستند
 که سخن از 
حذف
یا 
تحمّل نیست 
بل‌که پذیرشِ دیگری است . 
این رویکردی است متأثر از پست مدرنیسم .
لازمه‌ی این روی‌کرد هستی شناسی و معرفت شناسی است 
که ما حقیقت و واقعیت را چگونه توصیف می‌کنیم.
قضاوت دیگران، حتی قضاوت باورشان کار ما نیست
و احترام یا بی‌احترامی به عقیده‌ی دیگران،
بی‌معنی‌ترینِ و بی‌اعتبارترین گزاره‌ در زبان فارسی است
زیرا باور انسان‌ها
اهمیت و اعتباری به‌دیگران ندارد 
چون باورشان، یک مسئله‌ی درونیِ ایشان است،
 و بهیچ‌‌وجه اعتبار بیرونی نمی‌تواند داشته باشد.
ولی آن‌چه که انسان‌ها تکیه به‌باورشان انجام می‌دهند، 
و نتیجه‌ی کنش یا واکنش مُنبعث از باورشان است 
مهم است 
که
 آیا به‌زیستی
 (‌زنده‌گیِ شادتر، راحت‌تر و طولانی‌ترِ…) 
باشنده‌گان دیگر را تامین می‌کند؟
یا بر علیهِ به‌زیستیِ آن‌هاست
 

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ