محمود صباحی
شرم به مثابه خشم اگر معطوف به خویشتن باشد، سرنوشت انسان را دگرگون میسازد اما اگر معطوف به دیگری و دیگران شود، بیتردید، سبب سیاهی سرنوشت و تباهی زندگی خواهد شد
□
ترس عامل همه بیماریهاست و ترس از خدا به سبب ژرفا و گستردگیاش، بیتردید وخیمترین و کشندهترین گونه ی ترس است
که اگر درجان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد
در فرهنگ ایرانی/شیعی ما همه ارزشهای زندگی کژدیسه و باژگونهاند
در نمونهای از این باژگونی ارزشها ، درنگ میکنیم
شرم باژگون؛
ما شرمسار میکنیم، سرافکنده میکنیم چرا که از شرم بیگانهایم
ما بیشرمیم؛ بیشرمانی که کارمان این است که دیگران را شرمسار کنیم و آن را پاسداشت ارزشها و پاسداری از اصول اخلاق مینامیم
در همان حالی که شرم، امری است معطوف به خویشتن و نه معطوف به دیگران
نیچه در کتاب «دانش شاد»، انسان بد را کسی میداند که مدام میخواهد دیگران را شرمسار کند
به زبان دیگر، مدام میخواهد دیگران را به راه راست بکشاند و رستگارشان گرداند. به راستی که این بیشرمی است: همین که کسی میخواهد ما را به راه راست هدایت کند
هنگامی که ارزش عمل انسانی با سنجه دور ساختن هر چه بیشتر انسان از شرمساری و سرافکندگی سنجیده شود، همان سنجه همزمان به ما خواهد گفت که شرمسار ساختن و سرافکندن انسان، عملی علیه انسان و هستی ی روانی و جسمانی ی اوست
شرمگین شدن، برساختن پل و برداشتن گامی است که انسان را به فراسوی وضع ناهموار و ناشاد خود میبرد، اما شرمگین ساختن، درهم شکستن در و دروازهای است که میتوانست انسان را از دُگما و از جزمِ خود عبور دهد و گره از کار فرو بستهاش بگشاید
مارکس در سال ۱۸۴۳ در نامهای به آرنولد روگه مینویسد
«… شرم خود یک انقلاب است. … گونهای خشم که به خود معطوف شده است.»
شرم به مثابه خشم اگر معطوف به خویشتن باشد، سرنوشت انسان را دگرگون میسازد اما اگر معطوف به دیگری و دیگران شود، بیتردید، سبب سیاهی سرنوشت و تباهی زندگی خواهد شد چرا که شرم آنگاه که به کنش و منش دیگران نظر میدوزد، در بنیاد به ضد خود بدل میشود و به بی شرمی میگراید و از این بیشرمی اما هیچ نمیزاید مگر رفع و دفع مسئولیت از رفتار خود و از زندگی خود
شرم، پذیرفتن مسئولیت رفتارها و تصمیمهایی است که آدمی اتخاذ میکند و شرمسار کردن، برآیند فرافکنی و گریز از پذیرفتن چهبود و چنانبودِ خویش است. آن که دیگران را به پند و اندرزهای خود شرمسار میکند، آن که دیگران را ارشاد و به راه راست هدایت میکند، بیشرمترین هستندهای است که میتوان در این جهان تصور کرد زیرا او وقیح و گسیخته روان است: کاهی را در چشم دیگران میبیند اما کوهی را در چشم خود نمیبیند! کورِ خود است و بینای مردم: اما راست این است که آن که عیب خویش را میبیند، از همه بیناتر است
آیا تا به امروز شنیدهاید یا دیدهاید که حتی یک نفر از نمادگان سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی برای خطا و خطاکاری خود، شرمسار شده باشد ؟
و بدین وسیله مسئولیت عمل خود را پذیرفته باشد؟
و عذر خواسته باشد؟
نه از طریق شکنجه و تهدید و نه از سر هراس، بلکه خودخواسته و از سر گونهای شرم راستین که از مواجهه با خود و از خشم بر خود، رخ میدهد
بیشرمی ما حد و مرز نمیشناسد. از این رو باید چون هملت ندا برآوریم: ای شرم، کجاست سرخیات؟
در جامعه ی بیشرم ما
حجب و حیا با شرم جابهجا گرفته میشود. شرم راه زندگی را میگشاید
اما حجب راه زندگی را میپوشاند و نهان میکند. حیا و حجب برآیند هراس از مذمت و تنبیه و مجازات است
اما شرم ، نه محصول هراس از عقوبت و بدنامی اجتماعی، که برآیند اندیشیدن به خویش و به عمل خویش و به منویات خویش است: رودررویی با خویشتن است
رهایی از خودفریبی است؛
نیفکندن دلیل بد اختری ی خود بر گرده این و آن است
انسانی که شرم را میشناسد، اعتبار و ارزش عمل خود را نه به عمل و رفتار همگانی، بلکه به خود عمل میسنجد و از این رو، میتواند در نزد خود از مقصود و از کردار خود شرمسار شود. او همچون ما ایرانیان بیشرم نمیگوید که دزد نگرفته پادشاه است و بدین وسیله مسئولیت خود را از عمل دزدی سلب نمیکند چرا که هیچکس از دزدی او آگاه نشده است
مگر نه این که خود او، از این دزدی آگاه است؟
آن که شرم را میشناسد، آن که در کرد و کار خود مینگرد و نه در کرد و کار دیگران، چندان خود را ارج مینهد که برای تأیید دزدیاش، به شاهد و نگرندهای جز خود نیاز ندارد. او پلیس و قاضی خویش است و نه پلیس و قاضی دیگران! او پیامبر خویش است، نه پیامبر مردمان! هیچ پیامبری را نمیتوان یافت که از بیشرمی آکنده نبوده باشد؛ پیامبران بیشرم بودهاند وگرنه چگونه میتوانستند، پیام رستگاری آورند؟
شرم، آزادیبخش است اما خجالت و حجب و حیا آزادی را از آدمی میدزدد و محروم میکند
این بیشرمی و بیآزرمی محض است که زبان به ستایش و مجیزگویی میگشاید و بدینسان حقیرترین و رجالهترین افراد جامعه را در لفاف شکوه و جلال میپیچد و آنان را به رهبران و سروران قهار جامعه بدل میکند
این بیشرمی چندان نیرومند است که اگر بر آن شوم که بگویم سبب بنیادی برآمدن و مانایی همه نظامها و رهبران جبار و جرار همین بیشرمی بوده است، چندان راه را بیراهه نرفتهام
اما بیش از همه، این حجب و حیا بوده است که انسان را در فرهنگ ما از شکوفایی حیاتی خود بازداشته است
این انسان به مثابه فرهنگ، چندان مأخوذ به حیا و محجوب مانده که امکان سیطره بیشرمی را در خود و برای خود در شکلهای متنوعی از نظامهای سیاسی مستبد و زیانکاران اجتماعی فراهم کرده است
بیشرمی دروغ میگوید و بیش از همه به خود و سپس به دیگران
این بیشرمی است که در خیابانها نعره میزند: حجابات را درست ک
این بیشرمی است که میگوید: مرگ بر این، و درود بر آن
این بی شرمی است که ردای شیعیان را بر تن میکند و مسجد سنیها را آوار میسازد
اما مدعی رهبری مسلمین جهان میشود: بی شرمی توهمات و توقعاتی دارد که از ظرفیتهای عاطفی و عقلیاش بسیار فراتر میرود و همین عدم توازن و تناسب گنجایی ذهنی و گشادی توقعات و تصورات بیشرمی است که آن را بسیار ناسازگار، ناروا و نابودگر میسازد
از دیگر ساز و کارهای بیشرمی این است که از دیگران مدام طلب ندامت و توبه میکند: طلب ندامت و توبه از دیگران ابلهانهترین و نادانانهترین کاری است که میتوان انجام داد
اصولا توبه و ندامت ناممکن است، زیرا هر انسانی تنها آنچهبود خود را محقق میگرداند و بدین وسیله همانی میشود که به راستی هست و این هرگز اهمیت ندارد که دیگران این فرایند ؛ شدن ؛ را چگونه میسنجند و تفسیر میکنند: خطاکاری، زشتی، دیوانگی، گناه، جنون، جرم و جنایت!
هرگز نباید از کنشها و واکنشها، از گفتهها و نوشتهها، از تصمیمها، عشقها و نفرتهای خود نادم گردید. اظهار ندامت و پشیمانی، توهین به خویش است، نفی خویش و چنانبود خویش است
کسانی که دیگران را به ندامت و توبه، به اقرار به اشتباه فرا میخوانند، در بنیاد به توهین به خویشتن خویش فرا میخوانند؛ این توبهفرمایان و طالبان ندامت، همان مردمان بیشرماند که چنان سرگرم لذت بردن از خشم گرفتن به دیگرانند که از خاطر بردهاند این خشم را بیش از هر کس، باید به خود میگرفتند چرا که بیشرمانه، در قلمرو زندگی و در مدار مسئولیت حیاتی دیگران گام گذاشتهاند
□
تقوا علیه شرم
تقوا، یک بیماری بنیادی و مزمن انسانی است. بیماریای که برآیند تحقیر و بلعیده شدن جسم در مقام بخش و بهره ی ما از زندگیست. تقوا بیماریای است که از سر شرمسار شدنهای مکرر و طولانی بر روان آدمی قالب شده است: گونهای بازداری، تو رفتن و پس کشیدن از سر ترس، آن هم ترس از خدای همهچیز دان و همهجا حاضری که یک دم از حجم حضور و سنگینی ی نگاه آن نمیتوان آسود، و از این رو، چهره واقعی تقوا را در مقام ابتلا و مرض از خلال این ترس دمادم و درونیده میتوان دید؛ چرا که ترس عامل همه بیماریهاست و ترس از خدا نیز به سبب ژرفا و گستردگیاش، بیتردید وخیمترین و کشندهترین گونه ی ترس است که اگر در جان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد
تا بدینجا این بیماری تنها برای خود فرد متقی ، خطرناک است اما خطر بزرگتر آنجاست که تقوا به تدریج جسمانیت و نمودهای عینی زندگی را به شکل دیو، دشمن، هیولا و نفرین درخواهد آورد و هنگامی که این بیماری جسم و جان را به تمامی مسخر کرد، فرد خداترس دچار این توهم بیپایان خواهد شد که در پس زندگی دسیسهای شیطانی در کار است، دسیسهای که هر لحظه در کمین راستی، نجابت و تقوای اوست و این همانا سرآغاز بیشرمی است که از گونهای طلبکاری روانی و اجتماعی بر اثر رنجکشیدگی و عذابدیدگی مفرط در انسان پدید میآید
دو نویسنده اروپایی به شدت از بیماری تقوا رنج میبردند و در حقیقت، به نوعی خوف و خداترسیِ عمیقِ موروثی آلوده بودند: کییرکهگارد دانمارکی و نیز فرانتس کافکای چک
در جامعه ما نیز صادق هدایت بهگونهای مهلک دچار این مرض ناخودآگاه بشری ــ اما از سنخ ایرانیاش ــ بود. او بدون آن که خود خبر داشته باشد، چونان یک دیندار مانوی و یک زاهد مسلمان زندگی را درک میکرد: تباهی و آلودگی محض؛ و به زبانی که او دوست داشت: دست خر تو لجن کردن
این نویسندگان، که ذهنی بسیار خلاق نیز داشتند، سرانجام از پس آن برآمدند که بیماری خود را در هیأت ادبیات به مرضی زیباشناسانه و اندیشورزانه بدل کنند. به آن آهمندی و ناخوشیای که تنها خود را نمیاندیشد، بلکه جهان را نیز در دنیای ناخوشانه و در صور خیالی خود بیمار و مرضآلود تصور میکند
آنان بیشرمانه، زندگی را چون فسادی فراگیر میدیدند و آدمیان را چونان کرمها و حشراتی مسخ شده که از این فساد عظیم برآمده و در هم میلولند. این سرنوشت همه خداترسان و تقواپیشگان است که روزی از گرسنگی یا از سر تاب نیاوردن زندگی تلف شوند و در حقیقت از سرِ کُفران زندگی. چنانکه آن یهودی زاهد و خداترس بزرگ ادبیات یعنی کافکا بر اثر گرسنگی تلف شد و آن زاهدمنش ایرانی نیز بر اثر گریز خودخواسته از ــ به زعم او ــ نکبت زندگی