مصاحبه با انتخاب خبر
دروغگوئی، مظلوم نمائی، قهرمان پروری و ضدیت با قدرت
جزئی از فرهنگ سیاسی کشورکورش و داریوش شد
بدلیل استبداد، دشمنی و دروغ
خصلتهای دیگری هم درون
فرهنگ سیاسی ملت ایران جا باز کردند
که تزویر، ریا، خدعه، بدبینی، بی اعتمادی، و تفکر توطئه از آن جمله اند
در چنین فرهنگی "خود - محق بینی"، بی اعتمادی حتی به "خودی"، اتهام زدن
به غیر و برخورد دفاعی و واکنشی کردن ، طبیعی میشود
در همین حال، شرایط مظلومیت
ایرانیان را طالب عدالت کرد و برای بدست آوردن این حق
آنها به "مبارزه" رو آوردند و"برانداز" بی هدف شدند
این ویژهگی همچنین تحمل برای "همزیستی" با دیگران را در آنها کم کرد
و درعوض تفکر "دشمنی" و "دشمن تراشی" در آنها زیاد شد
اما چون ایرانیان جنگجویان خوبی نبودند، در جنگ بیشتر باختند تا بردند
و این باختها آنها را شاعر و عارف هم کرد
این باختهای تاریخی و مظلومیت ناشی از آن، باعث رشد
"عقده حقارت"،
"غرور کاذب"
و
"توهم"
در ایرانیان شده است
ایرانی خودش را بزرگ میپندارد و به تاریخ خود افتخار میکند،
ولی درعین حال هم از اینکه به غرب (حتی به شرق) باخته و از آن عقب مانده احساس حقارت میکند،
و برای جبران این احساس، دستآوردهای کاذب سرهم میکند
و بعد هم توهم برش میدارد که "چیزمهمی" شده است
بی دلیل نیست که ما کوچکترین دست آورد ایران و ایرانی را
بوق و کرنا میکنیم
و این در حالی است که ما کمترین نقش را در بوجود آوردن علوم، اختراعات
و تمدن جدید داشتهایم
بیش از 600 سال است که ما دستآورد قابل ملاحظهای را به دنیا
عرضه نکرده ایم
تاریخ ما فردوسی را بوجود آورد
که کمی به ما در رابطه با عقدهی حقارت کمک کند
ولی درعوض ما نژادپرست و قهرمانپرور شدیم و گرفتار غرور کاذب
و توهّم
ویژهگی دیگر این فرهنگ سیاسی، فقر "علم و حلم" و رواداری در آن است
و نبود "خرد جمعی." نتیجتاً، این فرهنگ همه را "سیاه یا سفید" میبیند
و نمیتواند رابطهی علت و معلول را درک کند و قادر
به فکر کردن و خواندن "بین خطوط" نیست ودینامیسم لازم برای بازی
درحیطهی استراتژیک خاکستری را ندارد
این فرهنگ تغییر را نمیپسندد وهرچه را هم که تجربه میکند
بجای کل حقیقت میگیرد و سعی نمیکند به عمق پدیدهها رفته
و آنها را از طریق مفاهیم درک کند
در واقع این فرهنگ عاشق گذشته است ومیکوشد
آنچه کهنه مینماید را به بهانه حراست از "سنت" حفظ کند
این ناتوانی در تبدیل گذشته به تاریخ و فراگیری مفهومی از تجربه
فرهنگ غیرعلمیِ ایران را ایستا کرده
و آنرا در مقابل هر فکر نو و هر گزینه جدیدی مقاوم میکند
خلاقیت و ابداع با این فرهنگ بیگانه اند
و چون کم حوصله و فاقد حلم هم هست، آینده نگری و برنامه ریزی
برای پیشرفت را نیز برنمیتابد
وگزینههای آن برای تغییرعمدتاً "گذشتههای طلائی" میشوند
بعلاوه، این فرهنگ در ذات خود دگماتیک، آرمان گرا و ایدئولوژیک است
و تواناش برای واقعیت نگری و عملگرائی بسیار محدود است
این فرهنگ احساساتی همچنین بسیار "خودخواه" است و اغراق میکند
و ثبات ایدئولوژیک ندارد و هر از چند گاهی به رنگی در میآید
و برخوردهای تند وغافل گیرنده میکند که نتیجه آنها تراکم بیش از حد اتفاقات "سورپریز" (پیش بینی نشده) است .
این ویژگیها ناشی از این واقعیت است
که ایران بدلیل جنگها و باختها
اساسا یک کشور کوتاه مدت
و بقول آقای دکتر همایون کاتوزیان "کلنگی"است
کمتر دورهای در تاریخ ایران ثبات سیاسی برای یک مدت طولانی داشته است. متاسفانه در نتیجهی این بی ثباتی سیاسی
و "خودبینی" و "خودپرستی" ناشی از آن بعنوان یک تاکتیک "صیانت از خود"، ایرانی تبدیل به انسانی شده است
که قادر نیست منافع یک رابطه دراز مدت مبتنی براعتماد متقابل را بپذیرد
چونکه برایش "هیچ چیز دائمی نیست" مگر "دشمن" که فراوان است
در همین حال، فرهنگ سیاسی ناسالم ایران بغایت "حداکثرخواه" است
و با حداقل و یا حتی حد متوسط قانع نیست و راه حلهای میانی را
با اتهام به "سازشکاری" میکوبد! "یا همه یا هیچ"، و معمولا هم
برای بدست آوردن همه، آن اندک را هم که دارد از د ست میدهد
و هیچ گیرش میآید
تثبیت دستآوردهای گذشته و توفیق تدریجی در تفکر
این فرهنگ انقلابی، "سرنگونگر" وغوغاسالار جائی ندارد.
درعوض تا بخواهی اعلامیه و مرثیه برای آنچه از دست داده است مینویسد
و پخش میکند و برای باخت خود هم همیشه یکی را دارد که او را سرزنش کند
(دولت و فرد، خارجی یا خودی، فرقی نمیکند).
این فرهنگ همچنین با اُلویت بندی نیازی و زمانی برای رسیدن به اهداف سیاسی، بیگانه است و شکیبائی کافی برای رسیدن به نتیجه مطلوب را ندارد
درواقع، این فرهنگ ارجی به روند نمینهد و فقط به نتیجه اهمیت میدهد
و نتیجه را هم فوری بلاواسطه میخواهد
تمامیتخواهی و انحصارطلبی از ویژهگیهای دیگر این فرهنگ ناسالم است
این فرهنگ با فکر و عمل همکاری، همیاری، اتحادوائتلاف، بیگانه است
مگر در مواقع انقلاب و تخریب
ما ایرانیها
برای تخریب معمولا دورهم جمع میشویم ولی برای سازندگی نه
یعنی فرهنگ ما فرهنگ تفریق است و نه جمع
این فرهنگ همچنین برای پیشبرد کار خود و ایجاد قدرت و نفوذ
از راههای فاسد
بینزاکت، نظیر رشوهخواری، "پارتیبازی"، و رفیقبازی استفاده میبرد
و نه از رقابت، منطق و علم
اصل، روابط هستند نه ضوابط
متاسفانه علمگریزی این فرهنگ باعث بی اهمیت شدن تحقیق و تفحص
دزدی ایدهی دیگران، و بیاعتنائی به ابداعگران و پیشکسوتان فکر
و عمل نو میشود
دزدی ایده و عدم اعتراف به فکر بکر و دست آورد دیگران بزرگ ترین جنایت در حق علم و عالم است
و دشمن درجه یک پیشرفتهای علمی درهمه زمینهها منجمله فرهنگ سیاسی
در فرهنگهای سالم، "آپوزیسیون" به معنی "مخالف غیر دشمن" است
که در مقابل گزینه دیگری به نام "پوزیسیون" به معنی "موضع حاکم" قرار میگیرد
فرهنگ ناسالم سیاسی ایران مخالف سیاسی غیر دشمن را هم دشمن میپندارد
و نه رقیب
اما چون این فرهنگ فاقد یک بینش دراز مدت است،
و دوستودشمن هم پدیدههای گذرا هستند
بنابراین، وفاداری، خدمت، و خیانت هم بهمان اندازه بیاساس هستند
یعنی فرق زیادی بین خادم و خائن وجود ندارد.
در چنین فرهنگی هیچ گزینهای مقبولیت دراز مدت پیدا نمیکند.
بی دلیل نیست که اتحاد، پدیده کمیابی درایران بوده و درمقابل تا دلت بخواهد کشور گروهک و جناح سیاسی دارد
و انشعاب درون سازمانهای سیاسی امری طبیعی است.
"مشاوره"
نیز در این فرهنگ بغایت "کر" جائی ندارد
مگر وقتی که نتیجه یک حرکت سیاسی نامعلوم است
و تصمیم گیرنده بدنبال "شریک جرم" برای شکست احتمالی خود باشد
فرهنگ سیاسی ایران
اجازه نمیدهد که فرد جایگاه سیاسی خود را خودش انتخاب کند.
دیگران به او میگویند
که در کجای مبارزه ایدئولوژیک یا سیاسی باید قرار بگیرد
حتی نحوه، فرم، و زمان این وضعیت را هم برای او تعیین و تبیین میکنند
اگر او بپذیرد برای مدتی ممکن است "همسنگر" بماند
ولی اگر نپذیرد،
یعنی مثل انها فکر و عمل نکند، خائن و مزدور و "ضد انقلاب" میشود
این برخورد نتیجه مستقیم "سفید یا سیاه" نگری فرهنگ سیاسی ایران است
و اینکه وضعیت خاکستری را نمیپذیرد! در چهارچوب این فرهنگ نمیشود
هم با یک فرد یا نیرو بود و هم از آن انتقاد کرد.
شنونده فوراً "گیج" میشود و عامل، متهم به بی ثباتی "موضع" سیاسی، "دوزوکلک" بازی، و عدم شفافیت میگردد
این برخورد "یا با منی یا علیه من" از بزرگترین معایب فرهنگ سیاسی ماست
فرهنگ سیاسی ناسالم ایران
از یکی " مظلوم" و از دیگری "ظالم" میسازد
و بعد هم به موقعاش ممکن است جای این دو را عوض کند
باختهای گذشتهی ما فرهنگ مظلومیت و شِمرسازی را به اوج برده است
همانگونه که "قهرمانپروری" و "رستمسازی" را
حال اگر شما با "ضعیف و مظلوم" به هر دلیلی نباشید
با "ظالم و قدرت" هستید
و مهم هم نیست که اصلا نقشی درایجاد این قدرت یا ضعف داشته اید
و یا واقعاً در کنار آن هستید
در همین حال هم، این فرهنگ که ادعا دارد
همیشه برای "احقاق حق" مظلوم" مبارزه کرده است،
تا بخواهید دیکتاتور و مستبد ظالم بوجود آورده است
و بیشترین مظلوم کشی را میکند!
این دوگانهگی در شخصیت سیاسی ما در تاریخ
باختهای پیاپی ما ریشه دارد
که طی آن هم "مای" مظلوم" واقع شده باید قادر به ادامه حیات میبودیم
و هم "آنهای" ظلم کننده میبایست قدرت حفاظت از ما را میداشتند
یعنی تاریخ ما و به تبعیت از آن، فرهنگ سیاسی ما،
ظالم را بشکل یک
"شیطان واجب الوجود"
درآورده است
،،پایان مطلب،،
—————————
داروین صبوری
فرهنگ سیاسی ناسالم ایران
فرهنگ "کیش شخصیت" است. این فرهنگ هم "غرور شخصیت" میآفریند
و هم "ترور شخصیت" میکند و برای هیچ یک هم لزوماً دلیلی ندارد
این فرهنگ هم از قدرت میترسد و به آن کرنش میکند
و هم با آن مبارزه میکند
و تخریبش مینماید.
یعنی فرهنگ ما فرهنگ فرد گرای ضد فرد است
در همین حال، این فرهنگ ضد جمع هم هست! نه اتحاد میشناسد
و نه اتفاق
مگر وقتی که هدف تخریب باشد
این همان خصلت انقلابی فرهنگ سیاسی ایران است
برای تخریب جمع میکند
و برای سازندهگی تفریق
بی دلیل نیست که ایرانیان دورههای انقلابی و تخریب را
بیشتر از دورههای ثبات
و سازندهگی داشته اند
قهرمانپروری هم نوع د یگری از بدآموزیهائی است که این فرهنگ ناسالم
ایجاد کرده است
و از آن بدتر، این قهرمانان به مرور به "اسطوره" تبدیل میشوند
و هرگونه انتقادی از انها حمل بر حمایت از "شمر ملعون" میشود
این در حالی است که قهرمان یک نیرو ممکن است خار چشم نیروی دیگر باشد،
و اکثرا هم از این قهرمانان "استفاده ابزاری" میکنند،
چرا
که برخورد ابزاری، ذاتی فرهنگ سیاسی ناسالم ماست
"انتقام سیاسی" از اصول مقدس این فرهنگ "اعدام باید گردد"
است
متاسفانه کینه توزی فرهنگی ما ریشه در عوامل گوناگونی دارد
که باختهای تاریخی، تداوم استبداد، مظلویت ملی، دشمن پنداری افراطی،
و حس آسیب پذیری بغایت از آن جمله اند
این عوامل و نظیر آنها، ما را نسبت به هر آنکس
که "با ما نیست" شدیداً بدبین کرده
و چنان فردی معمولا در ردهی "خائن" قرار میگیرد.
فرهنگ "توطئه"ی ما هم مزید برعلت است
و کمکی به شکلگیری اعتماد درون ما نمیکند
اعتما د جمعی
اگر اعتماد اجتماعی سلب گردد، جهانِ اجتماعی و روابط حاکم بر آن
سقوط خواهند کرد. من به آن مادر که کودک خود را از غریبهها منع میکند،
حق داده و او را ستایش میکنم
او در حالِ پاسداری از فرزند خویش در زمانِ اکنون است
اما جهانی که در آن "دیگری" بدل به خطرهای بالقوه شده است،
جای خوبی برای زیستن نیست
کودکی که مدام با آژیرهای خطر اجتماعی قد میکشد،
آیندهای ناامن را در زیست خود تجربه خواهد کرد
او در عشق و احساساتِ انسانی نیز نامطمئن و مملو از تردید خواهد بود
آغوش این کودک به روی آینده و دیگرانِ همسرنوشت، گشوده و بخشنده نخواهد بود و این زنجیرهای دشمنساز تا ابد صدا خواهند داد
ما نه تنها جهانِ عینیِ نسلهای آینده را از حظ تماشا انداختیم
که جهان ذهنیشان را نیز مخدوش کردیم. نه تنها محیط زیست
منابع طبیعی و ذخایر انرژیشان را هدر داده،
که ناامنی، بیاعتمادی
و بیتفاوتی را برایشان مشق کردیم
اینکه کودکی در هشتسالهگی بداند گاز اشکآور چیست و چگونه کار میکند
اینکه یک مادر به شما بفهماند که حق لبخندزدن و گفتوگوهای کودکانه
با فرزند او را ندارید
باید موجب شرمساری هر نظام سیاسی و اجتماعی
در هر کجای این جهان باشد.
بازتاب سیاسی فرهنگ ایران (۳)