چیزی به نام « اراده » به هـیچ روی وجـود ندارد؛
تنها یک برداشت ساده سازِ مربوط به درک و فهم است ،
همچنان که « ماده » چنین است
همهٔ کنشها باید نخست از جنبهٔ مکانیکی امکان پذیر گردند
پیش از آنی که اراده شوند .
یا « قصد » معمولاً تنها پس از این که همه چیز برای اجرای آن آماده شده است
به ذهن می آید .
هدف یک « انگیختارِ درونی » است ـــ و نـه بیشتر
ارادهٔ_قدرت
ترجمه مجید شریف
آدمیان را از آن رو "آزاد" انگاشتند که بتوان دربارهی ایشان داوری کرد،
که بتوان ایشان را کیفر داد - که بتوان ایشان را "گناهکار" شمرد:
در نتیجه، هر کرداری را میبایست حاصلِ اراده انگارند
و بنیادِ آن را در آگاهی بنشانند.
بدینسان بنیادیترین تقلب در علوم نفسانی،
به بنیادِ علم روانشناسی بدل شد
(فردریش نیچه؛ غروب بتها؛ چهار خطای آزاد؛ قطعه ۷)
□□□
ما امروزه دیگر هیچ همدلی با مــفهومِ « ارادهیِ آزاد » نداریم
ما به خوبی میدانیم که آن چیست
زشت تـرین شــعبده بازیِ یزدان شناسان است
برایِ آن که بشریّت را به معنایی که خود میخواهــند
« مسئول »
سازند
از دیدِ ما هیچ مخالفتی با این جنبش ریشهایتر
از مخالفتِ یزدان شناسان با آن نیست که با مفهومِ
« نظمِ اخلاقیِ جهان »
پا پیش میگذارند تا بیگناهیِ جــهانِ شَوَند را
به جُرثومهیِ « کیفر » و « گناه » بیالایند
مسیحیّت مابعدالطــبیعهیِ جــلّادان است
*متافیزیکِ جلاد [hangman's metaphysics]
: استعارهای از نیچه، در غروب بتها
(بخش چهار خطای آزاد، ۷)
و معطوف به نقد مسیحیت،
متافیزیکی آفرینندهی قصههایی ناظر بر تداوم بخشیدن
به «نظم اخلاقیاتی جهان» که هدف از آن
تخطئهی انسان و تحقیر اوست
□□□
اسپینوزا، با پیشدستی بر نیچه، استدلال میکند
که ما آزاد و مسئول اعمالمان خوانده شدهایم
تا دقیقا برای انجام ندادن آنچه باید انجام میدادهایم
و برای حس نکردن و فکرنکردن به چیزی جز آنچه در عمل،
حس و فکر کردهایم مورد نکوهش و تخطئه قرار گیریم
لذا ما تنها علت اعمالمان معرفی شدهایم، اعمالی که نمیتوانند
هیچ منبعی غیر از ارادهی آزادِ کاهشناپذیرمان داشته باشند
و به موازات این امر مسئول اعمال مزبور قلمداد شدهایم؛
به تعبیری دیگر، ما به طرزی اجتناب ناپذیر گناهکار اعلام شدهایم
و در نتیجه تابع مجازاتی هستیم که در نتیجهی به یقین اعمال میشود
کل یک سنت، که شامل آموزهی گناه نخستین
و اصول فایدهباورانهی انگیزهها و بازدارندگی است،
به چیزی بیش از قسمي «متافیزیکِ جلاد»* تبدیل نمیشود
بدین منوال، تأثیرات یا عواطف کمتر به منزلهی
ابژههایی برای شناختی قلمداد میشوند
که در جستوجوی تبیینِ آنها از رهگذر عللشان است،
و در عوض تأثيرات مزبور ابژههای قضاوتی اخلاقیاتی تلقی میشوند
که آنها را به سبب این که چیزی نیستند
غیر از آنچه ضرورتا هستند، نکوهش و تخطئه میکند
این یکی از اشتراکات اسپینوزا با نیچه است.
اسپینوزا نیز مفهوم «گناه» را از طبیعت طرد کرد.
از نظر اسپینوزا در طبیعت گناه یا «شر» وجود ندارد.
اگر کسی، دیگری را به قتل برساند،
این در «طبیعت بدن او» بوده است که این کار را بکند.
زندانیان از نظر اسپینوزا دقیقا بنا به طبیعت خودشان «کامل» اند،
همانطور که قاضی بنا به طبیعتش «کامل» است.
هیچ وضعیت بهتری وجود نداشت
که آن قاتل «ممکن می بود» در آن باشد.
در یکی از نامههای جنجالی که بلینبرگ به اسپینوزا مینویسد،
اسپینوزا را متهم به قیاسهای باطل میکند.
او به اسپینوزا میگوید
تو ذات چیزها را با هم قیاس نامربوط کردی.
اسپینوزا میگفت (نقل به مضمون) همانطور که از ذات سنگ بر میآید
که سنگ باشد،
از ذات قاتل بر میآید که قاتل باشد.
بلینبرگ اعتراض کرد که ذات یک سنگ
(یا یک عنکبوت در مثال نیچه)
با ذات انسان یکی و حتی مشابه نیست
و نباید قیاس شوند.
اسپینوزا از بدفهمیهای او کلافه میشود
و پاسخش را درست و حسابی نمیدهد.
بدفهمی او چه بود؟
در واقع قیاسی در کار نیست.
زیرا این ذاتها نیستند که قیاس میشوند
بلکه حالتهای وجود هستند که قوانین یکسانی دارند.
همان قوانینی که بر من حاکم است بر سنگ و عنکبوت نیز حاکم است.
سنگ بنا به طبیعتش کامل است و هیچ «فقدان» ای ندارد.
و چون فقدانای ندارد قیاس پذیر نیز نیست.
بنابراین ذات اشیا قیاس پذیر نیستند،
بلکه حالات وجود-اند
که بر اساس قوانین ابدی طبیعت وارد رابطه میشوند.
اورستس و نرون هرکدام «مادرکُشی» کردهاند.
اما در طول تاریخ نرون را گناهکار و اورستس را از گناه مبرا دانسته اند:
نظر اسپینوزا این نیست.
از نظر او هر دو بی گناه اند
زیرا هرکدام بنابر قانون ابدی طبیعت خویش عمل کرده است
مفهوم «بیگناهی جهان شَوَند» نزد نیچه،
با مفهوم «بیگناهی طبیعت» نزد اسپینوزا قرابت دارند
و حتی می توان گفت هر دو مفهومی یکسان اند
آزادی ، اراده از منظر
شوپنهاور
رفتار انسان به طور ضروری انجام میگیرد
همانند جسمی که در طبیعت
بر اثر ضربهای بهطور ضروری به حرکت در میآید
مگر مانعی آن را از حرکت باز دارد ،
بنا بر عقیده شوپنهاور آزادی اراده وجود ندارد
ولی از طرف دیگر شوپنهاور معتقد است
که افراد مقدس از طریق ریاضت قادر به نفی اراده هستند
یعنی دارای اراده آزاد هستند ،
این دو، اختلاف نظر ایجاد میکند برای پاسخ به آن باید
در ابتدا منظور شوپنهاور از ضرورت را روشن کرد
آزادی در فلسفه شوپنهاور معنای منفی دارد،
زیرا به معنای فقدان امری میباشد
بطور دقیق آزادی بهمعنای فقدان هر نوع ضرورت است
بنابراین رفتار انسان آزاد نیست
به این معناست که رفتار انسانی از روی ضرورت انجام میگیرد ،
به بیان دیگر عمل انسانی محصول ضرورت شخصیت او
و انگیزهای است که آن را در بر میانگیزد
انگیزه همان خواست میباشد که نزد حیوانات نیز وجود دارد
زیرا آنها نیز دارای تصورند
و خواسته در حیطه تصورات ایجاد میشود
ولی تنها انسان دارای شخصیت است
و شخصیت او انگیزه اعمال او میباشد
شخصیت به صورت ساده
به معنای صفات هر خواستهای است
شوپنهاور هر عمل انسان را محصول ضروری یک انگیزه
و یک شخصیت میداند
او منظور خود را بدین گونه روشن میسازد
ما شخصی را در نظر میگیریم
که در کوچهای ایستاده است و به خود میگوید
اکنون ساعت شش بعد از ظهر است
و کار روزانه به پایان رسیده است
من اکنون میتوانم به بالای برج رفته و طلوع خورشید را مشاهده کنم
همینطور میتوانم به تئاتر بروم یا از این دوست و آن دوست دیدار کنم
و نیز میتوانم از دروازه شهر خارج شده
و گام بر پهنهی جهان نهم و دیگر باز نگردم ،
انجام تمام این اعمال در اختیار من است
و من برای انجام آنها آزادی کامل دارم
با وجوداین ، آن اعمال را انجام نمیدهم
و آزادانه به خانه خویش بسوی همسرخود باز میگردم
این شخص طوری صحبت میکند که گویی آب سخن میگوید
که من میتوانم موجهای بلندی هنگام طوفان ایجاد کنم
و پرکف و خروشان و در حال گردش از آبشار سرازیر شوم
اما هیچیک از این کارها را نمیکنم
و آزادانه و آرام و شفاف در برکه باقی میمانم ،
همان طور که آب تمام آن کارها را هنگامی میتواند انجام دهد
که علت معینی برای اجرای آن فراهم آید ،
انسان نیز قادر است
آنچه را گمان میکند میتواند انجام دهد
تا زمانی که آن شرایط پیش نیامده است
او نمیتواند کاری انجام دهد
ولی هنگامی که آن شرایط پیش بیایند دیگر ضرورتا
باید آن را انجام دهم
یعنی فقط برای آن خواستهی مشخص
که برای آن شخصیت موثراست
در صورتی که شاید برای شخصیت دیگر او بدون تاثیر باشد .
آزادی اراده شوپنهاور/ ص 117
اراده ، آزادی
از دیدگاه هگل
《 ضرورت فقط تا هنگامی کور است که تفهیم نمیشود 》
آزادی در استقلال تخیلی از قوانین طبیعت قرار ندارد ،
بلکه در شناخت از این قوانین و در امکانی است
که آنها میدهند
تا آنها را با برنامه و به منظور رسیدن به اهداف مشخص
به کار گیریم
در این رابطه هم دربارهی قوانین طبیعت خارجی
و هم دربارهی قوانینی که هستی جسمانی و معنوی انسان را نظام میبخشند ،
دو نوع قوانین وجود دارد،
که میتوانیم حد اکثر در تصورمان و نه در واقعیت،
آنها را از یکدیگر متمایز سازیم
بنابر این آزادی اراده چیز دیگری نیست ،
غیر از قدرت تصمیم گیری ،
بر اساس آگاهی از موضوع ،
بنابر این هر اندازه که داوری یک فرد درباره مساله
آزادتر باشد ،
به همان نسبت هم محتوی این قضاوت با ضرورت بیشتری تعیین مییابد
در حالی که بلا تصمیمی ناشی از بی اطلاعی ،
که از میان امکانات متفاوت و متناقض ،
ظاهراً داوطلبانه یکی را بر میگزیند ،
درست عدم آزادی را اثبات کرده ،
مغلوب بودنش را در برابر پدیدهای که باید بر آن غالب باشد ، میرساند
بنابر این آزادی در تسلط بر خود ، و طبیعت خارجی است ،
تسلطی که مبتنی بر شناخت الزامات طبیعت است ،
و به این ترتیب ضرورتأ محصول تکامل تاریخی است
آنتی دورینگ ، یا انقلاب در
علم
( صفحه ۱۴۳ )
فردریش انگلس
ترجمه ، آرش پیشاهنگ



