ژاک دریدا
مؤالف محوری و متن محوری
ژﺍﮎ ﺩﺭﯾﺪﺍ فراﻧﺴﻮﯼ ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮﺍﻻﺻﻞ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۹۳۰ ﻓﻮﺕ ۲۰۰۴
ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪی ﻣﻤﯿﺰﻩی ﺍﻭ ﺑﺎ ﻓﯿﻠﺴﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ
ﻭ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺑهﻤﻌﻨﺎﯼ
Differens
ﮐﻪ آنرﺍ ﺑﻪﻧﺰﺩیکترﯾﻦ ﺗﺮﺟﻤﻪی ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻭﯾﺎ ﻏﯿﺮﯾﺖ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦﻫﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﻏﯿﺮﯾﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻌﻮﯾﻖ همیشهگی بهجاﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ
.ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﺽ ﺑﻨﯿﺎﺩﯾﻦ ﻫﺮﻣﻌﻨﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻭﺗﮑﺎﭘﻮئیﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻈﺎﻡ
ﻭ ﻫﺮ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺍﺭﺟﺎﻉ، ﺑﺮ ﻃﺒﻖ آﻥ ﻗﻮﺍﻡ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ
.ﺑهاﯾﻦﺗﺮﺗﯿﺐ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘیقیِ ﺩﺍئمی ﺍﺯﻣﺘﻦ ﮔﻔﺘﻪ، ﮔﺮﻓﺘﻪ میﺸﻮﺩ
ﻭ ﺍﯾﻦﺭﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﻫﻨﺮ نیز ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
.ﺍﺻﻮلا ﻫﺮﮐﻠﻤﻪ ﺍﮔﺮﺍﺯ ﯾکﺴﻮ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﺯﺳﻮیدیگرﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺗﻌﻠﯿﻖ ﺍﺳﺖ
ﯾﻌﻨﯽ هرکلمه میﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻧﻮ ﺑﯿﺎﺑﺪ ﻭﺣﺎﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ برای خود ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ
ﺑﻨﺎ ﺑهﺠﻤﻠﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭمیگیرﺩ
.ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻮﺷﺪﻥ ﭘﯽﺩﺭپیِ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻪی ﭼﯿﺰهای ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ
ﻫﺮﮐﻠﻤﻪ ﺍﺯ ﯾکسو ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﻟﻮﻟﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ میﮑﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺎ ﺑﻪﺗﻌﻠﯿﻘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺍﯾﺠﺎﺩ میﮑﻨﺪ
.ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺩﺭﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺪﺍقهاﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
بلﮑﻪ ﺍﺷﺎﺭﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻻﻟﺖ ﺑﺮﻣﻔﺎﻫﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
بقول ﻫﺎﯾﺪﮔﺮ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﺸﻤﻪ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪی ﭼﺸﻤﻪ میﮕﺬﺭﯾﻢ
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻫﺮﮐﻠﻤﻪ ﻣﻌﻮﻕ ﻭ ﻣﻌﻠﻖ ﺑﻪﮐﻠﻤﻪی ﺩﯾﮕﺮﻫﺴﺖ
مثلا ﺳﻨﮓ، ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ آﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ آﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺍﺯ آﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻨﺎ ﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﺮﮐﻠﻤﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﯿﺎﺯﻣﻧﺪ ﮐﻠﻤﻪی ﺩﯾﮕﺮﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ
.ﻭ ﻣﺎ ﺍﮔﺮﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭ ﯾﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ،
ﺍﺯ زﺑﺎﻥﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻋﺎﺟﺰﯾﻢ
بطور ﻣﺜﺎﻝ
ﺍﮔﺮﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺭﺣﻀﻮﺭ خرﮔﻮشها ﮐﻠﻤﻪی ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ بهدرﺳﺘﯽ ﺍدﺍ ﮐﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺗﺴﻠﻄﯽ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪﻫﺎﯾﯽ ﭼﻮن
ﺣﯿﻮﺍﻥ، ﺧﺰ، ﻏﺬﺍ ﻭﯾﺎ آﻓﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻌﺒﯿﺮﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ
.ﻏﯿﺮ، ﺩﮔﺮ، ﺟﺎﯼﻭﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪی ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﮔﺮﮐﻮﺩﮎ ﻣﺎ نمیدﺍﻧﺪ
ﮐﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﯾﮏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ گﯿﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﻪﮐﻠﻤﻪی ﺧﺮﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ
.ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻫمﭽﻨﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ بهﻮﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ
. بنا ﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻭﮐﻠﻤﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﺤﺮﺍﻥ میﺸﻮﺩ
ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺍﺻﻮﻝ، تفاﻭﺕ و یا ﻭﺍﺑﺴﺘهﮕﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ آﻥ ﺑﮕیرﯾﻢ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ همیشهﮕﯽ ﺑﺎﺷﺪ بهاﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﮐﻠﻤﻪی ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﻔﺖ ﻭﺳﺨﺖ ﺑهﭽﺴﺒﯿﻢ
. ﮐﻪ ﺟﻨﺒﻪی ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ
ﻭ ﺩﺭﺟﺎ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ آﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻤﻪی ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﮑﻨﯿﻢ
آن ﻮﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻭﺍژﻩ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﻌﯽ میﮑﻨﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ
ﻣﺜﻼ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ، ﺩﺭ ﻣﯿﺰ ﮐﻪ ﺍﺯآﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪﺷﺪﻩ، ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
. ﮐﻪ بهﻤﺮﻭﺭ ﻣﻨﺤﺮﻑ میﺸﻮﺩ
ﻭ ﯾﺎ ﮐﻠﻤﻪی ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﮑﻨﺪه شده
بههرﺟﺎ ﮐﻪ میﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭﻫﺮﭼﻪ میﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺸﻮﺩ
ﻭ درنتیجه کلمه ﺩﭼﺎﺭ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺳﯿﻼﻥ ﺧﻮﺩ ﮔﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻡ میشود
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ
.ﻓﺮﺩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﺑﺪﻭﻥ آﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻭ همﺰﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ ﻭﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ میﮑﻨﺪ
.ﺗﺤﻮﻝ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ میﺸﻮﺩ
ژاک دریدا، با جنبشیکه بنام ساختارشکنی شناختهشده،
نزدیکی و پیوندی تنگ دارد
هدف اصلیِ او در واقع خنثیکردن چیزی است که خود، آن را عقلمداری
(logocentrism)
(یا (حاکمیت عقل خواندهاست
دریدا
اینباور ساختارگرایان را که معنا در ذات متن است، رد میکند
او نمیپذیرد که واژهگان حامل و بارور معنایند
. بلکه بر آناست که، واژهگان تنها بهواژهگان دیگر اشاره دارند
معنا وابسته بهخواننده است و نه متن،
و زمانی بروز مییابد که مفسر با متن بهگفتمان درآید
. پس دلایلی بنیادی که بتوان بدانها تکیه کرد وجود ندارد
دریدا
فرد را وا میدارد تا از اندیشهی واقعیت متعالی دست بشوید
و بهجای آن روی متن متمرکزشود
.آنچنانکه متن خود بهگونهی مستقیم با شخص از درسخن درآید
وان هوزر
(vanhoozer)،
ارج و وزن چنین نظری را ارزیابی نموده و میگوید
.دریدا بهتواناییِ عقل در دستیابی بهیک استنتاج کلی،
یعنی توضیحی جهان از برخی جنبههای واقعیت، شک دارد
. دریدا یک خنثیگر و یک ضدساختاراست
و چیزی همچون عقد و پیمان میان زبان و واقعیت را خنثی میکند
. یعنی چیزیکه مورد اعتقاد فلسفهی غرب است
و از نگاه این فلسفه، توان آشکار کردن حقیقت را دارد
وی که از عرصهٔ پدیدارشناسی بهساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد
با دیدگاههایش
.دربارهی زبان، دانش و معنا و بهویژه ماهیت متن
مورد توجه ارتباط شناسان قرارگرفت
او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشههای پساساختارگراییِ میشل فوکو بود
و با نقدیکه براین اندیشه و بیشتر از جنبهی نشانهشناسی وارد نمود
مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعهی پست مدرن دانشگاهیِ آمریکا قرار گرفت
دریدا در آثارش فاصله بین فلسفه و ادبیات را کاهش داد
و بهعنوان یک منتقد ادبی قدرتمند هم شناختهشد
مشهورترین اصطلاح دریدا
Déconstruction
به مفهوم از نو بنا نهادن (ویران کردن و در عینحال ساختن) بهکار بردهاست