اسلامگرایی و نیروی محرک آن، سازمان روحانیت،
همچون دست سیاهیست
که پسپشت بسیاری از حوادث در دههی بیست خورشیدی ایفای نقش میکند، مخالفت آخوندها
با تمام دستگاه دانشگاه و مخصوصاً با دانشکدهی حقوق است
که میخواهند آنجا را مرکز تبلیغات اسلامی بکنند.
از متن .
حاصل چند هفته مطالعهی هشتاد و دو نامههای هدایت به شهیدنورایی تا اینجا یک مقالهی بلند سهبخشی بوده
با نام کلی «صادق هدایت و اسلامگرایی دههی بیست»
که امیدوارم تا نوزدهم فروردین، سالمرگ هدایت به انتشار آن موفق شوم.
در این مطالعه، آنچه برای من خیلی جالب بود رشد واضح اسلامگرایی
در دههی بیست خورشیدی در جامعهی ماست
که طبعاً در نامههایی که هدایت برای دوستش شهیدنورایی مینویسد،
بازتاب فراوان پیدا کرده است.
این نامهها به طرز نمادینی با اشاره به ترور احمد کسروی توسط فداییان اسلام آغاز میشود و علیرغم مقارنت تقریبی زمان خاتمهی این نامهنگاری،
بدون هیچ اشارهای به ترور موفق رزمآرا توسط همان سازمان به پایان میرسد. این وسط، اخبار مهم دیگری از رشد اسلامگراییست که ما نسل جدید ایران، تقریباً هیچ از آن نمیدانیم:
مثلاً نمیدانیم که درمهرماه 1326 تدریس تعلیمات دینی در مدارس ایران «اجباری» شد و این کار نه فقط با حمایت روحانیتی که در داخل و خارج مجلس شورای ملی فعال بودند، بلکه توسط
خود مکلاهها ( آنها که کلاه میگذارند ، نه عمامه)حمایت جدی میشد.
هدایت مینویسد:
« دکتر صدیق برگشته، شورای وحشتناکی از آخوندها تشکیل داده و معتقد است در تعلیمات دینی مدارس مسامحه شده و باید هر چه زودتر جبران بشود.»
این یک پروژه بود که با سماجت دنبال میشد و در فقدان احمد کسروی و با (احتمالاً) اهمال تقیزاده، دیگر چهرهی شاخص زبانداری از نسل اول انقلاب مشروطه باقی نمانده بود که یادآوری کند قانون مدنی غیر از قانون شرع است
نه زیر مجموعهی آن.
لاجرم در نامهای که چند ماه بعد، در اردیبهشت 1327 نوشته شده، خبری آمده که از قرار چیزی جز فاز بعدی اسلامیکردن دانشگاهها نبوده است:
«از اوضاع تبعیدگاه ما خواسته باشید مطلب قابل عرض نیست مگر تشنج دانشگاه و کشمکش با آخوندها. لابد در روزنامهها خواهید خواند و برایتان نوشتهاند که در مجلس یکی دو نمایندهی آخوند حملهی شدیدی به دکتر سیاسی کردند به طوری که مجبور شد از وزارت استعفا بدهد. مخالفت آخوندها با تمام دستگاه دانشگاه و مخصوصاً با دانشکدهی حقوق است که میخواهند آنجا را مرکز تبلیغات اسلامی بکنند و با وجود اعتراض شدید دانشجویان هنوز دست برنداشتهاند. آخوندها دکتر سیاسی را تکفیر کردهاند.»
دکتر سیاسی خود از مهرههای مترقی بود و در نامهای جداگانه به شهیدنورایی نوشته است که استعفای او با حالت قهر، و حمایت متعاقب رییس مجلس شورای ملی، استقلال دانشگاه را تضمین کرده است. اما نوبت به دولت هژیر که میرسد، به وضوح کفهی قدرت به نفع اقشار متعصب مذهبی سنگین میشود. هدایت از کسانی که
«سالی به دوازدهماه در فرنگ معلق میزنند»
اما در ماه رمضان داوطلب اجرای برنامههای مذهبی از یک تا پنج صبحاند
گله دارد! دولت هژیر، برای اکل و شرب در انظار عمومی، حد شرعی جاری میکند و فروش مشروبات الکلی را قدغن کرده است. اتفاقی که برای هدایت، به عنوان شهروند متجددی که در قعر تاریخ تاریک ما، زیست مدرن شهری را با کافهنشینیهای چند ساعته تجربه میکرد، بسیار ناگوار بوده است:
« امسال دیگر مته به کون خشخاش گذاشتهاند. آقای هژیر اعلامیهای صادر کرده که دست آن مرتیکهی آخوند کاشی را از پشت بسته...»
اما این تواریخ که هدایت گریزان از نامهنگاری را به ثبت آن تحریک کرده، و اغلب با خشم و حسرت، و از باب درد دل با یک دوست، هیچ نشانی در دانش سیاسی ما از تاریخ معاصر بجا نگذاشتهاند. تا آنجا که من میدانم هیچکدام از کتب تاریخ سیاسی معاصر ما که در دهههای اخیر اجازهی نشر داشتهاند،
«اسلامگرایی»
را به عنوان یک فکت تصدیق نکردهاند تا چه رسد به اینکه در تحلیل مناسبات
و اتفاقات سیاسی، ملحوظ کرده باشند. اسلامگرایی و نیروی محرک آن،
سازمان روحانیت، همچون دست سیاهیست که پسپشت بسیاری از حوادث در دههی بیست خورشیدی ایفای نقش میکند، اما مورخانی که ساختمان دانش سیاسی نسل جدید ایران را معماری کردهاند، این دست سیاه را ندیدهاند.
اغلب به این دلیل، که آن را جدی نمیانگاشتهاند و شاید نوستالژیای سنت،
آنها را سوق میداد تا این دست سیاه را همچون دست مردم عادی ببینند
که صرفاً در حال دفاع از خودند! درست همانطور که امروز این قابلیت شگفتانگیز را داریم که چهرههای نقابزدهی مسلسل به دست را حتی وقتی
که به دفتر یک مجله در پاریس حمله میکنند، از خود بدانیم و همهجا پر کنیم
که «ما شارلی ابدو نیستیم!» حساسیت به اسلامگرایی هنوز در صادق هدایت هست اما در ذهن او نیز، نقش مهمی در تحلیل سیاسی بازی نمیکند.
او قتل کسروی در قلب دادگستری را اتفاقی نمادین میداند که بیشتر از حد متعارف، افادهی معنای سیاسی میکند:
«یک geste symbolique در این جریان وجود دارد و نشان میدهد که در مملکت شاهنشاهی هیچکس از جان خودش در امان نیست!
حتی در مخ بنگاه دادگستری»
(نامهی سوم؛ اسفند 1324)
به این ترتیب، گناه قتل این نیروی مترقی، از منظر او در نهایت متوجه حکومت شاهنشاهیست که علیرغم ادعای وفاداری به فرهنگ سیاسی انقلاب مشروطه، نمیتواند با قدرت از سخنگویانش حمایت کند.
با این حال، وقتی در بهمن 1327 کسی در پوشش خبرنگار و با کارت نشریهی «پرچم اسلام» به همین شاهنشاه تیراندازی میکند، هدایت نمیپذیرد که پنهان شدن یکی از وابستگاه حزب توده به زیر شنل اسلام، مفهوم نمادین داشته باشد؛ یعنی همان مفهومی که بعدها تئوریسینهای مملکت شاهنشاهی، با عنوان گویای «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» آن را فرموله کردند
و همچون یک بصیرت خلاصهشده ارائه دادند. در این لحظهی خطیر، وقتی شاهنشاه و دستگاهش، شدت عمل نشان میدهد، هدایت مینویسد:
«...مقصودم دفاع از تودهایها نیست. آنها هم کم گُهکاری نکردهاند اما این سند محکومیت آنها بسیار مضحک و سست است. بزرگترین سند قضایی که در دست دولتیهاست عبارت از confession سوءقصد کننده است که تاکنون با مضامین مختلف یک قسمت آن منتشر شده و در آن اظهار علاقه به این حزب کرده است.» فقط او نبود که باور نمیکرد تمامی اینها صحنهسازی حکومت برای تسویه حساب با حزب توده نیست. کاتوزیان مینویسد که تنها پس از خواندن کتاب یکی از اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده (کشاورز/ من متهم میکنم) بعدها باور میآورد که این یک توطئهی واقعی بوده است. به عبارت دیگر، سوءظن به نمایندگان اسلامگرایی در جامعه، به همان «مرتیکهی آخوند کاشی»، به همان «شورای وحشتناکی از آخوندها» و به همان مردمی که علیرغم سالی به دوازدهماه کهمعلق زدن در فرنگ، در صف اول اجرای مناسک مذهبی بودهاند، هرگز در او آن قدر قوی نبود که همیشه و در هر صحنهای، وظیفهی مملکت شاهنشاهی را در برقراری امنیت، یادآور شود.
شاید همین نکته خود یک geste symbolique باشد که چرا اغلب ما امروزه تاریخ اجباری شدن کشف حجاب را به خاطر میآوریم، اما تاریخ اجباری شدن هیچیک از مولفههای زندگی در «مدینهالنبی» را نمیشناسیم
و طبیعتاً مدینهالنبی را به جای جامعهی مدنی، همچون یک اجبار بجا نمیآوریم! درست مثل ماهیانی که آب را بجا نمیآورند! با این حال، صادق هدایت را میتوان از معدود ایرانیانی شمرد که چه در زمانهی خود و چه تاکنون، از هژمونیک شدن فرهنگ اسلامی و جایگزینی آن با قوانین مدنی، هنوز «شگفتزده» و غمگین میشد و از آن با تعبیر «مسلمانبازی» یاد میکرد. واقعیتی که در فرهنگ سیاسی امروز،
دیگر پدیدهای جهانیشده و تحت عنوان
«اسلامگرایی»
مورد بحث قرار میگیرد.