ما پر کشیدهایم فراسوی نیکوبد
راهی گزیدهایم فراسوی نیکوبد
میخواهم این سه را خوب و انسانی بسنجم
نیچه با طرح این موضوع، در قلمرو ارزیابی دوبارهی تمام ارزشها،
دست به کاری بس بزرگ میزند و در این راه، گامی بلند بر میدارد
انسان برای آسان کردن چیزها، همه چیز را کوچک کرده است.
انسان برای هر آنچه که هست، تعریفی عمومی و مشترک ، در دسترس دارد.
انسان، گلّهوار زندگی میکند و فردیت خود را به فراموشی سپرده است
از همین رو، فهرستی برای خود فراهم ساخته که در آن، کارهای خوبوبد را ساده لوحانه
و از سر تنبلی، دستهبندی کرده است
و مطابق این سیاهه، همه چیز را میسنجد و مینگرد!
انسان در مسیر گمراهی و دور افتادن از غریزه و طبیعت خود،
مهمترین و بنیادیترین نیروهای درون خویش را سرکوب میکند:
شهوترانی و قدرتخواهی و خودخواهی را سه شر بزرگ میشمارد
و اینگونه از خویشتن خود فاصله میگیرد
آری چه بسیارند ناکسانی که مفهوم والای شهوت را با پلیدی روان خویش آلودهاند
و نامی زشت از آن بر جا نهادهاند
چه بسیارند ناتوانانی که مفهوم والای قدرت را به منجلاب تباهی خویش کشیدهاند و بدنام کردهاند
و چه بسیارند فرومایهگانی که با خودپسندیهای بیجا، مفهوم والای خودخواهی وخودباوری را
به سراشیب سقوط انداختهاند.
آری، چه بسیارند! بقول نیچه: بس بسیاران، زندگی را تباه کردهاند
اما مگر این انسانهای والاتر نیستند که باید مفاهیم والا را نجات دهند؟ و برکشند و به اوج برسانند؟
مگر این جانهای آزاده نیستند که باید والاترین ارزشها را از اسارت تودهها برهانند؟
و جانی دوباره به غریزههای نیممردهی خواریکشیدهی فروداشته شده، بدهند؟
ما پر کشیدهایم فراسوی نیک و بد
راهی گزیدهایم فراسوی نیک و بد
دیگر گذشت آنچه که بد بود و نیک بود
اینک رسیدهایم فراسوی نیک و بد
ما گوش جان به نغمهی هستی سپردهایم
رازی شنیدهایم فراسوی نیک و بد
شیرینترین و تلخترین طعم زندگی
یکجا چشیدهایم فراسوی نیک و بد
ما این جهانِ بیهدف و بیگناه را
بیپرده دیدهایم فراسوی نیک و بد
در جانِ خود که چشمهی خشکِ امید بود
شوری دمیدهایم فراسوی نیک و بد
ما بیخدا نهایم، خداوندِ خویش را
خود آفریدهایم فراسوی نیک و بد
برداشتی از صفحهی
در جستجوی نیچهشناس
¤¤¤¤¤
ص۲۰۵
چنین گفت زرتشت
شهوت رانی
پشمینه پوشان خاردارندهی تن را،همچون خار است و چوبهی مرتدسوزی
شهوت رانی
فرومایهگان را خردک_ شعلهای ست که بهآسانی در آن بریان میشوند
اما
شهوت رانی
نزد آزاده دلان بیگناه است و آزاد، باغ شادمانیِ زمین،
جوشیدن سپاسهای تمامیِ آینده به اکنون
شیر ارادهگان را نیرو بخش بزرگ ،
بادهی بادههائی که با احترام نگهداشته میشود
شهوت رانی
اما میخواهم گرد اندیشههایم پرچین کشم و گرد واژههایم نیز،
تا خوکان و خوش گذرانان به بوستان هایم نتازند
قدرت خواهی
آتشین _ تازیانهی سنگدلترین سنگ دلان ؛
هولناک _ عذابی نهاده بهر ستمگرترین کسان ؛
شرار تیرهای از خرمن آتش
آذرخشوار درکنار پاسخ های کهنه ؛
قدرت خواهی
همان که باری ، وسوسه کنان به سوی پاکان و تنهایان و بلندیهای خودبس، بر میشود ،
تابان چون عشقیکه وسوسه کنان
شادیهای ارغوانی را بر آسمانهای زمینی نقش میزند
قدرت خواهی
اگر بلند، از پی قدرت میل فرود آمدن کند، چه کس آن را بیمارگونهگی مینامد؟
چون قدرت کرامت کند و در آنچه دیدار پذیر است فرود اید
من چنین فرودی را زیبائی مینامم
من از هیچ کس چندان زیبائیای چشم ندارم که از تو ،
،،ای قدرتمند،،
چیرهگی برخود تو ، واپسین نیکی تو باد
باور دارم که به بدیها همه توانائی
هم از این روست از تو نیکی چشم دارم
خود خواهی
آن کس که « من » را مقدس خوانده است و خودخواهی را خجسته ؛
بهراستی ،او، آن پیشگو، همچنین بر زبان میراند آنچه را که میداند !
هان فرا میرسد، نزدیک است، نیمروز بزرگ
خودخواهیِ سالم و تندرستی را، که از روان نیرومند سرچشمه میگیرد ،
آن خودخواهی خجسته شمرده میشود
آن روان نیرومندی که تن والا از آن اوست
، تنی زیبا ، پیروزگر ، شادیبخش که در پیرامون انگیزهها، همه آئینه داری میکنند
این خودخواهی از خود دور میکند تمامیِ ترسها را،
او میگوید بد یعنی ترس ،
و در چشم او خوار مینماید آنکس که
همواره نگران است و آه میکشد و مینالد ،
و نیز آنکس که از کمترین بهره ( در هیچ چیز ) نمیگذرد .
