پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ تیر ۱, جمعه

دو کبوتر

 

امشب، ستاره‌ای در فراز پنجره
از عشق، سخن می‌گوید
از زیبائی‌های ناشناخته‌یِ دو کبوتر
که آماده‌ی اوج اند
درکف دستان من

همه چیز دیدنی‌تر از شب‌های دیگر است
دور و ‌‌نزدیک دیده نمی‌شود

شباهنگ رقصِ ستاره ‌ها با مهتاب را
لای لب‌خند پرده‌ها
می‌بینم

نسیم نگاه تو را در بهار تنم
احساس می‌کنم
کوتاه می‌کنید فاصله‌‌ها را

لرزِ تنم، عاشق نوازش‌های تو شده است
پنهان بدارم؟
نمی‌توانم
احساسی از بازیِ عشق 
در سراسر اندامم پراکنده است

غنچه را به‌نوازشِ شاخه 
می‌سپارم
که شادیِ شکفتن‌اش را جشن بگیرند

شکوه دوشیزه‌گی‌‌ام تا نهایت تنانه‌گی
 تحریک‌ام می‌کند

جائی میان لبانم، تَرَک برمی‌دارد
به‌تپش در می‌آید
فرا‌می‌خواند ترا 
با سکوت، درتندیِ نفس‌هایم

 هنگامه‌ی ورود اما
درِ قلبم را چندبار آرام بکوب
صدای رگ‌هایت را بشنوم
 تا به‌بینی در یک اتفاق زیبا 
تشنه‌گیِ غنچه، 
چه نسبتی با دانه‌‌های شبنم 
 دارند

رهگذر



ساده‌گیِ مقدس

 


ای ساده‌گیِ مقدس

از ساده‌گیِ مقدس نیز بپرهیز 
که هر چیز ناساده نزد او نامقدس است
بی‌گمان، اهل آتش بازی نیز هست، 
اهل بازی با خرمن آتش آدم‌سوزی

آنگاه که یان هوس
 (1369-1415م) 
(۱)مصلح و مبارز بزرگِ چکسلواکی را با حکم کلیسا، 
به چوبه‌ی آدم‌سوزی بسته بودند که به جرم ارتداد بسوزانندش، 
روستاییِ ساده لوحی، کوله‌باری از هیزم را که تا میدان اعدام با خود کشانده بود، 
بر خرمن آتش پیرامون او می‌اندازد تا سهمی در این کار خیر داشته باشد
یان هوس با دیدن این صحنه، شگفت زده از ژرفای جان  فریاد می‌زند
"ای ساده‌گی  مقدس!"

و این واپسین سخن او در زنده‌گی بود. سپس زنده در آتش سوخت
فریاد سوزناکِ یان هوس از پس صدها سال هنوز هم طنینی تازه دارد 
و هر انسانِ والایی را بر می‌انگیزاند.

 این شگفتی را پایان نیست. 
چرا که ساده‌گی مقدس، هرگز به پایان نمی‌رسد. 
همیشه بسیارند فرومایه‌گانی که از سر ساده‌گی، خود را 
چشم و گوش بسته 
به دین و آیین و سنتی می‌سپارند 
و هر چیز ساده و سطحی و سست که ذهن‌شان را به اسارت گرفته است، 
چنان مقدس و مطلق می‌انگارند 
که حاضرند بخاطرش بگیرند و ببندند و بکوبند 
و بزنند و بسوزانند!

ساده‌گی  مقدس را پایان  نیست!
این ساده‌گیِ مقدس، چندان شگفت‌آور و زنده‌گی سوز است
 که نیچه بارها با یان هوس، هم‌صدایی می‌کند، 
همچون گزین گویه‌ای که بر فراز این نوشتار می‌درخشد و همچنین
"ای ساده‌گی  مقدس!

آدمی  در چه ساده‌‌سازی و دروغ پردازی حیرت انگیزی می‌زیَد! 
شگفتی کسی  را که برای دیدار این شگفت، چشمی فراهم آورده باشد، 
نهایت نیست! 
ما همه چیز را گرداگرد خویش چه روشن، رها، ساده و آسان کرده‌ایم! 

ما چه خوب می‌دانیم که چگونه به حواس خویش گذرنامه‌ای 
برای ورود به هر چیز سطحی
 و به اندیشه‌ی خویش شوقی خدایی  برای جست و خیزهای بازیگوشانه 
و نتیجه گیری‌های نادرست بدهیم

انسان، تنبل است 
و هر چیزی را چندان کوچک می‌کند که در کوچکیِ ذهنش بگنجد. 
انسان، همواره به پیشواز ساده‌ترین‌ها می‌رود
 و از پیچیده‌گی‌ها می‌گریزد.
 انسان، هر چیز تازه‌ای را بیگانه می‌شمارد و پس می‌زند.
 انسان، همه چیز را برای خود ساده کرده است 
و فقط چیزهای ساده و کوچک و آشنا، 
به او آرامش  و اطمینان می‌بخشند.
 انسان، احساس امنیت نمی‌کند 
در برابر چیزهای بزرگی که نمی‌فهمد و در نمی‌یابد. 
پس چاره‌ای ندارد جز این‌که همه چیز را ساده و سطحی ببیند 
و در برابر هر چه که ساده و سطحی نیست، 
بر طبل جنگ بکوبد و عربده بکشد و دست به شمشیر و چماق ببرد

نیچه، والایان را هشدار می‌دهد
 از خطر ساده لوحان و ساده پسندانی 
که با ساده‌گی تمام 
و با خلوص نیت _همچون مگسِ  زهرآگین _ نیش می‌زنند 
و زهر می‌پراکنند. 

یا کسانی که به قصد ثواب و اجر اخروی، خون می‌ریزند
 و آدم می‌فروشند و نان‌بُری می‌کنند و به آتش  می‌کشند. 

خُردانی که از سر خیرخواهی، هر انسانِ بزرگ را سر به نیست می‌خواهند

نیچه این را نمی‌پسندد که انسان والا، همه جا دست به روشن‌گری بزند 
و خود را به مرتبه‌ی یک قهرمان یا شهید، فرو بکاهد.
 زرتشت
 (شخصیت نمادین فلسفه‌ی نیچه) 
در پیش‌گفتار کتاب به بازار می‌رود و در پیشگاه همه‌گان، سخن از ابرانسان
 و مرگ خدا می‌گوید و خود را به خطر می‌افکند. 
سپس مردی دزدانه در پناه سیاهی شب به سوی‌اش می‌آید 
و او را هشدار می‌دهد که
 زرتشت،
 از این شهر دور شو. این‌جا بسیاری از تو بیزارند. 
نیکان و عادلان از تو بیزارند 
و تو را دشمن و خوارشمارنده‌ی خویش می‌نامند. 
مؤمنانِ دین راستین از تو بیزارند 
و تو را برای جماعت، خطرناک می‌شمارند.

 و در ادامه‌ی این هشدارها،
 او را از مرگی که در انتظارش هست، آگاه می‌سازد 
زرتشت، خود این را در می‌یابد که دیگر نباید 
در بازار و برای توده‌ی مردم، روشن‌گری کند. 
او این حلقه را تنگ‌تر می‌کند 
و از این پس تنها به شاگردان و یاران و برگزیدگانی که خود پرورده است،
 آموزش می‌دهد.
 چنان که خطاب به انسان‌های والاتر در واپسین بخش کتاب می‌گوید: 

"نخستین بار که به آدمیان روی کردم، به حماقتِ خلوت نشینان دست زدم، 
حماقتِ بزرگ: 
خود را به بازار درآوردم. چون با همه‌گان سخن گفتم، با هیچ‌کس سخن نگفتم."

آری، راستی که چنین است. اگر روی سخن ما با همه‌گان باشد، 
انگار که با هیچ‌کس سخن نمی‌گوییم. 
اگر در روی هر کس لبخند بزنیم، گویی که به هیچ‌کس لبخند نمی‌زنیم. 
اگر همه را دوست بداریم، یعنی که هیچ‌کس را دوست نمی‌داریم.
 و زرتشت، اینگونه در می‌یابد که ارزش‌مندترین چیزها را 
تنها باید به ارزشمندترین کسان بخشید. 
و حقیقت، آنقدر بی‌دست و پا نیست که نیاز به پشتیبان داشته باشد.
 ،،درجستجوی نیچه شناس ،،
----‐--------------
(۱)
ژان هوس (John huss) 
(از ۱۳۶۹ تا ۱۴۱۵ میلادی)
، استاد دانشگاه پراگ،
یک مصلح دینی بود که مردم پراگ را به قیام علیه سلطهُ آلمان‌ها 
و کلیسای کاتولیک رومی برانگیخت.
او بر ضد مال‌اندوزی کشیشان کاتولیک
و بخشش گناهان توسط آنان تبلیغ می‌کرد
و می‌گفت که زمین‌های در دست کلیسایی‌ها باید مصادره شود.
او خود کتاب‌های مذهبی را که به زبان لاتین و برای مردم نامفهوم بود 
به زبان چک ترجمه کرد
و پاپ را ضد مسیح خواند و باور به گناه‌ناپذیر بودن پاپ را کفر نامید.

مرگ

مجمع روحانیون بلندپایه کلیسای کاتولیک، هوس را به محاکمه کشاندند
و در حالی که به او اجازه ندادند حتی یک کلمه سخن بگوید، 
به مرگ در آتش محکومش کردند.
پیش از مرگ از هوس خواسته شد 
تا توبه کند و حرف‌های خود را پس بگیرد
اما او حاضر به این کار نشد و مرگ در آتش را ترجیح داد.
¤¤¤

داستانه‌کی از ساده‌گیِ مقدس در دیار خودمان

*مطربی هم شد کار؟* 
زنده ياد استاد اسماعیل خان مهرتاش
(متولد ١٢٨٣ - متوفي ١٣٥٩) 
در جوانی کلاس هايی در زمینه فن بیان و تئاتر و هنرپیشه‌گی تاسیس می‌کند
که بعدا به "جامعه باربُد" معروف شد.
نقل یک خاطره‌ی تلخ از ایشان

سیگارفروشی در راهروی جامعه‌ی باربُد بساط می‌کرد 
و پاسبان‌ها می‌آمدند و سیگارهایش را می‌بردند
که بدون اجازه در ملک دیگری نمی‌توان بساط پهن کرد
یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: زن و بچه دار هستم و خواهش می‌كنم
به پاسبان‌ها بگویید که شما اجازه داده اید من این جا بساط کنم
من هم قبول کردم و به پاسبان ها گفتم این آقا از ابواب جمعی ما است 
و از من اجازه دارد
دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی 
جلوی در تئاتر زندگی‌اش را اداره کرد
سال ها گذشت تا این که انقلاب شد
و روزی به من خبر دادند كه می‌خواهند تئاتر را آتش بزنند!
سریع خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را 
همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد
خيره خيره نگاهش كردم ! 
رو به‌من كرد و گفت:
آقا، مطربی هم شد کار؟؟؟ 
برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن
تمام زندگی‌ام سوخت!
لباس‌ها، دکورها، صفحه‌ها و نوارهايی
که از موسیقی ملي يا موسيقي محلی شهرها و نواحی مختلف ایران 
جمع کرده بودم!
همه چیز سوخت! همه چيز نابود شد!
 اما همه آن سوختن‌ها و نابود شدن‌ها آن قدر روی من اثر نگذاشت 
که حرف آن آقا 
مطربی هم شد کار؟؟؟ 
برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 



۱۴۰۳ خرداد ۲۵, جمعه

گیسوی آب



 لرز شانه‌‌‌‌هایت را نفس می‌کشم 
مثل ماهی آب را

پا‌به‌پای تو
زنده‌گی مانند،
نفس‌هایت را
 رفتن‌وآمدنت را پی می‌گیرم

طوفان را در فَوَران رگ‌کرده،
ورق می‌زنم
می‌خوانم 
طوفانِ دل‌تنگی‌ِ موی‌رگ‌‌های آب،
 دل‌تنگی‌‌های بر زبان نیامده

هوس‌های دل‌برانه‌گی‌ام 
رعد و برق در آغوشم
به‌سرکش‌ترین شعله‌‌‌‌‌‌ها گره می‌خورند

تو را پنهان می‌کنم آغوشانه‌تر
در ‌بُریده‌‌های اسم کوچک‌‌ ات
 تا
باران
 لبان تشنه‌ی شتابم را بوسه زند

بوسه‌ی آرامش
آرامشِ بعد از طوفان

شبنم را به‌گیسوی رنگین‌کمان می‌بافم
 آغوش تو می‌فهمد مرا
مانند کودکی
 که اشارات شادی را در میابد
 بی داوریِ واژه

قاب واژه می‌شکَنَد
جیغ آرزو
رنگِ ترانه می‌گیرد
 در گلوگاه شاعرانه‌ام
مانند نفس‌های خورشید
 در آواز رنگین‌کمان بنفشه

رهگذر

تفکر دینی و حقوق بشر

 


 تفکر دینی و حقوق بشر 

نکته نخست در مورد سازگاری یا ناسازگاری دین با حقوق بشر این است

که دین‌ها عمدتا باستانی‏ اند، 

اما حقوق بشر پدیده‌‌‏ای است جدید. 

گسست شاخص عصر جدید، گسست از عبودیت است؛

باور به آزادی انسان و تلاش او برای به دست گرفتن سرنوشت خویش است.


دین یعنی عبودیت و عبادت. 

عصر جدید، عصر گسست از دین است.

 مشخصه عمده‌ این گسست ، دین ‏ستیزی و دین‏ زدایی نیست؛

بل‌که دست‏کاری‏هایی در دین است تا باورهای دینی 

در کار انسان عصر جدید بی‏سامانی پدید نیاورند. 

حقوق بشر با اصل دین که عبودیت است، مشکل دارد.


موضوع حقوق بشر،

انسان به منزله انسان است.

در اعلامیه جهانی حقوق بشر مجموعه‌‏ای از آزادی‏ها برشمرده شده است 

که حق هر انسانی ‏اند.


 ماده نخست اعلامیه با صراحت می‏گوید:

«تمام افراد بشر آزاد زاده می‏شوند

و از لحاظ حیثیت، کرامت و حقوق با هم برابرند»


و ماده دوم بر این مبنا قید می‏کند:

«هر کس می‏تواند بی ‏هیچ ‏گونه تمایزی به ویژه از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین، عقیده سیاسی

یا هر عقیده‌ی دیگر و همچنین منشأ ملی یا اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر وضعیت دیگر،

از تمام حقوق

و 

همه‌ی آزادی‏های ذکر شده در این اعلامیه بهره‏مند گردد».


این بینش 

با نگرش دین، خاصه در نوع توحیدی آن ناسازگار است. 

از منظر این دین‌ها، در دوره‌‌ای که هنوز عصر جدید آن‌ها را

وادار به هم‌‌سازی با پی‏آمدهای ادراک آزادی نکرده است،

نمی‏توان حکم کرد که همه انسان‏ها با هر دین و عقیده‏ای،

«از لحاظ حیثیت، کرامت و حقوق با هم برابرند».


بنابراین می‏توان گفت 

که دین اصیل سنتی،

یعنی آن دین دست‏کاری نشده توسط عصر جدید،

درکی از حقوق بشر نداشته است؛ 

زیرا حقوق بشر با گسست از عبودیت شکل گرفته است؛ 

اما ‏دین بر بنیاد عبودیت بوده است. 

پس دین با حقوق بشر سازگار نیست.


«دین با حقوق بشر سازگار است».

این سخن معمولاً بیش از آ‌ن‌که بخواهد مدعی ثبت واقعیت در گزاره‌‌‏ای

و 

آغازگر یک بحث نظری باشد، بیان یک خواست، آرزو، انتخاب و سلیقه است. 

چنین گزاره‌‌ای را در این مفهوم، گزاره‌ی گفتاری می‏نامیم

و معنای آن‏را در گفتار جاری زیست ـ

جهانی می‏جوییم.


زبان استراتژیک دینی

دین، همه ‏گیر است و مقوله‏ هایش مانند هر پدیده‌ی همه ‏شمول دیگری،

در گفتار همه‌گانی تعریف می‏شود؛ 

تعریف نه در معنای مرزگذاری معرفتی،

بل‌که به صورت تشخص‌‌‏یابی در کاربرد. 


زبان تخصصی دین از نوع زبان نظری نیست؛

بل‌که چیزی است در زمره گفتارهای استراتژیک هدف‏دار 

که ابزارهای آن فراهم می‏شود. 

یکی از این ابزارها می‏تواند مبهم‏ گویی و ابهام ‏آفرینی باشد. 

زبان عالمان دینی،

زبان یک شغل است و آوازه ‏گری ‏های‌شان، تبلیغ برای متاع معینی است.

دین، موضوع همیشه‌گی تفسیر است. 

به تعداد مؤمنان، دین وجود دارد. 


اشتراک در یک فرهنگ دینی

که قاموس، آداب، رسوم، منش اخلاقی و جهان‏بینیِ خاص خود را دارد، 

مجموعه‌‌‏ای را مشخص می‏کند که به صورت طبیعی - تاریخی شکل می‏گیرد. 

کسی‏که در جامعه‌ای با دینی خاص متولد شود، معمولاً به کیش آن جامعه درمی‏آید. 

این وجه طبیعی آن مجموعه است.

 اعتقاد دینی، اعتقاد یک مجموعه تاریخی است که اگر نباشد،

آن اعتقادها نیز وجود ندارند. 

از این نظر، حکم‌‌های اعتقادی از نوع گزاره ‏های میان‏نهادی استدلال پذیر نیستند 

چون آن‏جایی که با استدلال پیش می‏روند،

از منطق به صورت ابزاری برای سخن‌وری و آوازه‏ گری استفاده می‏کنند.

منبع رادیو زمانه

محمد رضا نیکفر 

۱۴۰۳ خرداد ۱۸, جمعه

تکرار

 
عکس هم‌‌ آغوشی‌ات
در آینه‌ی خیالم پیداست
باور شاخه را به‌بهار،
می‌بینم
که هر کجا بنشانی
رویای ابریشمیِ تکرار،
می‌بیند
لای لبان صدف، شبنم می‌کارد

مروارید، در دل صدف
تشنه‌گیِ آب را از لبانت فرو می‌نشاند

رویای آغوش‌‌به‌همِ
تو با من اما
در انتظار بوسه‌ای‌‌ست
از لبانِ جام شرابم
که جدائی نتوانی از تشنه‌گی

چرخ می‌زنم در هوای دو کبوتر
هوس از رگ‌کرده‌گی‌ها می‌ریزد
که اوج‌شان، پنهان در لبان توست

پسته  آبستن لبخند
دل‌تنگی از موی‌رگ‌های‌اش می‌چکد
فضای شبنم، تنت می‌کنم
که به‌گرمای ساحل اُنس بگیری

شادیَت در هیجانِ اوج،
آرامش فرودَت از قله‌،
در میان ستاره‌‌گونیِ بلوغ دو سیب،
آغوشانه‌ترین بارانی‌ست
که هیچ فصلی چنین خیسم نمی‌کند

رهگذر


شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ