پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ مرداد ۲۷, چهارشنبه

سرشت جامعه ی مدرن و سنتی


 سرشت جامعه ی مدرن ، عقلانيت انتقادى است

Dr. Yadolah Moughen


يدالله موقن، دارنده درجه كارشناسى فيزيك از دانشگاه هال 

(Hull) 

و كارشناسى ارشد تاريخ و فلسفه علم از دانشگاه ليدز (Leeds) انگلستان است.


موقن بر اين نظر است كه ما هنوز در جهان اسطوره‏اى ی پسامدرن به سر مى‏بريم و بر اين مبنا به درك و شناخت درستى از بنيان‏هاى تفكر مدرن نرسيده‏ايم. بر همين اساس او به ترجمه چند اثر از ارنست كاسيرر؛ فيلسوف نوكانتى آلمانى - كه به زعم وى - مى‏تواند درك ما را از انديشه مدرن پوياتر گرداند و به نوبه خود سبب فاصله‏گيرى ما از تفكر اسطوره‏اى گردد، روى آورد.


برگردان كتاب‏هايى چون: «فلسفه روشنگرى» (نشر نيلوفر) اسطوره دولت (نشر هرمس)، جلد دوم از مجموعه سه جلدى فلسفه صورت‏هاى نمادين يعنى «انديشه اسطوره‏اى» (نشر هرمس) از ارنست كاسيرر، ترجمه و نگارش مجموعه مقاله‏هايى زير عنوان «زبان، انديشه و فرهنگ» (نشر هرمس) و نيز برگردان كتابى با نام «عقلانيت و آزادى» كه مجموعه مقاله‏هايى درباره انديشه ماكس وبر؛ جامعه‏شناس آلمانى است، به همراهى احمد تدين از جمله فعاليت‏هاى وى است. موقن هم اكنون سرگرم ترجمه كتاب «كاركردهاى ذهنى در جامعه‏هاى عقب‏مانده» لوى برول؛ انسان‏شناس بزرگ فرانسوى است كه بزودى برگردانش به پايان مى‏رسد.


محمدرضا ارشاد

با وى گفت‏وگويى داشتيم درباره كتاب «عقلانيت و آزادى» و برخى از جنبه‏هاى تفكر ماكس وبر در حوزه ی جامعه‏شناسى دين، كه با هم مى‏خوانيم:


سئوال

انگيزه شما از ترجمه مقاله‏هايى كه در كتاب ،،عقلانيت و آزادى،، آمده چه بوده است؟


جواب 

من معتقدم كه براى فهم و درك جامعه مدرن و تفاوت آن با جامعه سنتى مطالعه آثار ماكس وبر از ضروريات است.

 مثلاً آثار ماكس وبر در زمينه جامعه‏شناسى دين به ما كمك مى‏كند كه دريابيم چرا غرب به راه ترقى و پيشرفت افتاد، اما كشورهايى چون چين و هند و ايران و مصر درجا زدند و متحول نشدند.


سئوال 

آيا جامعه‏شناسى دين ماكس وبر مثلاً جامعه‏شناسى اسلام او هنوز هم مورد توجه است؟


جواب 

ماكس وبر دين را از جنبه خاصى بررسى مى‏كند؛ به اين معنى كه مى‏خواهد بفهمد ميان اعتقادات دينى يك شخص و كردار اقتصادى او چه رابطه‏اى وجود دارد. آيا هر دينى براى گسترش نظام سرمايه دارى مناسب است يا نه؟

 او فقط مذهب پروتستان را مناسب رشد روابط و مناسبات سرمايه دارى مى‏داند. جامعه‏شناسى ی

اسلام ماكس وبر چندان مورد توجه اسلام‏شناسان قرار نگرفته بود.

اما چون بين برداشت او از اسلام با آنچه اكنون بنيادگرايان اسلامى از اسلام ارائه مى‏دهند، اگر نه مطابقت كامل، لااقل شباهت بسيار وجود دارد مورد توجه روزافزون قرار گرفته است. مثلاً تأكيد ماكس وبر بر اين كه در اسلام جهاد بر همه امور ديگر تقدم دارد با آنچه بعضى بنيادگرايان اسلامى در همين خصوص مى‏گويند تطابق كامل وجود دارد.

ماكس وبر علاوه بر تك‏نگارى‏ها درباره جامعه‏شناسى هندوئيسم و بوديسم و مذهب پروتستان كتابى درباره جامعه‏شناسى دين به طور عام نوشته است. «تالكوت پارسونز» معتقد است كه كتاب جامعه‏شناسى دينى يكى از مهمترين كتاب‏هايى است كه در قرن بيستم نگاشته شده است. او بر ترجمه انگليسى كتاب ياد شده مقدمه‏اى نوشته است كه بنده آن را تحت عنوان «ساخت‏هاى منطقى »

جامعه‏شناسى دين

ماكس‏وبر ترجمه كرده‏ام كه در همين كتاب عقلانيت و آزادى به چاپ رسيده كه البته فهم و هضمش دشوار است.


سئوال 

ماكس وبر از عقلانيت فرهنگ غرب و پيدايش اين عقلانيت سخن گفته است. در اين باره مطالبى بفرماييد؟


جواب 

جامعه‏شناسى ی ماكس وبر را جامعه‏شناسى ی عقلانيت مى‏دانند. ماكس وبر مهمترين خصيصه ی فرهنگ غرب را عقلانيت مى‏شناسد. اين عقلانيت در علم، در حكومت، در نظام قضايى، در سازمان‏هاى سياسى در ساختار دولت و نظام اقتصاد سرمايه‏دارى غرب تبلور يافته است. بنده براى ارائه اين جنبه از نظريات ماكس وبر مقاله 

،، پيدايش عقلانيت غربى از ديدگاه ماكس وبر،، را ترجمه و نگارش كرده‏ام كه اولين مقاله كتاب عقلانيت و آزادى است و نظريات ماكس وبر درباره ی رهبرى ی كاريزمايى، سلطه سنتى، سلطه عقلانى، سلطه شخصى، سلطه غيرشخصى و نوع قوانين و نظام حكومتى و قضايى كه وابسته به آنهاست را شامل مى‏شود.


سئوال 

از نظر ماكس وبر جامعه مدرن با جامعه سنتى چه تفاوت‏هايى دارد؟


جواب 

جامعه مدرن و جامعه سنتى را از جنبه‏هاى مختلف مى‏توان با هم مقايسه كرد. جامعه سنتى معمولاً جامعه دينى است و ارزش‏هاى دينى، حيات فردى و اجتماعى را اشباع كرده است. اما جامعه مدرن، جامعه‏اى سكولار يالائيك است، يعنى جامعه‏اى غيردينى است. بر جامعه سنتى، سلطه سنتى يعنى حكومت سنتى حاكم است. اين سلطه، سلطه‏اى شخصى و غيرعقلانى است. اما حكومت يا سلطه در جامعه مدرن عقلانى و غيرشخصى است. بر جامعه سنتى قوانين شرع و در برخى موارد قوانين عرفى حاكم‏اند. اما برجامعه مدرن، قوانين موضوعه كه پارلمان آنها را وضع كرده جارى‏اند.

در جامعه سنتى، سنت مقدس و نقض ناشدنى است اما جامعه مدرن، سنت‏ستيز است، از اين رو در آن نقد و انتقاد امرى رايج است، اما در جامعه سنتى نقد و انتقاد، دشمنى و كينه‏توزى تلقى مى‏شود. همچنان كه گفتم مهمترين خصلت جامعه مدرن، لائيك بودن يا سكولار بودن آن است.


سئوال 

 شما دو اصطلاح لائيك و سكولار را مترادف هم به كار مى‏بريد.

سكولاريسم و لائيسيته چه معنايى دارند و آيا ميان اين دو تفاوتى هست؟


جواب 

سكولاريسم (Secularism) 

عبارت از اين اعتقاد است كه اخلاق بايد صرفاً بر پايه شادى و سعادت و رفاه نوع بشر در همين زندگى زمينى‏اش متكى باشد نه بر ارزش‏هاى دينى و اعتقاد به آخرت.

در مسيحيت لاتينى، سكولار به معناى 

،، دنيوى ،، در مقابل كليسايى است و نيز به معناى جامعه مدنى در مقابل جامعه دينى يا امت است. سكولار شدن يا سكولار كردن جامعه به اين معناست كه دست كشيشان از امور سياسى و قضايى و فرهنگى كوتاه شود و اداره اين امور به جامعه مدنى سپرده شود و حتى موقوفات كليسا در اختيار جامعه مدنى قرار گيرد. لائيك به معناى مردم، افراد معمولى و غير روحانى است. لائيسيته يعنى افراد غيرروحانى اداره همه امور را در اختيار دارند نه كشيشان.

لائيسيته يعنى جدايى دين از حكومت. لائيك كردن جامعه يعنى از ميان بردن خصوصيات دينى امور و دنيوى كردن آنها. سكولار و لائيك دو اصطلاح تقريباً مترادف‏اند.

انگليسى زبانان بيشتر اصطلاح سكولار را به كار مى‏برند و فرانسوى زبانها بيشتر اصطلاح لاييك و لائيسيته را.

( در لائيسيته حمل سمبول ایدولوژیک در مجامع عمومی ممنوع است )این جمله ، در مصاحبه نبود.


سئوال 

 شما به آثار ماكس وبر علاقه‏منديد و منتقد ماركسيسم هستيد؟


جواب 

آثار ماركس وبر ما را راهنمايى مى‏كنند تا جامعه مدرن غربى را درك كنيم و فرقش را با جوامع سنتى غير غربى دريابيم. من نمى‏گويم هرچه ماكس وبر مى‏گويد درست است، نه.

 بسيارى از پيش‏فرض‏هاى او به نظر من نادرستند، اما تكيه ماكس وبر بر عقلانيت و پيدايش و رشد عقلانيت درخور توجه است؛ يعنى موضوعى كه اصلاً ماركس مورد توجه قرار نمى‏دهد. 

هدف ماركس واژگونى جامعه مدنى بود نه شناخت عقلانيت حاكم بر آن.

  او برعکس ماکس وبر معتقد بود كه جامعه مدنى مدرن، نشانه ی بارز جدايى فرد از جامعه و بيگانگى ی او با خود و جامعه است و جامعه مدنى از دولت متمايز شده است بنابراين بايد در هم كوبيده شود و ديكتاتورى پرولتاريا برپا شود و بر ويرانه‏هاى جامعه مدنى، جامعه سوسياليستى ساخته شود.


سئوال 

به نظر شما براى تحقق جامعه مدنی چه تحولاتى بايد در ساختار اجتماعى صورت پذيرد؟


جواب 

در جامعه سنتى سلطه، شخصى و غيرعقلانى بوده و اين سلطه جنبه مابعدالطبيعى داشته است يعنى حاكم شخص مقدسى بود كه خود را نماينده خداوند بر زمين مى‏دانست. سلطه يا حكومت سرشتى مقدس داشت نه دنيوى يا سكولار. حاكم، فردى معمولى نبود بلكه در حاكميت‏اش از سوى پروردگار به او تفويض شده بود، بنابراين در برابر هيچ كس پاسخگوى رفتار و تصميمات خود نبود اما در دولت لائيك رئيس جمهور يا نخست‏وزير فردى معمولى است كه هيچ قدرتی ندارد بلكه از سوى اكثريت مردم براى مدت معلومى برگزيده شده و فقط سمت نمايندگى اكثريت مردم را دارد ولى او، هم در مقابل اكثريت و هم در برابر اقليت پاسخگوست و چنانچه پس از انقضاى مدت نمايندگى‏اش مجدداً برگزيده نشده، كنار مى‏رود و چه بسا اين بار نماينده اقليت قبلى، اكثريت آرا را به دست آورد و انتخاب شود. اعضاى پارلمان نيز افرادى عادى هستند و در برابر مردم و قانون‏هايى كه وضع مى‏كنند پاسخگو هستند.

البته قانون‏هايى كه آنها وضع مى‏كنند سرشتى قدسى ندارد بلكه قانون‏هايى هستند كه انسان‏هاى معمولى براى حسن اداره امور جامعه آنها را وضع مى‏كنند و چه بسا با تغيير دولت در انتخابات بعدى ، گاهي اتفاق می افتد که پاره‏اى از اين قانون‏ها لغو شوند و قانون‏هاى جديدى وضع گردند. البته قانون‏هاى وضعى نبايد ناقض حقوق بشر و شهروندى باشند. مسائل اخلاقى و دينى و يا ارزش‏هاى دينى - اخلاقى بر وضع اين قانون‏ها نظارت ندارند. سرشت اين قانون‏ها لائيك است. اخلاق نيز در جامعه مدنى اخلاق مبتنى بر اعتقاد دينى نيست، بلكه اخلاق مدنى است كه بر مسؤوليت‏شناسى فرد متكى است. وقتى چنين تحولاتى در ساختارهاى فرهنگى سياسى و قضايى يك جامعه پديد آمد، در آنجا جامعه مدنى شكل مى‏گيرد.


سئوال 

 درباره كتابى كه هم اكنون در دست ترجمه داريد، نكته‏هايى را بيان كنيد و اينكه اين كتاب به نظر شما چه اهميتى مى‏تواند در طرح و گسترش مسائل فرهنگى و فكرى امروزمان داشته باشد؟


جواب 

اثرى كه مشغول ترجمه آن هستم، كتابى دوران‏ساز است كه درك ما را از چگونگى كاركردهاى ذهن انسان دگرگون كرده است. عنوان اين كتاب «كاركردهاى ذهنى در جوامع عقب‏مانده» است كه ،،لوسين لوى برول ،، فيلسوف و انسان‏شناس بزرگ فرانسوى آن را نگاشته است.

 در اين كتاب اين نظريه مطرح مى‏شود كه دو نوع ذهنيت وجود دارد:

 يكى ذهنيت حاكم بر جوامع صنعتى پيشرفته غربى

 و 

ديگرى ذهنيت حاكم بر جوامع عقب‏مانده يا توسعه نيافته.

 تاكنون جوامع توسعه نيافته را از لحاظ درآمد سرانه، مصرف كالرى و ويتامين‏ها و سطح تحصيلات با جوامع پيشرفته مقايسه مى‏كردند اما اين كتاب ذهنيت حاكم بر جوامع عقب مانده را با ذهنيت حاكم بر جوامع مدرن غربى مقايسه مى‏كند. به طور فشرده مى‏توان گفت كه همان پژوهشى را كه كاسيرر پس از لوى برول و احتمالاً تحت تأثير وى در جلد دوم فلسفه صورت‏هاى سمبوليك (نمادين) پى‏گرفته، لوى برول در اين كتاب نيز از ديدگاه انسانشناسى بررسى كرده است، به اين معنى كه 

ساخت ذهنيت منطقى و علمى مدرن غربى را كه سرشتى لائيك دارد

با

 ذهنيت پيش منطقى و خرافى حاكم بر جوامع عقب‏ مانده مقايسه می ‏كند.

 اگر به زبان كاسيرر سخن بگوييم، او نيز ساخت ذهنيت علمى را با ساخت ذهنيت اسطوره‏اى در تقابل قرار مى‏دهد.

۱۴۰۰ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

سخنرانی فوکو "نظم گفتار"


سخنرانی فوکو تحت عنوان

 "نظم گفتار" 


نشانه ی شروع یک دوره تازه درتفکر وی است.

او در این سخنرانی به قواعدی اشاره دارد که بر تولید گفتار حاکمند و برخلاف رهیافت قبلی خودتاکید کرد ،

که این قواعدصرفا کدها و رمزهای زبانی که به ایجاد گزاره ها کمک می کنند ، نیستند.

بلکه قواعدی هستند که می باید سراغ آنها را هم در ظروف زبانی و درنحوه فعالیت نهادها و موسسات اجتماعی ، مانند بیمارستانها آسایشگاههای روانی و هم درعملکرد ها ، نظمهای اجتماعی مانند شیوه اعتراف به گناه یاتنبیه افراد ، جستجو کرد. 

فوکو در ابتدای کتاب

 "نظم گفتار" 

می گوید 

 دلم می خواست می توانستم کاری کنم که حضور من در گفتار امروز و گفتارهایی که شاید سالیان سال باید دراینجا ایرادکنم

 آن چنان ناپیدا بماند که به چشم نخورد و به جای آن که من رشته سخن را به دست گیرم

دلم می خواست سخن و  "نظم گفتار" حامل نظم اجتماعی من را در بر ی گرفت

 و به آن سوی هر گونه سرآغاز ممکن می برد.


وی معتقد است که گفتمان درهر دوره تاریخی از حیات خود می تواند به مفهوم و موضوع خود عینیت ببخشد

 چرا که این گفتمان است که

 می تواند به مولف خود رنگ وساختار یک مولف را بدهد.

ازاین روی می توان بااین گفته ، هم عقیده شد که گفتمان رانمی توان بیان تحقیق واندیشه های حاصل آگاهی

 سوژه دانست ، بلکه تمامیتی است که در آن پراکندگی و پاشیدگی سوژه آشکاراست.


فوکو

اصل کنارگذاری یا طرد که از آن به عنوان شیوه های نظارت برگفتمان یاد می کند .

شیوه های نظارت بر گفتمان

و

اصل کنار گذاری یا طرد :


فوکو از تمهیداتی بهره می گیرد تا گفتمان از ناهمگونی به دور باشد و آن را در

 سه دسته طبقه بندی می کند :

1- نظارت بیرونی برگفتمان

 2- نظارت درونی برگفتمان

 3- نظارت برعامل برگفتمان


مقوله اول :

نظارتهایی است که از بیرون بر گفتمان اعمال می شود

که بصورت دو دسته ممنوعیتها و تقسیم بندیها آشکار می شود. 

رویه مممنوعیت به سه دسته طبقه بندی می شوند :

1-ممنوعیت موضوع :

 منظور این است که کسی حق ندارد درباره ی همه چیز اظهار نظر کند.

 مثلا موضوعاتی چون سیاست و مسائل جنسی .

2-ممنوعیت موضع :

 به وضعیتی برمی گردد که شخص درآن قرار دارد به عبارت دیگر در هر اوضاع واحوالی نمی توان سخن گفت 

«هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد . »

3 -ممنوعیت فاعل 

این ممنوعیت به تحدید کسانی که حق دارند درباره یک موضوع خاص سخن بگویند

و به طرد از سوی دیگران ازاین دایره ، منجر می گردد

(یعنی حق ممتاز و انحصاری کسی که سخن می گوید. )


رویه تقسیم بندی ها به دو دسته طبقه بندی می شوند :

علاوه بر ممنوعیتها،تقسیم بندیها از جمله تمهیداتی هستند که به نظارت بیرونی بر گفتمان ،

درنهایت طرد و کنارگذاری می انجامد.

1- تقسیم عقل و جنون

2- تقسیم حق و باطل


منظورفوکو

 تضادی است که میان عقل ودیوانگی وجود دارد.

درطول قرنهادر اروپا سخن دیوانه اعتبارشنیده شدن رانداشته است

 یا اگرکسی بدان گوش می داد درحکم سخن حقیقت تلقی میشد.

درهرصورت چه به صورت پس زده ویابصورت بیان حقیقتی پنهان ! سخن دیوانه به معنای دقیق کلمه وجود نداشته است.

 نزد شاعران یونانی ، گفتارحقیقی گفتاری فرمانروا و گویای عدالت بود.

حقیقت در آن چه گفتار می بود

 یا

 در آنچه گفتار می کرد نبود

 درچیزی بود که گفتارمی گفت 

و حقیقت در آن ازفعل توام با آداب خارج و به سوی خود گزاره بیان شده جابه جا شده است.

درزمان افلاطون مرزبندی انجام گرفت که گفتار حقیقی را از گفتار خطا جدا می کرد.

 چرادیگر گفتار حقیقی گفتار گرانبها وخواستنی نیست

 شکل کلی اراده ی ما به دانش ازهمین بخشبندی تاریخی شکل گرفته است.

این بخشبندی درطول تاریخ ثابت نمانده وهمواره جابه جا شده است. مامی توانیم جهش های بزرگ علمی

را در حکم نتایج یک کشف تلقی کنیم.

 ممکن است این جهش ها نشانه پیدایی شکلهای تازه ای از اراده به حقیقت باشند.

 نظام تعلیم و تربیت کودکان، چاپ و انتشار، کتابخانه ها، آزمایشگاههای کنونی،ابزار تقویت این اراده به حقیقت را شکل می دهند.

ممنوعیت و تقسیم بندی دیوانگی هردو آسیب پذیر در حالیکه اراده به حقیقت در حال تقویت شدن و عمیق تر شدن است .

مقوله دوم :

 قواعدی است که وظیفه نظارت درونی بر گفتمان را برعهده دارند

 و سه رویه ناظر براین مقوله هستند :


1-رویه تفسیر:

نخست تفسیر را مطرح می کند.اینهاقواعد، متون، مجموعه هایی از گفتارهای توام با آداب معین اند که دراوضاع واحوال مشخصی تکرار می شوند. چیزهایی که نگه داری می شوند

بنابراین در بردارنده ی چیزی چون راز یا ثروت اند

 اختلاف سطحی در بین گفتارها به نحوی منظم در جامعه وجوددارد. گفتارهایی را می بینیم که در طول مبادله ها گفته می شوند

 و گفتارهایی که پس از به زبان آمدن تا بی نهایت گفته می شوند و باقی می مانند .

مااین گونه گفتارها را در دستگاه فرهنگی خودمان می شناسیم .

مثل متون مذهبی و حقوقی تا حدودی متون علمی . بعضی از متون در گفتمان به منزله متون اولیه قلمدادمی شوند که رازآلودند

 و متون دیگر به تفسیر این متون می پردازندکه از آنها به عنوان متون ثانویه یادمی کنند.

 متون ثانویه محدود به متون اولیه اند و باید چیزی را بیان کنند که هم در متون اولیه آمده وهم نیامده به شرطی که حق متن ادا شود به بیانی ، تفسیر کشف معنی است .


2-رویه تالیف :

 به نوعی دیگر گفتمان رامحدود می کند. چون باید منظور مولف را جویا شدچرا که مولف خاستگاه معنی است و حقیقت در قلب اوست و در گفتمان ادبی خود را نشان می دهد.


3-رویه تعلیم یانظارت:

ناشی از رشته علمی وسازمان آن بنوعی با رویه های تفسیر و تالیف درتعارض است و ناشی ازدستگاهی است که با مجموعه ای از روشها و قضایای علمی مشخص می گردد.


مقوله سوم :

در حالیکه دو نوع نظارت بیرونی و درونی بیشتر بر گزاره ها و احکام اعمال می شوند.

نظارت بر عامل یا نوع سوم رویه های طرد در حقیقت یادآور شرایط حاکم برعاملان درگفتمان است وبه شرایط شرکت کنندگان و تعریف این شرایط بر می گردد. معمولا دستگاه آموزشی این رسالت را برعهده دارد

وتجلی آن را می توان در رساله های آداب، انجمنهای سخن، آیینهای تشرف و گروههای علمی دید .

از سویی دیگر ما تملک اجتماعی گفتارها را داریم . هر فرد از هر گونه گفتار یا به عبارت دیگر همه انواع گفتارها بهره مند نیست .

دستگاه تعلیم و تربیت با توجه به پارامترهای اجتماعی نوع گفتار گروهی را تعیین می کند.

 هر یک از دستگاه تعلیم و تربیت نوعی شیوه سیاسی برای حفظ یا تغییر وجوه تملک گفتارها و دانش و قدرت برخاسته ازآنهاست

 و درنتیجه فاصله ها، تضادها ومبارزه های اجتماعی را تعیین می کند.

این شیوه هایعنی آداب سخن،انجمن های سخن،گروههای آیینی و تملک اجتماعی گفتارها ، بیشتراوقات با هم پیوند دارند.

اما شیوه های عمده ، سر سپرده کردن گفتارها هستند.

 ( دستگاه آموزشی نوعی فرایند آداب مندکردن و به تملک درآوردن گفتاراست،تثبیت نقشهای سخنگویان است و موجب تشکیل گروههای آیینی دست کم نامشخص و توزیع قدرتها و دانشهای ناشی از تملک گفتارهاست) .

 دستگاههای آموزشی شیوه سخن گفتن را آموزش می دهند.

غیراز گوینده واجد شرایط، انجمنهای سخن را هم داریم که وظیفه شان حفظ یا تولید گفتارهاست .

امروزه نوشتن و نویسنده با رعایت نوعی رازداری،انتشار وآداب و مراسم به گونه ای نامشخص ، نشانگر نوعی انجمن سخن و نحوه بیان است که درضمن در کاربست قواعدعلمی نیز ادامه می یابد .


انجمنهای سخن امروزی ی دیگر گویندگان گفتارعلمی ،اقتصادی و سیاسی اند.

اگر چه درآیین تعدادافرادسخنگو گرایش به انتشار دارند و نه محدودیت.

 افراد بااشتراک در مجموعه واحدی از گفتار تعلق خود را ابراز می کنند اما تنها شرط لازم برای آن

اذعان حقایقی واحد و سازگاری با گفتارهای معتبر نیست.

 اگرچنین بود ، آیین های مشابه ماده علمی بودند و نظارت گفتاری برآنها تنها محدود به قالب ومضمون گزاره هامی شد

و مکانیسم طرد، کنارگذاری درباره گوینده ای به کار می رود که یک ایده

 یا چند گزاره بیانی هضم ناپذیر و مخالف آیین از او مشاهده شده باشد .

آیین عامل پیوندافراد به انواع معینی از بیان یا گزارش است

 و در نتیجه مانع از استفاده آنها از نحوه های دیگر بیان می شود وآیین یکی ازعوامل محدود کردن گفتاراست.

 و در اینجا بحث برسر جانهای سخنگوست. بحث برسراین است که شرایطی تعیین شود و برای افرادی که آن گفتارهارا

در اختیار دارند قواعدی وضع گردد و اجازه داده نشود.

هر کسی به آن گفتارها دسترسی داشته باشد. افرادی که به برخی از الزام ها پاسخ ندهند و شرایطی نداشته باشند

 در نظم گفتار وارد نخواهند شد دستگاه قضایی، دستگاه رسمی پزشکی به نوبه خود دست کم از برخی جهات در حکم  

دستگاه های بزرگ سرسپرده کردن ( هنجارمند کردن ) گفتارند .


نظم گفتار: اثرمیشل فوکو 

خدیجه کماللو


۱۴۰۰ مرداد ۲۵, دوشنبه

ژاک دریدا :ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﯽ


 ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮﺍﻻﺻﻞ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۹۳۰ ﻓﻮﺕ ۲۰۰۴
¤

ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﻤﯿﺰﻩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻓﯿﻠﺴﻮﻓﺎﻥ ﻭﺍﻧﺪﯾﺸ‌ﻤﻨﺪﺍﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ

ﺑﻤﻌﻨﺎﯼ Differens

ﮐﻪ ﺍﻧ‌ﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﺗﺮﺟﻤﻪی

 ﻓﺎﺭﺳﯽ ،،ﺗﻔﺎﻭﺕ،، ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭﯾﺎ ،،ﻏﯿﺮﯾﺖ ،،


ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﯽ 

ﻭ 

ﻏﯿﺮﯾﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻌﻮﯾﻖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ 

 ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﺽ ﺑﻨﯿﺎﺩﯾﻦ ﻫﺮ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ .

ﻭﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻭ ﺗﮑﺎﭘﻮﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻈﺎﻡ ﻭ ﻫﺮ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺍﺭﺟﺎﻉ ، ﺑﺮ ﻃﺒﻖ آن ﻗﻮﺍﻡ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ. 

ﺑﺎﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ،،ﺻﺪﺍﻗﺖ،، ﻭﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ی ﺩﺍئمی ﺍﺯ ﻣﺘﻦ و ﮔﻔﺘﻪ ، ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﻫﻨﺮ نیز ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ .

ژاک دریدا،

 با جنبشی که بنام ساختارشکنی شناخته شده، نزدیکی و پیوندی تنگ دارد.

 هدف اصلی او در واقع خنثی کردن چیزی است که خود آن را عقل‌مداری 

(logocentrism) 

(یا حاکمیت عقل)

 خوانده‌است

¤¤

وان هوزر

 (vanhoozer)

 ارج و وزن چنین نظری را ارزیابی نموده و می گوید:

  دریدا به توانایی عقل در دستیابی به یک استنتاج کلی،

یعنی توضیحی جهان از برخی جنبه های واقعیت، شک دارد.

 دریدا ، یک خنثی‌گر و یک ضد ساختار است

و چیزی همچون عقد و پیمان میان زبان و واقعیت را خنثی می کند. یعنی 

چیزی که مورد اعتقاد فلسفه غرب است و از نگاه این فلسفه، توان آشکار کردن حقیقت را دارد.


وی که از عرصهٔ پدیدارشناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد

با دیدگاه‌هایش درباره زبان، دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن ،

مورد توجه ارتباط‌شناسان قرار گرفت.

 او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشه‌های پساساختارگرایی میشل فوکو بود

و با نقدی که بر این اندیشه و بیشتر از جنبه نشانه‌شناسی وارد نمود

مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعه پست مدرن دانشگاهی آمریکا قرار گرفت.

 دریدا در آثارش فاصله بین فلسفه و ادبیات را کاهش داد

و به عنوان یک منتقد ادبی قدرتمند ، هم شناخته شد .

¤¤

دریدا

 این باور ساختارگرایان را که معنا در ذات متن است، رد می کند.

 او نمی‌پذیرد که واژگان حامل و بارور معنایند.

بلکه بر آن است که، واژگان تنها به واژگان دیگر اشاره دارند. 

معنا وابسته به خواننده است و نه متن،

و زمانی بروز می یابد که مفسر با متن به گفتمان در آید.

 پس دلایلی بنیادی که بتوان بدان ها تکیه کرد وجود ندارد.

او  فرد را وا می دارد تا از اندیشه‌ی واقعیت متعالی دست بشوید

و به جای آن روی متن متمرکز شود.

آنچنان که متن خود به گونه ی مستقیم با شخص از در سخن در آید.

بنظر دریدا، ﻓﺮﺩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﺑﺪﻭﻥ آﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ ﻭﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ، ﺗﺤﻮﻝ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ .

ﺯﺍﮎ ﺩﺭﯾﺪﺍ 

ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۶۶ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺷﮑﻨﯽ  ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻭ ﺩﺍﯾﻤﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺘﻦ ﮔﺮﻓﺖ 

ﻭﭘژﻭﻫﺶ ﻭ ﮐﻨﺪ ﻭ ﮐﺎﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﻣﺘﺎ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﮐﺮﺩ .

¤

،،نوشتار و تفاوت،، مجموعه‌ای از نخستین مقالات دریدا است

که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و در میان آثار او جایگاهی ممتاز دارد.

دریدا در هریک از این مقالات، که نوعی سکوی پرتاب شمرده می‌شوند،

بعضی درون‌مایه‌های بنیادی و روش‌های کلیدی اندیشمندان بزرگ عصر خویش

(روسه، فوکو، ژابس، هوسرل، هایدگر، لویناس، ارتو، فروید، باتای، لوی استروس و …)

را مورد سنجش قرار می‌دهد.

از خلال این سنجش، خطوط و عناصر شکل‌دهندهٔ فضای اندیشهٔ دریدایی اندک‌اندک چهره می‌نمایند

تا در آثار بعدی او سیمای مشخص‌تری پیدا کنند.

تنوع، غنا و اهمیت مسائل مطرح‌شده،

شیوهٔ پرسش‌گری و نقد دریدا در این جستارها تولد اندیشمندی را بشارت می‌داد

که برای ماندن آمده بود و تأثیر انکارناپذیرش بر اقلیم فلسفی زمانه‌اش گواه آن بوده‌است.

ویکی پدیا 

¤

بنا به دو اصل ابداعیِ او

ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﯽ 

ﻭ 

ﺗﻌﻮﯾﻖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ


ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﻮ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﺩ .ﺍﺯ ﺳﻮﯾﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻌﻠﯿﻖ ﺍﺳﺖ 

ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻧﻮ ﺑﯿﺎﺑﺪ ﻭﺣﺎﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺑﻨﺎ ﺑﺠﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ .

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻮﺷﺪﻥ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻪی ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ .

ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﻮ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﻟﻮﻟﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻠﯿﻘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺍﯾﺠﺎﺩ میﮑﻨﺪ .

ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺪﺍﻗﻬﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺷﺎﺭﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻻﻟﺖ ﺑﺮ ﻣﻔﺎﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ 

( ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﺸﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﯾﻢ )

، ﻫﺎﯾﺪﮔﺮ ،

ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﻌﻮﻕ ﻭﻣﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺴﺖ 

ﻣﺜﻠﻦ ﺳﻨﮓ ، ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻨﺎ ﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻧﺪ ﮐﻠﻤﻪ ی ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ .

ﻭ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭ ﯾﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ بشناسیم،

ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻋﺎﺟﺰ می مانیم . 

بعنوان ﻣﺜﺎﻝ  

ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺮﮔﻮﺷﻬﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﺳﺘﯽ ﺍدﺍ ﮐﻨﺪ

ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺗﺴﻠﻄﯽ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﭼﻮﻥ 

ﺣﯿﻮﺍﻥ ، ﺧﺰ ، ﻏﺬﺍ ﻭﯾﺎ آﻓﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﯿﺮ ، ﺩﮔﺮ ، ﺟﺎﯼ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ

ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ .

ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺎ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﯾﮏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ گﯿﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ،

ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ 

ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ .

ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ،

بنا ﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺍﺻﻮﻝ ،تفاﻭﺕ ، و ، ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ، ﺭﺍ ﺍﺯ آﻥ ﺑﮕﺮﯾﻢ 

ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﺎﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺑﭽﺴﺒﯿﻢ

ﮐﻪ ﺟﻨﺒﻪ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﺩﺭﺟﺎ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ آﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﮑﻨﯿﻢ .

آن ﻮﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻭﺍژﻩ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ

ﻣﺜﻼ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ، ﺩﺭ ﻣﯿﺰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺮﻭﺭ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ .

ﻭ ﯾﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻬﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ

ﻭﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﭼﺎﺭ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﺷﺪﻩ

ﺩﺭ ﺳﯿﻼﻥ ﺧﻮﺩ ﮔﻢ ﺷﻮﺩ ﻭﻧﺎ ﻣﻔﻬﻮﻡ .

 


شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ