پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ مرداد ۱۷, یکشنبه

زبان مادری و آزادی بیان در یک مفهوم اساسی(۱)


 بیست و یکم فوریه

 توسط یونسکو روز جهانی زبان مادری نامیده شده‌است


محمود صباحی

 جامعه‌شناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک

آیا به راستی چیزی به نامِ زبانِ مادری وجود دارد؟


۱


 آیا انسانْ زبان را از طریق زبانی که مادرش با او در موسمِ کودکی حرف می‌زند، می‌آموزد؟

 اگر کودکی به هنگام زاده ‌شدن، مادرش را از دست بدهد و زن دیگری و چه‌بسا پدرش با او 

سخن‌ گفتن را بیاغازد، آن‌گاه چه اتفاقی می‌افتد؟ 

کدام زبانْ ، زبانِ مادری او خواهد بود؟

: زبانی که مادرِ درگذشته با کودک‌اش در زهدان با او سخن می‌گفته

 یا آنِ زنِ دیگر یا پدری که او را پس از مرگِ مادر پرورش داده و با او گفت‌و‌گو کرده است؟

گاهی یک کودک در بیمارستان با یک کودکِ دیگر جابه‌جا می‌شود و بی آن که مادران خبر داشته باشند

 با کودکی بی‌گانه (و چه‌بسا دشمن) به خانه بازمی‌‌آیند و هر یک به زبانِ خود با کودک سخن می‌گویند

 در چنین وضعیتی زبانِ مادری کدام خواهد بود؟


یک تجربه‌یِ شخصی: مادرم با منِ کودکْ ، ترکی حرف می‌زد (او از ترکان منطقه‌ی اصفهان است) اما

 من هیچ‌گاه این زبان را (جز در حدی ابتدایی) یاد نگرفتم و استفاده نکردم و بنابراین، زبان نخست‌ام شد

 زبانِ فارسی که به آن می‌اندیشم و سخن می‌گویم و احساس در خانه‌بودن می‌کنم

 اینک پرسش من‌ این است: زبانِ مادری‌ام ترکی است یا فارسی؟


بنابر این‌نگر که می‌گوید

زبانِ مادریْ زبانی است که انسان با آن می‌اندیشد، خواب می‌بیند و آن را بهتر از زبان‌هایِ دیگر

 برایِ بیانِ عواطفِ درونیِ خود به کار می‌برد 

و نیز بنابر این نگر که می‌گوید

 زبانِ مادری زبانی است که فرد با آن هویت می‌یابد، زبانِ مادریِ من فارسی است

 (در حالی که مادر من با این زبان با من سخن نگفته) 

اما این نگرشِ دیگر که می‌گوید

 زبانِ مادری زبانی است که انسان پس از تولدْ نخستْ آن را می‌آموزد، زبانِ مادری من ترکی است

 (به رغم آن که من ترکی نمی‌توانم حرف بزنم)

 زیرا مادر من پیش از هر زبان دیگری با منِ کودکْ ، ترکی حرف زده است


۲


بر پایه‌ی تأملات و مطالعات و تجربیاتِ من 

به کار بردنِ اصطلاحِ «زبانِ مادری» به جایِ «زبانِ نخستْ» چندان 

.سنجیده نیست چرا که زمینه‌یِ گونه‌ای بدشناسی و سردرگمی را فراهم می‌آورد


تازه باید این را هم اضافه کنم که مقصود از زبان نخست، 

نه نخستینْ زبانی است که انسان آن را آموخته

 بل زبانی است که در مسیرِ رشد زبانی‌اش به زبانِ نخست‌ِ او بدل شده است 

و هم با آن است

 که می‌تواند خودِ فکری و عاطفی‌اش را به برترین طریق ممکن ابراز کند. 

چنان که برای من

 و آن کودکان جابه‌جا شده در بیمارستان مسئله‌یِ زبان به همین‌گونه پیش‌رفت 

یعنی آن‌ها

 نیز (چون من) زبان نخست خود را از محیطِ خانواده‌گی و اجتماعیِ دیگری آموختند

 (و نه از مادرانِ واقعیِ خود)

 بنابر این هویت‌شان دگر شد     


با همه‌ی این، قابل درک است که چرا زبان نخست به زبان مادری تعبیر می‌شود:

از آن‌جا که در گذشته در میانِ زبانی که مادر با کودک سخن می‌گفت

و زبان نخستینی که آن را می‌آموخته فاصله‌ای وجود نداشته

 این زبانِ نخستْ به زبانِ مادری تعبیر شده است

 اما 

در جهان امروز که مهاجرت و جابه‌جایی و ازدواج‌های برون‌زبانی 

به بخش بزرگی از زندگیِ انسان‌ها تبدیل شده‌‌اند

 دیگر نمی‌توان زبان و چه‌بسا زبان‌هایِ نخست یک کودک را 

به زبان مادری تعبیر کرد

اگرچه هنوز هم بخش بزرگی

. از افراد انسانیْ زبان را به گونه‌ای مستقیم از طریقِ مادران خود دریافت می‌کنند

. با این حال با به کاربردنِ زبانِ نخستْ در ازایِ زبانِ مادری احتمالِ نادرستی، 

بسیار کاهش می‌یابد

 در بنیادْ وقتی که از زبان نخستْ سخن می‌گوئیم مقصودمان زبانِ مادری و زبان‌های دیگری است 

که اگر چه از طریق مادر به افراد نرسیده‌اند

اما زبانِ نخست یا اصلیِ آنان محسوب می‌شوند 

و توان ابرازِ احساسات و اندیشیدن‌شان در آن زبان نهفته است 


۳


من تا پیش از این که مدرسه بروم و تا سال‌های نخستِ مدرسه می‌توانستم ترکی حرف بزنم 

اما

 به‌تدریج از به کار بردن این زبان به گونه‌ای ناخودآگاه سر باز زدم 

زیرا در محیط اجتماعی‌ای که 

من به مدرسه می‌رفتم 

ترک ‌بودن و به زبانِ ترکی سخن گفتن نشانه‌ی گونه‌ای عقب‌ماندگی و بیگانگی بود

 و من برای آن که از این وضعیت آزارنده خودم را خلاص کنم به کلی زبان ترکی را در خودم نفی کردم 

و به پس راندم. 

در آن زمان نمی‌توانستم تحلیل کنم که چرا زبان ترکیِ من به یک‌باره در نوجوانی از

 مدارِ ذهن من خارج شد 

اما حال می‌دانم که فشارِ محیطِ اجتماعی و سپس محیط مدرسه و ساختارِ آموزشیْ،

من را واداشته بود تا جلوی پیش‌رفت زبان ترکی را در خودم بگیرم 

و هرچه‌بیش‌تر به زبان فارسی درآویزم

 و اینکْ این را گونه‌ای خودکُشی زبانی و چه‌بسا مادر‌کُشی تعبیر می‌کنم


اجازه دهید خلاصه کنم:

تهاجمات و توهین‌هایِ کلامی و کوچک و حقیر نشان دادن زبان ترکی 

من را از زبان مادری‌ام یا دقیق‌تر: 

از ساحت ترکیِ خودم گریزاند چندان که من تا سال‌ها بعد نه تنها از زبان ترکی

 که هر پدیده‌ی ترکی متنفر بودم. 

البته تنفر من از آن جایی بود که به محض روبه‌رویی با زبان یا موسیقی ترکی

 گونه‌ای کشش به آن و احساسِ خویشاوندی با آن در من فعال می‌شد. 

به هر حال سال‌ها باید می‌گذشت تا من 

نه تنها با پاره‌یِ مادری-‌ترکی خود آشتی می‌کردم که درمی‌یافتم

زبانِ ترکی یکی از دل‌انگیزترین

 زبان‌های جهان است 

و همز‌یستی و تعاملِ زبان فارسی با آن به غنای هر دوِ این زبان‌ها بسیار افزوده است

: و زبانِ سَرِه چونانْ خون و ژن و نژاد سَرِه و ناب و نیالوده، افسانه‌یِ خطرناکی بیش نمی‌تواند باشد

 افسانه‌ای که تلاش برای واقعیت‌بخشی به آن، تنها به کشتارِ زبان‌ها و زندگی‌هایِ متفاوتی می‌انجامد

. که جهان انسانی را نه تنها شورانگیزتر‌‌ و موسیقیایی‌تر‌‌ که توانا‌تر و ماناتر می‌کنند      


من بعدها که بر این واکنش‌هایِ ناخودآگاه برآمده از فشار‌هایِ محیطی آگاهی یافتم

درِ ذهن‌ام را به رویِ همه‌ی زبان‌ها و بیش از همه، زبانِ مادری‌ام یعنی زبان ترکی گشودم 

چرا ‌که دریافتم زبانْ بنیادی‌ترینْ 

سرمایه‌یِ انسانی است.

بدونِ زبانْ هستیِ انسانْ تحقق‌ناپذیر است یا دقیق‌تر:

انسان تنها در ساحتِ زبان است که می‌تواند همانی بشود که هست 

و از این رو، در دامِ متافیزیک یا کلیشه‌یِ چامسکاییِ «دستور زبان ناب» نیفتادم: 

نظریه‌ای که ادعا می‌کند 

ساختارِ دستوریْ ذاتی است یعنی از پیش به مثابه یک ایده یا قاعده‌یِ کلی در ذهن 

حاضر است 

و بر اساسِ آن می‌توان بی‌شمار ساختِ زبانی تولید کرد


بر پایه‌یِ چنین دیدگاهی که یک امرِ وحدت‌بخشِ ابدی را به دستورِ جهانیِ زبان تعبیر می‌کند، 

باید همه‌یِ آن سیاستِ مرکز‌گرایی توجیه شود 

که تکثر و تفاوت را نفی می‌کند و از این‌رو‌ یک زبان را در مرکزِ اعتبار می‌نشاند

و زبان‌هایِ دیگر را تابع و روگرفتی ناشیانه از ساخت دستوری‌ آن زبان درمی‌یابد

. و البته این را دانش زبان‌شناسی نام می‌نهد


در چنین لحظه‌ای شایسته آن است که این گزاره‌ی غروب بت‌ها 

(Nietzsche, GD, S. 78.)

: را فراخوانیم تا دریابیم که این دیدگاه چه ‌اندازه متافیزیکی و مسیحی و افلاطونی است

(۱) «می‌ترسم از دست خدا خلاص نشويم زیرا هنوز به دستورِ زبان باور داريم»


۴


زبان فارسی چونان هسته‌یِ آغازین!

ــ این خطایِ بنیادین از آن‌جایی سر برمی‌آورد که برخی زاد‌بومِ خود را با 

خاستگاه یکی گرفته‌اند. 

بر پایه‌یِ این خودخاستگاه‌‌پنداریْ یک تُرک یا کرد یا عرب هم می‌تواند همین ادعا را بکند 

یعنی زبان خود را چونان هسته‌یِ آغازین بشناسد و بشناساند

اما راست این است که هیچ زبانی 

نمی‌تواند هسته‌یِ آغازین باشد. 

پذیرفتنِ ایده‌یِ هسته‌یِ آغازینْ افتادن در همان تله‌یِ نگره‌یِ چامسکیایی 

و

 آن نگرشی است که نمی‌خواهد دریابد هر زبانی قائم به ساختارِ دستوریِ تکینِ خویش است 

و تابع هیچ دستور

 یا قاعده‌یِ مرکزی‌‌ای ــ برون از ساختارِ درونیِ خود ــ نیست 

و بنا بر همین ساز و کار با زبان‌هایِ دیگر می‌آمیزد 

و از زبان‌هایِ دیگر می‌آموزد اما همواره ماهیت مستقل خود را حفظ می‌کند


زبان و یادگیریِ زبان یک تواناییِ زیستی، یا: یک خِرَدِ موروثیِ زیستی است 

که در فرایندِ یک زندگیِ اجتماعیِ طولانی تولید می‌شود؛

چندان هم پیچیده نیست: هر گروهِ اجتماعی

 بنا بر امکان‌ها و ضرورت‌هایِ خودْ قاموس و دستور زبان‌اش را می‌سازد

تا خود را 

چونان یک میل، یک فهم، یک اراده به زبان آورد

 تا بشود، 

تا خود را نقد و دگر کند، تا توسعه‌ یابد، تا سرنوشت دیگرگونه‌ای برای خود بسازد ـــ 

بنابر اینْ نه یک دستور زبانِ واحد

(که باقیِ دستورها چونان رونوشتی نادقیق از آن برمی‌آیند) بل

. دستور‌هایِ زبان،‌ و نه یک زبانْ بل زبان‌ها درکارند


زبان به مثابه یک تولیدِ اجتماعی عرصه‌یِ کثرت‌هاست 

و آن‌چه یک زبان را قدرت و غنا می‌بخشد نه سیطره‌یِ علائم و آدابِ دستوری، 

که گشودگیِ آن در برابرِ نوشتارها و گفتارهایِ متفاوت و آفرینش‌گر است

و از این مهم‌تر

 پذیرفتن این حقِ انسانی است که زبان (برای نمونه: فارسی) را نه تنها با لهجه،‌ 

که با هر خطای دستوری هم می‌توان به کار برد 

زیرا آن چه هرگز نباید مخدوش شود حق آزادی بیان است

و نه اصول و قواعد دستوری زبان‌


این که یک زبان به زبانِ رسمی یا زبانِ کانونی بدل‌شده، 

بی‌تردید به معنای برتری آن زبان نیست

 بل‌ تنها نشانه‌یِ سیطره‌یِ تاریخی و اجتماعی یک طبقه یا گروهِ اجتماعی 

بر طبقات یا گروه‌هایِ اجتماعیِ دیگر است

و بدیهی است که این زبانْ از پسِ قرونْ اینکْ وضعِ مناسب‌تری هم داشته باشد 

و توسعه‌یافته‌تر از زبان‌هایِ دیگری باشد

که در یک جامعه بدان‌ها سخن می‌گویند 

اما این زبانْ این وضعِ برتر و هژمونیک را 

چگونه به دست آورده است؟ ــ 

نه مگر با ربودنِ امکان‌ها و فرصت‌هایِ برابر از ساخت‌هایِ زبانی دیگر؟! ـ

 قدرتِ سیاسی و اقتصادی و یک نظامِ آموزشیِ نیرومند

و رسانه‌هایِ گروهی و فرهنگستان‌ها و بودجه‌ها و بودجه‌ها و بودجه‌ها، 

بله همین‌ها زبانی را به زبانی زنده و زایا بدل می‌کنند نه این حرف‌هایِ بی‌مایه که

! فلان‌ زبان هسته و هستیا و هستک است


این پرسش را هم طرح‌ناشده نگذاریم: 

آیا این زبانِ رسمیْ بدونِ سرکوبِ زبان‌هایِ دیگر و پس‌زدنِ آن‌ها

 توانا‌تر و توانگرتر نمی‌شد؟

آیا این قدغن‌کردنِ زبان‌هایِ دیگر نتیجه‌یِ یک کج‌فهمی

 و نتیجه‌اش تا کنون یک خودمحدود‌گری و چه‌بسا خود‌تخریب‌گری نبوده است؟


۵


زبان نخستْ یا زبانِ مادریِ هر کسْ 

گونه‌ای احساسِ در خانه ‌بودن و به‌ویژه احساسِ امنیت و قدرت به او می‌بخشد

. و همین امر ممکن است او را دچار این کج‌فهمی کند

که زبان او ارزش‌مندترین و برترین زبانِ جهان است

. این احساس را حتا یک فرد در قبیله‌ای دورافتاده در جنگل‌های آمازون نیز 

نسبت به زبانِ خود دارد

 این احساسْ طبیعی است

اما زمانی ترسناک و خطرناک می‌شود که این احساسِ فردی یا گروهیْ

 ابزارهایِ علمی و زبان‌شناسی را به کار ‌گیرد

تا ثابت کند زبانِ او برترین و شیواترین و غنی‌ترین زبان در میانِ زبان‌هاست:

چونان هسته‌یِ آغازین یا فرجامین است؛ اول و آخر همه‌ی زبان‌هاست

در همان حالی که این احساسِ تکین‌بودگی امری است فراسوی برتری یا فروتری یک زبان

یک زبان هر اندازه هم که کوچک و توسعه‌نیافته باشد

. برایِ افرادی که با آن خود را بیان می‌کنند 

و خود را بازمی‌شناسند، برترین و عالی‌ترین زبان جهان است


۶


می‌خواهم یک‌بار دیگر بحث زبانِ مادری را پیش‌ کشم؛

ما می‌دانیم که نابودی هر زبان یعنی خاموش‌شدن یک چراغِ فروزان در زندگی،

و سرانجامْ مُردنِ گونه‌ای تن ‌ـ خردِ بی‌همتا! ــ پس چرا باید 

زبان‌های ترکی یا کردی یا بلوچی

 یا هر زبانِ زنده‌‌یِ دیگر را ـــ که پاره‌ای از 

خرد و توانِ توسعه و دگرشوندگی در جامعه‌یِ ایرانی‌‌اند ـــ 

از مدارِ زیستِ اجتماعی و سیاسی و علمی بیرون راند 

چندان که در خود فرومانند یا نابود شوند

زبان-خرد‌-پیکرهایی که هرگز جایگزینی نخواهند داشت


اما آیا از حریم و حیاتِ زبان‌ها تنها در مقامِ زبانِ مادری باید دفاع کرد؟ 

: بی‌تردید نه! زبانْ زبان است

 عربی، فارسی، بلوچی، ترکمنی، ترکی یا انگلیسی و آلمانی …

زبان‌ به هر طریق که آموخته

شده باشد 

یا به هر طریق که منتقل شده باشد، مستحقِ زیستِ اجتماعی‌ است 

و راه‌هایِ توسعه‌ی

. آن را هرگز نباید بست و این باید هدف بزرگ‌ترِ ما باشد

. تا هیچ زبانی از مدارِ زندگی و زایندگی برون نیفتد

زبان‌ها هرچه بیش‌تر با هم بیامیزند، غنی‌تر و استوارتر و ستبرتر خواهند شد

. از آمیزش آن‌ها نباید در هراس افتاد

 بگذارید هر انسانی به هر زبانی که می‌خواهد

و می‌تواند سخن بگوید، بنویسد و بیاموزد و بیامیزد 

و این همه، در یک برآیندْ چنین حقیقتی را بهره‌یِ ما می‌کنند


تا زمانی که کودکان

(در کنارِ زبان فارسی) 

امکان تحصیل و یادگیری با زبان‌های دیگر را نداشته 

باشند (فارغ از آن که زبان مادری آن‌هاست یا نه)

، یعنی نتوانند هم‌زمان با زبان فارسیْ زبان‌هایِ دیگری را هم انتخاب کنند،

زبانِ فارسیْ زبانی تحمیلی خواهد بود

! زیرا تحمیل‌کردنْ یعنی محدود کردنِ امکان‌هایِ انتخاب

 یعنی ربودنِ آزادهایِ زبانی و ربودنِ امکان‌هایِ شکوفاییِ مردمانی که با زبان‌هایِ دیگر 

خود را شناخته‌اند. یا می‌خواهند خود را بشناسند یا بشناسانند


(۱)

 توضیح از من است 

( پساساختارگرائی دشواربودن «من »ی را خاطرنشان می سازد 
 که ازطریق زبان دردسترس اش,خودرابیان می‌کند)
چرا که این «من»ی که شمامی‌خوانید تاحدی ماحصل گرامری است 
که حاکم بردسترس افراد به زبان است 
من از زبانی که مرا
ساختاربندی می‌کند بیرون نیستم 
.این بدین معناست که شما هرگز من را جدا از گرامری
 که مرا دردسترس شما قرار
 می‌دهد
.دریافت نمی‌کنید
در ادامه‌ی مطلب

https://www.didareto.com/post/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B3%DB%8C-2

۱۴۰۰ مرداد ۱۶, شنبه

اگر تمام شب رویا دیدم، ماناآقائی


 او حق خود می‌داند

که هر وقت دلش خواست لباس‌هایش را دربیاورد

وحشیانه با باد عشق‌بازى کند

مانا آقایی 


کارشناس ارشد زبان‌های ایرانی 

از دانشگاه اوپسالای سوئد، شاعر، نویسنده، مترجم 

و

 یکی از بنیان‌گذاران و گرداننده‌گان پادکست شعروفون است 


ازجمله‌ی آثار تحقیقی او


فرهنگ نویسنده‌گان ایرانی در سوئد (به زبان سوئدی) (۱۳۸۱)، نشر نینا، سوئد

کتاب‌شناسی شعر زنان ایران از ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۳" (۱۳۸۶)،انتشارات آلفابت ماکسیما، سوئد


نمونه‌ای از قلم مانا آقائی 


،، متن پیش‌رو، پیشگفتار کتاب ،، کتابشناسی شعر زنان ایران

(در داخل و خارج از کشور از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۳)

. است

.که توسط مانا آقایی و روشنک بیگناه تدوین شده‌است.

پیش‌گفتار این کتاب‌را مانا آقائی نوشته، که در زیر می‌خوانید


کتابى‌که پیش‌رو دارید فهرستى از کلیه‌ی زنان شاعر ایران است

که از آغاز سال ۱۳۲۰تا پایان سال۱۳۸۲شمسى

.در داخل و خارج از ایران اثر مستقلى به‌زبان فارسی 

و به‌صورت کتاب شعر ارائه داده‌اند

هدف از تهیه و انتشار این کتاب، 

که اولین کتاب‌شناسى شعر زنان ایران به‌شمار می‌رود،

شناساندن گسترش روبه افزون فعالیت‌های زنان شاعر 

به‌علاقه‌مندان و کمک به‌اهل پژوهش

.از جمله کتابداران، پژوهش‌گران امور زنان، نویسنده‌گان و ناشران می‌باشد

دسترسی به‌آثار مرجع که هدف از تهیه‌ى آن‌ها ارائه‌ى اطلاعات دقیق 

و فراگیر آمارى می‌باشد

یکی از اولین و ضروری‌ترین گام‌ها در جهت پیش‌برد مطالعات علمی تلقی می‌گردد


.تدوین و انتشار منابعى از این دست 

راه را براى مطالعات و پژوهش‌هاى بعدى هموار می‌کند

ناگفته‌نماند که با گسترش فعالیت‌های ادبی زنان در داخل و خارج کشور و پراکنده‌گی ایرانیان مهاجر

.در سطح جهان نیاز به‌تهیه‌ى این گونه آثار بیش از پیش احساس می‌شود

لازم به‌یادآوری است 

که تقسیم‌بندی شاعران بر اساس معیارهای جنسیتی و اختصاص دادن

این کتاب‌شناسی به زنان نه به‌منظور جداسازی آنان از مردان 

بل‌که در جهت نشان‌دادن

حضور گسترده‌ی آنان در شعر معاصر ایران و روشن ساختن سهم این گروه

. به‌عنوان پاره‌ای از واقعیت صورت گرفته است 


شواهد متعددی در دست است که نشان مى‌دهد 

تاریخ ادبیات ما به‌دلیل ساختار مردانه‌اى که داشته‌است

.زنان نویسنده را مورد بی‌مهرى قرار داده است

. نگاهى اجمالى به‌تذکره‌هاى فارسى مبین این ادعاست

مثلا امیرعلى شیرنوائى، وزیر و دانشمند معروف دوره‌ى تیموری

در کتاب خود”مجالس النفایس”که 

مهم‌ترین منبع ادبی قرن نهم قمری به شمار می‌رود

نزدیک به‌چهارصد مرد شاعر را معرفی کرده

اما بیش از بیست‌زن شاعر هم‌زمان خود را نادیده گرفته

. و تنها از دو زن شاعر یعنى بیدلى و مهرى یاد کرده است

 محمد عوفی و دولتشاه سمرقندى

نیز در تذکره‌های خود”لباب الالباب” (تالیف ۶۱۷ ق.)،

که قدیمی‌ترین تذکره‌ى فارسی 

.به شمار می رود

 و”تذکره الشعراء” (تالیف ۸۹۲ ق.) فقط از دو و چهار زن شاعر

یعنى رابعه، دختر کاشغرى، پرى، مهستى، جهان خاتون و دلارام چنگى نام برده اند

. موارد دیگری از این حذف و فراموشکاری را 

می توان در آنتولوژی های امروزی مشاهده کرد

ناگفته‌نماند که در سال‌هاى اخیر 

کوشش‌هاى باارزش و قابل تقدیرى در جهت معرفی و شناساندن آثار زنان شاعر 

در ایران انجام شده است که از این جمله مى توان

 از کتاب هاى “بارورتر از بهار” (۱۳۷۰) ازآقاى فرامرز سلیمانى

 اوهام سرخ شقایق” (۱۳۷۶) و “زنان همیشه” (۱۳۸۱) از خانم پوران فرخزاد

 زن، شعر و اندیشه” (۱۳۷۸) از خانم غزل تاجبخش

“شاعران زن ایران”  (۱۳۷۴)  از خانم مهرى شاه حسینی 

و “شعر زن از آغاز تا امروز” از خانم پگاه احمدى (۱۳۸۴) نام برد

 متاسفانه در این آنتولوژى‌ها که برخی از آن‌ها 

در مقدمه خود به تحلیل تحولات شعر زنان ایرانی 

 در دهه‌هاى مختلف پرداخته و سپس نمونه‌هایی از اشعار این گروه به دست داده‌اند

جای اکثریت زنان شاعر خارج از کشور خالی می‌باشد

این که چرا تهیه‌کننده‌گان این آنتولوژی‌ها که اکثرا خود زن و شاعر هستند،

همنوعان خارج از کشور خود را

آن‌هم در عصر ارتباطات

که اگر نه دستیابی به‌تک تک آثار منتشره در خارج کشور بل‌که حداقل

اطلاع‌یابی از فعالیت‌های شاعران و نویسنده‌گان خارج از کشور 

و پی‌گیری نمونه‌ی آثار آن‌ها

از طریق اینترنت تا این حد سهل‌الوصول شده‌است ـ 

 به این شکل سیستماتیک مورد بی‌اعتنایی قرار می‌دهند؟

. نکته‌ای درخور تأمل است که باید بیش‌تر به‌آن پرداخت

 به هرحال امید است که در آینده شاهد آنتولوژی‌های کامل‌تری 

از اشعار زنان 

و

. یا گزیده‌ى جداگانه‌ای از شعر زنان خارج از کشور باشیم

.کتاب حاضر شامل دو بخش است

در نخستین بخش که فهرستی از شاعران و آثار آن‌هاست 

شناسنامه‌ى هر کتاب تحت

. نام نویسنده‌ى آن و به شکل زیر تنظیم شده است


“نام کتاب / محل انتشار کتاب / نام ناشر / تاریخ انتشار کتاب/ 

تعداد صفحات کتاب”

لازم به‌توضیح است که

ـ نام شاعران به‌ترتیب الفباى نام خانواده‌گى تنظیم شده است

از نام‌های مستعار به نام‌های اصلى ارجاع داده شده و تخلص هر شاعر

در مقابل نام اصلی او و در گیومه قید گردیداست


عناوین کتاب‌ها به ترتیب الفبا و تحت نام پدیدآورنده‌گان آن‌ها تدوین گردیده است

در مورد آثار منتشره در خارج کشور 

نخست نام شهر محل انتشار 

و سپس نام کشور محل انتشار کتاب ذکر گردیده است

نام ناشرین به‌صورت اختصارى پس از ذکر محل انتشار هر اثر قید گردیده است

.و از هرکتاب فقط تاریخ نخستین چاپ آن ملحوظ شده است


¤¤¤¤

از جمله‌ی ترجمه‌های مانا


هواپیمایی به آرامی سنجاقک:دوازده شاعر از آسیای دور (۱۳۹۲)، انتشارات بوتیمار، ایران

دوچرخهٔ بال‌دار: هایکو سوئدی (۱۳۹۶)، (با لیلا فرجامی)، انتشارات هشت، 

ایران

گل‌های یک‌روزه: گزیده اشعار کو ئون (۱۳۹۸)، (با رباب محب)، نشر سیب سرخ، ایران

¤¤¤

نمونه ای از بسیاران شعر مانا


در من درختى ست

که دیوانه است

درختى که مثل هیچ درخت دیگرى نیست

درختى که دوست دارد بدود

درختى که از سیگار کشیدن

و قاه قاه خندیدن و لخت شدن در جمع خجالت نمی‌کشد

درختى که از چهارده ساله‌گى 

در مجاورت ساختمان‌هاى بلند محل‌های در بیرون استکهلم زندگى می‌کند

و نژادش از یک طرف به نخل‌هاى گیس بریده‌ی جنوب

و از جانب دیگر

به کاج‌هاى مودب ژرمن می‌رسد

درخت من یک وطن پرست سربه هواست

و عذاب وجدان ندارد

اگر گاهى ریشه‌هایش را از زمین بیرون می‌آورد

و در جیب می‌گذارد

تا در گوشه‌ی دیگرى از خاک بکارد

براى او آزادى این است

که گاهى زیر آسمان یخ‌زده‌ی وایکینگ‌ها چند ساعت حمام آفتاب بگیرد

او حق خود می‌داند

که هر وقت دلش خواست لباس‌هایش را دربیاورد

وحشیانه با باد عشق‌بازى کند

و بعد از هر هم‌خوابگى 

هنوز از حق نفس کشیدن در هواى سالم 

که لازمه‌ی رشد طبیعى هر آدمى‌ست بهره‌مند شود

او به ارّه‌ی تیز برادر توجه نمی‌کند

و به انتقام تبر بى‌اعتناست

و میدود

و میدود

و میدود

و نمی‌ترسد اگر هرگز به جنگل نرسد

¤

آی نیلوفر پیچ

که آرام آرام بالا می روی

تا پنجره ی اتاقم،

تو در زندگی پیشین

عاشق نبوده ای؟

¤

این چند واژه را روشنک می‌گوید 

،مانا،

《 درختی‌که شاخه‌هایش

جاده را به آغوش کشیده باشد

دیوانه و آشکار》


¤¤¤¤¤


مانا آقائی


اگر تمام شب رویا دیدم 

اگر زیر ستاره‌ها کنارم نخوابیدی؛

پس چرا پیراهن‌ات خیس است ؟

و تار بلندی از مویت

مثل راه شیری

 

به بالشم چسبیده‌است ؟

□□

«اطلس»

تنت اطلسِ نرمِ جغرافیاست

همه فتحش می‌کنند

من قاره قاره کشف‌اش کردم

¤¤

اما اگر قرار بود میان دست‌های تو پیر شوم

 دلم می‌خواست خطوط تنت را

 با پلک‌های بسته نوازش کنم

 از رگ‌های برآمده‌ی پیشانی‌ات

 تا طرح محجوب گونه‌ها بروم

. مرگ اگر لب‌های تو را داشت


¤¤

نمونه‌ای از آثار مانا

https://iranianpoetry.wordpress.com/

d8afd8b1-d8a7db8cd986d8acd8a7-1.pdf
زمستان معشوق من

d8a7d8b2-d8a7db8cd986d8acd8a7.pdf
مرگ اگر لب‌های ترا داشت 


تصاویر از دیدارتو



شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ