پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ مرداد ۱۵, جمعه

ماهیت قدرت باید دموکراتیک باشد


،دکتر عباس ولی ،

نظریه‌پرداز سیاسی و اجتماعی و استاد دانشگاه است که تمرکز ویژه‌ای بر نظریه سیاسی معاصر و سیاست خاورمیانه دارد. او که زاده مهاباد است،‌ نوشته‌های بسیاری درباره کردستان تألیف کرده و از آثار او می‌توان

 به «ایران پیشاکاپیتالیستی‌: یک تاریخ نظری» و «مدرنیته و بی‌دولتان: مسئله کرد در ایران» اشاره کرد


آنها ( اپوزیسیون) تصور می‌کنند که دموکراسی تنها شکل حکومت است. اما دموکراسی شکل حکومت نیست، بلکه ماهیت قدرت است. به 

عبارت دیگر، این ماهیت قدرت است که باید دموکراتیک باشد

¤


گفت‌و‌گو با عباس ولی: آغاز بحران حاکمیت و پایان اصلاح‌طلبی

.از عباس ولی درباره وضعیت بحرانی ی ایران پرسیدیم و جنبش‌های مبارزاتی مختلف در کشور

 او وضعیت کنونی ایران را با مفهوم «بحران حاکمیت» تعریف می‌کند: یعنی زمانی که قدرت ، دیگر ابزارها و سازوکارهای ضروری برای استقرار سلطه را در دست ندارد

امین درودگر

۱۳۹۷

ایران روزانه شاهد تعمیق بحران از چندین طرف است:‌ اعتراض‌های کارگری و اجتماعی گوناگون، افزایش تنش در روابط خارجه و بازگشت تحریم‌ها، بحران اقتصادی و تورم فزاینده، تلاش‌های نومیدانه برخی گروه‌های سیاسی برای یک‌دست‌کردن حاکمیت. در گفت‌و‌گوی زیر، از عباس ولی درباره وضعیت بحرانی ایران پرسیدیم و جنبش‌های مبارزاتی مختلف در کشور


برداشت اپوزیسیون ایران از دموکراسی بچه‌گانه است

آنها تصور می‌کنند که دموکراسی تنها شکل حکومت است. اما دموکراسی شکل حکومت نیست، بلکه ماهیت قدرت است. به 

عبارت دیگر، این ماهیت قدرت است که باید دموکراتیک باشد


عباس ولی وضعیت کنونی ایران را با مفهوم «بحران حاکمیت» تعریف می‌کند: یعنی زمانی که قدرت ، دیگر ابزارها و سازوکارهای ضروری برای استقرار سلطه را در دست ندارد. به عبارت دیگر، قدرت جمهوری اسلامی دیگر به سلطه ی سیاسی آن ترجمه نمی‌شود. درست به همین دلیل،‌ به زعم دکترعباس ولی،‌ قانون نیز در بحران حاکمیت دیگر مشروعیتی ندارد و رونمای قانونی قبلی از کار می‌افتد. نتیجه‌ چنین وضعیتی برای حاکمیت، اعمال زور عریان به جای توسل به مشروعیت قانون است. از این رو عباس ولی هشدار می‌دهد

 «شاید کسی که در آینده در این حکومت بر سر کار می‌آید، لباس نظامی بر تن نداشته باشد، اما حتماً خصلت نظامی خواهد داشت.»


عباس ولی همین مسئله را دلیل پایان دوران اصلاح‌طلبی می‌داند؛ چرا که حدود گفتار آن را نه قانون اساسی و پیروی آن،‌ بلکه اصل ولایت فقیه تعیین می‌کنند. او اما نسبت به اپوزیسیون خارج از ایران نیز خوشبین نیست و فقر نظری در میان گروه‌های مختلف اپوزیسیون را عامل فهم «بچه‌گانه ی» آنها از دموکراسی،‌ فهمی بر مبنای اجماع می‌داند. برای عباس ولی دموکراسی نه شکل حکومت که ماهیت قدرت است و باید بر اساس یک پلورالیسم ناب (۱) بنا شود. این گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید

پرسش

 اجازه می‌خواهم که از یک سوال کلی‌ شروع کنم. با توجه به شرایط کنونی ایران، آیا تنها با «بحران سیاسی» طرف هستیم که به گفته بسیاری از گروه‌های اپوزیسیون، می‌توان آن را در عبارت «مردم در برابر حکومت» خلاصه کرد؟ 

یا «بحران اجتماعی» هم در کار هست ؟

و «مردم» به معنای این کل همگون و یکپارچه واقعاً وجود ندارد و شکاف‌هایی و اختلاف‌های داخل آن هم بخشی از بحران هستند؟


پاسخ

 به نظر من بحرانی که الان ایران با آن روبرو است، مرحله‌ی جدیدی از یک پروسه است

من با عنوان «بحران حاکمیت» از آن نام می‌برم که مرحله‌ی پس از «بحران مشروعیت» است


قبل از بحران حاکمیت، ایران با بحران مشروعیت دست و پنجه نرم می‌کرد. در این مرحله از بحران دیدیم که ایدئولوژی مسلط رژیم، قدرت ایدئولوژیک سازمان‌دادن و تأثیرگذاشتن بر جامعه، و بسیج جامعه به سمت هدف مورد نظرش را از دست داده بود. اصلاح‌طلبان به خوبی این نکته را درک کردند. و 

هدف پروژه اصلاح‌طلبی، توقف توسعه بحران در همین مرحله بحران مشروعیت و یافتن چاره‌ای برای آن بود

 اما دیدیم که چاره‌ای برای بحران مشروعیت پیدا نشد و به نظر من، اعتراض‌های ۱۳۸۸ پس از انتخابات ریاست‌جمهوری از این منظر یک نقطه‌ی عطف بود. ما با آن اعتراض‌ها به عمق و مرحله‌ی جدیدی از بحران وارد شدیم که همان «بحران حاکمیت» است

اما چرا اصلاح‌طلبان موفق نشدند؟

جمعی معتقدند که اصلاح‌طلبان به سوی رژیم رفتند، با رژیم همکاری کردند، به آرمان‌های اصلاح‌طلبی خیانت کردند 

همه‌ی اینها به جای خود

 اما مسأله‌ی اصلی این است: آیا پروژه‌ی اصلاح‌طلبی اصلاً توان آن را داشت که بحران مشروعیت را حل کند؟ 

به نظر من، نه. عملکرد اصلاح‌طلبان همواره در چارچوبی گفتمانی صورت گرفته که حدود و ثغور این چارچوب گفتمانی را مفهوم «ولایت فقیه» تعیین می‌کند

 و اصلاح‌طلبان هرگز نتوانستند مرزهای عملی و گفتمانی این چارچوب را بشکنند و از آن فراتر روند. آنها مرتب 

می‌گفتند

 «قانون اساسی»

«قانون اساسی»

اما قانون اساسی در واقع سند قانونی ولایت فقیه است که این مفهوم را مرحله‌به‌مرحله کدبندی می‌کند و قدرت وابسته به آن را نشان می‌دهد. بنابراین، در خرداد ۱۳۸۸ چنین گفتمانی از بین رفت و وارد مرحله بحران حاکمیت شدیم

باید تأکید کنم که مقصود من از «بحران» آن چیزی نیست که در ادبیات ایران متداول است

منظور من از بحران، حالت غیرعادی یا آنورمال نیست. بحران حاکمیت را باید بحران قدرت حاکم فهمید. هدف قدرت سیاسی تبدیل قدرت

(power)

به

«سلطه»

(dominion)

است، و زمانی که قدرت به سلطه تبدیل نمی‌شود، یعنی حاکم ابزارها و وسایل انجام این تبدیل را دیگر در اختیار ندارد، بحران حاکمیت بروز می‌کند. ما اکنون در ایران شرایطی را می‌بینیم که حکومت در ظاهر تمام اهرم‌های قدرت را در دست دارد، اما نمی‌تواند اهرم‌های قدرت را چنان به کار ببرد که این قدرت را به سلطه‌ی سیاسی بدل کند

پس مسئله اساسی بحران حاکمیت ناتوانی در انجام این تبدیل است

اما اینکه آیا بحران سیاسی است یا اقتصادی؟

 پاسخ این سوال را باید در معنای «حاکمیت» جست. حاکمیت هرگز از مدیریت اقتصاد ملی جدا نیست، پس

بحران حاکمیت همواره جنبه اقتصادی دارد. حاکمیت هرگز از نحوه و روش کاربرد خشونت سیاسی جدا نیست زیرا انحصار آن را در دست دارد؛ پس

بحران حاکمیت از بحران سیاسی جدا نیست. به این منوال، بحران حاکمیت هم جنبه سیاسی دارد، هم جنبه ی اقتصادی و هم جنبه ی فرهنگی، .... یعنی همه آن کلیتی که قدرت را می‌سازد درگیر بحران است ؛ قدرتی که با مفهوم ولایت فقیه در جامعه نمادین می‌شود. بنابراین، به نظرم اینکه بگوییم بحران سیاسی است، اقتصادی است یا چیزی دیگر، مسأله‌ای را حل نمی‌کند. ما با بحران کلی در رژیم رویارو هستیم


یک بار دیگر به مسأله نمودهای بحران بازگردیم. اینجا می‌خواهم به مسأله‌ای روش‌شناختی اشاره کنم. به نظرم بحران یک مقطع


(conjuncture)


است. ما نباید مختصات و ویژگی این بحران به مثابه‌ی مقطع را از یک پروسه نتیجه بگیریم. درست است که این مقطع یک برش از آن پروسه است، اما توجه به اینکه چرا در چنین شرایطی این برش خاص به وجود آمده، بسیار مهم است. باید این مسئله را توضیح بدهیم و در نظر بگیریم که چگونگی به وجود آمدن این برش را نمی‌توان از سیر پروسه نتیجه گرفت


آن‌طور که من می‌بینم، گرایش بسیاری از تحلیلگران ایرانی در داخل و خارج این است که بحران یا مقطع کنونی را با نوعی


تاریخ‌گرایی

(historicism)


 توضیح بدهند. این کار به نظر من درست نیست. مشکل اصلی تحلیل‌های تاریخ‌گرایانه آن است که همواره گذشته را با آنچه در حال وجود دارد، یعنی با رویکردی واپس‌گرایانه


 (retrospectively) 


توضیح می‌دهند و به فرافکنی حال بر گذشته می‌پردازند. پس گذشته‌ای که این دست تحلیل‌ها در نظر می‌گیرند، گذشته‌ای است که ما با فرضیات کنونی می‌فهمیم، و نه گذشته‌ای که واقعاً اتفاق افتاده است. به باور من، نباید برای فهمیدن بحران کنونی بپرسیم که این پروسه طی چهل سال چه طور پیش رفت. مسأله‌ی اصلی این است که چه طور این پروسه‌ی چهل‌ساله از هم شکافت و این مقطع یا بحران بدین شکل، یعنی ابتدا به شکل بحران مشروعیت و سپس بحران حاکمیت، خود را نشان داد


وقتی با بحران حاکمیت طرف هستیم، دو مسئله کلی وجود دارد

قدرت معمولاً به صورت قانونی خود را اعمال می‌کند، اما در عصر بحران حاکمیت، قانون ــ یا در واقع روبنای قانونی‌ای که در جمهوری اسلامی وجود داشت ــ تأثیرش را از دست می‌دهد و آنچه می‌تواند موثر باشد، قدرت و خشونت پسِ قانون است؛ یعنی خشونت عریان ضامن اجرای قانون مستقیماً اعمال می‌شود

پس مسئله اول این است که قدرت عریان ضامن قانون تا چه حد می‌تواند سلطه را دوباره برقرار کند؟ 

برای پاسخ به این سوال، باید فهمید نیروهای اپوزیسیون چه هستند و چه توانی دارند؟ 

چه مخالفان در مردم داخل، چه اپوزیسیون خارج از ایران


مسئله دوم، مسئله اجتماعی است. این بحران قطعاً جنبه‌های اجتماعی عمیق دارد. وقتی می‌گوییم یکی از کارهای حاکمیت مدیریت اقتصاد ملی است و در شرایط بحران این مدیریت شکست می‌خورد، پس بحران جنبه اقتصادی بارزی دارد. این جنبه اقتصادی در این مقطع کشمکش طبقاتی را به نحو چشمگیری تشدید خواهد کرد


اما به نظر من آنچه تعیین‌کننده خواهد بود، برآمد نیروهای سیاسی در مقطع کنونی است. هرچند شرایط سیاسی و اجتماعی قطعاً تعیین‌کننده هستند، اما عاملِ فراتعیین‌کننده در مقطع کنونی برآمد نیروهای سیاسی است. باید منتظر مناسبات سیاسی خاصی بین این نیروها در یک لحظه‌ی تعیین‌کننده باشیم. در شرایط فعلی، فشارهایی که از خارج بر ایران وارد می‌شوند، بسیار مهم است. این فشارها باعث شده است که سیاست داخلی ایران به صورت ضمیمه‌ای از سیاست خارجی آن درآید. همواره می‌گویند که سیاست خارجی ادامه منطقی سیاست داخلی است، اما اکنون در ایران وضعیت به خاطر فشارهای خارجی، به ویژه پس از خروج آمریکا از برجام به نحوی است که آرایش نیروها در سیاست داخلی تا حد بسیاری تحت تأثیر شرایط تعیین‌کننده خارجی هستند


در این مقطع ویژه ی بحرانی، باید چندین نیروی مخالف حاکمیت را تشخیص داد: نیروهای طبقاتی، نیروهای جنسیتی (به ویژه زنان)، نیروهای اتنیکی و مذهبی‌های غیرشیعی، و ... اگر بخواهیم به شکلی تئوریک مشخص کنیم که چه نیروهایی تا چه حدی و به شکلی در اپوزیسیون جمهوری اسلامی قرار گرفته اند، ابتدا باید مشخص کنیم که هویت قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی چیست و مشکل این هویت در پروسه تبدیل قدرت سیاسی به سلطه سیاسی چیست و چگونه نیروهای اپوزیسیون در برابر آن مقاومت و مخالفت می‌کنند؟


برای نمونه، مسأله شیعه و سنی را در نظر بگیرید. در شرایط فعلی، این مشکل ایران بسیار برجسته شده است. حکومت مسأله اجتماع‌های سنی را مشخصاً به تعریف خود از «امنیت ملی» ربط می‌داد و اکنون به واسطه‌ی فشارهای خارجی 

به دغدغه‌ی امنیتی ی  بزرگی بدل شده. چرا این طور شده؟ 

زیرا تعبیری که حکومت از هویت خود (شیعه فارس) می‌کند، مبنای اصلی تعریف امنیت ملی و سیاست مشترک ملی از نظر حکومت است. اهمیت یافتن مخالفت زنان و گروه‌های اتنیکی را نیز باید به همین معنا فهمید


خلاصه سخنان دکتر عباس ولی

یک. وارد بحران حاکمیت شده‌ایم؛ مرحله پس از بحران مشروعیت. اصلاح‌طلبان در دوران بحران مشروعیت جمهوری اسلامی ظهور کردند اما گفتار آنها توان پاسخ‌گویی به بحران حاکمیت را ندارد

 دو. در دوران بحران حاکمیت،‌ قانون کارکردش را از دست می‌دهد و حکومت برای بقا خشونت عریان اعمال می‌کند و دست به سرکوب آشکار می‌زند. در چنین شرایطی،‌ دولت خصلتی نظامی خواهد یافت

 سه.بحران حاکمیت چندبعدی است:‌ هم اقتصادی و طبقاتی است، هم سیاسی و اجتماعی. گروه‌های معترض نیز گوناگوند و اقلیت‌های ملی و مذهبی و جنسیتی و طبقات فرودست را در می‌گیرند. بنابراین نمی‌توان آن را تنها یک بحران سیاسی یا یک بحران اجتماعی یا یک بحران اقتصادی فهمید

 چهار. در این مقطع خاص، بحران به نحوی است که فشار نیروهای خارجی در آن نقش مهمی ایفا می‌کند. در واقع، در ایران بر خلاف روند معمول سیاست داخله به ضمیمه‌ سیاست خارجه بدل شده است

پنج. هرچند دوران اصلاح‌طلبان به پایان رسیده، اپوزیسیون خارج ایران نیز توان شکل‌دادن به یک گفتار دموکراتیک واقعی را ندارند. برای آنها،‌ دموکراسی تنها به معنای شکل حکومت است،‌ با اجماع یکی است و پلورالیسم در آن مفهومی کمی و عددی دارد. شش. دموکراسی واقعی ماهیت قدرت است؛‌ قدرتی که در آن یک هویت بر هویت دیگر سلطه نمی‌افکند. این دموکراسی باید بر اساس پلورالیسم نابی باشد که سیاست را به مثابه‌ی محل اختلاف می‌فهمد و اختلاف‌ها را پذیرا می‌شود و راهی برای محترم‌شمردن و انتگراسیون آنها بدون سرکوب‌شان می‌یابد


پرسش

 از آنجا که چنین مسئله‌های چندتعینی و همزمان اتنیکی، طبقاتی، جنسیتی و ... هستند، آیا خطر آن وجود دارد که در جنبش‌های اعتراضی، جنبه‌ی اتنیکی یا هر شکلی از هویت بر دیگر جنبه‌ها غلبه کند؟


پاسخ

 به نظر من خیر، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. آنچه به لحاظ استراتژیک بسیار مهم است و به نظرم نقش تعیین‌کننده‌ای خواهد داشت، همین مسئله‌ است. بحران کنونی تمام این مسئله‌های اتنیکی و هویتی را به هم گره زده است. در ایران بسیاری از اجتماع‌های اتنیکی، اجتماع‌های مذهبی غیرشیعی نیز هستند. در این مناطق، همچون کردستان، بلوچستان و ترکمن‌صحرا، اپوزیسیون مذهبی و اپوزیسیون اتنیک با یکدیگر هم‌پوشانی دارند


در سال‌های گذشته، یکی از سیاست‌های دولت این بود که اپوزیسیون اتنیک را تضعیف و اپوزیسیون مذهبی را تقویت کند، که نتیجه‌اش دیدیم بروز سلفی‌گری در کردستان ایران بود. اما اکنون که در شرایط بحران حاکمیت قرار داریم، گره‌خوردن این هویت‌ها خطر بسیار جدی‌ای برای حاکمیت ایجاد خواهد کرد


پرسش

بازمی‌گردم به این نکته که اشاره کردید بحران حاکمیت از ۸۸ شروع شده. بعضی‌ها به این اشاره می‌کنند که نخستین بار شعار علیه رهبری در ۸۸ به یک شعار اعتراضی بدل شد و در دی ۹۶، اعتراض‌های سال پیش از همان ابتدا سر داده شد. از سوی دیگر، یکی از نکته‌هایی که در مورد اعتراض‌های دی ۹۶ به آن اشاره می‌شود، آغاز آنها از «حاشیه» است. بر خلاف اعتراض‌های ۸۸، اعتراض‌ها چند روز پس از آغاز آن به تهران رسید. برخی هم به تفاوت بین خاستگاه طبقاتی بین اعتراض‌های ۸۸ و ۹۶ اشاره می‌کنند. آیا این تفاوت تأییدگر همان بحران حاکمیت است که می‌گویید؟

 اگر در دی ۹۶ کسانی به خیابان‌ها ریختند که حکومت با واژه «مستضعفین» به آنها اشاره می‌کرد و آنها را پایگاه اجتماعی اصلی خودش معرفی می‌کرد، آیا این نشانه عمیق‌ترشدن بحران حاکمیت است؟

پرسش بعدی‌ام به همان اعتراض‌های اتنیکی و مذهبی که می‌گویید باز می‌گردد. اگر تفاوت‌های اتنیکی و مذهبی را اختلاف یا شکاف اجتماعی بفهمیم، آیا اعتراض‌های اتنیکی و مذهبی می‌تواند این شکاف‌ها را باریک‌تر و ترمیم‌شان کند، یا اینکه این اختلاف‌ها می‌توانند تشدید شوند و به نقطه‌ی خطرناکی برسند؟

و یک پرسش دیگر هم اینجا با توجه به پاسخ جمهوری اسلامی به این دست اعتراض‌ها و سخنانی که شما پیشتر گفتید، پیش می‌آید. اشاره کردید که با بحران حاکمیت قانون تأثیرش را از دست می‌دهد و خشونت حافظ آن عریان‌تر اعمال می‌شود. آیا این واقعیت خطر بر سر کار آمدن یک حکومت نظامی را ــ چیزی که در ماه‌های اخیر شایعه‌اش بیشتر و بیشتر به گوش می‌رسد ــ تقویت می‌کند؟


پاسخ

 درباره بخش نخست سوال. اساس بحران حاکمیت، یعنی بحران قدرت سیاسی، ناتوانی در تبدیل قدرت به سلطه سیاسی است. این بحران را نمی‌توان با بازسازی مشروعیت نظام حل کرد. به همین خاطر نیز به درستی می‌گویند که دوره اصلاح‌طلبی سر آمده است. هدف اصلاح‌طلبان ، بازسازی این مشروعیت ریزش‌کرده است. اما این ریزش تبعات وسیعتری دارد، با ریزش مشروعیت رژیم و کاهش فاحش نفوذ ایدئولوژیک آن، مرز بین

 قدرت 

(power) 

و خشونت

 (violence) 

سیاسی، نظامی و امنیتی از بین می رود، 

این دو درهم می آمیزند و از نظر قانونی غیرقابل تشخیص هستند.  به همین دلیل است که من معتقدم ابعاد بحران کنون چنان وسیع و  

 عمیق است که نمی‌توان آن را با بازسازی مشروعیت رژیم حل کرد. کوشش‌هایی همچون به میان آوردن خاتمی، یکدست‌کردن رژیم با نزدیک‌ترشدن اصلاح‌طلبان به اصول‌گرایان، یا بازی‌های اصول‌گرایانه‌ی آقای روحانی با تهدید آمریکا، یا نامه آقای سلیمانی، «سرباز رئیس‌جمهور» که هل‌من‌مبارز سر دهد و بگوید در میدان با من طرف هستید ــ همه و همه سقوط ارزشی گفتمان سیاسی در ایران و سقوط مبانی فرهنگ سیاسی گفتمان اصلاح‌طلبی را نشان می‌دهند. یا در واقع نشان می‌دهند که فرهنگ سیاسی در ایران تا چه حد تنزل کرده است. این «هل من مبارز‌طلبی» اخیر و نزول فرهنگ سیاسی از سوی دیگر بیان می‌کند که ایدئولوژی رژیم دیگر قدرت تجهیز و بسیج جامعه، قدرت سازمان‌دادن و اقناع جامعه را از دست داده است. و این مشکل را نمی‌توان با اصلاح‌طلبی حل کرد

همین‌جا به بخش آخر سوال درباره امکان بر سر کار آمدن حکومت نظامی پاسخ دهم

شاید کسی که در آینده در این حکومت بر سر کار می‌آید، لباس نظامی بر تن نداشته باشد، اما حتماً خصلت نظامی خواهد داشت. اکنون که گزینه بازسازی ایدئولوژیک رژیم، یعنی بازسازی مشروعیت آن کنار رفته است، تنها حکومتی می‌تواند برای جمهوری اسلامی یک ثبات موقتی ایجاد کند

و بازسازی موقتی سلطه سیاسی را به همراه بیاورد که خصلتی نظامی داشته باشد

  زیرا قدرت ، دیگر باید عریان اعمال شود تا سلطه بازسازی شود

این حرکت هم دراز مدت نخواهد بود ، فشارها از داخل و جامعه بسیار زیاد است 


و حالا بخش دوم سوال که به مسئله قومی و مذهبی غیرشیعی باز می‌گشت و به دیگر اجتماع‌هایی که در «حاشیه» مرکز شیعه‌ـ‌فارس حکومت هستند. می‌توان گفت که شاید در این تنش‌ها خطر نیز نهفته باشد. اما مسئله کلیدی این است: تا 

چه حد اپوزیسیون‌ای که ادعا می‌کند می‌تواند جای رژیم را بگیرد، قادر به برآوردن خواست‌های ملیت‌های ایران است. من 

نمی خواهم واژه قوم و قومی را که اخیرا بسیار متداول شده است بکار ببرم. قوم یعنی ملتی که فاقد قدرت سیاسی است. پس اپوزیسیون باید بتواند خواست‌های ملی و مذهبی اجتماع‌های حاشیه‌ را در برنامه‌های خود مفصل‌بندی کند. این به باور من یک مسأله‌ی استراتژیک اساسی است


متأسفانه به نظرم با تعبیرهای مکانیستی و عقب‌افتاده و از نظر تئوریک فقیری که در بین گروه‌های اپوزیسیون ایران از دموکراسی رواج دارد، امکان اقبال آنها به یک «پلورالیسم ناب» را ناچیز می‌دانم. پلورالیسم ناب و نوعی نه پلورالیسم کمی و تجربی که یک، دو، سه، .. می‌شمرد و می‌گوید «این هم هست، این یکی هم هست، و الخ». پلورالیسم ناب می‌تواند 

هویت ملی‌ـ‌اتنیک، هویت مذهبی و هویت فرهنگی اجتماع‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده را در خود بگنجاند. این 

پلورالیسم قادر است یک اپوزیسیون سراسری در ایران به وجود آورد، اما به شرطی که این اجتماع‌های حاشیه‌ای باور داشته باشند که پس از پایان مبارزه و رفتن این رژیم

مبارزه شان به خاطر هیچ نبوده است. یعنی آن زمان خواهند توانست به حق زبان مادری دست یابند، مسجدهای سنی‌ها را دیگر نخواهند بست، عروسی‌های کرد و بلوچ را دیگر منفجر نخواهند کرد و غیره


من این قابلیت را در اپوزیسیون فعلی ایران نمی بینم. مشخصاً اپوزیسیون سلطنت‌طلب را در نظر بگیرید. پس از چهل سال مصیبتی که بر سر گفتار سلطنت‌طلبی و پیروان شاهنشاهی آمده، هنوز آنها قادر به فهم مطالبات داخل ایران نیستند


مثلاً اعتصاب طولانی و بزرگ اخیر در شهرهای بانه و برخی دیگر شهرهای کردستان ایران را در نظر بگیرید. هنگام این اعتصاب، آقای رضا پهلوی در واکنش به آن نگفت که من برنامه‌ای درست می‌کنم که پاسخ‌گوی خواست‌های دیرینه شما باشد. او در عوض گفت  من می‌آیم و کردستان را به یک منطقه توریستی تبدیل می‌کنم. وقتی این سخنان را شندیم،

 با خودم گفتم « سلطنت‌طلب‌ها از این چهل سال هیچ‌چیز نیاموخته‌اند». آنها نمی‌دانند که چرا در کردستان، بلوچستان، خوزستان مردم دست به اعتراض و مخالفت می‌زنند. مسئله صرفاً این نیست که مردم در کردستان فقیرترند، یا مثلا ً، در بلوچستان فقر، حتی در قیاس با کردستان بیداد می کند. و راه‌حل نیز این نیست که توریست‌ها به این مناطق بروند و آنجا پول خرج کنند. این مردم می‌خواهند هویت‌شان قانوناً تثبیت شود. و رژیمی سر کار باشد که هویت آنها در قدرت اجرایی پس آن ابراز شده است. یعنی

 بتوانند بگویند «من هم بخشی از این سیستم هستم؛ اگرچه سنی‌ام، کردم، بلوچ‌ام، اما من هم می‌توانم به‌راحتی و به شکلی قانونی، بدون نیاز به انکار کردن هویت و زبانم، بگویم من هم شهروند ایران هستم». آقای رضا پهلوی این مسئله را درک نکرده


پرسش

سوال آخر را در رابطه با همین بحث اپوزیسیون خارج از ایران می‌پرسم. همان طور که می دانید،  ائتلافی

 به نام «شورای دموکراسی‌خواهان» تشکیل شده که از هر ملیت ایران نماینده‌ای آنجا حضور دارد، و در برنامه اصلی نمایندگان تمرکز بر فدرالیسم است. نشست‌های اخیر این شورا در واشنگتن و کلن از اتحادهای غریب بین گروه‌های سابقاً بسیار متفاوت حکایت دارد. با در نظر داشتن اینکه دیگر گروه‌های اپوزیسیون نیز درگیر مشکلات کمتری نیستند، آیا این ترکیبی که از اپوزیسیون‌های ملیت‌های حاشیه‌ای ایران به علاوه اپوزیسیون ملی‌گرا و اسیونالیست شکل گرفته، اتحادی است که پایدار می‌ماند یا متزلزل است؟ 

آیا تمرکز بر صرف فدرالیسم و معرفی کردن شکاف اصلی به شکل شکاف هویتی ملیت‌ها به نظر شما کافی است؟

یا چه راهکارهای دیگری باید در برنامه ائتلافی از اپوزیسیون وجود داشته باشد؟ 

کدام اپوزیسیون و بر چه اساسی می‌تواند متحد شود؟


پاسخ

 به نظر من فدرالیسم کافی نیست. آنچه که اپوزیسیون لازم دارد، یک گفتار مشترک دموکراتیک است. اما این گفتار باید بر اساس پذیرش یک مفهوم از دموکراسی باشد که «پلورالیسم ناب» را در خود می‌گنجاند. یعنی نوعی از پلورالیسم که هویت‌های متفاوت را می‌شناسد، بر آنها ارج می‌نهد، و از لحاظ قانونی برایشان امکانات دفاع و توسعه و رشد را به وجود می آورد


در مورد فهم دموکراتیک این اتحاد در اپوزیسیون خارج به یک نمونه اشاره می‌کنم

 من مقاله ای خواندم از نویسنده‌ای به نام جلال ایجادی (1). نویسنده برای اینکه استدلال کند کردها در زمینه زبان مادری هیچ مشکلی ندارند، ۸ ـ ۱۰ کتابی که به کردی در جمهوری اسلامی منتشر شده، مثال می‌آورد و می گوید حقوق کردها رعایت شده است پس همه فارسی حرف بزنیم و به چاپ چندتا کتاب راضی باشیم. این به نظر من یعنی نویسنده مفهوم سیاست مدرن را به درستی درک نکرده است

 مسئله زبان مادری و هویت ملی با چند عدد کتاب و چند سرود و آهنگ محلی حل نمی‌شود، این مسئله را باید به لحاظ قانونی تثبیت کرد. قدرت سیاسی‌ شایسته‌ای که قرار است جای این رژیم را بگیرد، باید حافظ هویت‌ها باشد. اپوزیسیون باید بتواند حول چنین مفهومی از دموکراسی گرد هم آید


همان طور که گفتم، برداشت اپوزیسیون ایران از دموکراسی بچه‌گانه است

 آنها تصور می‌کنند که دموکراسی تنها شکل حکومت است. اما دموکراسی شکل حکومت نیست، بلکه ماهیت قدرت است. به عبارت دیگر، این ماهیت قدرت است که باید دموکراتیک باشد. اپوزیسیون باید بتواند ماهیت قدرت سیاسی را بر اساس پلورالیسم دموکراتیک ناب تعریف کند. در این صورت، گفتمان مشترکی شکل خواهد گرفت که اپوزیسیون کرد و بلوچ و عرب و ترکمن به آن می‌پیوندند و برایش مبارزه می کنند


در این چهل ساله کار تئوریک سیاسی در اپوزیسیون ایران بسیار کم و سطح آن بسیار نازل بوده. برای نمونه، باید به اپوزیسیون گوشزد کرد که اساس دموکراسی اجماع

(consensus)

 نیست، بلکه اساس دموکراسی آنتاگونیسم است. مکانیزم‌هایی در کار است که آنتاگونیسم را به آگونیسم، یعنی تضاد را به تفارق تبدیل می‌کند. وقتی چنین مکانیسمی برقرار شود، می‌توانیم از یک گفتمان مشترک دموکراتیک صحبت کنیم. صرف گفتن اینکه ما بر مبنای اجماع کار می‌کنیم، درست همان‌طور که در انگلیس هم اجماع وجود دارد، کافی و درست نیست. در انگلیس هم اجماع در کار نیست، بلکه مکانیسم‌هایی وجود دارد که انتاگونیسم یا تضاد سیاسی را به تفارق و فرق تبدیل می‌کند تا آنگاه بتوان دست به معامله سیاسی زد. رأی‌گیری خود نوعی معامله سیاسی است. وگرنه این مسئله کاملاً درست است که ماهیت قدرت سیاسی، ماهیتی آنتاگونیستی و از جنس رابطه‌ی دوست و دشمن است. رابطه دوست و دشمن را می‌توان تعدیل کرد، نه اینکه دشمن را از بین برد. دشمن کسی است که اختلاف منافع دارد. اگر بتوانیم این مسئله اختلاف را به ترتیبی حل بکنیم، می‌توانیم تفاوت‌هایمان را بپذیریم. ابزارهای فکری اپوزیسیون برای اینکه بتواند چنین بستری را برای یک اتحاد در بین ایرانیان از همه ملیت‌ها، بین ساکنان ایران با همه تفاوت‌ها ایجاد کند، در اختیار ندارد


امروز اپوزیسیون به جای اینکه دنبال ایجاد این بستر و حل این مسئله باشد، منتظر است ببیند آقای پومپئو و آقای ترامپ چه می‌گویند، چه زمانی بالاخره موشک‌ها به سمت ایران شلیک خواهند شد، یا چه زمانی آن‌قدر به داخل ایران پول می‌ریزند که همچون مدل ۲۸ مرداد، «قیام» صورت بگیرد. انکار نمی‌کنم که شاید چنین اتفاقاتی در آینده رخ بدهند، اما قطعاً نتیجه نه خوب خواهد بود و نه آن چیزی که می‌خواهیم


(۱)

تکثرگرآئی


(۲)

                   جلال ایجادی، جامعه‌شناس ساکن پاریس. اخیراً از او مقاله‌ای در وب‌سایت «ایران گلوبال» با

عنوان «فارسی، نه زبان تحمیلی بلکه زبان وحدت ملی» منتشر شده که احتمالاً اشاره عباس ولی به آن است


منبع رادیو زمانه





۱۴۰۰ مرداد ۱۴, پنجشنبه

شهادت می‌دهم


 

فاطمه نائوت

.شاعر ، روزنامه‌نگار ، مهندس و نویسنده‌ی مصری

متولد 18 سپتامبر 1964 در شهر قاهره ، پایتخت مصر

معروف به حمایت‌های فمینیستی و حقوق حیوانات

در سال 2016 به اتهامات بی‌احترامی به‌دین

و انتقاد ذبح حیوانات قربانی در عید قربان ، تحت پیگرد قرار گرفت

.و به 3 سال زندان محکوم شد 

.اگرچه او قصد خود را برای انتقاد از دین اسلام را رد کرد

♤♤

اینجا بهشت است 


ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺏ 

ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ می‌رﯾﺰﺩ ﺭﻭﯼ ﺑﺴﺘﺮﯾﻤﺎﻥ 

ﻭ ﻣﺎ ﺯﯾﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ 

ﮔﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ 

ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬ‌‌‌ﺎﯼ ﺑﻌﺪ 

ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻗﺼﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﻧﺪ 

ﻣﺎﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﯾﮏ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﻏﯿﺮ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﯿﺎﺑﻨﺪ ........ﺳﯿﺎﺣﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﻣﻢ 

.........ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ 

ﻣﯿﻮﻩﻫﺎﯼ ﺗﻨﻢ ﺣﻼﻟﻨﺪ 

ﺷﻬﺪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ

ﺩﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ 

ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﻢآﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ

پستانﻫﺎﯾﻢ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺍﺯﺷﯿﺮﻩﻫﺎﯼ ﺩﻻﻧﮕﯿﺰ ﻋﺸﻖ



..........................ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ 

ﻫﯿﭻ ﺑﻌﯿﺪﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ 

ﺣﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍست

............................ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﯿﺎ 

.......................ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ 

ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺑﺎﺑﮏ ﺷﺎﮐر

¤¤




ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺍﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ،احلام


ﺍﺣﻼﻡ ﻣﺴﺘﻐﺎﻧﻤﯽ

ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ نویسنده و ﺷﺎﻋﺮ ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮﯼ

که در دهه‌ی هشتاد موفق به اخذ درجه دکترا از دانشگاه سوربن شد.

وی در حال حاضر در بیروت اقامت دارد.

او برنده جایزه نقیب محفوظ در سال 1998 برای رمان "حافظه در گوشت" است.

♤♤♤♤


ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺍﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ

 ،ﺍﺣﻼﻡ ﻣﺴﺘﻐﺎﻧﻤﯽ،

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲﮐﻦ 

ﮔﺮﯾﻪ‌ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ 

ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺣﻮﻝ ﺍﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺳﺖ 

ﺩﺭﺧﻮﺍﺑ‌‌ﻬﺎﯾﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ 

ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯾﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺯ ﺑﺘﻮ ﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ 

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ

...ﻧﺨﻮﺍﺏ

ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺒﯿﻨﯽ 



...ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﺎﺵ 

ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺍﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺗﻨﮓ


¤¤¤

چه کسی می‌داند ؟



 لیلا فرجامی 

من یک زن ایرانی شاعر ، مهاجر ، آریایی محجوب و فرهیخته‌ام

که مکتب اروتیسم را دوست دارد

و افتخار می‌کنم که همه‌ی اروتیسم‌ها

از زنان شاعر مهاجر آریایی محجوب و فرهیخته آغاز می‌شود

تا به “ایرانی” شعر بگویند

و یواشکی آزاد شوند.

¤


روزی که از بهشت رانده شدم

پدرم گفت:

“سجده بر من فرود آور!”

شیطان نبوده‌ام

اما تمامی راه را تا زمین

دیوانه‌وار

خندیدم

و حوا شدم

تنها برای تو:

آدمی که تا ابد

سزاوار معشوقه‌ای گناه‌کار است.

¤


چه کسی می‌داند

 چرا نیمه‌های شب

 وقتی‌که بی‌خوابی دانه دانه‌مان می‌کند

 به این انارهای کال می‌بالیم



 سرنوشت‌های ترش

 آخرت‌های گس

 و چرا هر وقت گناه می‌کنیم

 از فرشته‌گان الهی پاک‌تر می‌شویم؟

رودخانه‌ها از میان ماه می‌گذرند

 تو

 از میان من

،،

فکر می‌کنم

 شاید سیاره‌ای شده‌ام

 که اگر نبود

 آسمان سیاه بالای سرت

 یک نقطه‌ی روشن

 کم داشت

¤


در روح من شکافی‌ست

در این شکاف

راهی

و در این راه

خانه‌ای

و در این خانه

گنجی

و در این گنج

قفلی

و در این قفل

یک کلید

در روح من کلیدی‌ست

که اگر بچرخانی‌اش

به شکاف دیگری باز می‌شود

در روح من

(نزدیک‌ترین راه

به‌قلب و تنم

که‌خالی از اندیشه‌ی زلفم نیست)

¤

۱۴۰۰ مرداد ۱۱, دوشنبه

شرم چیست و بی‌شرمی کدام ؟

 


بی‌شرمی در جامعه ی ایران

محمود صباحی

شرم به مثابه خشم اگر معطوف به خویشتن باشد، سرنوشت انسان را دگرگون می‌‌سازد اما اگر معطوف به دیگری و دیگران شود، بی‌تردید، سبب سیاهی سرنوشت و تباهی زندگی خواهد شد

ترس عامل همه‌ بیماری‌هاست و ترس از خدا به سبب ژرفا و گستردگی‌اش، بی‌تردید وخیم‌ترین و کشنده‌ترین گونه‌‌ ی ترس است 

که اگر درجان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد


در فرهنگ ایرانی/شیعی ما همه ارزش‌های زندگی کژدیسه و باژگونه‌‌اند

در نمونه‌ای از این باژگونی ارزش‌ها ، درنگ می‌کنیم

شرم باژگون؛

ما شرم‌سار می‌کنیم، سرافکنده می‌کنیم چرا که از شرم بیگانه‌ایم

ما بی‌شرمیم؛ بی‌شرمانی که کارمان این است که دیگران را شرم‌سار کنیم و  آن را پاسداشت ارزش‌ها و پاسداری از اصول اخلاق می‌نامیم

در همان حالی که شرم، امری است معطوف به خویشتن و نه معطوف به دیگران


نیچه در کتاب «دانش شاد»، انسان بد را کسی می‌داند که مدام می‌خواهد دیگران را  شرم‌سار کند

به زبان دیگر، مدام می‌خواهد دیگران را به راه راست بکشاند و رستگارشان گرداند. به راستی که این بی‌شرمی است: همین که کسی می‌خواهد ما را به راه راست هدایت کند


هنگامی که ارزش عمل انسانی با سنجه دور ساختن هر چه بیش‌تر انسان از شرم‌ساری و سرافکندگی سنجیده ‌شود، همان سنجه هم‌زمان به ما خواهد گفت که شرم‌سار ساختن و سرافکندن انسان، عملی علیه انسان و هستی ی روانی و جسمانی ی اوست


شرمگین شدن، برساختن پل‌ و برداشتن گامی است که انسان را به فراسوی وضع ناهموار و ناشاد خود ‌می‌برد، اما شرمگین ساختن، درهم شکستن در و دروازه‌‌ای است که می‌توانست انسان را از دُگما و از جزمِ خود عبور ‌دهد و گره از کار فرو بسته‌اش بگشاید


مارکس در سال ۱۸۴۳ در نامه‌ای به آرنولد روگه می‌نویسد

«… شرم خود یک انقلاب است. … گونه‌ای خشم که به خود معطوف شده است.»

شرم به مثابه خشم اگر معطوف به خویشتن باشد، سرنوشت انسان را دگرگون می‌‌سازد اما اگر معطوف به دیگری و دیگران شود، بی‌تردید، سبب سیاهی سرنوشت و تباهی زندگی خواهد شد چرا که شرم آن‌گاه که به کنش و منش دیگران نظر می‌دوزد، در بنیاد به ضد خود بدل می‌شود و به بی شرمی می‌گراید و از این بی‌شرمی اما هیچ نمی‌زاید مگر رفع و دفع مسئولیت از رفتار خود و از زندگی خود


شرم، پذیرفتن مسئولیت رفتارها و تصمیم‌هایی است که آدمی اتخاذ می‌کند و شرم‌سار کردن، برآیند فرافکنی و گریز از پذیرفتن ‌چه‌بود و چنان‌بودِ خویش‌ است. آن که دیگران را به پند و اندرزهای خود شرم‌سار می‌کند، آن که دیگران را ارشاد  و به راه راست هدایت می‌کند، بی‌شرم‌ترین هستنده‌ای است که می‌توان در این جهان تصور کرد زیرا او وقیح و گسیخته روان است: کاهی را در چشم دیگران می‌بیند اما کوهی را در چشم خود نمی‌بیند! کورِ خود است و بینای مردم: اما راست این است که آن که عیب خویش را می‌بیند، از همه بیناتر است


آیا تا به امروز شنیده‌اید یا دیده‌اید که حتی یک نفر از نمادگان سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی برای خطا و خطاکاری خود، شرم‌سار شده باشد ؟

 و بدین وسیله مسئولیت عمل خود را پذیرفته باشد؟ 

 و عذر خواسته باشد؟  

نه از طریق شکنجه و تهدید و نه از سر هراس، بلکه خودخواسته و از سر گونه‌ای شرم راستین که از مواجهه با خود و از خشم بر خود، رخ می‌دهد


بی‌شرمی ما حد و مرز نمی‌شناسد. از این رو باید چون هملت ندا برآوریم: ای شرم، کجاست سرخی‌ات؟

در جامعه ی بی‌شرم ما

حجب و حیا با شرم جا‌به‌جا گرفته می‌شود. شرم راه زندگی را می‌گشاید

 اما حجب راه زندگی را می‌پوشاند و نهان می‌کند. حیا و حجب برآیند هراس از مذمت و تنبیه و مجازات است 

اما شرم ، نه محصول هراس از عقوبت و بدنامی اجتماعی، که برآیند اندیشیدن به خویش و به عمل خویش و به منویات خویش است: رودررویی با خویشتن است

 رهایی از خود‌فریبی است؛ 

نیفکندن دلیل بد اختری ی خود بر گرده این و آن است


انسانی که شرم را می‌شناسد، اعتبار و ارزش عمل خود را نه به عمل و رفتار همگانی، بلکه به خود عمل می‌سنجد و از این رو، می‌تواند در نزد خود از مقصود و از کردار خود شرم‌سار ‌شود. او همچون ما ایرانیان بی‌شرم نمی‌گوید که دزد نگرفته پادشاه است و بدین وسیله مسئولیت خود را از عمل دزدی سلب نمی‌کند چرا که هیچ‌کس از دزدی او آگاه نشده است


مگر نه این که خود او، از این دزدی آگاه است؟ 

آن که شرم را می‌شناسد، آن که در کرد و کار خود می‌نگرد و نه در کرد و کار دیگران، چندان خود را ارج می‌نهد که برای تأیید دزدی‌اش، به شاهد و نگرنده‌ای جز خود نیاز ندارد. او پلیس و قاضی خویش‌ است و نه پلیس و قاضی دیگران! او پیامبر خویش است، نه پیامبر مردمان! هیچ پیامبری را نمی‌توان یافت که از بی‌شرمی آکنده نبوده باشد؛ پیامبران بی‌شرم بوده‌اند وگرنه چگونه می‌توانستند، پیام رستگاری‌ آورند؟


شرم، آزادی‌بخش است اما خجالت و حجب و حیا آزادی را از آدمی می‌دزدد و محروم می‌کند

این بی‌شرمی و بی‌آزرمی محض است که زبان به ستایش و مجیزگویی می‌گشاید و بدین‌سان حقیرترین و رجاله‌ترین افراد جامعه را در لفاف شکوه و جلال  می‌پیچد و آنان را به رهبران و سروران قهار جامعه بدل می‌کند


این بی‌شرمی چندان نیرومند است که اگر بر آن شوم که بگویم سبب بنیادی برآمدن و مانایی همه نظام‌ها و رهبران جبار و جرار همین بی‌شرمی بوده است، چندان راه را بی‌راهه نرفته‌ام

اما بیش از همه، این حجب و حیا بوده است که انسان را در فرهنگ ما از شکوفایی حیاتی خود بازداشته است

 این انسان به مثابه فرهنگ، چندان مأخوذ به حیا و محجوب مانده که امکان سیطره بی‌شرمی را در خود و برای خود در شکل‌های متنوعی از نظام‌های سیاسی مستبد و زیان‌کاران اجتماعی فراهم کرده است


بی‌شرمی دروغ می‌گوید و بیش از همه به خود و سپس به دیگران

این بی‌شرمی است که در خیابان‌ها نعره می‌زند: حجاب‌ات را درست ک

این بی‌شرمی است که می‌گوید: مرگ بر این، و درود بر آن

این بی شرمی است که ردای شیعیان را بر تن می‌کند و مسجد سنی‌ها را آوار می‌سازد

اما مدعی رهبری مسلمین جهان می‌شود: بی شرمی توهمات و توقعاتی دارد که از ظرفیت‌های عاطفی و عقلی‌اش بسیار فراتر می‌رود و همین عدم توازن و تناسب گنجایی ذهنی و گشادی توقعات و تصورات بی‌شرمی است که آن را بسیار ناسازگار، ناروا و نابودگر می‌سازد


از دیگر ساز و کارهای بی‌شرمی این است که از دیگران مدام طلب ندامت و توبه می‌کند: طلب ندامت و توبه از دیگران ابلهانه‌ترین و نادانانه‌ترین کاری است که می‌توان انجام داد

اصولا توبه و ندامت ناممکن است، زیرا هر انسانی تنها آن‌چه‌بود خود را محقق می‌گرداند و بدین وسیله همانی می‌شود که به راستی هست و این هرگز اهمیت ندارد که دیگران این فرایند ؛ شدن ؛ را چگونه می‌سنجند و تفسیر می‌کنند: خطا‌کاری، زشتی، دیوانگی، گناه، جنون، جرم و جنایت!


هرگز نباید از کنش‌ها و واکنش‌ها، از گفته‌ها و نوشته‌ها، از تصمیم‌ها، عشق‌ها و نفرت‌های خود نادم گردید. اظهار ندامت و پشیمانی، توهین به خویش‌ است، نفی خویش‌ و چنان‌بود خویش‌ است

کسانی که دیگران را به ندامت و توبه، به اقرار به اشتباه فرا می‌خوانند، در بنیاد به توهین به خویشتن خویش فرا می‌خوانند؛ این توبه‌فرمایان و طالبان ندامت، همان مردمان بی‌شرم‌اند که چنان سرگرم لذت بردن از خشم گرفتن به دیگرانند که از خاطر برده‌اند این خشم را بیش از هر کس، باید به خود می‌گرفتند چرا که بی‌شرمانه، در قلمرو زندگی و در مدار مسئولیت حیاتی دیگران گام گذاشته‌اند

تقوا علیه شرم

تقوا، یک بیماری بنیادی و مزمن انسانی است. بیماری‌ای که برآیند تحقیر و بلعیده شدن جسم در مقام بخش و بهره‌ ی ما از زندگی‌ست. تقوا بیماری‌ای است که از سر شرم‌سار شدن‌های مکرر و طولانی بر روان آدمی قالب شده است: گونه‌ای بازداری، تو رفتن و پس‌ کشیدن از سر ترس، آن هم ترس از خدای همه‌چیز دان و همه‌جا حاضری که یک دم از حجم حضور و سنگینی ی نگاه آن نمی‌توان آسود، و از این رو، چهره‌ واقعی تقوا را در مقام ابتلا و مرض از خلال این ترس دمادم و درونیده می‌توان دید؛ چرا که ترس عامل همه‌ بیماری‌هاست و ترس از خدا نیز به سبب ژرفا و گستردگی‌اش، بی‌تردید وخیم‌ترین و کشنده‌ترین گونه‌‌ ی ترس است که اگر در جان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد


تا بدین‌جا این بیماری تنها برای خود فرد متقی ، خطرناک است اما خطر بزرگ‌تر آن‌جاست که تقوا به تدریج جسمانیت و  نمود‌های عینی زندگی را به شکل دیو، دشمن، هیولا و نفرین درخواهد آورد و هنگامی که این بیماری جسم و جان را به تمامی مسخر کرد، فرد خدا‌‌‌ترس دچار این توهم بی‌پایان خواهد شد که در پس زندگی دسیسه‌ای شیطانی در کار است، دسیسه‌ای که هر لحظه در کمین راستی، نجابت و تقوای اوست و این همانا سرآغاز بی‌شرمی است که از گونه‌ای طلب‌کاری روانی و اجتماعی بر اثر رنج‌کشیدگی و عذاب‌دیدگی مفرط در انسان پدید می‌آید


دو نویسنده اروپایی به شدت از بیماری تقوا رنج می‌بردند و در حقیقت، به نوعی خوف و خدا‌ترسیِ عمیقِ موروثی آلوده بودند: کی‌یرکه‌گارد دانمارکی و نیز فرانتس کافکای چک

در جامعه‌ ما نیز صادق هدایت به‌گونه‌‌ای مهلک دچار این مرض ناخودآگاه بشری ــ اما از سنخ ایرانی‌اش ــ بود. او بدون آن که خود خبر داشته باشد، چونان یک دیندار مانوی و یک زاهد مسلمان زندگی را درک می‌کرد: تباهی و آلودگی محض؛ و به زبانی که او دوست داشت: دست خر تو لجن کردن

این نویسندگان، که ذهنی بسیار خلاق نیز داشتند، سرانجام از پس آن برآمدند که بیماری خود را در هیأت ادبیات به مرضی زیباشناسانه و  اندیش‌ورزانه بدل کنند. به آن آهمندی‌ و ناخوشی‌ای که تنها خود را نمی‌اندیشد، بلکه جهان را نیز در دنیای ناخوشانه‌ و در صور خیالی خود بیمار و مرض‌آلود تصور می‌کند


آنان بی‌شرمانه، زندگی را چون فسادی فراگیر می‌دیدند و آدمیان را چونان کرم‌ها و حشراتی مسخ شده که از این فساد عظیم برآمده و در هم می‌لولند. این سرنوشت همه‌ خداترسان و تقوا‌پیشگان است که روزی از گرسنگی یا از سر تاب نیاوردن زندگی تلف شوند و در حقیقت از سرِ کُفران زندگی. چنان‌که آن یهودی زاهد و خداترس بزرگ ادبیات یعنی کافکا بر اثر گرسنگی تلف شد و آن زاهد‌منش ایرانی نیز بر اثر گریز خودخواسته از ــ به زعم او ــ نکبت زندگی



شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ