پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

دیکتاتوری


 دیکتاتوری
دستاورد توده‌های دیکتاتور
, نویسنده محسن رنائی،.

,رنائی هم‌اکنون دارای رتبه‌ی «استاد تمام» در دانشگاه اصفهان و از صاحب‌نظران اقتصاد کشور است


.نوروز گذشته توانستم  خواندن کتاب «نقد و تحلیل دیکتاتوری» نوشته «مانس اشپربر» را به پایان برسانم

این روانشناس آلمانی، کتاب را در ۳۲ سالگی و در دهه ۳۰ میلادی پیش از آن‌که

.هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است

.او در کتاب خود از روی تحلیل روانی‌ی رفتار دیکتاتورها، پیش‌بینی کرده که کسی مانند هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد

این کتاب که منتشر شد، نویسنده‌اش نه تنها ناچار شد برای مصون ماندن از خشم نازی‌ها

.به زندگی پنهانی روی آورد که کمونیست‌‌های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند

این کتاب توسط کریم قصیم به فارسی ترجمه و درسال۱۳۶۳ توسط انتشارات دماوند

.به چاپ رسیده است. انتشارات دماوند در سال ۶۴ تعطیل شد


اشپربر در این کتاب که متنی بسیار روان و گیرا دارد ، با تحلیل روانشناختی‌ی شخصیت و رفتار دیکتاتورها

نشان می‌دهد که آن‌ها به خودی خود دیکتاتور نمی‌شوند؛ آن‌ها پیامد رفتار توده‌هایی هستند

.که خوی دیکتاتوری بخشی از آن‌هاست

برای آن‌که دیکتاتوری برای همیشه از جامعه‌ای رخت بربندد، باید روحیه دیکتاتوری توده‌ها از میان برود

.یادمان نرود که ما ایرانی‌ها رابطه‌ی خوبی با ضعیف‌تر از خودمان نداریم

،به‌بینید بچه‌های‌مان به سوی گربه‌ها و سگ‌ها سنگ می‌اندازند

، سواره‌ها به پیاده‌ها رحم نمی‌کنند

.همه‌مان در کار خودمان فرمانروایی می‌کنیم

.بقال حاکم است، نانوا حاکم است، راننده تاکسی حاکم است

.مامور پلیس و قاضی و همه‌‌ و همه در کار خود می‌خواهیم حکومت کنیم

وقتی در خیابان دزد را می‌گیریم به جای آن که تحویل پلیس‌‌اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می‌زنیم

پلیس‌مان وقتی خطاکاری را دست‌گیر می‌کند اول او را می‌زند

.و این مثال‌ها فراوان است

.این‌ها همه نشانه‌‌های خوی دیکتاتوری نهفته‌ای است که در همه‌ی ما وجود دارد


اشپربر نشان می‌دهد که چگونه شخصیت روانی یک دیکتاتور در گذر زمان تحول می‌یابد

.و او را از یک زندگی معمولی محروم می‌کند

به گونه‌ای که دیکتاتور رفته رفته دچار سادیسم (دیگر آزاری) و سپس مازوخیسم (خود آزاری) می‌شود

در واقع از نظر اشپربر

دیکتاتورها بیمارانی هستند که بیماری‌شان در هیاهوی توده‌ها، برای خودشان و برای دیگران پنهان می‌ماند

.و به همین علت فرصت درمان نیز از آن‌ها ستانده می‌شود

اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می‌دهد که دیکتاتورها دچار «ترس تهاجمی» هستند

.و در واقع بخش بزرگی از رفتار آن‌ها ناشی از این نوع ترس است

اشپربر معتقد است

اعتیاد به دشمن تراشی و ایده‌ی «دشمن‌انگاری هر کس با ما نیست» از سوی دیکتاتورها

  .رهآورد ترس عمیقی‌ست که در آن‌ها نهفته است

او از قول افلاطون

 می‌نویسد «هر کس می‌تواند شایسته‌ی دلیری باشد بجز دیکتاتور» و بعد

.خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می‌دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است

.در واقع نشان می‌دهد که دیکتاتوری ویژه‌گی‌ای است که در نبود  شجاعت پیدا می‌شود

.و این رفتار در همه‌ی سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ....) نمود دارد

ولی وقتی توده‌های دارای خوی دیکتاتوری با یکی از

دیکتاتورها هم‌راهی می‌کنند و از او پشتیبانی می‌کنند، از او یک فرمانروای به تمام معنی دیکتاتور می‌سازند


اشپربر نشان می‌دهد که چگونه ترس در گذر زمان به نفرت تبدیل می‌شود

و آنگاه توده‌ها برای ارضای نفرت‌شان از عده‌ای، دیکتاتوری را یاری می‌کنند تا آنان را نابود کند

و بعد دوباره زمانی می‌رسد که توده‌‌ها به علت نفرت از همین دیکتاتور

.او را به کمک دیکتاتور دیگری به چوبه‌‌ی‌دار می‌سپارند

،او به زیبایی نشان می‌دهد که چگونه دیکتاتورها با ساده کردن مسائل پیچیده‌ی زندگی

راه‌حل‌های عامه پسند ــ اما غیر قابل اجرا ــ می‌دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده‌های خود نیستند؛

چرا که آموخته‌اند وقتی راه‌حل‌شان به نتیجه نرسید به‌ راحتی می‌توانند

با انداختن مسئولیت این ناکامی ‌به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را

تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنان‌شان چقدر قدرت‌مند‌ هستند

و نمی‌گذارند تا آن‌ها به اهدافشان برسند

اشپربر البته تحلیل‌اش را معطوف به شخصیت سیاسی‌ی خاصی نمی‌کند

.ولی برخی مثال‌هایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه‌اش (استالین و هیتلر) می‌آورد

بااین‌حال، زیبایی‌ی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر  و استالین را بر می‌داریم

.و نام هر دیکتاتور دیگری را می‌گذاریم می‌بینیم چقدر تحلیل تازه است

. گویا اشپربر آن را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است


۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۴, جمعه

قیصر


 

قیصر

داستان فیلم 

یکی از برادران آب‌مَنگُل به نام منصور

(جلال پیشواییان)

فاطی را هتک حرمت می‌کند.

فاطی، پس از نوشتن نامه‌ای به مادر

(ایران دفتری)

و دایی‌اش

(جمشید مشایخی)

خودکشی می‌کند

و در بیمارستان جان می‌دهد.

فرمان

(ناصر ملک‌مطیعی)

برادر بزرگ فاطی، پس از آگاه‌شدن از موضوع، به دکان برادران آب‌مَنگُل می‌رود.

او، چون پیش‌تر قسم خورده‌بوده که دیگر هرگز دست به چاقو نبرد،

با دستان خالی با برادران آب‌مَنگُل روبرو می‌شود.

دو برادر منصور، رحیم

(غلامرضا سرکوب) و کریم (حسن شاهین)

او را غافل‌گیر کرده، می‌کشند.

قیصر

(بهروز وثوقی)

برادر کوچکِ فرمان، از سفر جنوب بازمی‌گردد و پس از آگاه‌شدن از قضیه،

به‌قصد انتقام به سراغ برادران آب‌مَنگُل می‌رود.

او کریم را در حمام و رحیم را در کشتارگاه از پا درمی‌آورد.

سپس به اتفاق ننه‌مشهدی، رخت‌شوی محله‌شان، برای زیارت به مشهد می‌رود.

وقتی قیصر از زیارت بازمی‌گردد، از مرگ مادرش باخبر می‌شود.

در گورستان، به‌هنگام دفن مادرش، به‌کمک نامزدش

(پوری بنایی)

از چنگ پلیس می‌گریزد

و به‌واسطهٔ رقاصه‌ای

(شهرزاد) منصور را در ایستگاه راه‌آهن یافته،

او را با چاقو می‌کشد.

دست آخر نیز پلیس او را دست‌گیر می‌کند.

ویکی پدیا 


گفتنی را باید گفت

چون گفتنی باشد و همۀ عالم از ریش من درآویزند که، «مگو»، بگویم

و

 هرآینه ، اگرچه بعد هزار سال باشد،

این سخن، به آن کس برسد، که من خواسته باشم

 (مقالات شمس)


قیصر، نمایان‌گر ناخودآگاهی‌ی جمعی


خودآگاهی جمعی همان جهان‌بینی یا روح زمانه ‌است

که از باورها و سوی - گیری‌ها و ایستارها و اصول هر جامعه 

یا گروه مشخص

تشکیل می‌شود

ناخودآگاه جمعی از غرایز و اشکال موروثی ادراک یا اندریافت تشکیل می‌شود 

که هرگز فرد به آن‌ها آگاهی نداشته

و در طول زندگی او به دست نیامده‌اند،

بل‌که وجه مشخص گروه کامل از افراد - خانواده، ملت و یا همهٔ نوع بشر می‌باشد

ناخودآگاه جمعی نقطه عطفی برای شناخت بیش‌تر روحیات 

و روان انسان به حساب می آید

و با این نظریه پی برده ایم

که کنش‌ها و رفتارهای ما فقط تحت تأثیر زمانی

که ما با دنیای بیرون ارتباط برقرار کرده ایم نیست،

عوامل گذشته نیز به صورت موروثی از گذشته در درون ما وجود داشته 

که رفتارهای ما را تحت تأثیر قرار می دهد 

( هزار و چهار صد سال زیر نفوذ اسلام)

ناهشیار جمعی، شامل مجموعه‌ای از تجارب نسل‌های گذشته است

ناهشیار جمعی برخلاف ناهشیار فردی، بخشی از میراث انسان و

.حلقه‌ی زنجیری است که ما را با سال‌های گذشته پیوند می‌دهد

مسعود کیمایی به عنوان سناریست و کارگردان فیلم قیصر

و هنرپیشه‌گان این فیلم خائنین «مرعی»ی نامرعی‌ای هستند

که بر استواری و دوام «اسلامیستی» ایرانیان می‌کوشند

.و زمینه را برای ورود خمینی آماده می‌سازند

فراموش نشود که این فیلم تقریباً 10 سال پیش از ورود خمینی ساخته شد 

و بر روی اکران رفت

ولی اما که تمام شخصیت‌های زن فیلم چه در کوچه و بازار و چه در روبروی دوربین

(همچون پوری بنایی) 

همه‌گی

از پوشش اسلامی استفاده کرده‌اند

در صورتی که داشتن/ نداشتن پوشش اسلامی در زمان ساختن این فیلم آزاد بود

دیگر نکته مهم که مدام و پی‌گیر در فیلم با سکانس‌های مختلف بر آن تکیه می‌شود

وضو گرفتن‌ها

نماز خواندن‌ها

 و قسم یاد کردن‌های فیلم است

که بطور پی‌گیر دنبال می‌شوند

و پرسناژهای اصلی فیلم می‌گویند

یا قمربنی هاشم

یا باب الحوایج

یا امام هشتم

 به عصمت زهرا

 و

به ولای علی

 و 

آنجا که پای نصیحت کردن و دور ساختن از فاجعه/ قتل دیگری 

پیش می‌آید گفته می‌شود

.آدم هرچه پیر بشود به خدا (خردمندی) نزدیک‌تر می‌شود


ما در سکانس‌های مختلف شاهد حرکت ماهرانه دوربین هستیم

‌تا در یک «لوکیشن» مناسب تصویر شخصیت اول فیلم در گوشه‌ی

راست پایین (یک فرد نیکو سرشت)

و درسمت چپ قسمت بالا (مظهر قدرت آسمانی) شمایل «علی» امام اول

.شیعیان قرار گیرد


دیگر پافشاری‌های «اسلامیستی» اصرار بیش از حد

.در رفتن به امامزاده (برای صفای قلب و سبک‌تر کردن غم)

و یا به پای‌بوس امام هشتم شرفیاب شدن است

.شخصیت اول داستان نزد امام هشتم شیعیان اعتراف به گناه می‌کند 

و خوشبختی خود را از او می‌خواهد


مخالفت با قوانین جاری مملکت

و در دست گرفتن اجرای جزاء و مکافات اعمالِ مخالف رسومِ خانوادگی را ،

شخصیت اول فیلم به عهده دارد

.نه قوانین کشوری


مردم ایران در این برهه‌ی زمانی

(بنابر فشار درونی ناخودآگاه جمعی‌ی 1400 ساله)

انتظار یک شخصیت روحانیِ  

مسلمان را داشتند تا از این کفر (مدرنیتت) خلاص شوند

و در نهایت از برهم‌کنش‌های فرهنگی نزدیک خود 

همچون افغانستان و پاکستان سود برند ،

.تا نگاهی به غرب (ترکیه) و فرهنگ کشورهای اروپایی داشته باشند

و اشخاصی که براین آتش شوق دامن زدند بیش از صدها نفر می‌باشند

روزنامه نگاران، فیلمنامه نویسان، هنرپیشه‌گان، آهنگسازان،

کارگردانان و این لیست ادامه دارد

...نمونه: فردین، ملک مطیعی، پوری بنایی، کیمیایی، شاملو، اسماعیل خویی و

.و دیگر آموزگاران و ایدول‌های اجتماع آن زمان

.و تشخیص صدف از خذف برای مردم ایران بس مشکل

تأثیر این افراد را حتی پس از چهل سال 

به خوبی در وضعیت کنونی ایران می توان مشاهده کرد

،فراموش نشود که در کوتاه نوشته‌ی ما هیچ‌گونه

از ترویج چاقوکشی و آدم کُشی که از دیدن این فیلم حاصل می شود/ شد

.صحبتی به میان نیاوردیم

این موضوع را به متخصصین و پژوهنده‌گان جرم و جرایم می‌سپاریم

کامکار ، روانشناس

¤


برنامه‌ی اکران از شبکه‌ی صدای آمریکا به فیلم قیصر از مسعود کیمیایی پرداخت

و به این بهانه چیزکی استوری کردم 

از ارتجاعی‌بودن محتوای چنین فیلم‌هایی در تاریخ سینمای ایران

 دوستی پیام داد که سوالی دارم؛

تو که مدافع لیبرالیسم هستی، 

چرا به آزادی بیان و عقیده و نشر آن در آثار هنری احترام نمی‌گذاری؟


.کوتاه پاسخ دادم که لیبرالیسم، خنثی‌بودن در پذیرش عقاید نیست، 

جانبداری از ایده‌ی مدرن است

. جاری‌ساختن امر جدید در لا، لوهای ارتجاع و تاریکی‌ست 

.تاریخ این مفهوم هم بر همین روی‌کرد دلالت دارد 

اساسا لیبرالیسم به عنوان مفهومی چندجانبه

در اقتصاد، قانون، دین و انسان‌باوری، وجود خود را

. در روی‌کردی سلبی به ساختارهای سنت پی گرفت


 دست جهان را از دستان خدای ناتوان کلیسا گرفت و به دستان توانای انسان سپرد

. مرثیه‌سرایان جهان جدید اما عجول بودند

.کسانی چون  نیچه وقتی از بی‌خانمان‌شدن انسان در عصر جدید می‌گفت،

هنگامی که مرگ خداوند را مویه می‌کرد 

باید می‌فهمید که این مرگ، زایش انسان جدید خواهد بود و این زایش را نمی‌توان

. با ایده‌ی ابرمرد و انسانِ واپسین اینگونه لگدمال کرد


.بی‌راه نیست که برای ملتی همچون ما، کسی چون نیچه همیشه عزیزتر از ولتر بود

.ولتر در مرگ خداوند پای‌کوبی می‌کرد و ضیافت می‌داد، 

و این خوشایند فرهنگی عبوس در سنت و باسابقه در تحجر نیست

ما جای تلاش در شناخت جهان جدید

الزامات آن و دستاوردهایش، راه‌ترین کارها را برگزیدیم؛

.انگ‌زدن، لوده‌گی در مفاهیم و یک تمسخر جمعی

ایده‌ی امر مدرن در دوران پسامشروطه تنها یک مبلغ و حامی راستین داشت؛ دولت

.مراد من از دولت در اینجا، مرادی کاستلزی‌ست

. یک تراکم‌یافته‌گی قدرت در خاستگاه سلطنت پهلوی و گفتمان آن

 امروز نیزه‌های نقدی که به سمت آن پدر و پسر خیانت‌کار پرتاب می‌شوند، 

از چله‌ی روی‌کرد خودشان به جهان است

.ما یاد گرفتیم راویان ایده‌ها را با ادعای خودشان بسنجیم، 

بارم دهیم و قضاوت کنیم

. احتمالا هیچ‌کس یقه‌ی معرفت طالبان را برای عدم گردن به الزامات جهان جدید 

نمی‌تواند محکم بچسبد و خِرکش کند

. آنان را در بهترین حالت خود می‌توان با تیپ ایدئال 

در دین اسلام سنجید و به پرسش گرفت


در نقد دولتِ پیشاانقلاب اما کار در دو سطح عمده خود به پیش می‌رود؛ 

سطح اولِ گفتمان نقد پهلوی

.معطوف به جایی‌ست که این ساختار قصد داشت 

بر روی‌کرد خنثی به جهانِ پیرامون خط بطلان بکشد

آنچه که به عنوان سانسور و عدم آزادی بیان از آن نام برده می‌شود

در لایه‌هایی از خود فراموش می‌کند که طالبانِ آزادی بیان،

در پی مسدود‌کردن آزادی بودند

تمام تلاش‌شان را کردند تا گفتمانی مقابل گفتمان مدرن برسازند

و تبلیغ کنند و هرجا که محدودیتی بر سر راه تبلیغ ارتجاع و سنت خود یافتند،

.هوچی‌گری کردند و دروغ گفتند

 سطح دوم اما غم‌انگیزتر است؛ بسیاری از شاهدان امروزِ 

مختصات زیستِ انسان ایرانی

هرجا که کارد به استخوان‌شان می‌رسد

با یک حسرت تاریخی پهلوی دوم را سرزنش می‌کنند که چرا بر اصول خود ماندی؟

 چرا انقلابیون را در کوچه و بازار به رگبار نبستی؟

و چرا رفتن را با ماندن و حکومت تاخت نزدی؟

. این تراژدیِ تاریخ مفاهیم و وفاداری به ایده‌های مدرن در خاورمیانه است

. این تراژدی دست از سر ما برنخواهد داشت

.گاه پرسش‌هایی در تاریخ زاییده می‌شوند که میلادشان همزمان با مرگ هرگونه پاسخ است 

.شاه وطن را ترک کرد، ایده‌هایش اما نه

. این گزاره شاید بتواند راه‌حلی برای نگاه به تاریخ معاصر ایران باشد

 .عمر دستگاه‌های سیاسی را نباید با مرگ و انقلاب سنجید

 .عمر آن‌ها در امتداد و حیات ایده‌ای‌ست که تولید کرده و تولید می‌کنند

پایان مطلب

داروین صبوری

¤

هوشنگ طاهری منتقدهنری ، در مقاله‌ای تند، به فیلم تاخت:

«قیصر بدون شک ارتجاعی‌ترین فیلمی است که تاکنون در سینمای ایران ساخته شده‌است.

کیمیایی با این فیلم خود، درست در حساس‌ترین لحظه‌ای که سینمای مبتذل بومیِ ما

در آخرین مراحل حیات خود دست‌وپا می‌زند و می‌رود

که به‌یک‌باره در ابتذال روزافزون خود خفه شود،

به یاری‌اش می‌شتابد و با انتخاب موضوعی اشک‌انگیز و پرداختی احساساتی،

بار دیگر حیاتی نو به این کالبد فاسد می‌دهد…»

ویکی پدیا 

تختی که بود ؟ (۱)


 بازنشر به بهانه‌ی سالگرد خودکشی غلامرضا تختی
نويسنده
محمد صنعتی روانپزشک، نویسنده، منتقد ادبی 
و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران

تاریخ ایران مملو از چهره‌ها و حوادثی است که به شدت دچارِ تک‌خوانی 

و تک‌گویی شده‌اند؛ برای تفسیر پدیدارهای اجتماعی، هیچ دامی خطرناک‌تر 

از این نیست که خوانش آن‌ها، تنها مرهون یک منبع معرفتی باشد 

و همگان نیز ملزم به رعایت تکرار آن باشند


گاه یک پدیده‌ی خاص آنقدر در دل فرهنگِ عامه جا خوش می‌کند 

که نه تنها راهِ هرگونه تبیین و تحلیل علمی را خواهد بست، 

که فاجعه‌ای عمیق را نیز در شکم خود آبستن خواهد شد؛ 

هم‌دل شدن نخبه‌گان در پذیرشی بی‌چون و چرا


غلامرضا تختی که بود و چه کرد؟ 

چه چیز امروز ما را بر این می‌دارد تا او را جهان‌پهلوانی 

از دنیای اساطیر بخوانیم و واویلا سر دهیم 

که چرا دیگر در میدان ورزش و اجتماع خود

کسی چون او نداریم؟

نگارنده بر این باور است 

که داستان تختی، به شدّت درگیر زیستِ سیاسی، اجتماعی ایرانِ معاصراست 

او چهره‌ایست که در دامانِ

سیاست زده‌ی ایران رشد کرد و با مرگِ خود در هتل آتلانتیک تهران (1)،

به آغازی برای اسطوره‌پروری بدل شد


چند شاخص مهم فرهنگی به شدت چهره‌ی 

تختی را تقویت می‌کنند؛ 

او ظرفیت‌های بالایی برای پروژه‌ی اسطوره‌سازی 

در تاریخ معاصر ایران است. 

تختی بچه‌ای از ‌"جنوب شهر" است و "فقر" را مزه‌مزه کرده

خانواده‌اش درگیر پروژه‌ی مدرن "رضاشاه" می‌شوند تا خط راه‌آهن، 

زندگی آن‌ها را به دونیم کند.

از ورزشی می‌آید که "ورزشِ باستانی" و ملی کشور خود است 

و بچه‌فقیری است که به خواستگاری "شاهزاده" رفته 

و رقیبان را کنار زده است

او به شدت پشتیبانی اسطوره‌ی جعلی پوریای ولی را 

در حافظه‌ی جمعی ایرانیان داراست، 

که این جعل را در جای دیگر و به طور مفصل تبیین خواهم کرد


زیست سیاسی تختی او را به‌شدت در دوران پسامرگ حمایت می‌کند؛

او که خود بارها برای رهبران جبهه‌ی ملی اعتراف کرده بود

که "چیزی از سیاست نمی‌داند و سواد سیاسی ندارد"، ابزار

خوبی برای تبلیغات سیاسی و نشست‌های بی‌خطر آن‌ها می‌شود. 

تا جایی که مظفر بقایی حضور تختی را نمادین

و 

"عاملی برای مصون ماندن جلسات حزب از آسیب نیروهای شاهنشاهی"

می‌داند

پیوستن تختی به حزب "زحمتکشان ملت ایران" و پس از آن

انتخاب به عنوان شورای مرکزی جبهه‌ی ملی و همراهی با خلیل ملکی 

در حزب "نیروی سوم"، از او چهره‌ای مهم در طرفداری از دکتر مصدق می‌سازد 

و فضای دوقطبی پس از کودتای ۲۸ مرداد، 

کفه‌ی ترازو را به سمت مردمی‌تر شدن تختی سوق می‌دهد


خودکشی تختی، برای ملتی که چنین مرگی را مذموم و به دور از جایگاهِ تختی می‌دانند، هیچ‌گاه باورپذیر نمی‌شود.

آل احمد در گفت‌و‌گو با دویچه‌وله تاکید می‌کند

که "هیچ‌کس حتا یک لحظه هم باور نکرد که تختی خودکشی کرده است" و 

نیروهای سیاسی مخالفِ رژیم

با تمام قوا کوشیدند 

تا از او یک چهره‌ی مخالفِ سلطنت و عنصری انقلابی مخابره کنند. 

برای جناح‌های مخالفِ سلطنت، چه چیز بهتر از این‌که نشان دهند 

تختی ، قهرمانی از جنس فقر و محرومیت را، 

حکومت پهلوی در ترس از محبوبیت او از میان برده است؟

دقیقا همان کاری که نیروهای مبارز برای بدنام‌کردن رژیم پهلوی 

با هر چهره‌‌ای کردند که مرگش ظرفیت تبدیل به توهم ترور را داشت. 

مرگ صمد بهرنگیِ شنانابلد را در بوق و کرنا کردند

و داستان‌های چریکی او را به خورد بچه‌ها دادند.

سنکوپ‌کردن آل احمد را کار ساواک خواندند

و

از شریعتیِ جان‌باخته در دود و الکل، معلمِ شهید بیرون آوردند


شما درپیش  اکثریت بزرگ ایرانیانِ

از جمله روشنفکران و دانشجویان نمی‌توانستید بگویید 

تختی و صمد بهرنگی و دکتر شریعتی را رژیم از بین نبرده است

حتی با وجود شهادت روشن خانم دکتر سیمین دانشور به مرگ طبیعی شوهرش 

(جلال آل‌احمد)

. اگر آن را به رژیم نسبت نمی‌دادید آماج تهمت و افترا قرار می‌گرفتید. 

گرچه کاتوزیان مبنای این گونه رفتار و گفتار را 

به «تضاد دولت و ملت» نسبت می‌دهد. ولی آیا در تضاد دولت و ملت می‌باید

 «حافظه تاریخی»

 تا به این حد وهم‌آلود و واقعیت‌گریز شود؟ 


(1)

به گفتهٔ «پرویز عرب» از دوستان تختی در گفتگوی تفصیلی با ایسنا،

وی خودکشی کرده‌است: «قرص آسپرین و تریاک را با هم مخلوط کرده بود

و پس از ریختن در لیوان آب، آن را خورده بود.

فجوری، رئیس پزشک قانونی وقت پس از معاینه تختی گفته بود

بازوی راست تختی کبود بوده که دلیل آن هم این بود که او هنگام جان دادن

با دندان بازوی خود را گاز گرفته بود.»

ویکی پدیا



جوان‌مرگی تختی و بدرقه‌ی پیکر او در میان خیل عظیم مردم، 

راه را برای داستان‌سرایی‌های حزبی باز می‌دارد تا قصه‌ی او را 

تبدیل به افسانه‌ای کند که تار و پود حقیقت در آن نقش باخته است. 

شرایط انقلاب ۵۷ و لزوم قهرمان‌پروری و الگوهای مبارزه‌ی مردمی، 

دست‌به‌کار می‌شوند تا داستان او را بعد از انقلاب، به داستانی ایدئولوژیک 

در پرده‌های تک‌گویی و تک‌خوانی بدل سازد. 

تختی در گفتمان پساانقلاب، به شدت تقویت و برجسته‌نمایی می‌شود 

تا هر شهر و روستایی حداقل یک ورزشگاه به‌نام او داشته باشد.

چراکه او دیگر هم پایگاهی مردمی دارد و هم به عنوان چهره‌ای مذهبی، 

کسی که به ملاقات نواب صفوی در زندان رفته و به دستِ رژیم

طاغوت! کشته شده، معرفی گشته است

صدرا محقق



شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ