لبریزی
شفق تا ترا تنوارهگیِ من کند
ردّ پایت را در قلبم دنبال میکند
خودت را جا گذاشتهای؟
نفسهایت مهتاب مانند اند
در کوچه های تاریک تنم
در آسمان غروبگونهگیِ گیسوانم
با چشمان نیمهباز
همراهیِ مهتاب میکنم
تا نگاهت را در آن بهبینم
آنچنان پُر از هوسی
که سرمیروی از آینهی سینهام
دو کبوتر جوان اوج میگیرند
تا در لای لبانت لانه بسازند
فواره
چون از پیله در آید
پروانهایست بهلبخند غنچه،
رقص زیبایش در حوضچهی
استوانهایِ من
بازسُرائیِ نام تو را عادت میدهد
به زنبق
با ستایشی فرا محدودهی واژه،
غوطهوریِ شاخه در شادیِ آب
عطر رنگینکمان میچیند
در بارِش آن باران ریز
تو اما
خورشید مانند
زیباتر میتابی پشتسر هر باران
پسِ پشتِ لبریزیِ آن شراب
مستی از آنگونه میرُویَد
که هوای خواهش در رگکردهگیِ تمشک
رهگذر