بوطیقای ادبیات فردا
صبا واصفی
میگویند زن ایرانی تجربهی مدیریت فرهنگی- اجتماعی ندارد،
از فیلتر تاریخیِ مدرنیته نگذشته
و اینگونه بدیهیترین دستاورد عصر ارتباطات را انکار میکنند.
میگویند غُبنی که بر مرد ایرانی میرود کمتر از زن نیست
اما نمیدانند که
به قول «مارتین لوتر کینگ»
زیر پا گذاشتن عدالت در یک جا، مرگ عدالت در همه جاست،
البته در پارهای موارد بیراه هم نمیروند؛
چون قریب به هزار سال پیش زمانی که زنان شاهان ایرانی
عشوه در پستو میفروختند
و تنها حرمسراها را مدیریت میکردند، در روم، ملکه «تئودورا» از برابری جنسیتی
میگفت. ۷۰۰ سال پیش «کریستین دپیزان» برای
تحقق حقوق زنان مینوشت و معاصر بود با خیل نویسندگان عارف ایرانی
که زنِِ سر بهزیرِ توسریخورِ نجیب را تبلیغ میکردند.
ما همه اعم از زن و مرد در این آشی که پخته شد، قاشق کردهایم و دست داشتیم
و هنوز که هنوز است در مقابل
زننویسی، تننویسی و فمینیسم گارد داریم.
بیشک اگر زنان ایرانی تا قرن قبلی حضوری در طرح گفتمان زنانه نداشتند
یا در اینباره نظریهپردازی نکردند
نه به دلیل فقدان علم و آگاهیشان،
بلکه دلیلی جز استعمار و استبداد فرهنگی نداشته است.
از
«طاهره» تا «فروغ»،
زنان زیادی قربانی استبداد فرهنگی قیّممآب مردانه بودهاند
که بیش از خودِ زنان،
ضربه به مردانی زده است که انگار از «سعدی» خودشان نشنیدهاند
«بنی آدم اعضای یکدیگرند.»
در سراسر تاریخ و فرهنگ مردساز ایرانی،
نفیِ تن و زنانهگی،
نویسندهگان زن بسیاری را در محاق نگاه داشته یا حذف کرده است.
«فروغ فرخزاد»
یکی از اینها بود
که به اتهام تجلیل تن و عواطف زنانه
از سوی بسیاری از روشنفکران مبارز تخطئه و تحقیر شد
.قرنهاست که مردسالاریِ فرهنگی، مجال رهایی به زنان نداده
و کم نیستند زنانی که جز در تذکرهها نامی از آنها باقی نمانده است.
امروزه خیلیها رباعیات خیام را خواندهاند،
اما چند نفر به
«مهستیِ گنجوی»
این رباعیسرای دورهی غزنویان، به طور دقیق پرداختهاند؟
او که قرنها پیش در تقابل با خشونت جنسی
نوشت
ما را به دم مرد نگه نتوان داشت
زیر ستم و درد نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بُوَد
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
یا در مبحث جبر و اراده چنین بود نظر اش
آن روز که مرکب فلک زین کردند
آرایش مشتری و پروین کردند
این بود نصیب ما زدیوان قضا
ما را چه گنه، قسمت ما این کردند
شعرهای «مهستی» به هیچ زبانی ترجمه شده؟
تا جهان بداند که ادبیات فمینیستی تولدی تنها در غرب نداشته است؟
از مرگ «فاطمه زرین تاج» که به «طاهره قرهالعین» مشهور است،
تنها ۱۲۰ سال میگذرد،
او رهبر شیخیه در عراق بود و اولین زن ایرانی که ترک حجاب کرد
و برخی کنشهای اش او را حتی به فمینیستهای رادیکال نزدیک میکند
. طاهره با حکم دو مجتهد ارشد به مرگ محکوم و در چاه باغ ایلخانی ( با روسریِ خودش ) خفه کرده ،
زنده به گور اش کردند.
اگر همین سرگذشت را زنی در میانهی قرن نوزدهمِ اروپا داشت،
بیشک به اسطورهی فمینیستهای جهان بدل میشد،
اما حالا چند نفر از ما،
شعرهایش را خواندهایم یا از چند وچون افکارش باخبریم؟
اگر نبودند «فریدون فروغی» و «محمدرضا شجریان» که
یکی از شعرهای اش را بخوانند،
شاید همین چند خط از آثارش هم گاهی زمزمه نمیشد.
«گر به تو افتدم نظر چهره به چهره روبهرو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو»
متأسفانه هر جای تاریخ تفکر، فرهنگ و ادبیات فارسی که قدم بزنی،
هر تذکرهای که ورق بزنی
با زنی متفکر روبهرو میشوی
که قربانیِ یکی از سانسورهای ابژکتیو یا سوبژکتیو بوده
و بینش قیّممنش و فرهنگ مردساز، مجال عرضه اندام به او نداده است.
.گویی فرونخوردن مضامینی که ستم و سنت را طبیعی جلوه میدهد
زخم ناسوری است
بر هویت مردانهی فرهنگ ایرانی.
بقایای همین منش زنستیز با مهاجران نیز به این سوی مرزها میکوچد
و زن نویسندهی مهاجر ایرانی که بهناگاه
از مام متن، زبان، جدا افتاده
باید انتهای تمام سطرهاش نقطه بگذارد و به ابتدای خط بازگردد؛
آنجا که همه چیز از صفر آغاز میشود و فرقی نمیکند چه کسی باشی؛
نویسنده، هنرمند، استاد دانشگاه یا خانهدار
دیگر انسان است که .در پرتگاه دگردیسی ایستاده تا خطر کند.
حالا مهاجر از سرزمینی که سرکشی، همزاد اضطراب و سرکوب بوده
و فرامین سازگاری تزریق میشده، دور افتاده
اما تحریم و تحقیر فکر، بذر استبداد را در ناخوداگاهش پیشاپیش نشا کرده
و اینجا که حتی پای دولت بنیادگرایی در میان نیست،
قادر است مجری مناسبات متکی بر زور شود.
اینجا که پنجههای غربت، پنجه بر مویرگِ مردمکها میکشد،
نویسندهی مهاجر ایرانی، از مرزهای سیاه چادر به امید
پنجشنبههای بیندبه
و سهشنبههای بیاستغاثهیِ گذشته
نگذشته
نیش دیگری نوش میکند و ناگزیر است فلات دیگری هموار کند.
چند سال بیکاری یا لبخند به مشی فاشیستی جدید!
خط و ربطی که ریشههایش به همان آموزههایی برمیگردد
که روان را بر تن و عقل را بر عاطفه غالب میداند(۱)
. در سرزمین تازه، خبری از چاپ و نشر نیست،
معدود ناشران فعال نیز قدرت پخش آثار را ندارند،
نوشتن به زبان میزبان و یافتن ناشر غیرایرانی هم آرزوییست دور،
پس تا آشنایی با ذهن و زبان تازه تنها راه تداوم،
کار بیمزد و مواجب در رسانههای ایرانی است.
رسانههایی به ظاهر ضد سانسور که نوشتار تنانه و زنانه در آن هیچ جایی ندارد
البته گاهی چه آنها که چالهی چشمهاشان دریده مانده
از اضطراب چاک سینهای که دوزخ را انتظار میکشد،
چه آنها که عمری ژولیده و شهیدپرست شعار بر بام هوا کردهاند
نشئه از بُخور ناموسپرستی، پُکی هم از سر لطف به ادبیات زنانه میزنند
و اگر علیه حجاب بنویسی تشویقت هم میکنند،
ولی کافی است اندکی پا فراتر گذاشته
وارد بر وادی اخلاقشان شده از تن بنویسی
و به تن بپردازی.
کافی است تنها به نگرشها یا حتی به شیوهی موجود،
انتقاد و به منشهای اخلاقی حمله کنی؛
آن وقت است که متن و هستی ادبی نویسنده،
سانسور و کورجنسیِ برابری ، هویدا شده،
علاوه بر سانسور سوبژکتیو (متن)، سانسور ابژکیتو (تن) نیز دست بهکار شود
. اینجاست که حتی زنان فمینیستمآب نیز،
همسنگر نهادهایی میشوند که دربارهی بدن زن ِاعمال قدرت میکنند؛
متأسفانه پدرسالاری و اقتدار فرهنگ مردسالار به دلیل چیرهگی طی قرنها،
در زنان درونی شده
در فضای آزاد مهاجرت نیز بازتولید میشود.
حتی زنِ دور از منابع قدرت که به سلطهپذیری خو کرده،
برای جبران نقصان سرکشی به انکار زن جسور پرداخته،
روسپی و جنده حداقل لقبی است که دودستی به او تقدیم میشود.
با اینهمه زنان ایرانی بسیاری از این تنگناها گذشته موفق شدهاند
به زندگی در تبعید و مهاجرت معنای تازهای بدهند.
طیف بزرگی از نویسندهگان زن مهاجر و تبعیدی ایرانی را زنانی تشکیل میدهند
که بیش از ۲۰ سال از عمر مهاجرتشان میگذرد
و حالا مثل «آذر نفیسی» به زبان کشور میزبان مینویسند. از این دسته البته نویسندهگانی هم داریم؛
چون «شهرنوش پارسیپور» یا «مینا اسدی» که نویسش را
پیش از مهاجرت آغاز کرده
و هنوز فعال و پیگیر آثارشان را به فارسی نوشته، منتشر میکنند،
به این گروه میتوان فارغ از علاقه و سلیقهی شخصی، نویسندهگانی:
چون گلی ترقی، مهشید- امیرشاهی، بتول عزیزپور، پرتو نوریعلا،
قدسی قاضینور،
مهرنوشمزارعی، ملیحه تیرهگل، شهلا شفیق،
فهیمه فرسایی، ژیلا مساعد، زیبا کرباسی،
ساقی قهرمان، سودابه اشرافی،
مهستی شاهرخی، مانا آقایی، روشنک بیگناه،
لیلا فرجامی، فرشته مولوی
و نامهای مطرح دیگری را علاوه کرد. اغلب این نویسندهگان اگرچه ناکافی،
اما گامهای بلندی جهت نیل به ادبیات مستقل زنانه برداشته
در آثارشان با تابوهای فرهنگی مقابله کرده تعریف تازهای
از نویسش به دست دادهاند.
به دلیل فشار بیش از پیش حکومتی و هجوم سانسور طی دهههای اخیر
نویسندهگان زن بسیاری نیز ترک وطن کردهاند
که برخیشان در حال خودیابی و بازسازی در فضای تازه
و برخی فعالتر وخلاقتر از گذشته مینویسند.
دربارهی چند و چونِ فعالیت این دسته از نویسندهگان نوآمده
نمیتوان بهراحتی به قضاوت نشست،
اما میشود سرگذشت زنان نویسندهای را
که پیشتر ترک وطن کردهاند ، آیینه کرده
به مشکلات و معضلات پیش رو پرداخت؛
اگرچه مشکلات نوشتن در تبعید جانفرساست
و چون زیستن صعب ،
بااینهمه نمیشود انکار کرد
که برآیندِ فعالیتهای نویسشی نویسندهگان زن مهاجر،
بخش بزرگ و مهمی از ادبیات تازهی فارسی را تشکیل میدهد.
متأسفانه نویسنده یا منتقدی تاکنون به بررسی و تحلیل دقیق آثار نوشته شده
توسط زنان نویسندهی مهاجر ایرانی نپرداخته،
( غیراز بسیار معدود نویسندهگان زن در دایره محدود امکاناتشان)
وجوه اشتراک و تفاوتشان را مورد تحلیل ساختاری قرار نداده
اما در نگاهی سرسری
حتی میتوان برخی خصیصهها و مؤلفهها را در اغلب این آثار ردیابی کرد.
انزجار از جَنگ، سهمخواهی در مدیریت اجتماعی و فرهنگی،
تابوشکنی، کشف و جستوجوی هویت زنانه، برابریخواهی جنسیتی،
عصیان علیه ریاکاریِ فرهنگ مردسالار،
برجسته کردن نقش تن و تنانهگی در نوشتار،
عدم تبعیت از زیباییشناسی کلاسیکِ توصیف و طرح بدن مرد- معشوق،
خلاصی از سانسور حاصله از فرهنگ مردساز و عصیان علیه باورهای مردانه
و گذر از نوشتار مرد محور و تمرکززدایی از نرینهگی،
فرار از نوستالژیهای معمول در ادبیات تبعید و بیمیلی به بازگشت
و زندگی در فضای مردسالار و ستایش آزادی جنسیتی و امنیت در کشور میزبان،
پرداختن به تنهایی و فردیت زنانه به عنوان یک منِ انسانی فارغ از هویت زنانه
و خصلت مادرانهگیاش در خانواده، غلبهی عینیت بر ذهنیت
و سهم بیشترش در نوشتار و موارد بسیار دیگری
که تحلیل و حتی ذکرشان در این مجال نمیگنجد.
منبع رادیو زمانه
(۱)
توضیح از من است نه از خانم صفا واصفی
(تقسیم تن انسان بدو قسمت مضر و سودمند , خوب و بد , معنوی و مادی
به این معنا که قسمتی از وجود ما کمتر خوب و یا مضر,
یعنئ مادی و بد است نتیجه ای جز تباهی ندارد.
زیرا مارا دچار دو انگاری درونی «نیک وبد ، سیاه و سفید ، اهریمنی و اهورائی » میکند ,
و باز آفرین چنین دو انگاری
انسان را به این باور میرساند که یک قسمتی از من بد و یا کمتر خوب است
و انسانهای دیگر را نیز با همان مبنا قضاوت میکنیم)
، پایان توضیح .