انتظار
ماه در آغوش دریا آرام میگیرد
من درنگاه تو
پیش از اسیر شدن در قاب واژه
خواستن نخستینِ تنم
بهقلّهی کوهی از آتش
آغوشتر از تمنّاست
من
با زبان قطرهها میخواهم
خواهشم را،
با رنگی از شبنم
قلم ورق میزند تا بنویسد بوسه
بهغنچههای آغوشم
لبانت را روی لبانِ پُرنیازم بگذار
تا
آبتنی کنند
در تب جویبار نازکم،
ما هم بوی دلتنگیِ همدیگر را بشنویم
در چشم بهراهِ آمدنت
هنگامیکه نسیم دیوانهگی در لبانم نفس میکشد
آب شکیبائیام از سر میگذرد
تنیدن تنانهگیام را
نشان میدهم
در آغوش لبانم
ابرها در اوجِ پستانهایم باروَرَند
تنها مگذار رنگینکمان آبشارِ نرمم را
در انتظار دانههای باران
رهگذر
