هدا خموش
در اوج جنگها پدر و مادرم افغانستان را ترک کردند و به ایران مهاجر شدند.
یک سال بعد (۱۹۹۵م) دختری متولد شد که نامش را هدا گذاشتند.
هدا در گذر زمان، تبدیل به زنی شد
که بیشتر با شعرهای ممنوعه و کارهای تابوشکنیاش شهرت یافته است.
از دشواری گذشتم.
در بخش ادبیات فارسی تربیهی معلم سید جمالالدین افغان
در کابل کامیاب شدم.
ادبیات فارسی مرا به جهان دیگری سوق داد.
تصاویر خوفناک افغانستان که از ایران با خود آورده بودم،
داشت رنگ میباخت.
وقتی میدیدم زنان در ادارههای کار، رسانهها، دانشگاه
و داخل شهر حضور دارند،
کم کم تصاویر شبح از بین میرفت و هیجان خاصی در من به وجود میآمد
که کشور ما چقدر رو به بهبودی است.
ورود من به دنیای شعر و ادب اتفاقی ویا الهام گرفته از کسی نبود؛
بلکه بهمرور زمان بهاین بخش علاقهمند شدم.
شاید جرقههای نخستین این انگیزهها در دورهی مکتب
در ایران رقم خورده بود.
در کودکیام در ایران که عکس سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد را
در دیوارهای مکتب میدیدم
و شعرهایشان را میخواندم حس خوبی میگرفتم.
در برنامههای شعرخوانی نیز شرکت میکردم.
وقتی که در افغانستان وارد دانشگاه شدم و ادبیات خواندم،
به انجمنهای ادبی-فرهنگی مثل انجمن قلم و انجمن غرجستان وارد شدم.
ادبیات عریان مرا بسیار زود به سر زبانها آورد
و در حلقههای ادبی-فرهنگی از شعرهای من میگفتند.
نخستین شعری که من سرودم
یک کوتاههی عریان بود
«بوی سیب میدهد دهانت. مرا ببوس.
برای فردایت طعم آلوبالو کنار گذاشتهام.»
این شعر واکنش زیاد مردم را به همراه داشت.
با سپری کردن امتحان کانکور در یک نهادی که برای حمایت از زنان
کار میکرد کار گرفتم.
از وبسایت نیمرخ
نمونهی کلام این شاعر
می تواند از جملهی ادبیات خلاق و آوانگارد و پیش روی زماناش باشد
و هدا خموش شاعر جوانی است
که درجامعهی سنتی افغانستان جسارت فوق العادهای دارد
از آغوش و هم اغوشی که تابوی بیش نیست فرهنگ میسازد.
اینک چند نمونه ازشعرهای این شاعر را تقدیم حضورتان میدارم.
چنگ که میزنی
برهنه میشوم
داغتر ازخورشید
باسرانگشتان
هوس باز ات
استخاره ندارد
بشکاف
آویزان کنم
دکمههای پیراهن
هوس را
دردستان شب
وعریان شوم
«عریانتر از باران»
روی ملحفههای
سرخ شده
از انار
ای غارنشین
عصیانگر
وحشی شو
که بهغارت برود
حفرههای تاریک
این تن
ونقش دوباره ببندد
پستانهای افتادهام
درپیشانی ماه
¤