یاد دیدار شبی افتادم
که نسیم نازک نفسهای تو
اوراق فانتزیهای من را برهم میزد
یاد پیلهگیِ دخترانهام با من بود
دفتری که در آن
زیبائی و عشقبازی یکسان اند،
وسوسه و شهوت پیوندشان مهر است
شادی و شوق دست همدیگر را میگیرند
در آتش نفسهای عاشقانهات
چشمهی من بارها جوشید
جویبارم آب از خود برآورد
و من دستهگلام را بهآب دادم
چکیدن قطرههای ریز
گلبرگهای زنبق دریا را
بهشیوهی دلانگیز عشق
آئینه، برای قلم گرفتند
که آستانه را مستانه به شعر بنگارد
رهگذر