پنجرهها بهستارهگان باز اند
لحظهای بهگذشته برگشتم
لبهایم بیاد خیسیِ بوسههای تو
با من سخن میگویند
که شاد اند از رام شدنشان به بوسههای تو
عشق یعنی نام تو و لبهای من
که شيرينترینِ ترانه هاست
صدایت به شمارش ستارهگان مانند بود.
بیشتاب
شمرده، شمرده حرف میزدی
میگفتی شبها عوض میشوند
اما در زاویهی دو عاشقانه سیب کال تو،
گرمای قصه همان است
که من عادت کردهام
با لرز دایرهی ناف تو گم میشوم
اما زبانم با نقطهی مرکز آشناست
اینجا
آن چه دلم خواست همان میشود
رهگذر