پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

آیا آزارگری جنسی پایانی خواهد داشت؟

 


آیا آزارگریِ جنسی پایانی خواهد داشت؟

 

الف 

حدود ده سال پیش بود که خانمی مهمان من بود 

و ما در واقع می‌سنجیدیم که می‌توانیم پارتنر هم باشیم یا نه؛ 

خاطرم هست که اولین بار که خواستم ببوسمش، نگاه کردم دیدم برایم یقین نشده

 .که او معاشقه را می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد 

،همیشه برای من خیلی سخت بوده که اگر صورتم را نزدیک می‌کنم 

.خانمی که در خلوت با من نشسته، صورتش را عقب ببرد 

و یا از آن بدتر، من را پس بزند

 ای تف به این تشخّص! همه‌جا دست شما را می‌بندد 

و از مشتی اوباش عقب می‌اندازد 

!اما چه کنم! این طوری بزرگ شده‌ام! واقعاً دست خودم نیست

 !انگاری در محاصره‌ی دیوارهای قطوری‌ام که دیده نمی‌شود اما اسیرم کرده است

 القصه، نه گذاشتم نه برداشتم پرسیدم فلانی، می‌توانم ببوسمت؟ 

.خانم یک نگاه طولانی در سکوت به من کرد و ما مشغول بوسیدن هم شدیم 

!بعد که فارغ شدیم، گفت دیگر این سوال را از کسی نپرس

گفتم چطور؟

 حالی‌ام کرد که بوسیدن و معاشقه واقعه‌ای دراماتیک است

 !و این درجه از ادب و عقلانیت، می‌زند داغانش می‌کند 

منظورش این بود که هر دختری ترجیح می‌دهد فکر کند 

تو در لحظه‌ای که دست به او دراز می‌کنی 

،نه از روی حساب و کتاب، حتی از این نوع که مبتنی بر ادب مدنی و نزاکت جنسیتی‌ست

 !بل‌که از روی غلیان احساسات رمانتیک چنین کرده‌ای 

در این صورت، پرسش تو اگر از روی ضعف و کمبود اعتماد به نفس تفسیر نشود 

.یک جور ادب زیادی که مسخره است، جلوه خواهد کرد 

،من شنیدم و توضیح دادم که به هر حال، 

حرکت تجاوزکارانه بر روی پوست جنس لطیف

 !هم‌چون کفر می‌ماند 

که از حرکت مورچه‌ی سیاه در شب دیجور، بر روی سنگ خارا ناپیداتر است

گفتم که به هر حال ترجیح می‌دهم بپرسم

 .اگر از چهره و اطوار کسی نتوانم تشخیص دهم که با هم چند چند هستیم 

.من خود را فمنیست می‌دانم و چنین پرنسیپی دارم و رعایت می‌کنم

 .و بعد از آن مراعات کردم

 .همیشه مراعات کرده‌ام


ب 

در یادداشتی که نوشتم با عنوان پیکر زن و مرام اشتراکی

 (منتشر شده در کانال تلگرامی و اینستاگرامم)

خط استدلالی را پی گرفتم که مضمونش این بود

 آدمی‌زاد در امور جنسی و عشقی و سکسی،

ادب و عقلانیت زیادی را هم نمی‌پسندد 

چرا که شاید به قول مکس شلر 

.زندگی در اصل غیرعقلانی، عاطفی و بی‌ضابطه است 

.بنابراین ضابطه‌مند کردنش، فقط تا حدی مطلوب قلمداد می‌شود 

مونتسکیو در روح‌القوانین خود به مناسبتی بحث می‌کند که فضیلت زیادی 

.برای سیستم‌های سیاسی، چیزی جز دردسر و مصیبت نیست

 شاید به هواداران نظام‌های پادشاهی که عموماً فرهیخته‌گانی مانند 

گوته و اشلگل

 و دیگران در میانشان بودند، پاسخ می‌داد که می‌گفتند 

جمهوری‌ها، فاقد فضیلت‌اند 

اما حرفش به اعتقاد من قابل تأمل است

 همان‌طور که وُلتر هم در قالب داستانی شرح می‌داد که توسعه، لزوماً اخلاق و فرهنگ نمی‌آورد 

.همان‌طور که توسعه‌نیافته‌گی لزوماً با ادب و اخلاق و فرهنگ مقارنه ندارد

 به زبان ساده‌تر، مدینه‌النبی هر چه که هست، 

با جامعه‌ی رشدیافته‌ی مدنی، در یک راستا نیست 

.و یک هدف محسوب نمی‌شود 

،حالا خود مدینه‌النبی هم، اگر مقصود جامعه‌ی مبتنی بر فقه است 

.واضح است که شهر اخلاق و ادب نیست 

کما این که سروش – نواندیش دینی – زمانی شرح می‌داد 

که شما مبتنی بر یک جامعه‌ی فقه‌مدار،

ای‌بسا که نود و نه درصد ازدواج‌هاتان به طلاق بیانجامد

 اما چون بر اساس قاعده‌ی فقه ازدواج و طلاق انجام شده،

این جامعه‌، ایده‌آل فقه است

 موضوع به ساده‌گی این است

 که گروه اجتماعی نخبه‌گان و «اهل ادب و ادبیات»، معیارهایی 

برای وضع بهینه طرح می‌کنند 

که عموماً بر خطا هم نیستند 

اما باید ملاحظه کرد 

که محتوای زندگی، فی‌نفسه به این قواعد تقلیل نمی‌یابد... سهل است

می‌توان ادعا کرد که تا بی‌ادبان نباشند، 

ادب رخ نمی‌نماید و تعریفی کم و بیش روشن به خود نمی‌گیرد

 این‌که سعدی نقل کرده است که لقمان حکیم گفت که ادب را از بی‌ادبان آموخته‌ام 

:شاید تعبیر فلسفی پرطمطراقی هم داشته باشد

حیات انسانی را تنشی به پیش می‌راند 

تا بی‌ادبی نباشد، برای امثالِ 

من مجالی برای عرض اندام از روی ادب پیدا نمی‌شود و برعکس 

خانم‌ها به من و شما می‌گویند که ادب زیادی هم نه تنها مسخره است

.بل‌که مخل ذات و مضر به جان است


پ

.افشاگران آزار جنسی در فضاهای مجازی، بر مواردی دست می‌گذارند

 اغلب که مایه‌ی تأسف هر انسان محترمی‌ست 

این‌که مردان اهل فرهنگ و هنر، تشخص خود را در کوتاه‌مدتی

 که با خانم جوانی خلوتی دست می‌دهد، نادیده می‌گیرند و کاری می‌کنند

 که در حکم زشت‌ترین دزدی‌هاست

 .طبیعتاً مایه‌ی تأسف است

 البته یک طرفه به قاضی رفتن هم صد البته اشکال دارد 

،اما به عنوان یک فمنیست

از این‌که خانم‌ها دهان بگشایند و رازهای مگو را بر آب بیاندازند، 

استقبال می‌کنم 

.دست دراز اگر فضا را ناامن تشخیص دهد، به درِ خیگ خود بازخواهد گشت

به این مقوله هم اینجا نمی‌خواهم بپردازم 

که خانم‌ها لزوماً بی‌گناه نیستند و خودم داستان‌ها دارم 

که در عین پرهیز از دست‌درازی و صرف در پیش گرفتن صداقت 

و ای‌بسا نه گفتنی ساده به حکم این‌که جنگ امروز، به از صلح فرداست

 از آسیب و خشم و کینه‌ی خانم‌ها در امان نبوده‌ام 

(که یعنی با نجابت هم لزوماً از تبعات دل‌خوری یک خانم، در امان نخواهید بود)

 :اما اینجا موضوع مورد علاقه‌ام چیز دیگری‌ست

 این واقعیت است که خانم‌ها تأیید می‌کنند 

که مرد کاملاً فاقد خشونت، احتمالاً مرد جذابی نیست 

اینجا «خشونت» را در معنای اعم کلمه گرفته‌ام

 شاید حتی بتوان ادعا کرد که یک سکس عادی، نمی‌تواند مطلقاً فاقد خشونت باشد

 اولین پارتنرم در تهران گزارش می‌کرد 

که کودکی بود که ناگهان در اتاق خواب مادر و پدر را باز کرد 



و آنها را در حین دعوا و کشتی روی تخت‌خواب دید

طبیعتاً به عنوان یک کودک، واکنشش گریه بود. 

چرا که اگر میل جنسی را به کناری بگذاریم 

هر بزمچه‌ای، شامل بر کودکان، 

می‌فهمد و با چشم می‌بیند که ماهیت رابطه‌ی جنسی

گذشتن از حدود و پاره کردن مرزهاست

 همان‌طور که می‌توان از این تز دفاع کرد که در تخت‌خواب

 آن «دیگری» دست‌نیافتنی‌ست که به دست می‌آید

و بر زمین می‌افتد و لذت جنسی از همین‌جاست


ت

 در ناخرسندی‌های تمدن، فروید می‌گوید که ای‌بسا خانمی 

به مطب روان‌کاو رجوع می‌کند و می‌گوید 

که مدتی‌ست همسرم به من بی‌توجهی می‌کند 

:وقتی کمی با او گفتگو می‌کنید، متوجه می‌شوید که منظور او این است 

همسرم، دیگر من را کتک نمی‌زند

و پس از آن من را با خشونت به زیر دست و پای خود نمی‌گیرد

(تعابیر از من است) 

فروید یادآوری می‌کند که طبیعتاً خانم‌های تحصیل‌کرده، 

نه فقط کتک خوردن را نمی‌پذیرند

 بل‌که ظرافت‌هایی را از پارتنر خود انتظار دارند

که اگر تاریخ چندهزارساله‌ی تمدن را مدنظر بگیریم

محصول آموخته‌گی‌های مدنی درازمدت است 

نیچه در تبارشناسی اخلاق می‌گوید که خانم اهل فرهنگ اروپایی

 که با یک تئاتر بد ممکن است ساعت‌ها سردرد بگیرد

و به اصطلاح 

«روزش خراب شود»

 با آن، همان خانم دهاتی مدنظر فروید، اختلاف بنیادین ندارد

 اختلاف در الگوهای رفتاری‌ست 

همین خانم اروپایی هم اگر با مردی کراواتی یا پاپیونی مواجه شود

 که حتی برای یک بوس کوچولو هم مثل یک طفل معصوم، اجازه می‌خواهد

البته سپاس‌گزار می‌شود 

اما حساب می‌کند که این مرد احتمالاً به درد ازدواج می‌خورد

 !اما شاید سکس‌پارتنر بدی باشد


شاید همین واقعیت که خانم‌ها عموماً مردان درشت‌هیکل 

با تن صدای تنور، و صورتی استخوانی به ویژه‌ی با فک بزرگ را 

اروتیک ارزیابی می‌کنند 

(مثلاً شما بگیرید آقا خاویر باردم و یا جاش هالووی 

بازیگر نقش جیمز ساویر در سریال لاست) 

به اندازه‌ی کافی مقصود من را برساند 

کما این‌که ما مردان هم، صادق اگر باشیم 

کمر باریک و سینه‌های خوش‌فرم و چهره‌ی خوب را معیار اصلی خود می‌گیریم

 همه‌ی این‌ها یعنی این‌که در متن رابطه‌ی انسانی میان دو انسان

(حتی با ملحوظ کردن دگرباش‌های جنسی)

 ملقمه‌ای از حیوانیت و انسانیت در کار است

 آنچه که ما به فرهنگ و ادب و اخلاق نسبت می‌دهیم

 با حیوانیت و غریزه آمیخته می‌شود و نامش حیات اجتماعی انسان می‌شود 

به زبان قلمبه‌ی فلسفی، دیالکتیکی در کار است میان تن شما و تن پارتنر شما

 میان کاراکتر شما و کاراکتر پارتنر شما

 به همین ترتیب، می‌توان تعبیر کرد 

که مرز میان آزار جنسی و رفتار بهنجار جنسی

مرزی سیال است 

از گروهی اجتماعی به گروه اجتماعی دیگر تغییر می‌کند 

از این خرده‌فرهنگ به آن خرده‌فرهنگ تغییر می‌کند

 این خبر بدی‌ست برای اصحاب

penalty codes

در دادگستری‌ها

و سازمان‌های قضایی

 چون ناچارند به حداقل‌های مورد اجماع در جامعه بپردازند

و آن‌ها را معیار صدور حکم قرار دهند 

این‌که مردی با سوءاستفاده از زور بازو، وزن هیکل خود 

و یا با سوءاستفاده از احترام یا اعتمادی 

که خانمی در حق‌اش روا داشته است

 خودش را تحمیل کند

وضعیت روشن و معینی‌ست

 چیزی که می‌خواهم بگویم

این است که سیال بودن مرز بین مهر و کین، و خشونت و ملاطفت

نمی‌تواند یک بار و برای همیشه

مثلاً با روشن‌گری‌های یک فیلسوف یا هوشمندی‌های یک حقوق‌دان، حل شود 

یعنی حتی اگر موضوع ناآگاهی انسان‌ها به خط قرمزها باشد

 (که نیست)

، با آگاهی دادن هم چیزی حل نمی‌شود

 شاید چون ما دوست داریم روی همین لبه، طناب‌بازی کنیم

 !شاید نمک زندگی همین است

 همان‌طور که زن و شوهرها می‌گویند که نمک زندگی 

!از قضا دعوا، فحش و فحش‌کاری‌ست


منبع

https://phoenixnews.ca/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%86%d8%b3%db%8c-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%d8%af-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa/

نویسنده 

نیما قاسمی

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ