پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۳۹۹ اسفند ۷, پنجشنبه

قدرت


ایستادگی در برابر قدرت نقطهٔ عزیمت «فوکو» است


بدون فهم

«قدرت»

فهم جامعه ناممکن است

قدرت نه آنجایی‌است که انتظارش را دارید! نه در رأس هرم با جلال و جبروت نشسته

.و نه لزوماً حرف آخر را می‌زند

بل‌که آرام و مداوم در موی‌رگ‌های جامعه جریان دارد

!و بطور معمول نادیده می‌ماند

،قدرت همیشه به شما «نه» نمی‌گوید

!بل‌که اغلب شما را به پی‌گیری امیال‌تان برمی‌انگیزد

،قدرت همیشه دهان شما را نمی‌بندد، بل‌که شما را به صحبت کردن تشویق می‌کند

!به ویژه دربارهٔ خودتان

ایستاده‌گی در برابر قدرت نقطهٔ عزیمت «فوکو» است

.که ماهیت آن مبارزه‌طلبانه و اقتدارگریزانه است

!قدرت برای او حتی در شکل علم و رهایی پدیدار می‌شود

فوکو نشان می‌دهد که در پشت ظاهرِ مفهومِ خودساختهٔ قدرت، سلطه‌ای پنهان وجود دارد

.که موجب تغییر و جهت‌دهی به‌رفتار دیگران می‌شود

.غایت نهایی آن، تنظیم رفتار افراد و کنترل آن‌هاست

فوکو می‌گوید بهتر است مراقب خود باشیم تا آن‌که دنبال شناخت خود برویم

 «از من نپرسید کیستم و از من نخواهید، همانی‌که هستم باقی بمانم


معنی قـدرت از منظر فوکو  

شاخصه ها و محورهای عمده‌ی قدرت که به وسیله فوکو مورد توجه قرار می گیرند

.تقریباً در تقابل با برداشت سـنـتـی‌ی از قـدرت قرار دارد

 به نظر او نـبـاید به شکل‌های رسمی و نـهـادیـنـه شده قدرت توجه نمود

 بل‌که باید به سراغ قدرت در مقصد نهایی آن یعنی در سطح روابط ریـز انسانی و حتی نحوه رابطه فرد با خود رفت

 .چیزی که به نام "مـیکـرو فـیـزیـک قدرت" مطرح شده است و به وسیله کردارهای روزمره افراد مداماً استمرار می یابد


 دومین ویـژگی مورد نظر فوکو

«ایده‌ی قـدرت فـاقـد سـوژه»

است

 .قدرتی که در همه‌ی روابط از هر نوع وجود دارد

 در حالی‌که قدرت سنتی نگران مسئله‌ی روح مرکزی یعنی روح حاکمیت است

 .قدرت فوکویی دغدغه‌ی هزار انسان تابعی را دارد که جسمانیت آن‌ها به وسیله‌ی قدرت سامان می یابد


 سومین ویژگی قدرت

«فراگیر بودن یا همه جایی آن است»

.در درون جامعه هیچ فضایی آزاد از قدرتی وجود ندارد

.قدرت چون «ژلـه ای» فـراگیر، انسان‌ها را در بر گرفته و یا بهتر بگوییم در درون انسان‌ها جریان دارد  

میشل فوکو

،دانش و قدرت،


سئوال

از فوکو

.به نظر می‌رسد در پروبلماتیک شما، یعنی در انگاره‌ی مقاومت علیه قدرت، یکجور نارسایی در کار است

،این انگاره سوژه‌ای بسیار فعال را مفروض می‌گیرد

سوژه‌ای که به‌شدت دغدغه‌ی مراقبت از خود و دیگران را دارد

و، بنابراین، از حیث سیاسی و فلسفی توانا است


جواب

میشل فوکو

.این مسئله ما را به پرسش از آنچه من از قدرت منظور دارم، بازمی‌گرداند

،من به ندرت از واژه‌ی قدرت استفاده می‌کنم

.و اگر گاهی آن را به‌کار می‌برم صرفاً شکل خلاصه‌شده‌ای است از ترکیبی که عموماً به‌کار می‌گیرم:

:مناسبات قدرت

اما الگوهای حاضر و آماده‌ای [از قدرت در ذهن مردم] وجود دارد

وقتی کسی از قدرت حرف می‌زند همه بلافاصله فکرشان به‌سمت ساختار سیاسی، حکومت، طبقه‌ی اجتماعی مسلط، ارباب و برده

.و از همین دست می‌رود


.من وقتی از مناسبات قدرت حرف می‌زنم به‌هیچ‌وجه چنین مواردی را مدنظر ندارم

،منظور من آن است که در مناسبات انسانی، چه شامل ارتباط کلامی‌ای باشد

همچون همین موردی که هم‌اینک ما درگیرش هستیم

،و چه روابط عاشقانه، نهادی یا اقتصادی

:قدرت همواره حاضر است

.منظورم نسبت یا رابطه‌ای است که در آن یک نفر می‌کوشد رفتار دیگری را کنترل کند

بنابراین من از مناسباتی حرف می‌زنم که در سطوح متفاوت و در اشکال متفاوتی وجود دارند؛

.این مناسبات قدرت متغیرند، می‌توانند جرح و تعدیل شوند، این مناسبات یک بار برای همیشه تثبیت نشده‌اند


برای مثال، به این واقعیت فکر کنید که من ممکن است از شما مسن‌تر باشم

، و اینکه ممکن است شما در ابتدا مرعوب من شده باشید،

ممکن است در طول گفتگومان از مواضع خود برگردید،

و من ممکن است در مواجهه با کسی کارم به مرعوب‌شدن بکشد

.دقیقاً بدین خاطر که طرف از من جوان‌تر است

.بنابراین مناسبات قدرت متغیر، برگشت‌پذیر و بی‌ثبات‌اند

.این را هم باید یادآور شد که مناسبات قدرت تنها در صورتی ممکن‌اند که سوژه‌ها آزاد باشند

،در شرایطی که یکی از آن‌ها کاملاً در بند دیگری است و به شئ وی بدل شده است

,به ابژه‌ای که این دیگری می‌تواند با خشونتی بی‌حد و مرز لت‌وپارش کند

.هیچ‌گونه مناسبات قدرتی در کار نیست


با این اوصاف، برای این‌که مناسبات قدرتی در کار باشد دست‌کم می‌بایست حد مشخصی

.از آزادی در هر دو طرف وجود داشته باشد

حتی زمانی که مناسبات قدرت به‌کلی نامتعادل‌اند

،حتی زمانی که می‌توان به درستی ادعا کرد یکی از دو طرف بر دیگری «قدرت تام‌وتمام» دارد

قدرت تنها تا جایی می‌تواند بر دیگری اِعمال شود که وی همچنان این یا آن گزینه را در اختیار داشته باشد

،که خودش را بکُشد

،خودش را از پنجره به بیرون پرت کند

.یا طرف مقابل‌اش را بکُشد

،این بدان معنا است که در مناسبات قدرت ضرورتاً امکان مقاومت وجود دارد،

چرا که اگر امکان مقاومت در کار نباشد

(مقاومت خشن، گریز یا مهاجرت، فریب یا اغوا، استراتژی‌هایی که قادر باشند وضعیت را برگردانند)

.اصلاً هیچ مناسبات قدرتی وجود نخواهد داشت 

فُرم عمومی ماجرا از این قرار است، [بنابراین] من از پاسخ به پرسشی که گاهی اوقات از من پرسیده می‌شود

:طفره می‌روم

«اما اگر قدرت همه جا هست [پس] آزادی وجود ندارد»

. پاسخ من این است که اگر مناسبات قدرت در همه‌ی حوزه‌های اجتماعی در کار هستند

.بدین دلیل است که آزادی همه جا وجود دارد

.مسلماً وضعیت‌های سلطه در واقعیت وجود دارند

در موارد بسیاری مناسبات قدرت چنان تثبیت شده‌اند که بلاانقطاع نامتقارن‌اند

.و به حد بسیار محدودی از آزادی ، مجال می‌دهند

با توجه به مثالی که البته بی‌تردید بسیار ساده‌سازانه است، می‌توان گفت که این تنها مردان نبودند

که در ساختار زناشوییِ عرفیِ قرون هجدهم و نوزدهم قدرت را در اختیار داشتند؛

:زنان کم‌وبیش گزینه‌هایی داشتند

.می‌توانستند شوهرانشان را فریب بدهند، از آنها پول کش بروند، از خوابیدن با آن‌ها امتناع کنند

،با این حال، تا جایی که این گزینه‌ها در نهایت صرفاً شگردهایی بودند که هرگز در برگرداندن وضعیت موفق نمی‌شدند

.زنان همچنان در وضعیت سلطه بودند

در چنین مواردی از سلطه، چه اقتصادی و اجتماعی باشد و چه نهادی یا جنسی، مسئله آن است

که دریابیم مقاومت کجاها شکل می گیرد

مثال، در طبقه‌ی کارگری که در برابر سلطه مقاومت می‌کند، این مکان‌ها اتحادیه‌ها یا احزاب سیاسی خواهد بود؛

و نیز این‌که این مقاومت‌ها چه فُرمی به‌خود خواهد گرفت - اعتصاب، اعتصاب عمومی، انقلاب یا اپوزیسیون پارلمانی؟

در هر وضعیت سلطه، همه‌ی این پرسش‌ها نیازمند پاسخ‌های مشخصی هستند

.که نوع و شکل دقیق سلطه را در خودِ پرسش به حساب آورده باشند

.اما این ادعا که «قدرت را همه جا می‌شود دید پس هیچ فضایی برای آزادی وجود ندارد» به نظرم مطلقاً نابسنده می‌رسد

این ایده که قدرت یک سیستم سلطه است که همه‌چیز را کنترل می‌کند

.و هیچ فضایی برای آزادی باقی نمی‌گذارد ایده‌ای نیست که بشود به من نسبت داد


از حسام عزیز

ابتذال شر


 هاننا آرنت و قدرت 

                                   

هانا آرنت؛ پژوهش‌گر ژرف‌کاو نظام‌های توتالیتر


هانا آرنت بر این باور بود که رژیم‌های توتالیتر تنها در پی قدرت و حاکمیت نیستند

،بل‌که فراتر از آن، فضای امر سیاسی‌ را یکسره منهدم می‌کنند

 

چه تفاوتی میان قدرت و قهر وجود دارد؟ 

آیا آن‌گونه که زمانی فرانسوا ولتر روشن‌گر فرانسوی گفته بود

قدرت يعنی مجبور کردن ديگران برای انجام عملی که ميل من است؟

یا آن‌گونه که بعدها ماکس وبر جامعه‌شناس آلمانی تاکید کرده بود

قدرت يعنی هر امکانی که در يک رابطه‌ی اجتماعی

بتوان اراده‌ی خود را به‌رغم مقاومت ديگران به کرسی نشاند؟

هانا آرنت متفکر آلمانی بر این باور بود

که اگر چنین تعریف‌هایی از مفهوم قدرت را بپذیریم

ناگزیریم مانند مائوتسه‌دون رهبر انقلاب چین نتيجه بگيريم که

،نيرومندترين قدرت از لوله‌ی تفنگ بيرون می‌آيد

اما چنین نتیجه‌گیری‌ای ما را در برابر اين پرسش قرار می‌دهد

که پس چه تفاوتی‌ست ميان فرمان يک مامور پليس و يک تبهکار مسلح؟


نگاهی به زندگینامه آرنت

هانا آرنت در تاریخ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در یک خانواده‌ی یهودی در شهر هانوفر آلمان چشم به جهان گشود

تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهر زادگاهش و سپس در کونیگزبرگ (در پروس شرقی)

به پایان رساند بعدها تحصیلات عالی خود را نزد استادانی چون

بولتمن و هایدگر در دانشگاه ماربورگ در رشته‌های فلسفه، تئولوژی و زبان یونانی دنبال کرد

در سال‌های میان ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰ پیوند عشقی و عاطفی عمیقی با استاد خود مارتین هایدگر برقرار کرد

ولی متاهل بودن هایدگر، دورنمای چنین پیوندی را تیره می‌ساخت

این پیوند به‌رغم تضادها و اختلاف نظرهای بعدی، دست‌کم به گونه‌ی رابطه‌ای فکری ده‌ها سال ادامه یافت

آرنت بعدها خود را به دانشگاه فرایبورگ نزد استادانی چون هوسرل و یاسپرس منتقل کرد

پایان‌نامه‌ی خود را درسال ۱۹۲۹ درباره‌ی موضوع "مفهوم عشق نزد آگوستین" نوشت

از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ به عنوان همکار علمی با دانشگاه همکاری داشت

رساله‌ی زندگینامه‌ی "راحل فارن‌هاگن" یهودی برلینی را طی همین سال‌ها نوشت

با برآمد هيولای نازیسم و حاکم شدن سیاست یهودی‌ستیزی افراطی در آلمان،

دوره‌ی پيگرد و دربدری هانا آرنت نیز آغاز شد

او یکبار درسال ۱۹۳۳ توسط پلیس مخفی رژیم نازی (گشتاپو) برای مدت کوتاهی بازداشت و سپس آزاد شد

آرنت از بیم بازداشت دوباره، آلمان را ترک کرد و هفت سال در پاریس اقامت گزید

در آن شهر برای سازمانی فعالیت می‌کرد که کودکان بی‌سرپرست یهودی را به فلسطین منتقل می‌کرد.

در سال ۱۹۴۰ با توجه به خطر اشغال فرانسه توسط آلمان، با همسرش به آمریکا مهاجرت کرد

آرنت در آمریکا فعالیت خود را به عنوان نویسنده‌ی آزاد ادامه داد

همزمان در دانشگاه‌های شیکاگو و پرینستون دررشته‌ی علوم سیاسی تدریس می‌کرد

او به عنوان فیلسوف سیاسی پرآوازه شد

ولی خود ترجیح می‌داد که او را فیلسوف نخوانند.

از مفهوم "فلسفه‌ی سیاسی" هم فاصله می‌گرفت و "نظریه‌ی سیاسی" را ترجیح می‌داد.

آرنت در این باره گفته بود

: «شغل من ـ اگر بتوان آن را چنین نامید ـ نظریه‌پردازی سیاسی است»

آرنت که تابعیت آمریکا را پذیرفته بود، در سال‌های پس از پایان جنگ بارها از آلمان دیدن کرد

ولی دیگر ساکن این کشور نشد. او در تاریخ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک چشم از جهان فروبست


ژرف‌اندیشی درباره‌ی توتالیتاریسم

،هانا آرنت در یک خانواده‌ی غیرمذهبی بالید و خود او نیز به هیچ جامعه‌ی مذهبی تعلق نداشت

پدرش را در سنین کودکی از دست داد

مادرش که تربیت او را به تنهایی برعهده داشت، او را آزاده و سکولار بارآورده بود

با این همه آرنت همواره به ریشه‌ی یهودی خود وفادار بود و از آن دفاع می‌کرد

خود او می‌گفت:《وقتی آدم به عنوان یهودی مورد حمله قرار می‌گیرد

باید از خود به عنوان یهودی دفاع کند

《نه به عنوان آلمانی یا شهروند جهانی یا طرفدار حقوق‌بشر و غیره، بل‌که بطور مشخص


به مناسبت صدمين سالگرد تولد هانا آرنت ابعاد هولناک کشتار یهودیان در آلمان

و اروپا در جریان جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن

از موضوعاتی بود که هانا آرنت هم به عنوان نویسنده و روزنامه‌نگار

،و هم به عنوان متفکر و پژوهش‌گر به آن پرداخت

او در سال ۱۹۴۸ مقاله‌ای درباره‌ی صلح و آتش‌بس در خاورمیانه نوشت

که دیدگاه‌های او را درباره‌ی تاسیس دولت اسرائیل و بحران میان اعراب و اسرائیل بازتاب می‌داد

به باور او، صلح تنها هنگامی می‌تواند در خاورمیانه مستقر گردد که اعراب و یهودیان به توافقی عادلانه دست یابند

،و فدراسیونی دوملیتی در سرزمین فلسطین بوجود آید


هاننا آرنت

 با سیاست‌های ملی‌گرایانه در این منطقه مخالف بود

او به‌رغم تبار یهودی خود، گرایش‌های افراطی صهیونیستی را نکوهش می‌کرد

یکی از پژوهش‌های ژرف هانا آرنت درباره‌ی ویژگی‌های نظام‌های تام‌گرا (توتالیتر) بود

او در سال ۱۹۵۱ کتاب معروف خود در این زمینه را با نام "خاستگاه‌ها و عنصرهای حاکمیت تام" به

، زبان انگلیسی منتشر ساخت. این کتاب چهار سال بعد به زبان آلمانی نیز منتشر شد

آرنت در این اثر تاکید کرده که جنبش‌های توتالیتر پیامد بحرانی ژرف در جهان مدرن هستند

،و با خود گونه‌ی کاملا تازه‌ای از دولت را به همراه آورده‌اند

به باور آرنت

"این دولت تازه را می‌توان بیش از هر چیز با دو ویژه‌گی مشخص‌کرد"ایدئولوژی" و "ترور

منطق اندیشه‌ی ایدئولوژیک، اصل رفتاری دولت توتالیتر، و ترور، سرشت آن را می‌سازد

آرنت حکومت توتالیتر را در رژیم ناسیونال سوسیالیستی آلمان و نیز در نظام شوروی

(تا مرگ استالین در سال ۱۹۵۳)

،تحقق یافته می‌بیند و این دو رژیم را جلوه‌های گوناگون "حاکمیت تام" ارزیابی می‌کند

به باور او، رژیم توتالیتر، تنها در پی قدرت و حاکمیت نیست

،بل‌که فضای امر سیاسی را یکسره منهدم می‌‌کند

،از این رو، استعداد انسان برای اقدام مشترک مجال بروز نمی‌یابد

، ویژه‌گی جنبش‌های توتالیتر، مطیع بودن واقعی هواداران آن‌هاست

به‌گفته‌ی آرنت، اجامر و اوباش، ‌لایه‌های رانده‌شده‌ و حاشیه‌نشین اجتماعی

،و نیز باندهای تبهکار در جنبش‌های توتالیتر نقش برجسته‌ای دارند

از دیدگاه آرنت

ترور، سرشت حاکمیت تام است

و تجلی خود را در اقداماتی برای ارعاب فرمانبران و نیز تبهکاری خشونت‌آمیز با نظمی "کارخانه‌ای" نشان می‌دهد

، که در اتاق‌های گاز "رایش سوم" و اردوگاه‌های کار اجباری اتحادشوروی تحقق یافت


"ابتذال شر"

هانا آرنت در سال ۱۹۶۱ به سفارش مجله‌ی "نیویورکر" راهی اورشلیم شد تا از محاکمات آدولف آیشمن

، یکی از بلندپایه‌گان رژیم نازی و از سازمان‌دهندگان کشتار یهودیان در اردوگاه‌های مرگ گزارش‌هایی تهیه کند

این گزارش‌ها در کتابی به نام "آیشمن در اورشلیم" و با عنوان فرعی "ابتذال شر" منتشر شد

و بحث‌های دامنه‌داری برانگیخت، بسیاری از منتقدان این کتاب معتقد بودند

،که اطلاق واژه‌ی "مبتذل" به مسئول یک کشتار جمعی، گزینش درستی نبوده است

آرنت در باره‌ی جنجالی که بر سر این کتاب پیش آمد

گفته بود: «در یک مورد از من ناراحت شدند و من می‌توانم این ناراحتی را بفهمم

و آن این‌که من نمی‌توانم درباره‌ی اطلاق واژه‌ی "شر" به آیشمن نخندم. نظر من این بود

که آیشمن یک دلقک مسخره است.

من ۳۶۰۰ صفحه بازپرسی پلیس را با دقت خوانده‌ام

"و درست نمی‌دانم چند بار به آن خندیدم. دیگران از این واکنش من ناراحت شدند

آرنت در دیباچه‌ای که در سال ۱۹۶۴ بر چاپ آلمانی کتاب نوشت

،منظور خود را از مفهوم "ابتذال" توضیح داد

به باور او، اطلاق واژه‌ی "شر" به آیشمن، به شخصیت او ژرفایی می‌بخشد که فاقد آن است

آیشمن نه یک هیولا بل‌که یک بوروکرات متوسط است که برای ارتقای مقام خود در رژیم نازی

،به هر کاری دست می‌زده است

ولی او انگیزه‌ای برای اعمال خود نداشت و برای نمونه حاضر نبود ریسک کند و مافوق خود را بکشد

،برای او هیچ اهمیتی نداشت چه بر سر کسانی می‌آید که او به اردوگاه‌های رژیم نازی می‌فرستد

،آیشمن نه ابله، بل‌که تهی از تفکر بوده است

،همین او را به یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران تبدیل ساخته است

،این امر "مبتذل" یا حتا شاید "مسخره" است

ولی نمی‌توان به شخصیت او یک عمق شیطانی و هیولایی بخشید

،شر به هیچ وجه دیو نیست، بل‌که به غایت مبتذل است


کاربرد قهر یعنی زوال قدرت

یکی دیگر از یادگارهای برجسته‌ی هانا آرنت، کتابی است با عنوان انگلیسی "خشونت" که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد

عنوان این کتاب در زبان آلمانی "قدرت و قهر" است

،آرنت در این رساله‌ی فلسفی ـ سياسی، دو پديده‌ی قدرت و قهر را در زندگی اجتماعی موشکافانه می‌کاود

او یادآور می‌شود که بسیاری از صاحب‌نظران علوم سیاسی

این دو پديده را یک‌سان می‌پندارند

،در صورتی‌که آن‌ها دو مفهوم کاملا متفاوت و حتا متقابل‌اند


قدرت

برای هانا آرنت، دارای گوهری اجتماعی‌ست

،و از پيوند و اتحاد داوطلبانه‌ی نيروهای انسانی برمی‌خيزد

، عنصرهای سازنده‌ی قدرت، مردم و اراده و اقدام مشترک آنان است

،فرد يا گروهی ناموافق و پراکنده، دارای قدرت نيستند

زيرا سرچشمه‌ی پيدايش و پويش قدرت، پیوند و مراوده‌ی آزاد انسان‌ها

، با يکديگر و اتفاق‌نظر و اقدام مشترک آنان است


قهر

،بر خلاف قدرت، دارای سرشتی ويران‌گر است و نه سازنده

هدفی‌که با قهر قابل دسترسی است، نيازمند ابزاری است که خصلت ويران‌گر، رعب‌آور و زورگويانه دارد

بیش‌تر بخوانید: زندگی هانا آرنت روی پرده سینما

،هانا آرنت یادآور می‌شود که کافی نيست بگوييم قدرت و قهر يکی نيستند

،بل‌که بايد گفت قدرت و قهر نقطه‌ی مقابل يکديگرند

، در جايی که يکی از اين دو بطور مطلق حاکم باشد، آن ديگری حضور ندارد

قهر هنگامی

،در دستور کار قرار می‌گيرد که قدرت در خطر باشد

،اگر سرنوشت قدرت را در گرو قهر بگذاريم، هدف فرجامین بطور هم‌زمان پايان کار قدرت و نابودی آن است

بنابراين حتا نمی‌توان ادعا کرد که نقطه‌ی مقابل قهر، عدم خشونت است

،و طبعا سخن گفتن از "قدرت بدون قهر" نمی‌تواند معنا داشته باشد

، قهر می‌تواند قدرت را نابود سازد، ولی هيچگاه قادر به ايجاد آن نخواهد بود

چيزی که از لوله‌ی تفنگ بيرون می‌آید، می‌تواند فرمانی موثر باشد

که فرمانبری‌ی فوری و بی چون و چرا می‌طلبد

ولی از لوله‌ی تفنگ هرگز قدرت بيرون نخواهد آمد

،از اين سخن آرنت می‌توان نتيجه گرفت که ماهيت قدرت را نمی‌توان با پديده‌ی قهر توصيف کرد

،قدرت، ويژگی فردی نيست و تنها هنگامی پديد می‌آيد که انسان‌ها متحد شوند

قدرت هم‌واره نيازمند فضای صلح آميز و اعتماد متقابل است

در حالی‌که فضایی که با وسايل قهرآميز ايجاد می‌گردد

از ترس و اضطراب و بی اعتمادی انباشته است

به باور هانا آرنت، آنچه به نهادها و قوانين يک کشور قدرت می‌بخشد، پشتيبانی مردم است

و اگر حکومتی مورد اعتماد و پشتيبانی مردم نباشد

، بطور قانونمند قدرت خود را از دست می‌دهد

اين قدرت از دست‌رفته را با هيچ وسيله‌ی ديگری نمی‌توان جبران کرد

،مگر بازگرداندن قدرت به سرچشمه‌ی اصلی آن يعنی مردم و کسب اعتماد دوباره‌ی آنان

،اين نيز در واقع اصل بنيادين همه‌ی نظام‌های دمکراتيک است

ولی اگر حکومتی از اين کار سر باز زند، ناچار است برای حفظ موقعيت خود، به ابزار ديگری متوسل شود

،و در واقع قهر را جانشين قدرت از دست رفته سازد

به گفته‌ی هانا آرنت، البته می‌توان قهر را جانشين قدرت ساخت و حتا به پيروزی موقت رسيد

ولی هزینه‌ای که بايد برای اين پيروزی پرداخت بسيار سنگین است

چرا که در اين حالت، نه تنها مردم تاوان سنگينی می‌پردازند

بل‌که حاکمان نيز اين هزينه را از سرمايه‌ی معنوی قدرت خويش می‌پردازند

، و در واقع هر دو طرف بازنده‌اند

،در این حالت، آنچه از نهاد قدرت باقی می‌ماند، چيزی نيست جز ابزار اعمال خشونت


جایگاه تاریخی هانا آرنت

از دیگر آثار برجسته‌ی هانا آرنت می‌توان

،به "درباره‌ی انقلاب"، "پرسش‌هایی درباره‌ی اخلاق" و "حقیقت و دروغ در سیاست" اشاره کرد

،هانا آرنت نخستین نظریه‌پردازی است که توتالیتاریسم را به عنوان سنخ تازه‌ای از حکومت مطرح می‌سازد

،او همچنین از پژوهش‌گران پی‌گیر مفهوم "امپریالیسم" است

،آثار آرنت در دفاع از خرد و منزلت آدمی نوشته شده است

،او همچنین به عنوان الگویی موفق از سوی جنبش زنان مورد ستایش قرار گرفته است

آرنت با یکسری از نامدارترین متفکران و روشن‌فکران هم‌عصر خود در ارتباط و تبادل فکری بود

هانا آرنت، زندگی انسان را تحت تأثير رويدادهای سياسی می‌دانست

،که در کانون همه‌ی آن‌ها قدرت سياسی قرار دارد

،از اين رو، بررسی قدرت سياسی، موضوع کانونی‌ی پژوهش او را تشکیل می‌دهد

، او اندیش‌مندی مستقل و آزاداندیش و انسان‌گرایی پی‌گیر بود

،مناسبات میان انسان‌ها، دل‌نگرانی همیشه‌گی او بود

،بیهوده نبود که می‌گفت: جهان و انسان‌هایی که در آن زندگی می‌کنند یکی نیستند

، جهان آن چیزی است که میان انسان‌ها وجود دارد

،و این جهان است که به باور من، امروز موضوع بزرگ‌ترین نگرانی‌ها و آشکارترین تردیدهاست

.قدرت، صرفِ خشونت یا اجبار ناب نیست

بل‌که عبارت از تعامل تکنیک‌های انضباطی و تکنولوژی‌های پنهان‌ترِ معطوف به خود است


1001 Nacht e.V.
انجمن هزار و یک‌شب

جنس، جنسیت و هویت



هیچ‌وقت به کسی اجازه ندهید

که گرایش جنسی‌ شما را زیر سوال ببرد 

یا به شما بگوید که گرایش جنسی‌تان چیست!


گرایش جنسی افراد همانی هست که خودشان احساس می‌کنند.

گرایش جنسی افراد ممکن است در طول زمان تغییر پیدا کند.

افراد ممکن است در برهه‌ای از زمان از گرایش‌جنسی‌شان مطمئن نباشند

و یا مشغول تجربه کردن گرایش‌های جدید و تحقیق باشند.

به یاد داشته باشید هیچ‌کس جز خود شما نمی‌تواند 

به گرایش‌جنسی‌تان پی ببرد

و نمی‌تواند به شما بگوید گرایش جنسی شما چیست.

شما می‌توانید دوجنس‌گرا باشید

حتی اگر تا حالا فقط با یک جنس یا جنسیت رابطه‌ی جنسی داشته‌اید.

شما می‌توانید دوجنس‌گرا باشید حتی اگر سال‌ها خودتان را

به عنوان یک هم‌جنس‌گرا/ دگرجنس‌گرا هویت‌یابی کرده‌اید.

شما می‌توانید دوجنس‌گرا باشید حتی اگر ….

 ¤
جنس ، جنسیت و هویت از دیدگاه جودیت باتلر

 برای فهم نظر جودیت باتلر,
 آگاهی به مفاهیم 《تفکر》 و 《فهمیدن》 و 《زبان》 ضروری است

الف تفکر
تفکررا  از سه‌راه میتوان بررسی کرد

1
.علوم زیست‌شناسی,
بویژه عصب‌شناسی که هدفش پی‌بردن به نحوه‌ی کار مغز و بافت اعصاب است

2
.روانشناسان که کنش و واکنش اعمال را درشبکه‌ی فکری بررسی می‌کند

3
.بررسی تعامل کارهای فکری افراد و کارکرد و نتایج اجتماعی آن
 که دامنه‌اش درقلمرو فلسفه و علوم اجتماعی است

.تفکر در بررسیِ سوم که مورد نظر این نوشتار است,
 تلاشی است برای یافتن آگاهی قابل اعتماد برای به‌‌زیستی فردی و اجتماعی 
.روابط اجتماعی بصورت قوانین نوشته شده و یا روابط جاری نانوشته,
 بغیراز بازآفرینی تفکر فرد،فرد جامعه نیست
 درجوامع متمدن که می‌توانیم رشد, به‌زیستی, آسایش را به‌بینیم, 
واکنش تفکرافراد این جوامع هست
پایه این نوع تفکر را برسه‌امر می‌توان بنیان گذاشت
1
.جمع آوری آندوخته‌های ذهنی که حاصل حس‌های ادراکی ما هستند
2
.بازنگری به سئوال‌های مربوط بموضوع و زیر سئوال بردن زوایای مربوطه
3
.دسته‌بندی این دو با خلاقیت شخصی

برای پایه‌گذاری این سه‌اصل‌, خود آگاهی انسان شرط اول است
 یعنی انسان آگاه باشد که از نظر ظاهری چه ویژگی‌هائی را دارد
 و از نظر عاطفی درچه شرایطی قراردارد؟ 
به‌عبارت دیگر انسان چه نگرشی نسبت بخود و جهان اطراف خود دارد؟
عدم خودآگاهی, انسان را در جریان جامعه قرار می‌دهد 
که دیگران برای‌اش قالب و ساختار تعیین می‌کنند 
که چگونه فکر کند که باز آفرین آن موافق با خواست جامعه باشد
 .در نتیجه شخصیت و رفتار ما بر اساس نیروهای بیرونی شکل می‌گیرند

ب فهمیدن
  فهمیدن یعنی متحد شدن تمامی مفاهیم و معلومات در یک نقطه
.که ذهن به‌آن نقطه تسلط دارد

ت زبان
.آنچه‌که جهان مارا می‌سازد و جهان بینی مارا ایجاد می‌کند  ,,زبان ,,است 
.کل دانش انسان از جهان, درون زبان جای دارد.
جهان برای انسان تنها آن حد وجود دارد که قابل توصیف باشد 
ویتگنشتاین جمله‌ی مشهوری
 دارد  (مرزهای زبان ، مرزهای جهان ماست)
هایدگر نیز معتقد است که
(زبان خانه‌ی هستی‌ست، زبان انباشت واژه‌ها نیست 
بل‌که هم‌نوائی اصیل حقیقت جهان است )
بعنوان مثال
.برای تعریف و توصیف ,,من ,, ابزاری غیراز زبان دردست‌رس نداریم
جودیت باتلر درمورد زبان و پساساختارگرائی معتقد است 
( پساساختارگرائی دشواربودن «من»ی را خاطرنشان می‌سازد 
 که ازطریق زبان دردسترس‌اش,خود رابیان می‌کند)
.چرا که این «من»ی که شمامی‌خوانید تاحدی ماحصل گرامری است 
که حاکم بردسترس افراد به زبان است 
من از زبانی‌که مرا
. ساختاربندی می‌کند بیرون نیستم 
این بدین معناست 
که شما هرگز من را جدا از گرامری که مرا دردسترس شما قرار میدهد 
.دریافت نمی‌کنید

زبان
 . درطبقات مختلف هر جامعه, جهان و جهان‌بینیِ آن طبقات و جوامع را می‌سازد 
تهاجم زبان مسلط و زمان و مکان 
در صحیح و یا نا صحیح بودن این جهان‌بینی موثر است 
شما به‌آسانی می‌توانید جهان‌بینی اسطوره‌ای و یا عرفانی و دینی را 
با جهان‌بینیِ علمی با تغییر مفاهیم با تکامل آگاهی انسان مقایسه کنید
 تا تاثیر زبان در جهان‌بینی‌های متفاوت را به‌روشنی مشاهده کنید 
. اندیشه, تفکر, خردورزی نامحسوس‌اند
 ولی وقتی درلباس جمله می‌بینیم برای‌مان قابل فهم می‌شوند 
معنا 
. اندیشه‌ی جمله است, درنتیجه اندیشه‌را باید در زبان مورد بازدید قرارداد
برای بیان تفکر,  ویا هر روندی دراندیشه, تنها زبان در دسترس انسان است 
.زبان سازنده‌ی واقعیت در آینده نیز هست

جان کلام جودیت باتلر این است که ما,
 پسر یا دختر متولد نمی‌شویم و ما یاد نمی‌گیریم که مرد یا زن باشیم 
.بل‌که می‌آموزیم که مانند زنان ومردان (والدین ویا مردم اطراف‌مان )عمل کنیم 
به‌این معنا که گفتمان سلسله مراتبی زن‌ومرد به قالب رفتار در می‌آید
 و هویت که هرگز مسئله‌ی ثابت و ذاتی نیست را 
به‌شکل ذاتی ایجاد و استمرار می‌بخشد و درگذر زمان تبدیل به‌یک هنجار
(رفتار, دیدگاه و سازماندهیِ تجارب ذهنی) 
اجتماعی می‌شود 
باتلر برخلاف فمینیست‌های نسل اول و دوم باور ندار‍د 
که جنس ( زن‌ومرد ) طبیعی،
 ولی جنسیت ( مردانه‌گی و زنانه‌گی ) ساخت فرهنگی است 
بل‌که او معتقد است که نه جنس و نه جنسیت 
و نه هیچ یک از هویت انسانی طبیعی نیستند 
جنسیت تنها به دستگاه تولید مثل اختصاص دارد که جنس‌ها به‌آن گماشته شده‌اند 
این‌طوری نیست که جنسیت ساخته‌ی فرهنگ ولی جنس طبیعی است
 بل‌که هر دو مقوله ابزار فرهنگی هستند
 که
 « جنس طبیعی شده »
ویا « طبیعت جنسی شده » را 
تولید می‌کنند و دراثر کنش تکرار درفرهنگ، شکل اجتماعی و نمادین پیدا می‌کنند 
.جنس و جنسیت در زبان آفریده می‌شوند و با عملی‌شدن استمرار پیدا می‌کنند

جنسیت

محمود صباحی، جامعه‌شناس ساکن آلمان

در زمینه‌ی جنسیت می‌گوید

 جنسیت

بنا به میشل‌ فوکو در تاریخ ، جنسیت چیزی جز تاریخ قدرت نیست

 یعنی جنسیت بنا به فرهنگ خاور میانه،

یک حقیقت ایستای ازلی و جاودانی و حتی یک پدیده کاملاٌ طبیعی نیست

بل‌که بدن پدیده‌ای سیاسی است

 .بدن موضوع سیاست است و نه اخلاق.

این قدرت سیاست است که بدن را منکوب و بیمار می‌کند

به همین خاطر بدن باید هوشیارانه از حریم و از نحوه‌ی بودن خود،

آگاهی داشته باشد؛

بر آن‌پایه، با بدن‌های دیگر نیز بیامیزد. چنین بدنی یک بدن فعال سیاسی است.

سیمون دوبووار، نویسنده فمینیست

درباره فرانسه‌ی دهه 60میلادی

.می‌گوید: ما زن و مرد داریم؛ نه چیزی به نام مذکر و مونث

سیاست یعنی شناخت و مبارزه برای رستن

از این مناسباتی که حتی حق فعال بودن در رفتار جنسی را فقط 

به یک طرف ماجرا

یعنی مرد واگذار می‌کند

 در ادامه می‌آید: در ایران نیز از ابتدای قرن بیستم،

حکومت‌ها از ابزارهای دولت مدرن

برای کنترل بدن و به خصوص سکسوآلیته زنان استفاده کرده‌اند

یک نمونه‌ی آشکار، یکسان‌سازی پوشش زنان است.

درست است که جامعه ایران همواره جامعه‌ای مذهبی بوده

اما جمهوری اسلامی برای اولین‌بار فرصت پیدا کرد

که یک قرائت خاص شیعی 12امامی از اسلام سیاسی را در جامعه گسترش دهد؛

تنوع مذهبی در بین قرائت‌های مختلف شیعی،

ادیان مختلف و ناباوران به دین را کمرنگ سازد

 

در ادامه آمده: بنا به نظریه‌پردازان مختلف فمینیست،

گفتمان‌های ملی‌گرایانه همواره به دنبال کنترل بدن زن هستند.

پوشش، اخلاق جنسی و بدن زن- نقش مهمی

در بازتولید نمادین این گفتمان‌های ایدئولوژیک دارند.

در این گفتمان‌ها زن باید در چارچوب نظام خانواده به عنوان مادر

به صورت مادی و معنوی، نسل آینده را بازتولید کند.

بنابراین تلاش می‌شود

که زنان به عنوان ناموس ملت از نقش مادری و همسری تخطی نکنند

 

ضایعه‌ی اجتماعی عدم مشارکت زنان در جامعه‌ی‌گذاری به مدرن،

شکوفانیِ استعداد ذاتی نیمی از جمعیت کشور را حذف می‌کند

که روی نسل بعدی هم اثرات ناگوار دارد

در صحنه جهانی کشورهای خاورمیانه با یک دست مذکر

باید با غرب با 2 دست مرد و زن و نسل در راه کودکان سالم فکری

رقابت بی‌فایده کنند.

در مبارزه زنان برای حقوق مدنی مساوی مردان و جوانان

می‌توانند همدوش با زنان در این راه باشند

لایه‌هایی از قشر مردان به فرهنگ مدرن دست یافته اند






شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ