پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ اسفند ۱۸, جمعه

تنانه‌گیِ شعر در خاورمیانه

انتخاب تصویر از دیدار تو

در شعر زن خاورمیانه، تنانه‌گی بر اروتیک اولویت دارد
تنانه‌گی بمعنی تصویر تن و آزادی زن در تخیل، در جامعه‌ی مذکّر است
در جامعه‌ی گذاری تبلور فردیت مدرن، برخی حقوق اجتماعی زن را 
بمثابه‌ی شهروند در بر می‌گیرد
عشق، تولیدمثل، سقط‌‌جنین، ورزش رقابتی جهان، ارث، طلاق، سفر، پوشاک، 
شهادت دادگاهی، 
تحصیل، اشتغال، امنیت بدنی، بیمه پزشگی، پرورش اطفال، 
امنیت در اینترنت از ایذای پیامی

دکتر بیژن باران

زمانی که حقیقت آزاد نیست؛
آزادی حقیقت ندارد
 ژاک پرور شاعر برگ‌های خزانی از فرانسه
واژه اروتیزم مذکر قدمت 1000 ساله دارد
ولی در اروتیزم زنانه، تنانه‌گی مرحله ماقبل آن است
گاهی با استعارات سنتی مذکر، آرزوهای عشق خشگ افلاطونی- 
تنانه‌گی با عبارات بصریِ زیبا 
ولی جویده و فروخورده بصورت کلاژ/ کلایدوسکوپیک/ 40تیکه تصویر می‌شود
در عشق تنانه راوی من است؛ نه سوم شخص یا راوی کلان محاط بر صحنه شعری
 باید شعر تنانه‌گی را در 4 نوع زیر برشمرد
۱
  راوی مذکر در توصیف خود یا مرد- مانند سطور فردوسی درباره‌ی رستم
۲
  راوی مذکر در توصیف زن مانند برخی سطور فردوسی درباره‌ی تهمینه
۳
 راوی زن در باره خود یا زن 
مانند
 در تنی که شبنمی ست 
 روی زنبق تنم
 فروغ
۴
 راوی زن در توصیف مرد 
معشوق من
انسان ساده ایست
انسان ساده‌ای که من او را
درسرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانه‌ی یک مذهب شگفت
در لابلای بوته‌ی پستان‌هایم
پنهان نموده ام
فروغ 
استعاره "زنبق تنم" را فروغ برای ماده‌گی بکار برد- در دهه 40ش در جامعه‌ی پیشامدرن تهران
این تصویری
 زیباست با توجه به هایبرد نوین سرخ زنبق
 در تنی که شبنمی‌ست
روی زنبق تنم
آرزوها- فروغ
انیشتین گفت
تخیّل از دانش برتر است
این برای فرهیخته‌گانی چون ابن سینا با دانش انسیکلوپدیک ثقیل است
 لذا حافظ چون اینشتاین، خیال/ تخیّل را بر منطق/ دانش اولویت داد
گفتم که بر خیالت راه نظر به‌بندم
گفتا که شب رو است این، از راه دیگر آید
حافظ خیال را بر حس بصر سر دانسته؛ آن‌‌‌ را همه جانبه می‌داند نه تنها یک‌‌ حس
حافظ عشق را بی‌مرز می‌داند که در تصّور محدود نمی‌شود
این تصویر درست است زیرا عشق در فعلیت 1000 ها 
رویداد، گفتار، اقلام را دربر می‌گیرد
علل زوال عشق هم مهم‌اند
در حالی‌که دانش تخصص یک بُعدی است؛
 تخیّل محتوای چند-بُعدی داشته که در قالب‌های گوناگون علمی مانند شیمی، ریاضی، فیزیک
 و هنری مانند شعر، نقاشی، موسیقی، معماری تبلور می‌یابد
باید خلاقیت را ارج بیش‌تری‌ گذاشت تا دانش 
که استادان دانشگاهی دارند-خوب هم هست؛
 ولی دانش خلّاق ابداع‌گر جهشی نبوده؛ بل‌که برای پیوسته‌گی فرهنگ ضروری است
در شعر تغزّلی -چه تخیّلی چه واقع‌نگاری- من، تو، گوشه‌ی دنج – مصالح عمده اند
 تو دربرگیرنده‌ی تخیلات، عواطف، آمال، نیازها، ایده آ‌ل‌‌های "من" می باشد
تو نوعی نوستالوژی به افراد گذشته، کمال پرستی، زیباییِ لحظه است
گاهی دریافت، تصویر طرف، عکس هنرپیشه‌ای را در بر می‌گیرد
 گوشه‌ی دنج می‌تواند مکانی مانند باغ ارم، 
زمانی مانند خاطره‌ای ناتمام در حافظه، قابی زیبا از فیلم، 
خلاقیت بدیع، لایه ستر بر غریزه بدوی باشد
 روشن است نقطه مقابل تخیّل واقعیّت مستقل از باور فرد است
واقعیت چیزیست که وقتی به‌آن باور نداشتی، باز هم موجود است
اذهان بزرگ درباره‌‌ی عقاید می‌گویند
اذهان میانه درباره‌ی رویدادها می‌گویند
اذهان کوچک درباره‌ی آدم‌ها می‌گویند.-
النور روزولت. 
آیا شاعر در باره عقاید، رویدادها یا خود می‌گوید؟ 
فردوسی درباره‌ی خرد، راستی، پاکی و روایات اسطوره‌ای شعر گفت
 فروغ درباره‌ی گناه، مردم، زیبایی، تنهایی و زنده‌گی خود شعر گفت
اخوان به رویدادها و ذهن خود پرداخت
شعر هنر کلامیِ تخیّلی است
 پس با فرمول پندار، گفتار، کردار زرتشت؛ تخیل در پندار در فرم گفتار است
 که با کردار شاعر توفیر دارد
تخیل با واقعیت زنده‌گی شاعر متفاوت است
ژول ورن در خانه با تخیل سفر به زیر دریاها و کرات سماوی می‌کرد؛
 بدون ترک خانه‌اش در پاریس سده 19م
 شاعر می‌تواند تنها، متاهل، زاهد باشد ولی در تخیل از لذات، عشق، افق‌های دور بنویسد
یعنی وقتی از آرزو، وصل، پوست در کتاب یا نقد سخن می‌رود 
ربطی به واقعیات زندگی شاعر نداشته؛ 
صرفا تخیل و خلاقیت مداقه می‌شود
 گاهی دلیل تخیل شرایط نامساعد شاعر یا غربت دل دورپرواز در تن اسیر است
طوطی‌ای داشتم که از او پرسیدم
بزرگ‌ترین غربت چیست؟ 
گفت
 بزرگ‌ترین غربت؛ هنگامی است که دل‌ات در جهانِ تن‌ات غریب باشد
 از کتابِ: توتیای طوطی و پندِ بی بند
واشکافی آثار ربطی به زندگی خانواده‌گی شاعر نداشته؛ 
بل‌که بررسی متن، تخیل، زبان شعری است
 این در مورد امیلی دیکنسون و دیگران نیز صادق است؛ لذا باید به مصونیت نقد
 نسبت به تنانه‌گی در شعر نظر داشت
برخی اصحاب مذکر وقتی شعری تنانه یا عشقی از زن می‌بینند؛
 فکر می‌کنند دعوت به هم‌بستری برای ایشان است
در جامعه‌ی مدرن زن آزادی بیان داشته؛ بدون مزاحمت کلامی مردان قبیله
در حالی‌که شعر تبلور تخیلات زن یا مرد در یک متن است؛
 نه واقعیت ژورنالیستی با پیام، آدرس دادن، قربان و صدقه رفتن عتیق پدرسالارانه؛
 سپس برای "نه" زن به ویار یکجانبه مردان قبیله فحاشی و تهدید کردن
 درست مانند نوجوانان تازه بالغ خودشیفته در خیابان که عدم حجاب زن را 
جواز سلطه مذکر برای ایذای کلامی یا بدنی زن می انگارند
این خفاش‌های عتیق با شعرهای سوزناک سنتی در شبکه‌های مجازی کمین کرده
 تا فانتزی بدون رضایت طرف
خود را سوار کرده یا هورمون تستوسترون نرینه‌گی خود را
 بسوی یک انسان زن با ابیات سوزناک سنتی حوالت دهند
 که شعر تخیّلی‌اش از عشق و حرمان می‌گوید
 آن‌ها یک طرفه برایش پیام‌های مکُش مرگ ما با عکس رز سرخ و کامنت
 "تن نازنین شما از چشم بد دور" 
می فرستند
 البته ستایش زیبایی، انسانی است 
ولی منطق باید در گفتار، رفتار، تصمیم گیری، اراده فرد مذکّر نظارت کند؛
 نه به‌طور یک طرفه در ذهن مریض خود، توطئه برای شاعر زن کند
در جامعه‌ی گذاری اظهار علاقه‌ی مرد به زن پدرسالارانه عمودی
 با احترام لفظی تو خالی 
condescending، خواهر نامیدن می‌باشد 
که بنا به فروید پندار زنا با محارم را در خود پنهان دارد
 مرد ابیات تغزلی کلاسیک به نیت تله انداختن و افقی کردن یا ازدواج قبیله‌گی 
برای کنترل کردار زن را بکار می‌بَرَد
با غلو در آه و ناله‌های عشقی سلطه‌گر و به‌ظاهر سوزان، خود را نرمدل جا زده؛ 
بمحض ازدواج صفات سلطه‌ی قبیله‌گیِ مذکر را برملا می‌کند
زن در خانه‌ی شوهر با فرهنگ قبیله‌گی
به خدمه بدون مزد در بیگاری تمام عمری، ضعیفه‌ی جنسی بنا به اراده شوهر
 والده برای تولید مثل تبدیل می‌شود
 او در پایان حیات شوهر مستمری و مالکیت ناچیز داشته؛ محتاج فرزندان می‌شود؛
 اگرچه عمری به کار خانه‌گی پرداخته
 در این فرهنگ زن به‌‌شکوفایی استعدادهای ذاتی، آموزش عالی، شغل اجتماعی نایل نشده؛ 
مرد ثروت اندوزی کند؛ اطفال او هم از پرورش مدرن بی‌بهره می‌مانند
 مانند عربستان
در این‌جاست که سلطه‌گر جدید، شوهر، جانشین سلطه‌ی مذکر در خانواده می‌شود. 
زن بخاطر آبرو و فشار اقوام، زیر بار این سلطه می‌رود؛ 
گاهی کتک، کنترل مالی، عدم تملک زن در مایملک مشترک، 
بداخلاقی، فحش، خشونت جسمی و عاطفی بر زن اعمال می‌شوند 
که بر کودکان اثر سوء دارند
آن‌ها این دور باطل سلطه- اسارت را در آینده تکرار می‌کنند
 لذا اسارت زن در جامعه‌ی گذاری و حتی جامعه‌ی مدرن تداوم می‌یابد
فرهنگ قبیله‌گیِ عقیم، محلی، گذشته‌گرا، محدود، ناهمزمان با جهان امروز است؛ 
اخبار، مطالعه، علم، سینما، کتاب، دانشگاه بی‌معنی اند
این فرهنگ تکرار دگم‌های عتیق، تقلید مرجع، عدم خلاقیت بوده؛
 از تمدن معاصر قطع و به گذشته وصل است
در تمدن قبیله‌گی برای هر دو طرف یک زوج، نقش‌های ثابت با آبرو، حیثیت، شرف، عورت
خوشنامی- اسارت زن و تربیت پیشامدرن کودکان، 
ایستاییِ فرهنگی جامعه‌ی مانند عربستان را تداوم می‌کند
 در جامعه‌ی قبیله‌گی، آزادی فردی معنی ندارد؛ 
همه با دگم‌های رسوم دینی پدرسالاری امر ونهی می‌شوند. 
سلطه‌ی مذکر در خاورمیانه یکی از علل عقب مانده‌گی از غرب است
در حالی‌که فرهنگ مدرن جهانی دائما در حال پویش، گسترش، تعمیق است
و این فرهنگ در 5 قاره گسترده و رو به پیش است
 در فرهنگ مدرن، زن حقوق مدنی داشته؛ بمجرد تضییع این حقوق بوسیله شوهر
 وکیل یا قانون رابطه را دادگاهی و فسخ کرده؛ زن از اسارت/ تکفل/ قیومیت آزاد می‌شود
البته در جامعه‌ی گذاری با اشتغال معدود برای زنان
برخی زنان اسارت با مسکن و نان را به آزادی بی پناهی ترجیح می‌دهند
در تمدن قبیله‌گی آزادی فردی وجود ندارد
 رسومات متحجر و دگم‌های دینی یک نظام سلطه عمودی با زعیم مذکر در راس 
و زن و بچه و احشام تحت قیومیت اویند
"رزا لوکزامبورگ"
 1870-1919،
 انقلاب روس 1918 
می گوید
آزادی همواره آزادیِ کسی است که به گونه‌ای دیگر می‌اندیشد
این یک واقعیت مطلقا غیرقابل انکار است که بدون آزادی نامحدود مطبوعات
بدون آزادی مطلق تجمع و تشکل، سلطه‌ی توده‌های گسترده‌ی مردم تصور پذیر نیست
 آزادی تنها برای طرفداران دولت، برای اعضای یک حزب، هرچند پرشمار باشند، آزادی نیست
 آزادی همواره آزادیِ کسی است که به گونه‌ای دیگر می‌اندیشد
اشعار زنان خاورمیانه دریچه‌ای به دریافت روان آن‌ها در جوامع گذاری از پیشامدرن به مدرن اند
 در فرهنگ پیشامدرن آثار ادبی زنان ناچیز است
در فرهنگ مدرن آثار ادبی غالبا غربی اند
آمال زنان با حقوق فردی قانونی و پایمالی این حقوق بوسیله زُعمای قوم
 در این شعرها در بازده زمانی نیم قرن تا 100 سال گذشته با چند نسل متبلور می‌شوند
بخش عمده‌ی این آمال آزادی پوشاک، جفت‌‌‌یابی، حضور اجتماعی، تحصیلات/ اشتغال/ سفر
مالکیت بر تن خویش برای تولید مثل و لذت طبیعی زنانه می‌باشد
 لذا در شعر زن در نبود تنانه‌گی رُک، تنانه‌گی استعاری و فروخفته را باید واشکافی کرد 
تا به روان زن خاورمیانه اشراق یافت
 انتزاع عشق کلاسیک مطلق و بی‌زمان است. 
در حالی‌که در مدرنیزم عشق هم مانند همه‌ی پدیده‌های انسانی چرخه حیات دارد
 از نقطه‌ای آغاز شده، به اوج می‌رسد، سپس با مرگ/ جدایی افول می‌کند
یک دلیل برای استعاره دور زدن ممیزی فرهنگی/ دولتی است
در ممیزی فرهنگی، شاعر بویژه زن، نمی تواند احساس خود را رُک/ مستقیم بیان کند؛
 لذا استعاره را جانشین می‌کند
 تا با حجب ذاتی یا گزینه‌ی ارادی زیر چمبر کلمات دیگر منظور خود را نهان کند
 ولی در شعر برخی مقولات انتزاعی با استعاره، حسی/ بصری گاهی سمعی می‌شود. 
شاعر دو نخ فکری نو/ کهنه یا تجریدی/ حسی را با هم می‌ریسد
 با تداخل تناوبی پاره عبارت‌ها از 2 فکر
 بیان کلامی را با خلاقیت استتار
 camouflage می‌دهد
در سده 21م نقد کتاب بسبک گذشته می‌تواند نباشد 
که یک کتاب مجزا از فعالیت روزانه شاعر واشکافی شود
اکنون باید نقد کتاب را با مناسبات برخط، زمان واقعی
 اطلاعات روزانه‌ی شاعر در شبکه‌های مجازی اجتماعی تکمیل کرد
پس متن کتاب منجمد نبوده؛ بل‌که با تردد شاعر در وب متن کتاب پویا، به روز، برخط می‌شود
حتی نقاد و شاعر گفتگو برای روشنی نکاتی در کتاب می‌توانند داشته باشند
نقد کتاب شعر را می‌توان با فعالیت‌های اینترنتی
 مانند علایق و تردد فیسبوک شاعر برای درک ترکیبات شعری همراه کرد
لذا همچون سده 20م سکونت در یک شهر شایعه یا آشنایی با شاعر را ممکن می‌کرد؛
 فیسبوک …..در جهان مجازی امکان شناخت از شاعر و آثار او را برخط و دسترس پذیر می‌کند
فیسبوک کمک به گذار از فرهنگ امتی، خلقی، فلّه‌ای، قبیله‌ایِ پیشامدرن 
به فرهنگ حقوق مدنی فردیت مدرن می‌کند
به فرد پسند، گزینش و ارتقای فکری پویا ارایه می‌کند
 وقتی به مندرجات حال و حرف
 Status خانه می‌نگری،
هزارها مطلب سیاسی، فنی، خبری، فرهنگی، ویدیو، جنسی، تحلیلی، تصویری،
 طنز، صوتی گزینه گویی بزرگان خردگرا، غذایی، جانوری همراه با 
پسند و نظرات دوستان را می‌بینی. 
شاعر شبکه مجازی
 را برای نشر اشعار و افکارش و تبادل آرا با دوستداران بکار می‌برد
 آیا تبادل آرای برخط اثری بر آفرینش شعرهای بعدی دارند؟
در مثلت
 روان- شعر-جامعه
می توان از دو رابطه‌ی متقابل/ دیالکتیک
 روان-شعر و جامعه-شعر
 در مورد تبلور روان یا محیط شاعر در کلامش گفتگو کرد
 تنانه‌گی اگرچه امری فردی است؛ ولی در یک فرهنگ و زبان مشخص، در شعر تبلور می‌یابد.
 پس می‌توان متن شعر را با روان و جامعه‌ی شاعر واشکافی کرد.
 در تحلیل/ نقد می‌توان روش تقلیلی را هم از علوم طبیعی وام گرفت
پس تاثیر جامعه بر شعر و شعر بر جامعه 
بیرون از مرزهای واشکافی رابطه روان با شعر قرار می‌گیرند
محمود صباحی، جامعه‌شناس ساکن آلمان، در زمینه جنسیت در جامعه‌ی گذاری می‌گوید
جنسیت، بنا به میشل‌ فوکو 
در تاریخ جنسیت چیزی جز تاریخ قدرت نیست
یعنی جنسیت بنا به فرهنگ خاورمیانه، یک حقیقت ایستای ازلی و جاودانی 
و حتی یک پدیده کاملاٌ طبیعی نیست، بل‌که بدن پدیده‌ای سیاسی است
بدن موضوع سیاست است و نه اخلاق
 این قدرت سیاست است که بدن را منکوب و بیمار می‌کند
به همین خاطر بدن باید هوشیارانه از حریم و از نحوه بودن، خودآگاهی داشته باشد؛
 بر آن پایه، با بدن‌های دیگر نیز بیامیزد. چنین بدنی یک بدن فعال سیاسی است. 
سیمون دوبووار، نویسنده فمینیست درباره فرانسه دهه 60میلادی
می‌گوید
ما زن و مرد داریم؛ نه چیزی به نام مذکر و مونث
سیاست یعنی شناخت و مبارزه برای رستن از این مناسباتی 
که حتی حق فعال بودن در رفتار جنسی را فقط به یک طرف ماجرا یعنی مرد واگذار می‌کند
در ادامه می‌آید
در ایران نیز از ابتدای قرن بیستم، حکومت‌ها از ابزارهای دولت مدرن 
برای کنترل بدن و به خصوص سکسوآلیته زنان استفاده کرده‌اند
یک نمونه آشکار، یکسان‌سازی پوشش زنان است
 درست است که جامعه ایران همواره جامعه‌ای مذهبی بوده 
اما جمهوری اسلامی برای اولین‌بار فرصت پیدا کرد که یک قرائت خاص شیعی 12امامی
 از اسلام سیاسی را در جامعه گسترش دهد؛ 
تنوع مذهبی در بین قرائت‌های مختلف شیعی، ادیان مختلف و ناباور به دین را کمرنگ سازد
در ادامه آمده
 بنا به نظریه‌پردازان مختلف فمینیست، 
گفتمان‌های ملی‌گرایانه همواره به دنبال کنترل بدن زن هستند
 پوشش، اخلاق جنسی و بدن زن- نقش مهمی در بازتولید نمادین این گفتمان‌های ایدئولوژیک دارند
در این گفتمان‌ها زن باید در چارچوب نظام خانواده به عنوان مادر
 به صورت مادی و معنوی نسل آینده را بازتولید کند
بنابراین تلاش می‌شود که زنان به عنوان ناموس ملت از نقش مادری و همسری تخطی نکنند
ضایعه اجتماعی اعم مشارکت زنان در جامعه‌ی گذاری به مدرن، 
شکوفانیِ استعداد ذاتی نیمی از جمعیت کشور را حذف می‌کند
 که روی نسل بعدی هم اثرات ناگوار دارد
 در صحنه‌ی جهانی، کشورهای خاورمیانه با یک دست مذکر باید
 با غرب با 2 دست مرد و زن و نسل در راه کودکان سالم فکری 
رقابت بی‌فایده کنند
 در مبارزه‌ی زنان برای حقوق مدنی مساوی
مردان و جوانان می‌توانند هم‌دوش با زنان در این راه باشند
 لایه‌هایی از قشر مردان به فرهنگ مدرن دست یافته‌اند
———


اروتیسیسم ایران

فلات پهناور ایران از 10 هزار سال پیش چون فرش‌های رنگارنگ ایرانی با ملل و فرهنگ‌های گوناگون پر بود.

 بومیان این فلات با عقاید ویژه، سفال‌گری، باغات، دام‌پروری زندگی می‌کردند.

 از 2 هزار سال ق.م آریایی‌ها از شمال با اسب و فلزکاری در 2 ستون در خاور و باختر خزر 

در چند موج به سوی جنوب گرم فلات سرازیر شدند.

 در خاور دین‌شان زرتشتی و در باختر با کیش‌های میترایی، مغان، زروانی و مزدایی

 با همسایه‌گان بومی درآمیختند.

کیش میترایی از طریق ترکیه به روم رسید. 

در خطه روم مهرابه‌هایی بدون پنجره، برای 7 مرتبت پیروان، ساخته شدند.

 این مرتبه‌ها از مقام دون کلاغ، داماد، سرباز، شیر، پارسی، خورشید-رهرو،

 تا مقام والای پدر تقسیم بندی شده بودند. 

در این اماکن، با راز داری ویژه بدون کتابت، پیروان در مراسم پذیرش و اعتقادی حضور پیدا می کردند. 

پدر بالاترین مرتبت بود. 

در صحنه جلوی مهرابه، حجاری سنگی میترا با شلوار و کلاهی شبیه صف مادها 

در بارعام تخت جمشید در حال کشتن گاو مقدس است. 

بالای سر او خورشید، ماه، ستارگان؛ 

در پایین، نمادهای دیگری مانند کژدم، خوشه، خون، بیضه گاو، کلاغ، شیر دیده می‌شود. 

در آذربایجان مغان برایشان آتش/ نور معنای خاصی داشت.

 در هزاره بعدی، زروانیان به 3 شاخه عمده تقسیم شدند.

 در ارتفاعات زاگروس کردستان دهریون پدید آمدند

 آن‌ها زمان را ابدی، جهان را مادی و بیخدا، دم را غنیمت دانسته.

 در لرستان زمان و معنویت 2خدایی رواج یافت.

 آن‌ها جهان را آفریده از اندیشه هرمز می انگاشتند.

 در جنوب در نزدیکی با ایلامیان، افکار تقدیری شده؛

 سرنوشت بشر را از پیش تعیین شده دانسته؛

 با بدبینی قسمت انسان را در گرو بروج فلکی می‌پنداشنتد. 

ایلامیان با معماری هرمی مانند زیگورات چغازنبیل دزفول از 1250 ق م، اعتقادات به بروج 12 گانه فلکی،

 پرستش الهه کی ری ش و خدای این شوش نیاک به فتح بابل و آسور نایل آمدند.

در شرق در ابتدای قرون اولیه میلادی، آموزه‌های بودایی به فرهنگ خراسان و سیستان افزوده گشت.

 عامل بیرونی برای اشاعه ریاضت، جوکی بودن، چشم پوشی از لذات و مال دنیا دراویدین‌های هندی بود. 

در غرب فلات، اعتقادات مسیحی با اعتقادات محلی آمیخته؛ مانویت، هرمتیسم، مانداییان؛

 سپس یزدانیان، صابیین، مزدکیان پدید آمدند. 

فرازهایی از متون مانده از این فرهنگ شطرنجی آورده می‌شود.

 ابن مصالح فرهنگی در آثار ایرانی بویژه فردوسی، خیام، حافظ فراوان بکار رفته اند.

 دیگر این‌که بیان و دیدگاه این شاعران در مقطع قرون وسطا مرد-مرکزی بوده؛ 

با تمام لطافت و بدعت از مقوله‌های عصر حاضر مانند برابری جنسیت، ملیت، نژاد، عقیده تهی اند. 

با این وصف تبلیغ عشق از خونریزی و جنگ بهتر است.

در متون اوستایی، یشت‌ها، گات‌ها، یسنا، از پگاه، خیسی، و غیره سخن رفته است.

 در وندیداد و ارداویراف نامه حکایات‌ مجازات‌ فاحشه‌گان آمده.

 در ترانه‌های شفاهی هم جنبه‌های عشقی و گاهی تن-مایگی وجود دارد. 

عمل لقاح بدون عقد/ ازدواج مرسوم نبوده. 

در مفصلی گیرا، فردوسی همآغوشی رستم و تهمینه را تحت شرایط تاریکی، 

جاذبه جنسی (رو، قد، تن)، بدون عقد و برای تولید مثل 

نه خوش گذرانی با زبان ایهام، تمثیل، اشاره، استعاره، غیر مستقیم بیان می‌کند.

نطفه‌ی سهراب، فرزند رستم، یک در/ مروارید در صدف/ بطن تهمینه، دختر شاه سمنگان، می‌شود:

چو انباز او گشت با او به راز

نبود آن شب تیره تا دیر باز.

ز شبنم شد آن غنچه‌ی تازه پر

و یا حقه‌ی لعل شد پر ز در.

به کام صدف قطره اندر چکید ‌

میانش یکی گوهر آمد پدید.{13} 

واژه ‌های شبنم، غنچه‌ی تازه، حقه‌ی لعل، دُر، صدف، قطره، کام، گوهر؛

 افعال چکیدن، پر شدن، صفات باز، تیره، میان؛ و ایهام زیبای باز 

بمعنی گاه و انقباض بطور موجز عمل لقاح را در تصویری شاعرانه و اروتیک القا می‌کنند . 

باکره‌گی تهمینه ّبا پگاه/ تازه/ شبنم، آغاز صبح، خیسی دریا/ صدف، سرخی لعل 

برای بارداری تداعی می‌شود

. راوی مذکر در این فراز روی تن طرف مونث زوم می کند؛ 

از معامله‌ی رستم خبری نیست! 

گذر زمان از شب تا دیرگاه /پگاه – از تیره تا رویت غنچه بطور موازی 

با روایت صحنه‌ی همآغوشی چون ساعتی فرارو نشان داده می‌شود. 

چرخش دید نیز با آوردن انباز/ همبازی او، زمزمه رازوش به او،

 زوم روی اعضای بدن در لفافه استعاره های نغز و زنده

 رشد مروارید، بازشدن غنچه، با استعاره 2گانه‌ی کام سرخ لب‌دار دو لبه‌ی انقباضی صدف 

با ماهیچه اتصال درونی تمرکز شدید بصری شاعر را نشان می‌دهند.  

یکی دیگر از چهره‌های تابناک لیریک فارسی نظامي است.

 تصویری که او از میان تنه‌ی زن می‌دهد از دید راوی کل، از فاصله متنابهی با سوژه، می باشد.

 او با کاربرد استادانه مصالح بیرونی/ صحرایی به توصیف تن درون اتاق می‌پردازد. 

حرکت آهو در ایستایی دره و گذران زود برف دوگانه‌گی ملسی را القا می‌کنند. 

ونیز رنگ آمیزی این تصویر، تقابل سیاهی دره/ مهبل را با سفیدی برف/ بدن با ایجاز بیان میکند: 

ميانش يكي دره ي ژرف بود /سم آهويي مانده بر برف بود.  

مختاری در کتابش از شعر اروتیک، اروتیسیسم، شعر عاشقانه جنسی، 

شعر اروتیک در معرفت جسم، شعر رمانتیک جنسی،

 شعر جنسی در مغازله های باب روز، طرح جنسی زبان نام میبرد. {14} 

بیژن باران عصرنو


منبع


۱۴۰۲ اسفند ۱۱, جمعه

چه‌گونه


 چه‌گونه
 در تو ام
که حتی خدا هم خیال می‌کند
مرا گم  کرده‌‌است ‌

چه‌گونه 
توانستم
شدّت موج گل،
هم‌‌آغوشیِ آب وشبنم،
شب را
در لحظه‌ی آتش،
 با چشمان تو به‌‌بینم

چه‌گونه
مضراب قلب‌‌‌‌‌ات
 به‌ترانه‌ی آغوش‌‌‌‌ات همراهم کرد

غنچه رگ کرده،
چنان
 که پستان پُر از گرمای اشتیاق
تشنه‌گیِ آینه به‌‌کرشمه
هوس‌ در لبانم به ابرها رسید

چه‌گونه 
عریانیِ پستان‌های سر‌بهوایم
 به شکوه اکنونه‌گیِ شب سرمی‌ساید

چه‌گونه 
بی‌اراده قفل می‌شوم
به‌‌کمرگاهی
که طعم ‌زنده‌‌‌گی می‌دهد

چه‌گونه
عاشق‌پیشه فروکشیدن،
 به‌‌لذت نٓفٓس‌ بسوی آینده
به‌‌جنون تولد دیگر
مانند است

چه‌گونه
قلم به‌‌تماشای غنچه
 بوئیدن بوسه
سربلند، راست قامت
با آب‌‌‌‌دیده‌گی
در‌آمد
و
من زیبا شدم

رهگذر

اروتیک در شعر


منتقد : کتایون آذرلی
تن‌کامه‌گی‌های بی‌پروا
اثر: فرهنگ کسرایی

در چشم‌هایم خواهی‌دید
زیباترین ترانه‌ی تنم برای توست 
(شعر ازمقاله‌ی گناه‌ تن)

قبل از خوانش این متن، باید تذکر بدهم 
مقاله‌ی قبلی تحت عنوان " گناه تن" در پی و راستای این مقاله است
 که در همین صفحه منتشر شده است
نویسنده سال‌هاست که در میان ما نیست
اما با خوانش خطوط نگاشته شده‌ی او حضورش را تازه و به‌روز کردم
قبل از آن که وادار مبحثِ این اثر شوم، لازم می‌دانم چند نکته واشاره‌ی کلی
 به‌تاریخ
 ادبیات ایران و جهان،
 در چیستی و چگونه‌گیِ یک اثر اروتیسم و نه الزماً پورنوگرافی داشته باشم
نخست
اروتیک چیست و تفاوت آن با پورنوگرافی کدام است؟
 آیا می‌توان همواره و با قاطعیت اثری را اروتیکی یا پورنوگرافیک خواند؟ 
آیا مرز معینی این دو را از یکدیگر جدا می‌کند؟ 
واژه‌ی اروتیک در زبان یونانی قدیم به معنی عشق بوده
و "تن‌کامه‌گی" یکی از معانیِ نه چندان نزدیک به‌آن است 
و آثاری که در آن‌ها برعناصر جنسیِ انسان همراه با عشق تأکید شده باشد
در رده‌ی آثار اروتیک جای می‌گیرند
 سکس زاییده‌ی غریزه و تن است
 و "عشق" با حس و روان آدمی سروکار دارد 
و ادبیات اروتیک به وصف کشیدن رابطه‌ی جنسی – عاطفی یکی به دیگری است
(اختلاف تعریفی در جنسیت نیست)
در آثار ادبی اروتیک، دو فرد، در یک رابطه‌ی عاشقانه
 یا دست‌کم عاطفی با یکدیگر قرار دارند 
و توصیف احتمالیِ اعمال یا امیال جنسی تنها بخشی از اثر را تشکیل می‌دهد
در این گونه آثار، زیبایی و زیبایی‌شناسی از جایگاه مهمی برخوردارند
 و به کلام کشیدن عمل جنسی یا نشان دادن و تأکید بر اندام جنسی
 هسته و مضمون اصلی اثر را تشکیل نمی‌دهد
این توصیف هر قدر در پرده‌ی کنایه واشاره باشد
 نزدیک به و درمعنای اروتیک است
پرده‌ی رازگونه‌گیِ متن نقطه‌یِ عطف این مهم هست
در ادبیات اروتیک نه تنها ارزش‌های ادبی اثر لحاظ می‌شود 
بل‌که از نقد جامعه – بویژه نقد اخلاقی آن - غافل نیست
در اروتیک  هم جسم هست هم احساس
این ادبیات گستاخ و بی‌پرواست و روابط و مناسبات
 اجتماعی و نیز دیدگاه‌های مذهبی و اخلاقی جامعه را به چالش می‌کشد
در این میان قدرت و شهامت مولف در میانه هست 
تا آن را در متن خویش نمایان سازد
ادبیات اروتیک کم و بیش در تمام فرهنگ‌ها، از دیرباز وجود داشته 
و در دوره‌‌‌‌های مختلف تاریخی فراز و نشیب‌هایی را پشت سر گذاشته است
تاریخ ادبیات اروتیک نشان می‌دهد
 از یک سو سنت‌ها و اخلاق جامعه و از سوی دیگر سانسور حکومتی
 نقش تعیین‌کننده‌ای در به وجود آمدن،
 شکل گرفتن و ترویج این نوع از ادبیات داشته و دارد
اما نباید از یاد برد که ادبیات اروتیک نیز، چنان که ادبیات پورنوگرافیک
 قصد برانگیختن میل جنسی و شهوت در انسان را دارد،
 با این تفاوت که اثر بر مدار عمل جنسیِ صرف یا فقط اندام جنسی نمی‌چرخد
 و حس و عاطفه نیز جای‌گاه ویژه‌ی خود را دارند
"پرنوگرافی" اما مقوله‌ای دیگری‌ست‌
واژه‌ی پورنوگرافی نیز کلمه‌ای در زبان یونانی قدیم
 و به معنای "تصاویر منافی عفت" است
 و معادل فارسی آن عبارتند از هرزه‌نگاری، زشت‌نگاری و وقاحت‌نگاری
آن‌چه در آثار پورنوگرافیک برجسته‌گی می‌یابد،
 به تصویر کشیدن اعمال جنسی با تأکید بر اندام جنسی است
 وجوه عاطفی – روانی دو طرف رابطه نادیده گرفته می‌شود
 و ویژه‌گی‌های یک اثر ادبی حامل معیارهای زیباشناختی است
به عبارتی این ویزه‌گی ها یا در آن‌ها وجود ندارد و یا بسیار کم رنگ است
در پورنوگرافی سکس به‌عملی ساده و مکانیکی تقلیل داده می‌شود
 و معنا و مفهوم انسان و عواطف او نیز در همین حد و اندازه تفهیم می‌گردد
 و صورت خود ـ مدار، تبدیل به یک ابژه‌ی صرف جنسی می‌شود
پورنوگرافی به فضایی که در آن عمل جنسی انجام می‌شود
و رابطه‌ی بین انسان‌ها هیچ‌گونه توجهی ندارد
 هدف پورنوگرافی چیزی نیست
مگر برانگیختن حس شهوت - جنسی افراد با تأکید بر عمل صرف جنسی
بنابراین می‌توان گفت
پورنوگرافی تنها به اعمال و اندام جنسی تأکید و تکیه دارد
 و کارش تنها نشان دادن یا به وصف کشیدن آن هاست
در این نوع از ادبیات غالباً حضور زن تنها به عنوان یک ابژه‌ی جنسی است
 و معمولاً از منظر مردانه نوشته شده است
به همین خاطر بیش‌تر مخاطب چنین ادبیاتی مردها هستند
در یک کلام شاید بتوان به چنین تعریفی از پورنوگرافی اکتفا نمود
 برجسته‌گیِ عمل جنسی و اندام جنسی از یک سو
 و زدودن حس و عاطفه و فقدان جوهر هنری از سوی دیگر
بنابراین می توان چنین نوشت و به این جمع‌بندی رسید
 که پورنوگرافی فقط جهت تحریک جنسی آدم‌ها تهیه و تولید شده
 و از هر نوع زیبایی‌شناسی هنری به دور و مکانیکی است
 اروتیک گرچه از تحریک جنسی مخاطب غافل نیست
 اما ارزش‌های زیبایی‌شناسی را دارد، و در حیطه‌ی هنر قرار می‌گیرد
با این‌همه شاید یادآوری این نکته خالی از فایده نباشد
 که نمی‌توان پورنوگرافی و اروتیک را همیشه و همه جا
 به روشنی از یک‌‌‌دیگر تفکیک نمود
 در تعیین تفاوت یا همسان پنداشتن این دو، 
عوامل متعددی 
از قبیل
فرهنگ، سنت، دین، تاریخ، ناخودآگاه جمعی
و سلیقه و دل‌بسته‌گی‌های فردی نقش دارند
از این رو بازتاب غریزه‌ی جنسی انسان در ادبیات را می‌توان
 نزد بیش‌تر قاره‌ها و فرهنگ‌های جهان و نیز از زمان‌های دور یافت
در هند "کاماسوترا" بین دویست تا سی‌صد سال قبل از میلاد مسیح نوشته شد 
و در چین کتاب معروف جینگ پینگ مای
سابقه‌ی ادبیات اروتیک در غرب به پیش از دوران باستان در یونان
 و روم قدیم می‌رسد
این نوع از ادبیات در سیر تاریخیِ خویش
 از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم است که به معنای مدرن کلمه پا می‌گیرد
 و نویسنده‌گانی چون "گی دو مو پاسان"، "لارنس" و بسیاری دیگر
 یکی پس از دیگری
 در رمان‌های خود به اروتیک می‌پردازند
 ادبیات قرن بیستم
نیز در عرصه‌ی ادبیات اروتیک
 نامدارانی چون "جویس" و "ناباکوف" عرضه کرده است
گرچه بیش‌تر فحاشی‌های مردانه‌ی ما‌ جنسی است
و گرچه زن‌ها از دست و زبان بسیاری از مردان در کوچه و خیابان در عذاب‌اند
 اما نوشتن در مورد مسایل جنسی که هیچ،
حتی حرف زدن از سکس
 به خاطر موانعی چون دین، سنت، فرهنگ و اخلاق و هم‌چنین
 سانسور حکومتی
همواره نزد ما  تابو
این‌ها می‌توانند علت‌های مجال نیافتن برای حضور و عرضه‌ی ادبیات اروتیک
 و بازماندن از رشد آن را توضیح بدهند
جالب این‌جاست که بیش‌ترین آثار ادبی اروتیکی به جا مانده از ادب کهن ما
در حوزه‌ی شعر است
 کتاب‌های "ناسخ‌التواریخ" و "الفیه شلفیه"، "هزار و یک شب" و
 شاعرانی چون
 "سوزنی سمرقندی"،
 "سعدیگ، 
"عبید زاکانی"،
 "ویس و رامین"
 نظامی، "مهستی گنجوی"، "خاکشیر اصفهانی" و برخی از شعرهای "ایرج میرزا" را 
می‌توان با اغماض در حوزه‌ی ادبیات اروتیکی قرار دارد
ضمن این‌که باید توجه داشت، بخش عمده‌ای از این آثار بیش‌تر هزل‌اند تا اروتیک 
در شعر مدرن ما می توان به انگشت‌شمار شعرهایی
 از" نادر نادرپور"، "یدالله رویایی"، "فروغ فرخزاد" اشاره کرد که دارای بار اروتیک هستند
 در ادبیات داستانی مدرن تنها اثر بی‌پروایی که من می‌شناسم،
 اثری است از زکریا هاشمی به نام «طوطی» که از ارزش‌ ادبی چندانی
 برخوردار نیست
البته امروزه با گشتی کوتاه در اینرنت می‌توان
 آثار متعددی اعم از داستان یا شعر اروتیک را یافت
با این حال در میان منابع فارسی،
 کار جدی پژوهشی درباره‌ی اروتیسم کم‌تر انجام شده است
 دکتر "سیروس شمیسا" که کتاب" شاهد بازی" را نوشته است، 
بیش‌تر نقطه نظراتش در ارتباط با دگرباشان جنسی است
تا خصلت نهفته در ادبیات اروتیک
 " دکتر جلال خالقی مطلق"
 نیز فقط نظراتش را در چند مقاله مطرح کرده است
بدین ترتیب موضوع و مقوله‌ی اروتیک در ادبیات فارسی 
هم‌چنان در تاریک‌خانه‌ی تاریخ ادبیات فارسی ایران مانده‌است
 "خالقی مطلق" 
در مقاله‌ای با عنوان "تن‌کامه‌سرایی در ادب فارسی" که در مجله‌ی ایران شناسی
سال هشتم چاپ شده است، چشم‌اندازی از این موضوع به‌دست می‌دهد
 او در تعریف اروس می نویسد
"اروس اساتیر یونانی
اروس پسر خدای جنگ
 و افرودیت (Aphrodite) 
خداـ بانوی عشق و زیبایی‌ست
 و خود او خدای عشق است
 اروس به پیکر نوجوانی زیبا و بال‌دار تصور شده، با اندامی لخت،
 تاجی از گل سرخ بر سر
دارنده‌ی کمان و ترکش، خسته از زخم تیر و سوخته از آتش عشق،
 ولی آماده تا هر دم تیر ناپیدای عشق را به ‌سوی خدایان و مردمان رها سازد
برابر اروس در اساتیر رومی "اَمور" است
که پسر مارس خدای جنگ
 و
ونوس خدا ـ بانو عشق و زیبایی‌ست
لازم به ذکر است که؛ 
در ادبیات فارسی بهرام یا مریخ، برابر "مارس" و ناهید یا زهره، برابر "ونوس" اند
دکتر خالقی ادامه می‌دهد 
که: "امروزه از اروس، ایزد عشق، نه صرف عشق افلاتونی
 و معنوی و روحانی فهمیده می‌شود
 نه صرف عشق جسمانی و ظاهری و مجازی، و نه  نظربازی و حس زیبایی، 
بل‌که معنویت دادن به زیباییِ تن و خواهش تن است؛
 عشقی‌ست آمیخته با هم‌آغوشی و هم‌خوابه‌گی و زیباشناسی
خالقی مطلق این عشق را "تن‌کامه‌گی" نامیده است
اما در ادب فارسی بحثی از اروس نیست؛
 آن چه به طور دیده ‌"الفیه و شلفیه " است 
که به ‌نوعی با پورنوگرافی مترادف دانسته می‌شود
خالقی در این باب می‌گوید: "الفیه و شلفیه" یعنی تنها
 توصیف و نمایش عمل جنسی 
که در گذشته برای طبقه‌ی اشراف انجام می‌یافته است
خالقی در تفاوت این دو می‌گوید
 " برای پیدایش تن‌کامه‌پردازی در ادبیات و هنر باید در جامعه و در مناسبات مردم 
رویه‌ی آسان‌گیری
 و روش سازگاری (tolerance) و اخلاق مدارا رواج داشته باشد
 که این نیز خود بدون پیش‌رفت نسبی و آزادی  میسر نیست
"دکتر خالقی مطلق" 
درمقاله‌ی خود تحوّل شعر اروتیک را در ادب کلاسیک فارسی بررسی کرده است 
و نمونه‌هایی نیز از انواع شعر فارسی در این مورد به‌دست می‌دهد
 وی معتقد است
در منظومه‌های عشقی، زیباترین توصیف‌های تن‌کامه‌گی را در "ویس و رامین" می‌یابیم؛ 
ما دیگر زنی با این جوش و کوش عشق که در ویس است، در منظومه‌های عشقی فارسی نمی‌بینیم
زن در دیگر منظومه‌های عشقی  چون الماسی‌ست درخشنده
 ولی سرد و بی‌جنبش؛ 
فرشته‌ای‌ست زیبا
 ولی در رگ‌های او به‌جای خون، برف جاری‌ست
بی‌گمان در میان این زنان، "شیرین" نظامی استثناست
هرچند در مقایسه با "ویس"، زنی پرده‌نشین است
 ولی این صفت، بدان کیفیتی که نظامی در شیرین آفریده است، 
یک عفت تحمیلی نیست
بل‌که میوه‌ی سرشت غرورآمیز شیرین است 
خالقی ادامه می‌دهد
 "نظامی در هفت‌پیکر نیز، "شیرین"‌هایی در قالب‌های کوچک‌‌تری آفریده است
 که مهم‌ترین آن ها فتنه است
ولی در کنار آنان زنانی نیز، که خداوند آنان را
 مثل هندوانه برای تمتع مرد آفریده، کم نیستند؛ 
یعنی نمونه‌هایی از زن مستوره‌ی محجوبه‌
 نظامی مانند گرگانی، استاد توصیف‌های تن‌کامه‌گی‌ست
"دکتر خالقی" 
ادامه می‌دهد
"اما باز کنش تنها از سوی مرد است و از سوی زن واکنش
در شعر فارسی نسبت‌دادن "عشق بازی" نه تنها به جانوران امری طبیعی‌ست
بل‌که به گیاهان و حتا عناصر بی‌جان طبیعت، مثال‌های فراوان دارد
مثلاً فردوسی "روز و شب" را فراوان به مرد و زنی مانند کرده است
 که میان آن‌ها رابطه‌ی عشقی و جنسی‌ست
در میان عناصر طبیعت به‌ویژه "نسیم" در شعر فارسی جای ویژه دارد
 و اغلب، نماد جوانی زنباره و هوس‌ران است که دمی از کام‌جوئی آرام ندارد
از میان صدها بیت که در شعر فارسی بر سر این توصیف سروده شده‌اند
 به بندی از مسمط بهاریه‌ی قاآنی بسنده می‌کنیم
نرمک نرمک نسیم زیر گلان می‌خزد 
 غبغب این می‌مکد، عارض آن می‌مزد 
 گیسوی این می‌کشد، گردن آن می‌گزد 
گه به چمن می‌چمد، گه به سمن می‌وزد 
 گاه به شاخ درخت، گه به لب جویبار 
پس از "گرگانی" و "نظامی" بسیاری از سرایند‌ه‌گان منظومه‌های عشقی
به توصیف‌های تن‌کامه‌گی پرداخته‌اند
 ولی کارشان چنگی به دل نمی‌زند؛ 
خالقی مطلق می‌گوید
"برای مثال "گل و نوروز"
 کار خواجوی کرمانی، که در آن شاه‌‌زاده‌ی نوروز می‌رود که با گل عشق‌بازی کند
ولی با دیدن او بی‌هوش نقش بر زمین می‌گردد
پس از نظامی در میان منظومه‌های عشقی
 تنها "فرهادنامه"، اثر عارف اردبیلی، از این بابت در یک مورد مستثناست
از مقاله‌ی خالقی مطلق نقل می‌کنم: "به‌عقیده‌ی عارف اردبیلی در "خسرو و شیرین" نظامی
خسرو بیش‌تر زن ‌است تا مرد و شیرین او بیش‌تر مرد است تا زن
عارف بر خسرو نظامی ایراد می‌گیرد
که این چه مردی‌ست که در هنگامی که شیرین را لخت در چشمه می‌بینید، 
به‌جای آن که چُستی کند، سُستی می‌کند
ولی حقیقت این بوده که چون کاری از دست خسرو ساخته نبوده،
فرهاد به‌جای او تلافی کرده است
به گمان شاعر، زنان شوخ و شنگ در پی الفیه و شلفیه‌اند و اگر لازم باشد
از خود شبی ده‌بار دوشیزه می‌سازند
 اما خالقی مطلق می‌گوید
پیداست که از شاعری تا این اندازه گرفتار تن‌شیفته‌گی، با چنان نظری سخیف درباره‌ی زن 
و عقیده‌ی سبک درباره‌ی داستان عاشقانه،
 که لطف آن را تنها در شرح عمل جنسی می‌بیند،
 نه داستانی هم‌تا و هم‌عرض "خسرو و شیرین" برمی‌آید،
و نه داستانی هم‌سنگ و هم‌چند "ویس و رامین" ساخته است
دکتر خالقی مطلق می‌نویسد
  از میان داستان‌های کلاسیک ادب فارسی، چه حماسی و چه عشقی،
در آن دسته که به اصلی کهن برمی‌گردند،
 زنان چه در نقش مادر چه در نقش همسر و چه در نقش معشوق،
خواه باوفا و فداکار و خواه بی‌وفا و خیانت‌کار
همه در یک صفت شریک‌اند و آن برخورداری از خودآگاهی و کوشایی‌ست
برعکس، در آن دسته داستان‌ها که اصل کهن ندارند
 و بیش‌تر ساخته‌ی تخیل داستان سراست،
 زنان بی‌اراده و فقط وسیله‌ی ارضای هوس جنسی مردان‌ اند 
این نظر نه تنها درباره‌ی منظومه‌ها، بل‌که درباره‌ی منثور‌ها نیز درست است
 وی در این باب مثالی از "داراب‌نامه"‌ی طرسوسی می‌آورد.
 به گفته‌ی خالقی مطلق، یکی از منظومه‌های عشقی در ادب فارسی
داستان "پدومات" از ملاعبدالشکور بزمی‌ است
 که به سال ۱۰۲۸ هجری سروده شده 
به باور خالقی مطلق در این داستان
نکته آن که
دختر برای آن که آتش عشق و شهوت شوهر را تیز کند،
 نخست خود را پنهان می‌کند
 و
نکته‌ی نو دیگر
نازکردن دختر است که تا شوهر ناز او را نمی‌کشد، تن بدو نمی‌سپارد
 در منظومه‌های عاشقانه، از این چند نمونه که بگذریم،
دیگر به توصیف‌های تن‌کامه‌گیِ قابل توجهی برنمی‌خوریم
 تا می‌رسیم به روزگار ما، به "زهره و منوچهر"، سروده‌ی ایرج میرزا
اما درباره‌ی قصیده‌‌ها، جلال خالقی مطلق می‌گوید بیش‌تر قصیده‌‌های فارسی آغازی غزل‌گونه دارند
وی مثالی می‌آورد از قطران تبریزی 
که دل‌دار، خود را آراسته و به‌سراغ شاعر رفته است
 ولی میان شاعر و او هیچ اتفاقی نمی‌افتد، مگر گله‌ی شاعر از بی‌وفاییِ یار
 بسیاری از قصیده‌های امیر معزی دارای آغازه‌هایی هستند در توصیف عشق
 ولی مایه‌ی تن‌کامه‌گی آن‌ها اندک است و دل‌دار نیز در بیش‌تر آن‌ها پسر است
 در دیوان خاقانی بیت‌های بسیاری در شرح گازگرفتن اعضای تن دل‌دار هست؛ 
و هم شعرهایی در هزل
 ولی توصیف‌های تن‌کامه‌گی در دیوان او یافت نمی‌شود، مگر بیت‌هایی تک و توک
شاعری داریم به‌نام ابولمحامد محمود متخلص به جوهری زرگر که در سده‌ی پنجم هجری می‌زیسته است
 از دیوان این شاعر تنها چند شعری در تذکره‌ها و جنگ‌ها برجای مانده
 و از جمله یکی هم
که اگرچه توصیف‌های تن‌کامه‌گی در آن مایه‌ی چندانی ندارد
 شاعر آن را بدون آلودن به الفاظ رکیک، خوب به پایان رسانده است
جلال خالقی مطلق در بخش دیگری از این مقاله می‌گوید
 "آن‌چه درباره‌ی قصیده گفتیم، درباره‌ی غزل نیز درست است، 
چون در غزل نیز می‌توان نمونه‌هایی نشان داد
 که شاعر توصیفی تن‌کامه را آغاز کرده
 ولی به انجام نرسانده است" و مثالی از منوچهری می‌آورد
 و مثالی هم از عثمان مختاری می‌آورد که به اعتقاد او همچنان مطلب ناتمام است
او می‌گوید: "گویا شاعر پنداشته است 
که اگر بیش از این اندازه به توصیف خود ادامه دهد
باید به شرح جزییات عمل جنسی بپردازد". به همین‌گونه، وی مثالی هم از عبدالواسع جبلی می‌آورد
و حافظ ؟
 جلال خالقی مطلق می‌گوید: "حافظ نیز غزلی مشابه دارد
 که آن را بسیار زیبا آغاز کرده
 ولی پس از سه بیت موضوع را عوض کرده است
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست 
پیرهن چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست
نرگس‌اش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان 
 نیمه‌شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد و به‌‌آواز حزین 
 گفت کای عاشق دیرینه‌ی من خوابت هست؟
غزل سعدی هم کوتاه هست و مایه‌ی تن‌کامه‌گی آن اندک
 ولی مطلب ناتمام نیست
و به ویژه بیت دوم آن شاهکار صنعت تشبیه در توصیف‌های تن‌کامه‌گی‌ست
امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس 
عشّاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
"خالقی مطلق" غزلی هم از "حبیب خراسانی" می‌آورد که به‌باور او با غزل سعدی پهلو می‌زند
 او در قسمت دیگری از مقاله‌ی خود می‌گوید:
"اما توصیف‌های تن‌کامه‌گی در غزل، این غزل سیمین بهبهانی‌ست
شبی هم‌رهت گذر، به‌طرف چمن کنم 
 ز تن جامه برکنم، ز گل پیرهن کنم "
بستن این بخش بدون اشاره‌ای به شعر فروغ فرخزاد روا نیست
 "خالقی مطلق" 
پس از این می‌گوید: "اگر شعرهای نخستین فروغ اعتراض
 برخی از مردان را برانگیخت
 نه از این رو بود که زنی ادعای شاعری داشت، 
چرا که ادبیات ما زنان شاعر کم نداشت، 
بل‌که از این رو بود که زنی بی‌پرده از احساسات جنسی‌اش سخن می‌گفت
 البته نمی‌توان گفت که تنها به‌علت این شجاعت، شعرهای او هنرمندانه است
 ولی این شجاعت،
که از نگاه کسانی جسارت به‌شمار می‌آمد، بند استعدادهای زنان ایران را گسست"
 "خالقی مطلق"
 نمونه‌ای می‌آورد از دومین مجموعه‌ی فروغ، به‌نام دیوار؛ قطعه‌ای با عنوان
 "آب‌تنی":
لخت شدم تا در آن هوای دل‌انگیز 
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می‌ریخت بر دلم شب خاموش 
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
در بخش چهارم این مقاله، "خالقی مطلق" از رباعی یاد می‌کند
 وی می‌گوید: "در رباعی نیز غالباً موضوع تن‌کامه‌گی از همان توصیف
 اعضای چهره و به‌ندرت پستان و میان، بیرون نمی‌رود و اگر برود، 
فورن به هزل می‌انجامد
و مثالی در این باب از "کمال‌الدین اصفهانی" می‌آورد
با این همه، در میان رباعی‌های فارسی نمونه‌های جالبی نیز
 با توصیف تن‌کامه‌گی یافت می‌شود
 از جمله در آثار خاقانی".
"خالقی مطلق" هم چنین از "جمال‌الدین اصفهانی" و فرزند او، "کمال‌الدین" یاد می‌کند 
و نیز از 
"ابوالفرج رونی".
در بخش رباعی، "خالقی مطلق" از مفهوم نارسیسم (narcissism) می نویسد و معادل آن را "عشق نرگس" یا
 "خوددلباخته‌گی" (autoerotik) خوانده و مثالی از "سعدی" برای آن آورده است
در همان بخش رباعی، یک رباعی از عثمان مختاری
  نیز نقل کرده و می‌گوید، جزو نمونه‌های اندکی‌ست که در آن زن شوهردار موضوع توصیف تن‌کامه‌گی‌ست
. یک رباعی هم از "مهستی گنجوی" آورده که به شوهرش، پسر خطیبه گنجه خطاب کرده است
 او می‌گوید: "در برخی از این شعرها می‌توان چنین حدس زد
 که شاعر نفر سومی بوده 
که در این همخوابه‌گی شرکت داشته است
"خالقی مطلق" با اشاره‌ای رد می‌شود از موضوع بیت‌هایی از رودکی
 و موضوع رباعی "مهستی گنجوی"؛ یعنی همخوابه‌گی یک زن با دو مرد
 و گذرا یاد می‌کند از مثالی در داراب‌نامه 
و در پایان مقاله‌اش از شعری محلی یاد می‌کند
 که در وصف سرین یار سروده شده 
و می‌گوید آن را به "اقلیدس"، هندسه‌دان یونانی
 که در سده‌ی سوم پیش از میلاد می‌زیسته،
نسبت می‌دهند 
که گفته بود
 "زیباترین خط هندسی، خط سرین زن است."

انتخاب تصویر از دیدار تو
گرایش به‌هم‌جنس نیز، به نظر "دکتر سیروس شمیسا"، در آغاز
 ادب پارسی مسلط بوده
و استعاره‌های مردانه
 مانند "تیر نگاه" و "کمان ابرو" و "کمند زلف یار" نشانگر این است
که معشوق مرد است
بعدها نیز معشوق مرد هرگز از ادب فارسی ره برنبسته است،
اما مخاطبِ غالبِ عشق در این ادبیات،عمدتاً زن بوده است
اروتیسم در ادبیات فارسی را شاید بتوان چنین چکیده کرد که تمایل جنسی،
چه به هم جنس و چه به جنس مخالف
 به ویژه در ادبیات کهن فارسی، بیش‌تر به زبان یا در پرده‌ی عشق آمده است
اثر فرهنگ کسرایی چنین اثریست؛اروتیسم
نه، نیست چیزی
مگر تن تابناک خواهشیارت که بر من فرود می‌آید
۱
روی در روییم و چشم در چشم
پستانت بر سینه ی بیتابم
پر کام و ریژ شکمت بر شکمم
اندام بر افراشته مانه به راه، لیک 
آن دولب سرخ تَرَت راه به من مینماید
2
من کامیابم
در خلوت این شب اگر شب باشد
به این سفیدک نرم و لزج در گودی مشتم
3
مهرت را نمی خواهم تنها با واژه‌ها
در دستهایت هم، در آغوشت خواستارمش
در لبهای قرمزت
از چکاد تمنایم تا فرود به آرامشم
پوستت را به من بسپار 
از ماه تا پگاه

من مرگم از پشتان های تست
که نه شیرم دادی باشی
که شیرت دادم تا خروشم از خراش چنگالت
تا کامت را از گلوم در کشی
چند چکه ی سرخ و سفید بر نافت می ماند
از پس آن روز که مرا رهسپار کرد؟
4
هر چقدر دلش خواسته 
دستمالی ام کرده است
ناخن بلندش را در نافم فرو برده
خون را با زبانش لیسیده
از میان لب هایش "پتیاره" را به غرورخمیده ام چسبانده
زانویش را بین کپل هایم تپانده
خندیده
و رفته
در را نیز پشت سرش نبسته
شاید فکر کرده بر می‌گردد؟
من خمیده‌گی‌ام را در آینه می‌نگرم
می‌گویم: در تنهایی چه غرورم استوارتر بود
دَر را می‌بندم
درشعر اروتیک، همواره یک سوی ماجرا که احساس و عاطفه است، تا
حدودی سر بسته باقی می‌ماند
آن که تن را آرزو دارد ، می‌آید و طعمه خویش می‌یابد و از آن کام می‌گیرد و می‌رود
تعهد و اخلاقی هم در کار نیست. در این مرحله‌ی تن ـ سودن کامیابی به وصل جان هدایت نمی‌شود
اما آن که می‌آید تا در جلوه‌ی "تن"،پرتوی از عاطفه را نیز بیابد، در این ماجرا کارش با "عشق"عجین می‌شود
5
مادر بزرگم انگشتش را در نافم فرو می‌بُرد می‌گفت؛
برای دل دردت خوب است
مادرم انگشتش را بر دنبلانچه‌ام می‌گذاشت می‌گفت؛ 
تب داری.
تو هم انگشتت را در من فرو می‌کنی و می‌خندی 
چه شباهت‌های پر معنایی
انگشت و زبانت را از من بیرون می‌کشی 
و سرم را می‌گذاری لای پستان هایت 
می‌گویی ؛ این برای غصه هایت خوب است
می‌خواستم بگویم چه غصه ای
 نفسم بالا نمی آمد 
می‌خندیدی
مردان در آغوش معشوق‌ها و همسران شان، مادران خویش را به یاد می‌آورند 
و گاهاً آن‌ها را در وجود این "دیگران"(معشوق یا همسر) جستجو می‌کنند
 اما هر چه باشد و نباشد،عقده اودیپ، سرآغاز ماجراست
همان جا که در بدّو هستی یک سوراخ برای مکیدن خلق شد، سوراخ دیگر برای رهیدن
6
در این سوراخ انگشت من فرو نمی‌رود
هر چند لیز از خوشکامی است و فراخ از خیالی خوش
جابه جا می‌شود و چرخ می‌خورد تا از نگرانی تنگی‌اش بکاهد 
اما این ژرفنای تاریک پر آزرم
راه نمی‌گشاید
نه که نخواهد 
از نگاه گندیده ام می ترسد
من اما فروکنمش تا نگاه و تنم رستگار شود
هم از آن گشایش و هم از آن کام خویش
شعر بی تفسیراست
زهدان و مقعد نشانه‌ی تیر خلاص است
 و از همین روست که پس از گشایش،" کام" می‌گیرد
کام‌جویی مرد از زن، در حکمِ فتحِ قله ایست بلند.
 و همین احساسِ فتح و کام یابی ست 
که قصه را به درازا می‌کشد
 دست یابی مرد به زن، به او احساس غرور می‌دهد
از سویی اما نیازهای عاطفی و حسی را نیز در او راضی می‌گرداند
 این نیازهای عاطفی و حسی الزاماً چیزی به نام " عشق" نیست
بل‌که گاهاً غرور جریحه شدن مرد است 
که در پی معاشقاتی از این دست رُفت و روی می‌شود
باید بنویسم اگر چه تعداد مجموعه شعرها در این اثر بالغ بر چهل شعرند
 اما گاهاً شاعر در بیان گستاخانه و بی پروایِ اروتیک مطلق، موفق بوده است
او با تردستی تمام وقایع موجود در این تن ـ سودن را حواله به زن (معشوق جنسی) اش کرده است
 از او عاطفه را تمنا ندارد
 بل‌که نهایت لذت را از او می‌جوید
کم و بیش اما در این اشعار احساس مازوخیسیتی نمایان می‌شود؛
 درد هر چه بیش‌تر، لذتش بیش‌تر
اما حقیقتِ پنهانِ شکست خورده در همین جاست
عشق
چهره‌ی"عشق" فقط در اروتیسم است که شکسته می‌شود
نهایت لذت، جای خود را به آوراه‌گی درجان و روح، 
یاًس در درون خود، به پوچ گرایی و در امتداد راه ، به تکرار مکرّرات  می‌کشاند
عشق روی برمی‌تابد و غریزه و خواهش‌های سرکوب شده
 در نهاد آدمی جلوه می‌کند
هر چه سرکوب‌های جنسی بیش‌تر، اقرار به تن ـ آسوده‌گی بیش‌تر
لذا، آن که درون خویش را وا کنده است
 و نسبت به خواهش‌ها و نیازهای سرکوب شده‌ی 
روانی و عاطفی و جنسی‌اش باخبر است، 
ناخودآگاه در جستجوی رابطه ایست جنسی بر رواق و وفاق عشق
و دوست داشتن و هر چه سکس بیش‌تر با او
منبع، صفحه‌ی فیسبوک کتایون آذرلی

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ