گلستان؛ مرجعی بهنام ۵۷
بهراستی که غمانگیز است؛ نه در سطح و پیکرهی احساسات آدمی
که در قد و قوارههای معرفت جمعی
اینکه حیات و قضاوتهای اجتماعیِ یک مملکت درگیر نسبتسنجی با تنها یک تاریخِ مرجع شود
تاریخی به شکل انقلاب، مرجعی به نام ۵۷
ما در این نسبتسنجیِ چهرهها با تاریخ، بیحق نیستیم
حتا پرت و پلا هم نمیگوییم
ما حق داریم چرا که در انتهای ضیافتی نشستهایم که شام آنرا همین چهرهها تدارکها دیده بودند
اما این شرایط ناگزیر، این عدمامکانِ برونجستن از امرتاریخی که دربست به ناف سیاست گره خورده است
عجز غمانگیزیست
در چنین شرایطی «تاریخ» میمیرد
تاریخنویسی بدل به اثبات ایدیولوژیهای خودی میگردد
و تفسیر ما از دوران به بیانیههای حزبی پهلو میزند
این شرایط را با مفهوم «نسبتهای جعلی» شرح میدهم؛ معرفتهای جمعی
شان و اعتبار خود را پیش از آنکه در نسبتشان با همان میدان بگیرند، از میدان سیاست اخذ میکنند
تو چه نقشی در انقلاب ۵۷ داشتهای؟
آیا آش انقلاب را همزده و نخودبیار معرکه بودهای؟
کارنامهی چهرهای که پاسخ مثبت به این پرسشها باشد، درجا بسته خواهد شد
اگر شاعر باشد، شعر او بیاعتبار است
اگر نویسنده بود، قلم او ناچیز و اگر هنرمند باشد، هنرش از پشیزی اعتبار برخوردار نخواهد بود
ابراهیم گلستان هم در همین الگوهای تاریخی از قضاوت اجتماعی جای میگیرد
ما دچار یک فرمولِ بهحق اما ناقص شدهایم
که آدمها را فرموله میکند تا بسنجد
بررسی کارنامهی هنریِ کسی چون ابراهیم گلستان،
به ناچار ارتباط مستقیمی با ۵۷چِک دارد
پاسخ تِست او مثبت است
شکم تاریخ معاصر ما از همخوابهگیِ امثال او با اندیشههای رفیق استالین
و بهشت مارکسیسم انقلابی باردار بود و به زایمان رسید
اما برای گلستان چنین فرمولی چندان مناسب نیست
ابراهیم یک سر و گردن از احمد، جلال، سیمین و علی بالاتر بود
گلستان منتقدی بود که هیچگاه یادش نرفت نقد تنها معطوف به بیرون نیست
جهت نقد میتواند به سمت خود باشد و به سوی همفکرانی که او میدانست «دهاتی»اند
و مخالفتشان با شاه، محصول نبرد اخلاق روستایی با اخلاق شهریست
برای بسط یادداشت خود از نامهی ابراهیم گلستان
به سیمین دانشور سود خواهم برد
نامهای صدوسه صفحهای که چیزی حدود بیست صفحه از آن در شلوغیهای اوراق او گم شده است
گلستان این نامه را در هفتادسالهگی خود به سیمین نوشت
و هیچگاه پاسخی دریافت نکرد
یک جریان سیال تاریخی در ذهن گلستان شکل میگیرد
و از هر دری با سیمین سخن میگوید
از کودکی و ماجرای احضار روح تا نقد تند و تیزش دربارهی جلال آل احمد و روشنفکران زمانه
روشنفکرانی که گلستان از خود و از آنها به نام هوچیگران نام میبرد
او در جایی از این نامه مینویسد
دستگاه سیاسی از هم بپاشد، به جهنم که بپاشد»
اما قوام فکری که داشت نیمبند میشد،
با هوچیبازیهای نسل خودِ من و نسل بعد از من
به کلی ترک برداشت و میدیدی که دارد میرود
میگویی که من دپرسیون داشتم، البته که داشتم
اما نه دپرسیون قزمیت گوزگوز که بشینم اباطیل سر هم بند کنم و دلقکی کنم
تا دائمالخمرهایی مثل هزارخانی یا چاخانهای باجبگیری مثل اسلام چاخان
با موشمردههای وافوری هرویینی مثل آزاد با دستکجهایی که همهجور دزدی ادبی و غیرادبی کردهاند
بگویند بهبه، از خودمان است
اینها روشنفکر بودند؟
خودشان را به چنین کرسیای نشانده بودند
بیآنکه چیزی از فکر و دستاوردهای فکری گوناگون بهرهای برده باشند
فقط چون مجله پرتِ پستِ پنجریالی مینوشتند»د
گلستان از تئورسینهای چپ ایرانی شرحی دقیق دارد؛
احسان طبری را آدمی «سطحی و بیسوادی مصمم» میخواند
که در کنار کیانوری جای دارد
«کیانوری، آدمی به دردبخور برای به چپبردن ایران.»
در این نامه هرچه به سمت پایان میرویم
شرح گلستان از حیات فکری و معرفتی روشنفکر ایرانی و در قلب آن
جلال آلاحمد به اوج میرسد
او خاطرهای از شب مهمانی در خانهی سیمین را یادآور میشود که چگونه اخوانثالث
از طعنههای جلال به هقهق میافتد
او را مسخره میکرد که حقوقبگیر گلستان شده است
و میدانست که اندام نحیف اخوان اجازهی دفاع را به او نمیدهد
گلستان در مخالفت با چیزی که آلحمد و رفقایش به نام «مسئولیت» از آن دم میزدند
و در رکابش شمشیرها را درآوردند، مینویسد
چگونه از میان این گروه نقنقو»
یک سطر شعر پاک، یک خط رمان و نقد و نمایش، نقاشی، فیلم، معماری-
این چیزها
که عاملهایش را روشنفکر میشود حساب کرد، بیرون نیامد؟
بیل برداشتن و گِلولای را به روی ترازو گذاشتن
البته سنگینی برای این گروه میسازد
اما غرض گِل بود؟
« مسئولیت!… آخر این استدلالها چه بود برای یک نالهی درد از تغییرات؟
نامه به سیمین اثری روشنگر از هنرمندیست که بهراستی
زندگانی را عجیب و دراماتیک به پایان برد
هنگامهی تبعید رضا شاه نوزدهساله باشی
سیویک ساله باشی در ۲۸ مرداد سیودو
پنجاهوشش ساله باشی که انقلاب شود
و در صدویک سالگی جهان را بدرود بگویی
در تمام این دوران نیز سایهی عشقی یکطرفه بر زندگی تو سنگینی کند؛
سایهی عشق فروغِ عزیز
شاید بگوئید برای تمام این حرفها دیر شده بود و کار از کار گذشته
اما ابراهیم گلستان هر چه که بود، چرک نبود
او منتقدی شیک در دوران پهلوی دوم بود
که انتقادهایش ربطی به کینتوزیهای طبقاتی
و اخلاق روستایی رفقایش نداشت
در نقد شاهنامه و شاهزادهی جوان نیز آنچه که میگفت برگرفته از ایدهای بود
که اساسا وطن را به رسمیت نمیشناخت
انکار وطن و تقلیل آن به مشتی خاک و در و دیوار،
گلستان را از چشم کسانی انداخت
که امروز فهمیدند در غیاب ایدههای مبتنی بر منافع ملی،
چه جهنمی میتوان برپا کرد
یادداشت را با سخنی از گلستان به پایان میبرم؛
در یک چنین تقلب و تقلیب واقعیتها»
هم دستگاه شاه که بند بر زبانها بست
هم دید تنگ و حاجت غیرموجه اندیشهی دهاتی افسارداران امروزه
هر دو مسوولاند
اما از آن دو نابسامانتر، اما فراروندهتر و مستقیمتر این پرتی
مسوول جهل منگ گلهای، گروه
دیگری هم بود
این همین خوابآلودهگان خردهپای ریز خراب خزندهای
که توی تنگنای خویش جهل و نفهمی و برداشتهای چرت کهنهی از هم گسسته را
از خود به خود و به مانندهای خود دادند
در یکدیگر تزریق میکردند
«تا جایی که جا برای فهم محتمل و بازبینی خودشان هم نماند در آخر
augusti 24
2023 av
داروین صبوری