پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ شهریور ۳, جمعه

زنده‌‌‌یاد ابراهیم گلستان


 باد، ما را خواهد بُرد

گلستان؛ مرجعی به‌نام ۵۷

به‌راستی که غم‌انگیز است؛ نه در سطح و پیکره‌ی احساسات آدمی

 که در قد و قواره‌های معرفت جمعی

 این‌که حیات و قضاوت‌های اجتماعیِ یک مملکت درگیر نسبت‌سنجی با تنها یک تاریخِ مرجع شود

تاریخی به شکل انقلاب، مرجعی به نام ۵۷

ما در این نسبت‌سنجیِ چهره‌ها با تاریخ، بی‌حق نیستیم

حتا پرت و پلا هم نمی‌گوییم

ما حق داریم چرا که در انتهای ضیافتی نشسته‌ایم که شام آن‌را همین چهره‌ها تدارک‌ها دیده بودند

 اما این شرایط ناگزیر، این عدم‌امکانِ برون‌جستن از امرتاریخی که دربست به ناف سیاست گره خورده است

عجز غم‌انگیزی‌ست

در چنین شرایطی «تاریخ» می‌میرد

تاریخ‌نویسی بدل به اثبات ایدیولوژی‌های خودی می‌گردد

 و تفسیر ما از دوران به بیانیه‌های حزبی پهلو می‌زند


این شرایط را با مفهوم «نسبت‌های جعلی» شرح می‌دهم؛ معرفت‌های جمعی

شان و اعتبار خود را پیش از آن‌که در نسبت‌شان با همان میدان بگیرند، از میدان سیاست اخذ می‌کنند

 تو چه نقشی در انقلاب ۵۷ داشته‌ای؟ 

آیا آش انقلاب را هم‌زده و نخود‌بیار معرکه‌ بوده‌ای؟ 

کارنامه‌ی چهره‌ای که پاسخ مثبت به این پرسش‌ها باشد، درجا بسته خواهد شد

 اگر شاعر باشد، شعر او بی‌اعتبار است

 اگر نویسنده بود، قلم او ناچیز و اگر هنرمند باشد، هنرش ‌از پشیزی اعتبار برخوردار نخواهد بود

ابراهیم گلستان هم در همین الگوهای تاریخی از قضاوت اجتماعی جای می‌گیرد

 ما دچار یک فرمولِ به‌حق اما ناقص شده‌ایم

 که آدم‌ها را فرموله می‌کند تا بسنجد

 بررسی کارنامه‌ی هنریِ کسی چون ابراهیم گلستان،

به ناچار ارتباط مستقیمی با ۵۷چِک دارد

 پاسخ تِست او مثبت است

 شکم تاریخ معاصر ما از هم‌خوابه‌گیِ امثال او با اندیشه‌های رفیق استالین

 و بهشت مارکسیسم انقلابی باردار بود و به زایمان رسید


 اما برای گلستان چنین فرمولی چندان مناسب نیست

ابراهیم یک سر و گردن از احمد، جلال، سیمین و علی بالاتر بود

گلستان منتقدی بود که هیچ‌گاه یادش نرفت نقد تنها معطوف به بیرون نیست

 جهت نقد می‌تواند به سمت خود باشد و به سوی همفکرانی که او می‌دانست «دهاتی»‌اند

 و مخالفت‌شان با شاه، محصول نبرد اخلاق روستایی با اخلاق شهری‌ست

برای بسط یادداشت خود از نامه‌ی ابراهیم گلستان

به سیمین دانشور سود خواهم برد

نامه‌ای صدوسه صفحه‌ای که چیزی حدود بیست صفحه از آن در شلوغی‌های اوراق او گم شده است

گلستان این نامه را در هفتادساله‌گی خود به سیمین نوشت

و هیچ‌گاه پاسخی دریافت نکرد

 یک جریان سیال تاریخی در ذهن گلستان شکل می‌گیرد

و از هر دری با سیمین سخن می‌گوید

 از کودکی و ماجرای احضار روح تا نقد تند و تیزش درباره‌ی جلال آل احمد و روشنفکران زمانه

 روشنفکرانی که گلستان از خود و از آن‌ها به نام هوچی‌گران نام می‌برد

او در جایی از این نامه می‌نویسد


دستگاه سیاسی از هم بپاشد، به جهنم که بپاشد»

 اما قوام فکری که داشت نیم‌بند می‌شد،

با هوچی‌بازی‌های نسل خودِ من و نسل بعد از من 

به کلی ترک برداشت و می‌دیدی که دارد می‌رود

می‌گویی که من دپرسیون داشتم، البته که داشتم

 اما نه دپرسیون قزمیت گوزگوز که بشینم اباطیل سر هم بند کنم و دلقکی کنم

 تا دائم‌الخمرهایی مثل هزارخانی یا چاخان‌های باج‌بگیری مثل اسلام چاخان 

با موش‌مرده‌های وافوری هرویینی مثل آزاد با دست‌کج‌هایی که همه‌جور دزدی ادبی و غیرادبی کرده‌اند

 بگویند به‌به، از خودمان است

اینها روشنفکر بودند؟

 خودشان را به چنین کرسی‌ای نشانده بودند

 بی‌آن‌که چیزی از فکر و دستاوردهای فکری گوناگون بهره‌ای برده باشند

فقط چون مجله پرتِ پستِ پنج‌ریالی می‌نوشتند»د


گلستان از تئورسین‌های چپ ایرانی شرحی دقیق دارد؛

 احسان طبری را آدمی «سطحی و بی‌سوادی مصمم» می‌خواند 

که در کنار کیانوری جای دارد

«کیانوری، آدمی به دردبخور برای به چپ‌بردن ایران.»


در این نامه هرچه به سمت پایان می‌رویم

شرح گلستان از حیات فکری و معرفتی روشنفکر ایرانی و در قلب آن

جلال آل‌احمد به اوج می‌رسد

 او خاطره‌ای از شب مهمانی در خانه‌ی سیمین را یادآور می‌شود که چگونه اخوان‌ثالث 

از طعنه‌های جلال به هق‌هق می‌افتد

 او را مسخره می‌کرد که حقوق‌بگیر گلستان شده است

 و می‌دانست که اندام نحیف اخوان اجازه‌ی دفاع را به او نمی‌دهد

گلستان در مخالفت با چیزی که آل‌حمد و رفقایش به نام «مسئولیت» از آن دم می‌زدند

 و در رکابش شمشیرها را درآوردند، می‌نویسد


چگونه از میان این گروه نق‌نقو»

 یک سطر شعر پاک، یک خط رمان و نقد و نمایش، نقاشی، فیلم، معماری-

این چیزها 

که عامل‌هایش را روشنفکر می‌شود حساب کرد، بیرون نیامد؟

 بیل برداشتن و گِل‌و‌لای را به روی ترازو گذاشتن

البته سنگینی برای این گروه می‌سازد

 اما غرض گِل بود؟

« مسئولیت!… آخر این استدلال‌ها چه بود برای یک ناله‌ی درد از تغییرات؟


نامه به سیمین اثری روشنگر از هنرمندی‌ست که به‌راستی

زندگانی را عجیب و دراماتیک به پایان برد

هنگامه‌ی تبعید رضا شاه نوزده‌ساله باشی

 سی‌و‌یک ساله باشی در ۲۸ مرداد سی‌و‌دو

 پنجاه‌وشش ساله باشی که انقلاب شود

 و در صدو‌یک‌ سالگی جهان را بدرود بگویی

در تمام این دوران نیز سایه‌ی عشقی یک‌طرفه بر زندگی تو سنگینی کند؛

 سایه‌ی عشق فروغِ عزیز

 شاید بگوئید برای تمام این حرف‌ها دیر شده بود و کار از کار گذشته

اما ابراهیم گلستان هر چه که بود، چرک نبود

 او منتقدی شیک در دوران پهلوی دوم بود

که انتقادهایش ربطی به کین‌توزی‌های طبقاتی 

و اخلاق روستایی رفقایش نداشت

 در نقد شاهنامه و شاهزاده‌ی جوان نیز آن‌چه که می‌گفت برگرفته از ایده‌ای بود

 که اساسا وطن را به رسمیت نمی‌شناخت

انکار وطن و تقلیل آن به مشتی خاک و در و دیوار،

گلستان را از چشم کسانی انداخت 

که امروز فهمیدند در غیاب ایده‌های مبتنی بر منافع ملی،

چه جهنمی می‌توان برپا کرد


یادداشت را با سخنی از گلستان به پایان می‌برم؛ 

در یک چنین تقلب و تقلیب واقعیت‌ها»

هم دستگاه شاه که بند بر زبان‌ها بست

 هم دید تنگ و حاجت غیرموجه اندیشه‌ی دهاتی افسارداران امروزه 

هر دو مسوول‌اند

 اما از آن دو نابسامان‌تر، اما فرارونده‌تر و مستقیم‌تر این پرتی

 مسوول جهل منگ گله‌ای، گروه

 دیگری هم بود

این همین خواب‌آلوده‌گان خرده‌پای ریز خراب خزنده‌ای 

که توی تنگنای خویش جهل و نفهمی و برداشت‌های چرت کهنه‌ی از هم گسسته را 

از خود به خود و به مانندهای خود دادند

 در یکدیگر تزریق می‌کردند

 «تا جایی که جا برای فهم محتمل و بازبینی خودشان هم نماند در آخر


augusti 24

2023 av

 داروین صبوری


۱۴۰۲ مرداد ۲۵, چهارشنبه

آخرین تارِ مو


یک سال از

 آخرین تار موی

دوستان هی می‌پرسند چرا در این زمانه بیم و امید ساکتی؟

راستش دو مطلب تحلیلی نوشته‌ام و کنار نهاده‌ام. آخر دیگر چه سخنی مانده است

با حکومتی که نه گوشی برای شنیدن دارد و نه مهارتی برای دیالوگ؟

دیالوگ را رها کنید،

با چهل سال حکمرانی هنوز مهارت سخن گفتنِ درست با جامعه را هم ندارد.

آری چند دهه است که گفتنی‌ها توسط نخبگان فکری و مدنی گفته شده است،

اگر می‌توانست، می‌شنید و اگر می‌خواست، گامی‌ برمی‌داشت.

و آخر چه می‌توان گفت با نسلی که چهل سال است

از حکومت و از روشنفکران فقط حرف شنیده است و امروز تصمیم گرفته است خودش عمل کند.

نسلی که قدرتمندانه با یک حرکت، کل صحنه بازی را تغییر داد

و همه مرزها و محدودیت‌ها را جابه‌جا کرد و نشان داد که جامعه، همچنان زنده و پویا است

و به وقت خودش برگه‌های آسِ خود را رو می‌کند.

و مفتخریم به جامعه‌ای و نسلی که با رونمایی از ظرفیت‌های نهفته‌اش

و آشکارسازی امیدهای وجودی‌اش، توانست یک‌شبه دریایی از امید روانشناختی‌ را نیز برای خودش خلق کند.

همیشه به ما گفته‌ بودند خون مظلوم خون خداست

که برکت خواهد کرد و در دعاها خدا را به خون مظلوم سوگند دهید.

اکنون چه برکتی عظیم‌تر از این که خون مهسای زیبای ایران،

این همه انرژی و نشاط به جامعه تزریق کرد؟

بنگرید، نه تنها ملتی بل‌که جهانی به‌پا خاسته است برای پاسداشت

حرمت خون دختری که نماد تبعیض‌ بود،

چون زن بود و کُرد بود و سُنی بود؛

و همه چیز مهیا بود که مرگ او درگمنامی فراموش شود.

کاک امجد و باجی مژگان، می‌بینید چگونه جوانان از همه اقوام، زبان‌ها و مذاهب ایرانی، قیام کرده‌اند

تا خون دختر مظلوم شما زنده بماند؟

برکت بر شما و برکت بر این نسل باد.

این روزها ایران، خدایی‌ترین، عرفانی‌ترین و رویایی‌ترین روزهای سه دهه اخیر خود را تجربه می‌کند.

شرم باد بر آنان که افسانه بی‌دینی را به این نسل می‌بندند

و حجاب را که طبق آموزه‌هایی که خودشان به ما آموخته‌اند،

نه جزء اصول دین است و نه جزء فروع دین، ابزار سرکوب این نسل کرده‌اند.

آری نسلی که قدرتمندانه برای خودش رهبر خلق می‌کند،

اندیشه خلق می‌کند و راهکار خلق می‌کند،

نیازی به رهنمودِ روشنفکران فرسوده و دانشگاهیان بی‌عملی چون من ندارد.

او آنقدر قدرتمند است که همه خلاء‌ها را خودش جبران می‌کند.

با حکومت نیز همه گفتنی‌ها گفته شده است،

شاید تنها سخنی که باقی‌مانده است و می‌توان امروز بدون لکنت گفت این است

که این نظام دارد شکست می‌خورد چون هیچگاه تئوری شکست نداشته است،

فقط تئوری پیروزی دارد.

آقایان، برای ماندن، باید تئوری شکست هم داشته باشید.

با شیوه‌ها و اندیشه‌های گذشته، نمی‌توانید این نسل را مهار و با آن تعامل کنید.

بنابراین برای حفاظت از خودتان و از کشور، تنها یک راه باقی مانده است

و آن این که بپذیرید این قانون اساسی و این سامان سیاسی پاسخگوی این نسل و این جامعه نیست

و لازم است بر اساس اقتضائات دنیای جدید و نسل جدید از نو بازنویسی و بازسازی شود.

در این صورت، نخست باید نخبگان مستقل ملی و نمایندگان واقعی جامعه مدنی

بویژه چهرگانی که جامعه به آنها اعتماد کرده است (سلبریتی‌ها) را به رسمیت بشناسید

و با آنان گفت‌وگو کنید تا درباره سازوکاری اعتمادآمیز به توافق برسید.

سازوکاری که در آن، شیوه تشکیل «شورای ملی بازنویسی قانون اساسی» به دقت تعیین شده باشد.

بازنویسی‌ای که البته در چارچوب همین قانون اساسی کنونی به همه‌پرسی گذاشته خواهد شد.

با پذیرش چنین فرایندی است که نخبگان و چهرگان می‌توانند برای اقناع جامعه

وارد گفت‌وگو با آن شوند.

شاید و تنها شاید با این راهکار بتوانید اعتماد جامعه را جلب کنید

و آنان را آرام کنید تا تحولات ضروری، در امنیت و آرامش چهره بندد.

و البته تعلل نکنید، فرصت اندک است.

اگر خون بیش‌تری ریخته شود و خشونت همه جا را فراگیرد،

دیگر نخبگان و چهرگان نیز از جامعه جرأت نخواهند کرد با حکومت گفت‌وگو کنند

و راه مصالحه ملی بسته می‌شود.

زنهار و زنهار که گمان نکنید که سرکوب می‌کنید و تمام می‌شود.

گیرم که در این لحظه، این شور اجتماعی سرکوب شود،

پایان که نمی‌یابد، بل‌که به سانِ آتشِ زیرخاکستر خواهد ماند

و انباشته‌تر خواهد شد.

آنگاه با بزنگاه‌های ناگزیر آینده که پی‌در‌پی می‌رسند چه می‌کنید؟

آنگاه با لحظه جانشینی چه می‌کنید؟

لحظه‌ای که دیگر اقتدار کاریزما حضور ندارد که به دستگاه سرکوب انسجام دهد

و وجدان اخلاقی نیروهای سرکوب‌ را اقناع کند.

متوجه هستید که در آن لحظه که اقتدار کاریزما پایان می‌یابد جامعه بسانِ فنری که آزاد می‌شود

همه انرژی‌های انباشته خویش را بیرون می‌ریزد؟

پس به خودتان و به ایران رحم کنید

و تا اقتدار کاریزما هست، تحول را آغاز کنید.

صمیمانه به جامعه بگویید که پیامش را شنیده‌اید.

این آخرین تار مویی است که می‌توان به آن چنگ زد. والسلام.

محسن رنانی / ۱۱ مهر ۱۴۰۱

۱۴۰۲ مرداد ۲۰, جمعه

راه دریا

 


در آغاز خیال من است

که لحظه را روی سینه‌‌‌ات

سرشار از من می‌کند

در هوایِ سینه‌ات ابرهای سفیدِ تنم باروَر می‌شوند

تا راه دریا، زیر بوسه‌‌هایت گشوده شود

دل‌تنگیِ مخمل گیسوانم به‌انتظار خو گرفته اند

هنگامی که ستاره‌‌ی لای ران‌هایم

با مِهرانگشتان‌ات مُهر می‌خورد


رهگذر
https://www.didareto.com
https://www.facebook.com/didar.didareto/

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ