لیلا صادقی
نمیتوان درون یک رودخانه دو بار پا گذاشت
(چالشی در نظریهی شعر زبان رضا براهنی)
زیرساختهای فلسفی پیشاسقراطی که به مرور از بیان اسطورهای
به سمت تفکر منطقی حرکت کرد
درنهایت به شکلگیری تمدن کنونی غرب انجامید
که این امر با تأمّل در آرا و عقاید فیلسوفان آن زمان فراهم شد
و این نوع بازنگریها
متاسفانه در فرهنگ شرق و به ویژه ایران زمین به ندرت رخ داده
به شکلی که
یا آرای صاحب نظران، به دلایل اعتقادی به طور کل کنار گذاشته شده
یا به طور کامل
مورد قبول اصحاب فکر و قلم قرار گرفته و مدام شرح و تفصیل شده است
درحالی که آنچه نیاز شکلگیری یک تاریخ موزون
یا به عبارتی تاریخی با روند عقلانی میتواند باشد
به وجود آمدن وضعیتهای جدید از دل وضعیتهایی است که از سکه افتاده اند
.و شاید این همان چیزی است که شرق همواره فاقد آن بوده است
درنتیجه برخلاف آنچه در اروپا اتفاق افتاده
که هر جریان جدیدی از دل جریانهای مخالف قبلی بیرون آمده
مانند سمبولیسم که با رگههای رمانتیسم
و در بستر رئالیسم و بخاطر تقابل با آن شکل گرفته
یا رمانتیسم که با
( گوشه چشمی بهادبیات قرون وسطی و در واکنش به کلاسیسم)
، در فرهنگ شرق مدام با گسست یا بریدن از یک شاخه به شاخهی دیگر
یا تکیه بر مسندی تغیرناپذیر و ثابت مواجه هستیم
ناگفته پیداست که درنتیجه، حرکت فکری منطقوار از یونان باستان
تا مدرن در اروپا منجر به شکلگیری تاریخیِ موزون شده
!که به باور رضا براهنی خود یک استثناء بر قاعده است
شاید به آن دلیل استثناء که روند حرکت عقلانی و حرکات تدریجی و انقلابی
در اروپا در تاریخ نظیری نداشته و ندارد
اما الهام بخش حرکات تاریخی دیگر سرزمینهای غیراروپایی بوده
که با دوره بندی و تاریخیت بومی خود تلفیق شده
.و درنتیجه تاریخی ناموزون را شکل داده است
البته براهنی ایدهی تاریخ ناموزون را از لئون تروتسکی
در قالب اصل «توسعه ناموزون و مرکب» اقتباس کرده
.و آنرا وارد نظریات ادبی خود کرده است
به باور تروتسکی، کشورهای غیراروپایی یا به تعبیر او «عقب مانده» از دستاوردهای کشورهای پیشرفته
بدون پیمودن راهی که آنها پشت سر گذاشته اند، استفاده میکنند
و این نابرابری و عدم توازن در روند توسعهی اجتماعی
یک وضعیت عمومی در تاریخ است
که به تبع آن بافتهای ناموزونی در جهان شکل میگیرد
که بدون تجربه فشارها، کشمکش ها و تنش های اجتماعی
به فرصتهای ایجاد شده از جانب جوامع پیشرفته دست پیدا میکنند
درواقع این جوامع تاریخ اروپا را تکرار نمیکنند
بلکه عناصری از آن تاریخ را با تاریخ بومی خود تلفیق میکنند
.و به وضعیتی چهل تکه یا بی تناسب که آن را ناموزون مینامد،
دست پیدا میکنند
به نقل از براهنی
همهی تاریخها ناشی از تخاصم طبقاتی شکل میگیرند،
اما تاریخ در برخی جوامع به صورت مرحله به مرحله
.و در برخی جوامع به دور از نظم نسبی
و به صورت ناموزونی تاریخی ایجاد میشود
اکثریت جوامع در ناموزونیِ تاریخی به سر میبرند
و تنها تاریخ اروپاست که دارای تاریخی مرحله به مرحله است
.که آن هم در انتها به ناموزونی تاریخی میرسد
درنتیجه این ناموزونیِ تاریخی هر عصری پیامد عصر دیگر نیست
یا به عبارتی اعصار متفاوت در کنار یکدیگر اتفاق میافتند
(براهنی، ۱۳۹۸)
از آنجایی که به باور براهنی،
تاریخ اروپا نسبت به تاریخ جهان یک استثنا تلقی میشود
تنازع و تخاصم بین حوزههای مختلف در جهان
منجر به تنازع میان سنت و مدرنیته در کشورهای غیرپیشرفته میشود
به شیوهای که ناموزونی حوادث تاریخی و نظامهای اجتماعی
و درنتیجه ادبیات و هنرآن جامعه
.پیامدی است که وضعیت پسامدرن را شکل میدهد
به عقیدهی او، در این وضعیت، کشورهای غیراروپایی
نه فرصت درونی کردن ادوار تاریخ اروپا را داشته اند
و نه امکان قرار گرفتن در یک دورهی خاص را
درنتیجه در این تلاقی میان جهانهای متناقض، کشورهای جهان سوم
دچار تلنبارشدهگی ادوار تاریخی میشوند
تلنبارشدهگی که نتیجه آن «دیگری شدهگی» است
و در ایران پس از مشروطه تا به امروز یک همزمانیِ ناخواسته
.به تدریج برای همحضوری همه ادوار تاریخی غرب وجود داشته است
یکی از ویژهگیهای اصلی فرهنگ ایران
همین تلنبارشدهگی و درنتیجه ناموزونی است
که تکرار تجربه تاریخ عقلانی اروپا نیست
. بلکه معاصریت ادوار متناقض است
به باور نگارنده، در هر فرهنگی این ناموزونی به شیوه بومی خود شکل میگیرد
و درنتیجه پسامدرنیتهای بومی، و نه آنچه در غرب رواج دارد، به وجود میآید
که خود ناشی از همین حرکت در تاریخ است
و من ترجیح میدهم به جای پسامدرن به آن وضعیت التقاطی بگویم
.و ناگفته پیداست که این وضعیت،
به دلیل تقابل فرهنگی با آنچه که در غرب گذشته است، شکل میگیرد
به باور براهنی، تاریخ راکد ایران تنها دوبار دچار تحول اجتماعی شده است
.یکی در حمله اعراب و دیگر بار در زمان مشروطه که مردم اجتماع
برای دخالت آگاهانه در سرنوشت خود تلاش کردند
بدین سان میتوان چنین استنتاج کرد که تنها دوبار تقابل دو وضعیت منجر
به شکل گیری وضعیت جدیدی در ایران شده
که پس از مشروطه،
آن وضعیت را میتوان به دلیل آشنایی با فرهنگ مدرن غرب
و تأثیرپذیری از آن
وضعیتی التقاطی نامید که مختص شرایط ایران و ادبیات ایران نیست
.اما دستاوردش مختص ایران است،
چراکه التقاطی است میان ادراک ایرانیان از جهان پیرامون
با ادراک اروپاییان آنزمان
قطعه قطعه شدهگی، شکستنها، فروریختنها و درهم شدنهایی
که با الهام از شرق وارد غرب شد
و بعد در شرق به شکلی دیگر به دلیل تقابلهای جدید از نو شکل گرفت
از آن زمان به بعد مربوط به همه قلمروها،
اعصار و صداهای متفاوت میتواند باشد
به گونهای که میتوان گفت وضعیتی که در غرب به دلیل فرایند عقلانی
حرکت از مدرنیته به اکنون به معنای «بعد از مدرن» فهمیده می شود
.در شرق به دلیل التقاط و نه حرکتی تدریجی رخ میدهد
غرب به دلیل تجربه تاریخی خود، این وضعیت را پس از مدرنیته قرار میدهد
درحالی که این وضعیت به باور براهنی
در کشورهای غیراروپایی از پیش وجود داشته و چیزی نیست
که حاصل عبور از مدرنیته باشد
بلکه حاصل تقابل جهانهای متخاصمی است
که به جای کشتن یکی دیگری و یا زایش از پس تلفیق
.به هم از پاشیدهگی و نظم گسیختهگی میرسد
به بیان روشنتر، در طول تاریخ راکد ایران
همواره یک نوع ثبات کامل و مطلق وجود داشته که نظام اجتماعی
ادبیات و هنر را نیز تحت تأثیر خود قرار داده
و به نقل از براهنی
در چنین تاریخی، «تغییر در سطح های بالای اجتماع صورت» میگرفته
و «فردی در سطح بالای اجتماع، جانشین فردی دیگر میشود
ولی در این جانشین شدن
هیچ اتفاق بزرگ و تغییر و تحول اجتماعی صورت نمیگیرد»،
اما از آنجایی
که «اجتماع از مردم ساخته شده است و نه از چند فرد»، به همین دلیل ادبیات ایران به لحاظ هستی شناختی
که پیش تر در بستر سنتهای مطلق حرکت میکرده،
به یکباره در عصر مشروطه در مواجهه با تاریخ موزون اروپا،
به تلنبارشدهگی و قطعه قطعه شدهگی دچار شده
و از بستر اصلی خودش جاکن شد
درواقع، قطعه قطعه شدن سنت به تدریج در همه جای حیات ایرانیان رسوخ کرد
و این درحالی است
که دگرگونی در ایران نه کامل بود و نه پایان یافته و نه پایان پذیر
گذشته از تقابل سنت و مدرنیته در کشورهای غیراروپایی
که منجر به وضعیتی التقاطی می شود
تقابل تاریخ موزون اروپایی و تاریخ ناموزون غیراروپایی
در عرصه جهان که با گسترش سیل مهاجرت ها
گسترش امکانات مجازی و شبکههای ارتباطی و جنگ های سایبری و غیره
تشدید و تسریع می شود
خود می تواند به وضعیتهای متکثر، چندمعنا، مبهم و جدیدی منجر شود
که بر مبنای تفکر هگلی
.سنتز دیگری تلقی میشود اما فارغ از وضعیت آرمانی امور
به عبارتی، در صد سال گذشته مواجهه با فرهنگ غرب برای شرق
همراه بوده است با قطعه قطعه شدهگی
و هم اکنون
نظم و حرکت عقلانی غرب به سمتی حرکت کرده
که با بنا نهادن زیرساخت های دموکراتیک و چندصدایی
امکان همحضوری فرهنگهای متفاوت در اقلیم خود را تا جایی فراهم کرده
که هم زیستی تفاوتها
.به تناقضهایی رسیده که دوباره در حال تبدیل شدن به نیروهای متخاصم است
به باور هراکلیتوس، فیلسوف پیشاسقراطی قرن ششم پیش از میلاد
که نظریاتش در فلسفه معاصر نیز ادامه پیدا کرده
از تناقض گریزی نیست،
چرا که ماهیت جهان بر مبنای همین تناقض ها شکل میگیرد
درنتیجه در شرایط این چنینی باید منتظر شکل گیری عصر جدیدی باشیم
که در پی ثبات وضعیت پسامدرن در غرب
به سنتز جدیدی بیانجامد،
وضعیتی که در آن برخی ویژگیهای کهن از دست میروند
و در قبال آن
.برخی ویژگیهای جدید ناشی از تناقض با دیگری مهاجر،
به «خودی» تبدیل میشوند
به عبارتی دیگر، رسیدن به وضعیت قطعه قطعه در غرب و شرق،
به دو شیوه متفاوت رخ داده
یکی به واسطه حرکت عقلانی یا تاریخ موزون
و دیگری درنتیجه تناقض شرق با غرب
که هر دو
به از خودبیگانهگی منجر میشود،
اما دومی دچار ازخودبیگانهگی مضاعف
چراکه شرق ماشین را نساخته است و صنعتی شدن شرق به صورت تقلیدی
و نه عقلانی رخ داده و نظام اجتماعی در شرق به صورت خودجوش
به سمت ساخت ماشین حرکت نکرده اند
درنتیجه، وضعیت التقاطی (پسامدرنیته) چه در غرب و چه در شرق،
که به دلیل تقابل نیروهای متضاد شکل گرفته
وضعیتی است که به باور براهنی وضعیت نهایی یا آرمانی امور است
و او شعر زبان را محصول چنین وضعیتی میداند
اما به باور نگارنده، در صورت تثبت، امکان تغییر در آن فراهم میشود
و گریزی از این تغییر نیست
چرا که تنها قانون ثابت در جهان، قانون دگرگونی کائنات است
که در ادامه به آن خواهم پرداخت
ریشه قانون دگرگونی کائنات به لحاظ فلسفی به پیشاسقراطیان
و نظرات کسانی چون آناکسیماندروس و امپدوکلس میرسد.
به باور امپدوکلس،
عناصر اربعه (آب، خاک، باد و آتش) «سرچشمه» زندگی مادی هستند
که به نسبتهای مختلفی با هم آمیخته میشوند
و مواد مرکب موجود در طبیعت را به وجود آورند.
دگرگونی به باور او،
به واسطه درآمیختن و جداشدن مواد ایجاد میشود،
بنابراین به باور او، عامل دگرگونی به صورتی که هراکلیتوس باور داشت،
تنها تخاصم نیست؛
بلکه «مهر» یا «عشق» نیز میتوانند دگرگونی را پدید آورند.
درواقع، تخاصم و تفاهم در رابطه «عناصر اربعه» میتواند
به جدا شدن یا هم جوشی آنها منجر شود
و این دو خود ریشهی دگرگونی هستند
.که تنها تخاصم در نگاه هگل و به تبع آن مارکس مطرح شده است
اما آناکسیماندروس با او هم عقیده نبود و بر این باور بود
که اجسام موجود در طبیعت در ابتدا در بینظمی در هم آمیخته بودند
و ذهن جهانی آنها را به حرکت در آورد.
.او در توضیح وجود دائمی اضداد، سخن از نوعی جبران و تلافی به میان آورد
اگر عنصری از قلمرو خودش افزون تر شود،
گونهای عدالت طبیعی با کمک ضد آن عنصر این افزایش را جبران میکند
تا توازن طبیعت برقرار شود
و این همان توازنی است که در فلسفه هگل به وضعیت آرمانی،
در فلسفه مارکس به عدالت اجتماعی
.و در نگاه براهنی به توازن تاریخی
درونی شده از سوی هنرمند تعبیر میشود
اما نباید فراموش کرد که در قرن هجدهم به مرور زیرساختهای علمی
برخی از نظریات فلسفی را تأیید کرد
و برخی نیز با سوء برداشت هایی به جهت خاصی حرکت کردند
که بعدها منتقدان آن دیدگاه ها
.شرایط اصلاح و تعدیل آن نظریات را فراهم آوردند
بر مبنای نظریه زیست شناسیِ تکاملیِ داروین و آلفرد والاس که تاریخ
علم و فلسفه در اروپا را متحول کردند
تغییر از یک وضعیت به وضعیت دیگر، علت پدیده گونهزایی است؛
که طی آن یک گونهی اجدادی به دو یا چند گونه متفاوت تقسیم میشود
.و هیچ گونهای در جهان از همه نظر شبیه گونهی دیگر نیست
فرگشت یا تغییر وضعیت وجودی (تکامل) چه به صورت درون جمعیتی
و چه به صورت گونهزایی میان جمعیتها
آهسته و پیوسته از طرق گوناگونی یا به عبارتی تعادل نقطهای روی میدهد
گویا همان گونه که هراکیلیتوس باور داشته،
همه چیز فرایند است و آدمی همیشه در پی چیز پایندهای است
که بدان ایمان ورزد، چیزی که دوام آورد و از میان نرود و به همین دلیل
در دین
فلسفه و اخلاق همواره به دنبال مرکز ثقل بوده است
هگل، مارکس، مذهبیون، عرفا و بسیاری از نحلههای دیگر
در تلاش برای یافتن چیزی ثابت در زندگی بشر بوده اند
که همان نقطهی تعادل یا آرامش به شمار آید
چیزی که در نگاههای متفاوت با عنوان وضعیت آرمانی،
عدالت اجتماعی، بهشت، خدا و غیره نامیده شده است.
اما همانگونه که هراکیلیتوس باور داشت، تنها قانون موجود قانون دگرگونی است
.که در نظریات علمی و امروزه علوم شناختی نیز بر آن تأکید میشود
همچنین همانگونه که امپدوکلس بیان کرده بود،
سرچشمهی دگرگونی تنها تخاصم نیست
بلکه تفاهم نیز میتواند باشد
که مارکترنر، زبانشناس شناختی، در الگوی خود برای ساخت معنا
با نام ادغام مفهومی ادامه دهندهی چنین سنت فکری است
مبنی بر اینکه دو درونداد متفاوت در تلفیق با یکدیگر،
منجر به دروندادی دگرگونه میشوند
.که کاملن بکر و تازه است
این درونداد تازه (فرزند) ویژهگیهای دروندادهای قبلی را تکرار نمیکند
بلکه ترکیب یا التقاطی از دو درونداد قبلی است
به باور داروین هیچ موجودی اعم از گیاه، حیوان یا انسان
در جهان وجود ندارد که کاملن شبیه موجود دیگری باشد
و حتمن در یکی از کیفیتهای موروثی خود از دیگر گونهها متفاوت است
.درنتیجه هر موجودی منحصر به خودش است
در زبان نیز هیچ واژهای نیست که کاملن مترادف و هم معنای واژهی دیگر باشد
.و همواره یک تفاوت کوچک میان واژههای هممعنا وجود دارد
به باور شناختیها، زبان در سرشت خود استعاری است
و استعارهها درنتیجه ادغام
یا التقاط دو مفهوم بنیادین شکل میگیرند
و بسته به بافت
.می توانند تازه یا کهنه باشند
درنتیجه رشد جمعیت از نگاه زیست شناسان تکاملی
به «تنازع بقا» یا همان تقابل امور از نگاه فلسفی منجر می شود
و در این رقابتها،
زادههای با مطلوبیت بیشتر (که نتیجه تقابل تز و آنتی تز هستند)، برای بقا
بر دیگران
برتری خواهند داشت و ژنهایی به نسلهای بعد منتقل میشوند
که برای بقا انعطاف بیشتری در تطابق با امور از خود نشان دهند
اما از سوی دیگر، تنازع بقا بر سر همآمیزی و ترکیب با دیگری رخ میدهد
درنتیجه همانگونه که در سنت فلسفی پیشاسقراطیان نیز بیان شده بود
تنازع و تفاهم هر دو باعث دگرگونی یا به عبارتی فرگشت حیات میشوند
و با نگاهی زبانشناسانه، واژههایی در زبان دوام خواهند یافت که مدام تغییر کنند
و معناهای جدیدی را که درک انسان از طبیعت برآن ها وارد میکنند،
در قلمروی خود بپذیرند
به همین دلیل معنای واژهگان از دیدگاه شناختی دایرهالمعارفی است
و هیچ معنای ثابتی وجود ندارد
.همانگونه که هیچ ذات قائمی در شکلگیری معنای حیات نمیتواند
وجود داشته باشد
از این رو، در پی تبیین حرکت از یک وضعیت به وضعیت دیگر
بر مبنای زیست شناسی
این نظام فکری به روانشناسی، جامعه شناسی، زبان و ادبیات
و همچنین دیگر حوزهها راه پیدا کرد
به صورتی که به لحاظ ادبی هر سنتی در مواجهه با نیروهای تازه
تغییراتی به خود میبیند و به وضعیتی جدید تبدیل میشود
که در ایران پس از مشروطه شعر سنتی به شعر نیمایی تغییر شکل داد
شعر نیمایی به شعر سپید، به شعر حجم، به شعر زبان
و البته در اینجا باید کمی تأمل کرد
که آیا شعر زبان، آنگونه که رضا براهنی بر آن پافشاری میکرد
همان وضعیت آرمانی هگلی یا نقطه تعادل مارکسیستی است.
اینکه هر وضعیتی خود به مرور کهنه میشود و از پی نو شدهگی
یک کهنهگی دیگر به بار میآید
چرا به باور براهنی در شعر زبان اتفاق نمیافتد؟
و چرا او این نقد را بر نیما، شاملو و دیگران روا میدارد؟
اما شعر زبان را از این کهنهگی مستثنی میکند؟
به نقل از براهنی
نیما مثل هر شاعر انقلابی،
به دنبال برانداختن نهادی است که پیش از او وجود داشته است
.ولی پس از آنکه آن نهاد را برانداخت، ضدنهادی را به جای آن پیشنهاد میکند
.آن ضدنهاد هم جهانبینی تئوریک اوست و هم اجرای شعری او
ولی نیما با ایجاد ضدنهاد دربرابر نهاد قبلی، تسلیم
اصل ایجاد ساختار و ساختارزداییِ ادبی میشود؛
به این معنی که حالا که او در جهت سرنگون کردن نهادی،
ضدنهادی را پیشنهاد کرده است
. باید قبول کند که ضدنهاد او نیز خود یک نهاد است
که نهایتا توسط دیگران سرنگون خواهد شد
.برای مدرن بودن نفی تاریخ گذشته و گذشتهگی ضروری است
.سلاحی که جدیدی علیه قدیم به کار میگیرد،
زمانی یک جدید دیگر علیه آن جدید قبلی به کار خواهد گرفت
و همه تناقضهای نیما برخاسته از همین موقعیت پرتناقض او
به عنوان شاعر منقرض کنندهای است
که بر انقراض خود صحه میگذارد
او همین نظر را درباب شاملو، سپهری، فروغ و رویایی دارد
چنانچه درباب رویایی میگوید
«وقتی که دید شکلی عادت شد، دید شکلی کهنه شدهاست و دید شکلی احتیاج به حدوث مجدد دارد و نیاز به ضداتوماتیزاسیون"
اما با توجه به زیرساختهای علمی امروز
و نظریه تجربی فرگشت میتوان گفت هیچ وضعیتی
حتا وضعیت پیشنهادی شعر زبان امکان ثبوت ندارد
چراکه تنها «اصل دگرگونی» است که در جهان همچنان از دیرباز
تا به امروز در قلمروهای گوناگون پابرجا بوده است
.و شعر براهنی خود نیز از این اصل مستثنی نیست
براهنی خود وقتی از شکستن قراردادهای پیشین در شعر خود صحبت می کند
از «بیگانهگردانی زبان شعر منثور با تقطیع صوری غیرعادی آن»،
«ترکیب وزن و بیوزنی و دیالوگ»،
«استفاده از زبان شکنجهگرها، لومپنها، جاهلها،
و زبان زندان و زبان طنز سیاه»، استفاده از
«زبانهای جنگ و زندان و مرثیه»
، استفاده
از «چندشکلی و چندوزنی کردن بیان»، استفاده از
«زبان واقعیتگرا در جهت ساختن شعرهای
«ضدشعر»
و
شعرهای
«ضد شاهکار»،
«خراب کردن عمدی زبان برای جداکردن آن از فنون بلاغت دستمالی شده و فنون قرائت رمانتیک شعر»،
استفاده از «شعر دشنام و شعر سیاسی، رفتن به سوی عرفان اصوات و دستگاههای صوتی انسان و ابزارهای موسیقی, استفاده از بیانهای ابتدایی، بیان های پیشگویانه و مکاشفهای و اسطورهای»، «چند شاعره کردن یک شعر و چند راویه کردن یک بیان»، «ایجاد تقدم و تأخر در زمان روایت شاعرانه، برای روایتزدایی از شعر»، «بههم زدن یکپارچهگی و شکل ذهنی شعر»، «استفاده از هیجان های تصویری از طریق اصوات در یک جا و استفاده از بی هیجانی و بی صدایی در جای دیگر»، استفاده
از «استفاده از طرح و توطئهی رمان در شعر از طریق دگرگون کردن طرح و توطئه به سود شعر روایی ناب» حرف
.می زند
همهی این موارد، در صورتی که در شعر عصر خود چنان رایج شوند
که به بخشی از طرح وارههای زبانی
متنی یا مفهومی مخاطب تبدیل شوند،
دیگر تازه نیستند و برای تازهسازی آن ها نیاز به سنتز جدیدی هست
که آن کهنهگی را بشکند و چیزی نو را جایگزین آن کند
پس، شعر براهنی درصورتی میتواند همچنان تازه بماند و جریان شعری او در صورتی می تواند
.دارای طرحوارههایی همیشهنو باقی بماند که به جریان شعر معاصر تبدیل نشود
گرچه او شعر را سلطان بلامنازع اجرای زبانی میدانست
و در خدمت هیچچیز و هیچکس قرارش نمیداد
اما نباید فراموش کرد که زبان مبدأ و مقصد هر حرکتی نمیتواند باشد
.به گونهای که در نظریه فیلسوفانی همچون هایدگر بیان شده بود
و امروزه با رشد نظریات شناختی به چالش کشیده شده است
به باور شناختیها، زبان تجلی شناخت انسان از جهان پیرامون است
. و تنها انسان بخشی از شناخت خود را به واسطه زبان به عرصه وجود میآورد
از سوی دیگر، آیا زبان ثابت است و ابداعات زبانی همیشه نو باقی میمانند؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که راز زنده ماندن زبان، دگرگونی آن است
و طرحوارههای زبانی که کوچکترین واحدهای شناختی هستند
در صورتی که تغییر نکنند،
فسیل میشوند و همچون ماموتها از عرصه کنونی حیات معنایی خارج می شوند
. و به تاریخ می پیوندند
نکته دیگری که درباب نظریات رضا براهنی جای بررسی بیشتر دارد
.تقسیم بندی او درباره لایههای تاریخ است
او تاریخ را دارای دو لایه ساختی میداند
که یکی ساخت صوری و دیگری ساخت عمقی آن است.
او روساخت تاریخ را ظاهر آن قلمداد میکند و ژرفساختش را
واقعیت تاریخ که این نگاه یادآور نگاه سوسوی به تاریخ نیز هست،
اما از آنجایی که این نامگذاری ملهم از نظریه زبانی چامسکی است (که خود متأثر از دکارت بود)، مبنی بر
اینکه زبان دارای دو لایه روساخت و ژرفساخت است،
درنتیجه با زیر سوال رفتن
بسیاری از نظریات دکارت و تغییراتی که چامسکی مدام
برای اصلاح نظریات خود در واکنش
به منتقدانش ارائه می داد (از نظریه معیار و سپس حاکمیت و مرجعگزینی به سمت نظریه کمینهگرا
حرکت کرد که در پی آن دوگانهگی روساخت و ژرفساخت را به کناری وانهاد)، دیگر نگاه دکارتی براهنی
به تاریخ قابل تبیین نمیتواند باشد، چراکه نگاه دوگانه به امور با پیشرفت علوم تجربی که خود همواره
.زیرساخت فهم علوم انسانی بوده، سندیت خود را از دست داده است
به نقل از لیکاف و جانسون
.آنچه امروزه دربارهی ذهن میدانیم،
با دیدگاه فلسفی سنتی درباب فرد متفاوت است
به عنوان مثال
هیچ دوگانهگی دکارتی در فرد وجود ندارد… انسان کانتی خودمختار با آزادی تقریبی و دلایل متعالی
. که اخلاقیات را به او دیکته میکنند، وجود ندارد
...انسان ابزاری که عقلانیت او یک عقلانیت اقتصادی است،
تا سرحد ابزارگرایی، دیگر وجود ندارد
انسان پدیدارشناختی که از خلال مکاشفه پدیدارشناختی میتواند
همه چیز را دربارهی ذهن و ماهیت تجربه دریابد
...یک خیال واهی بیش نیست
هیچ انسان کاملن پساساختگرایی که همهی معناها برای او قراردادی، نسبی، یا از لحاظ تاریخی مشروط
.یا از لحاظ بدنی-مغزی غیرساختمند باشد، وجود ندارد
..،هیچ انسان فرگهای وجود ندارد که برای او تفکر از بدن جدا باشد
...هیچ چیزی به نام انسان محاسبهگر که ذهنش
مانند رایانه قادر به محاسبه باشد، وجود ندارد
و در آخر، هیچ انسان چامسکیایی وجود ندارد
که زبان برای او یک نحو یا یک فرم خالص و فارغ
.از معانی، بافت، ادراک، احساس، حافظه،
توجه، کنش و ماهیت پویای ارتباط باشد
درنتیجه، دیگر نمیتوان به جهانی قائل شد که در آن
صورت درمقابل معنا،
عین درمقابل ذهن، تجربه در مقابل عقل، شناخت در مقابل احساس،
بدن درمقابل روح
یا دال جدای از مدلول باشد
نمیتوان گفت که واقعیت تاریخ ازعمق آن فاصله دارد
یا روساخت جمله با ژرفساخت آن متفاوت است
چراکه براساس نظریهی بدنمندی
که محصول تقابل با آرای دکارت مبنی بر جدایی ذهن از بدن
است، «ماهیت مغز، بدن و محیط انسان میتواند چگونهگی و چیستی آنچه را که انسان می فهمد و استدلال می کند
شکل دهد و محدود کند» [۱۶
تعامل بدن انسان با جهان پیرامون
و ایجاد تجربههایی که بهواسطه بدن انسان عینیت پیدا میکنند
.موقعیت بدنمند است که جهان و تجربهی انسان از جهان آن را ممکن میکند
پس همهی تجربهها، باورها، دانش و آرزوها
از خلال الگوهای زبانی قابل دسترس هستند
.زیرا صورت زبانی انعکاس دهندهی زیرساختهای مفهومی است
که ریشه در وجود مادی انسان دارد
از این رو، تقسیم بندی براهنی نه تنها دیگر نمیتواند
در تعریف او از توازی مورد استفاده باشد
بلکه پایگاههای نظری او نیز که التقاطی از نظریات عصر خود بوده،
گاه با شکافی مواجه میشود
که نیاز به بازنگری و تعدیل پیدا میکند،
به شکلی که دیگر نمیتوان ایدههای او درباب تاریخ موزون
.توازی یا عصر پسامدرن را به طور کامل پذیرفت
به باور براهنی
ناموزونیِ تاریخی به آن صورتی که وجود دارد،
در ادبیات عرضه نمیشود
.بلکه روح آن عرضه میشود
. به عبارتی، جسم «ناموزونی تاریخی» از طریق
وجود مکانیسمهای ادبی به ظهور میرسد تا روح آن دریافت شود
.درواقع تاریخ، خاکی است که در ادبیات به کیمیا بدل میشود،
زیرا تاریخ ساخت خود را در وجود نویسنده نفوذ میدهد
.نویسنده ساخت ناموزون تاریخی را درونی میکند و توازی تاریخی شکل میگیرد
توازی تاریخی یعنی که ادبیات به جای استفاده از تاریخ،
از درونی شدهی آن استفاده کند
به صورتی که از یک شخصیت در برابر شخصیت دیگر
یا از یک استعاره در برابر یک استعاره دیگر
و از یک زبان در برابر یک زبان دیگر استفاده کند[۱۷
به باور براهنی
ادبیات ایجاد توازی تاریخی از طریق درونی سازی ساختهای تاریخی
و فرافکنی آن ساختها
.به صورت مکانیسمهای ادبی با موازین ادبیت ادبیات است
. ناموزونی تاریخی بین ظاهر و واقعیت قضایا شکاف عمیقی ایجاد میکند
اما از آنجایی که دیگر تاریخ را نمیتوان به دو سطح روساخت و ژرفساخت
تقسیم کرد تا بر چنین شکافی قائل شد
.به نظر میرسد درونی سازی مفهوم ناموزونی تاریخی
نیز جایگاه نظری خود را از دست میدهد
.تاریخ دیگر به آن شکلی که براهنی ساخت صوری و عمقی تاریخ را
در برابر همدیگر قرار میدهد
در نگاه امروزی نمیتواند کارکردی داشته باشد
.چراکه کارکردهای شبکهای و نه دوگانه
در بازتعریف تاریخ میبایست جایگزین شوند
ساختهای تاریخی که به باور براهنی در ادبیات از طریق درونی شدن
در اعماق ذهنیت، استعداد، اندیشه
و سلیقهی ادبی و هنری نویسنده، جهان و جریانی موازی را خلق می کند
.نه به صورت گزارش و نمایش وقایع،
بلکه به صورتی درونی شده (ادبی شده) در مکانیسم های ادبی
شکل می گیرند
درحالی که برای بازآفرینی جهان در ادبیات،
میبایست به جهانی قائل باشیم که به صورت شبکهوار
.نویسنده، مخاطب و متن را به یکدیگر متصل کند تا جهانی نو را بیافریند
این اتصال به واسطه ذهن بدنمند انسان و طرحوارههای ذهنی او
و همچنین
دانش دایره المعارفی مشترک میان نویسنده و مخاطب در نوسان است
دانشی که قطعیت به معنا را از متن می زداید
و به ویژهگی انسان تبدیل میکند
چراکه قلمروهای معنایی متغیرند،
طرحوارههای شناختی که مبنی بر ادراک فرد از جهان شکل میگیرند
همواره در حال تغییر شکل هستند
و همانطور که پیشتر اشاره کردیم، تغییر تنها قانونی است
.که همیشه در کائنات اعمال شده است
درواقع، نه با نگاهی فرایندی
بلکه با نگاهی شبکهای به تاریخ، که ریشه در عملکرد شبکهای مغز انسان
در ساخت قلمروهای معنایی دارد
میبایست به مفهوم ذهن، زمان و مکان برای تعریف تاریخ اشاره کرد
که چگونه انسان به عنوان موجودی تاریخی به واسطه تاریخ فرهنگی
و تاریخ تکاملی خود شکل میگیرد؟
و تفکر به عنوان ماحصل تاریخ تلقی میشود.؟
تفکری که در تعامل شبکهای میان مغز، محیط، زبان و فرهنگ تحول پیدا کرده
و به عصر کنونی منجر شده است؟
تغییرات تاریخی درواقع نتیجه تغییرات فرهنگی و رخدادهای فردی هستند
که در طی هزارهها ایجاد شده
و التقاط فرهنگهای متفاوت خود به شکلگیری فرهنگ جدیدی ختم شده
و پیوسته میشود
.که شناخت جدیدی از انسان را شکل میدهد
و حتا برای انسان شناخت جدیدی از جهان به وجود میآورد
تفاوتها، تناقضها، تمایزها و تخاصمها هر یک به نوعی منجر
به جهشهای ژنتیکی و تغییرات ساختاری در انسان
و درنتیجه تاریخ میشوند
. که البته یکی به پدیده جدید منجر میشود و دیگری به انقراض یک پدیده
و جایگزینیِ پدیده دیگر
بدینسان، برخلاف انتظار انسان که تمایل رسیدن به تعادل او را
واداشته که به فرضیهسازی و اسطوره پروری درباب آرامش آخرالزمانی
(وضعیت آرمانی)
دست بزند
.تفاوتها در صورتی که جنبه التقاطی پیدا کنند،
همواره به سنتزهای جدیدی منجر میشوند
.هیچ حرکتی به تعادل نمیرسد و تکثیرهای سلولی تا بینهایت ادامه دارند
تعادل به عبارتی دیگر، معادلهای است که بین ماده و انرژی برقرار میشود
و به باور انیشتاین، "جرم و انرژی، هردو
نمودی متفاوت از یک چیز واحد هستند"، درنتیجه رسیدن به تعادل
. به معنای مرگ ماده یا به عبارتی تبدیل آن به انرژی تلقی میشود
درواقع، ابطال دوگانهگیهای دکارتی در فیزیک نیز اتفاق افتاد،
به شکلی که انیشتاین دنیا را تکان داد و بیان کرد
ماده برابر است با انرژی و این اصل گریزناپذیر حیات و حرکت بود
از یک طرف، براساس نگاه براهنی
تفاوتهایی که به صورت متخاصم به نیروهایی از بین برنده تبدیل میشوند،
منجر به قطعه قطعه شدهگی خواهند شد
.اما از طرف دیگر، تفاوتهایی که با هم ترکیب میشوند،
منجر به ساخت معناهای چندگانه، بدیع و لذت بخش میشوند
در فرهنگ قطعه قطعه که می توان گفت فرهنگی است شکل گرفته بر پایهی
تخاصم میان نیروها، تسلط یک نیرو یا فکر که خود به نظامی تمامیتخواه
منجر خواهد شد
همواره نیروهایی دیگر نیروها را سرکوب می کنند
و تکثر معناییِ ناشی از تفسیر رابطه میان قطعههای متخاصم
یا حتا در اقلیت شکل میگیرد
درحالی که در فرهنگی که تفاوتها، تمایزها و تغییرها
مورد پذیرش جامعه قرار میگیرند
دادههای متفاوت به شکلگیری استعاره به عنوان پدیدهای نوظهور میانجامد
.و درنتیجه به جای تکثر معنایی، چندمعنایی و همزیستیِ معنایی به وجود میآید
انسان یک پدیدهی فرهنگیِ زنده و متفکر است
که درنتیجه همزیستی فرهنگی میان افراد به وجود آمده
.و تواناییهای شناختی او درخلال تعامل ذهن و محیط تکامل پیدا کرده است
ذهن انسان با انطباق با چالشهای خاص،
مانند بازتولید و تلاش برای زنده ماندن، تکامل یافته است
همان گونه که انسانهای اولیه تجربه کرده اند
و این بدان معناست که تفکر انسان و مغز او، ابتدا
با شرایط مادی و زیستی منطبق شده
که خود باعث به وجود آمدن توانایی قرار گرفتن در مکان خاص،
فهم و تفسیر آن، تعامل با آن و تغییر آن شده است
همچنین مغز انسان با مغز دیگر انسانها،
طرز فکر آنها و فرهنگشان نیز انطباق پیدا کرده
تا بتواند احساس، فکر و انگیزههای آن ها را درک کند
این تعاملی که در خلال میلیونها سال میان ذهن، محیط و فرهنگ یا تعامل اجتماعی بیناذهنی وجود داشته
: به جایی رسیده است که امروز در آن قرار داریم
.وضعیت جاری که همواره در حال تغییر خواهد بود
پس انسان تنها محصول گفتمان زبانی،
قراردادهای اجتماعی و ایدئولوژیهای سیاسی نیست
بلکه انسان به عنوان موجودی دارای گوشت و خون در جهانی قرار میگیرد
که به واسطهی مکان و زمان تعریف میشود
و انسان برای زندگی در چنین جهانی به تدریج تواناییهای خود را
برای فهم و دست و پنجه نرم کردن
با محیط افزایش میدهد، از تواناییهای خود برای
درک مکانی، ادراک، مقولهبندی، مفهومسازی، روابط بینافردی
و ارتباطی استفاده میکند
و همین تواناییهای شناختی در ارتباط با محیط است
که در رویکرد شناختی به تاریخ می تواند کانون توجه قرار بگیرد.
درنتیجه، تقسیم تاریخ به دو سطح روساخت و ژرفساخت
به نظر میرسد تفسیمی تقلیدی و تحمیلی باشد
.از یکی از نظریههای از کار افتاده که پاسخگوی نیازهای تاریخی بشر نیست
انسان به واسطه بدن خود فکر میکند
و نه صرفن با مغز خود و ذهن انسان جدای از بدن او نیست.
«تفکر انسان به واسطه بدن او ساختمند میشود»
.خودآگاهی چیزی جدای از بدن و تجربههای او نیست
.انسان به شکل خاصی فکر میکند چون بدن او شکل خاصی دارد
و در شرایط محیطی خاصی قرار گرفته است
پس میتوان گفت که به دلیل دگرگونی مدام جهان پیرامون،
درک انسان از جهان نیز به صورت مداوم تغییر میکند
.و همواره آنچه که پشت سر گذاشته میشود،
به لحاظ شناختی چیزی است که کهنه شده است
.چیزی که تجربه شده و به دانش پیش انگاشتی مخاطب بدل شده
.از این منظر، شعر زبان نیز شعری است که پس از تکرارهای مداوم
.به بخشی از سنت پشت سر تبدیل میشود و نیاز به تازه سازی دارد
از آنجایی که همه چیز فرایند است
و همواره در حال شدن، نظریه براهنی نیز نیاز به «شدن» دارد
و علیرغم باور او، زبانیت نمیتواند آن چیز پایندهای باشد که بدان ایمان بورزیم،
چیزی که دوام داشته باشد و از میان نرود،
چراکه چنین چیزی به لحاظ قانون طبیعت ممکن نیست.
.تنها قانونی که در بودن خود در جهان ثبات دارد،
قانون دگرگونی کائنات است
براین اساس، انتقاد براهنی بر شعر کهن، بر شعر نیمایی،
بر شعر سپید و حتا شعر حجم وارد نیست
نه به دلیل ویژهگیهای نظری شعر آن شاعران
. بلکه به دلیل قانون کائنات و شعر زبان نیز از آن گریزی ندارد
به واقع، آنچه در نظریات براهنی اهمیت دارد، خود آن نظریات نیست
بلکه چالشهایی است که نظریات او میتوانسته ایجاد کند تا بستری مناسب برای تغییر از یک مرحله به مرحله دیگر را فراهم کند.
براساس نظریه تکامل، که برای رفع سوء تفاهم بعدها نام «فرگشت» را
بر او نهادند
تغییرات به سوی وضعیت آرمانی حرکت نمیکند
چراکه تکاملی در کار نیست
بلکه تغییرات به سوی نامتناهی بودن ادامه دارند و این چیزی است
که قانون حرکت آن را تأیید میکند
به شکلی که کهکشانها همواره در حرکتی دورشونده نسبت به یکدیگر قرار دارند
.و نهایتی بر این حرکت نمیتوان قائل شد
به گمانم بازنگری نظریات براهنی برای رسیدن به وضعیت جدیدی از امور،
لازمه یک حرکت عقلانی است
حرکتی که شعر امروز را نه به واسطه سلایق شعری متفاوت
و خط بطلان کشیدنهای بی منطق
از جمله آنچه ساده نویسان امروزی در عرصهی شعر پیشنهاد میکنند
بلکه با بحثهای نظری و اصلاح و ادامه سنت فکری و فلسفی براهنی
میتوان در مسیر عقلانی تحول قرار گرفت
اینکه زبان بودن زبان در هر مقطعی میتواند تغییر کند
و آنچه در زبان اهمیت دارد، طرحوارههای زبانی و شکست آن طرحواره هاست
که امکان پویایی در هر برههای را ایجاد میکند
چراکه طرحوارههای شناختی خود در طول زمان براساس ادراک انسان
از جهان در حال تغییرند
و هر شعری بنا به امکاناتی که برای شکستن طرحوارههای زبانی
.مفهومی و جهانی ارائه میدهد،
راه جدیدی را در حرکت پویای شعر میتواند پیشنهاد کند
منبع
https://baangnews.net/9529
خرداد ۱۴۰۱