ضعف و توان
EQ
سالهای سال دانشمندان تصور میكردند
IQ تنها عاملی است كه میتواند موفقیت افراد را تعیین
وآن را تضمین كند، در حالی كه
امروزه نظر آنها تغییر كرده
ومیگویند EQ هم عاملی بسیار مهم برای موفق بودن یا نبودن افراد مختلف است.
EQ
همان هوش هیجانیاست؛ همان چیزیكه براساس نظر دانشمندان میتواند عاملی برای موفقیت افراد باشد
همان چیزی كه
میتواند برای كنترل استرس و اضطراب به فرد كمك كند
. وهمان چیزیكه موجب میشود افراد در جامعه موفقتر عمل كنند
البته براساس نظریاتی كه امروزه مطرح میشود،
EQ حتی مهمتر از IQ نیز به حساب میآید،
به این معنا كه EQ تعریف گستردهتری دارد
و IQ تنها بخش كوچكی از آن است.
در واقع، هوشهیجانی (EQ) بیشتر بر موضوع ارتباط مناسب افراد با یكدیگر تاكید میكند.
¤
جایگاهِ ضعیفِ EQ در زندگی ما
محمود سریعالقلم
چرا افراد در کشورهای جهانِ سوم مدرک میگیرند ولی عموماً شخصیت آنها خیلی تغییر نمیکند؟
مطالعۀ مقایسهای جوامعِ شرقِ آسیا و غرب اروپا به وضوح نشان میدهد که پیشرفت و توسعه یافتگی
نه تنها تابعِ سطحِ علم و دانش
بلکه شاید به مراتب مهمتر تحت سیطرۀ «بلوغ شخصیتی» است.
فقط دانش و خصوصی سازی اقتصادی نیست که چین، کرۀ جنوبی و ویتنام را به وضعیت برتر اقتصادی و سیاسی فعلی رسانده است
بلکه «کنترلِ خشم»، «کنترلِ هیجان»، «آگاهی از احساساتِ خود»، «توان استدلالی فهمِ دیگران»، «توانِ پذیرشِ واقعیت»، «توانِ روحی انطباق پذیری»، «فهم خود از منظرِ دیگران» و «آمادگی برای خود ارزیابی» هم
بسیار دخیل و تعیین کننده هستند.
این نوع تواناییها از تواناییهای مربوط به فیزیکدان، شیمیدان، ریاضیدان شدن و علوم هستهای و مهندسی بسیار متفاوت است
یکی از مهارتهای مهم زندگی، فهمِ شرایطِ طرفِ مقابل است
حال این طرف دوست باشد، همسایه باشد، مغازه دار باشد، فرزند باشد، یک سازمان و دولت باشد، حزب مخالف باشد
و یا حکومتِ خارجی باشد.
این توانایی با هوش ریاضی فرق میکند.
به همین دلیل ممکن است فردی، دو مدرک دکتری از برجستهترین دانشگاههای جهان داشته باشد
ولی از اینکه متوجه پیآمد واژههایی که در تعامل با دیگران به کار میگیرد نباشد.
دانش (Knowledge) و پردازش اطلاعات (Information Processing) یک نوع هوش میخواهد
و مدیریت
هیجان، احساس، عصبانیت، غم، ترس و خوشحالی زیاد، هوشی متفاوتی میطلبد.
انگلیسی ها میگویند اگر دو یا چند گروه با هم اختلاف دارند چرا خودروها را آتش میزنند،
ساختمانها را تخریب میکنند،
یکدیگر را به قتل میرسانند و واژههای ناپسند استفاده میکنند؟
بلکه باید یکدیگر را درک کنند، برای هم جا باز کنند و دایرهای بزرگ برای منافع طرفین شکل دهند.
چرا تخریب؟
چرا فحاشی؟
چرا خشونت؟
به همین دلیل در انگلستان بر خلاف فرانسه و روسیه، جنبشهای فعالِ اجتماعی، مدنی و سیاسی بوده
ولی منجر به بهم ریختهگی و فروپاشی سیستمی نشده است
و شاید دلیل اصلی آن، مدیریتِ منطقی هیجان، احساس، خشم و ترس است.
مهمتر از درک دیگران، درک خود است.
در مقابل واژۀ Introspection در دیکشنری
آمده: An examination of one’s thoughts and feelings (ارزیابی اندیشه ها و احساسات خود)
یکی از تکالیفی که این نویسنده بعضاً به دانشجویانِ دکتری خود میدهد این است که:
لطفا تا هفتهی آینده پنجاه صفحه در مورد خود بنویسید.
درزمانهایی که این تمرین انجام شده، اغلب دانشجویان ثابت کردهاند که بعد از 6-5 صفحه متوقف شده اند و
در مورد خود بسیار کم میدانند.
چطور است که ما تا این حد باهم اختلاف داریم و بعد در خارج هم با همسایهگان و غیرهمسایهگان اختلافات بنیادی داریم؟
آیا به منابع نفت و گاز مربوط می شود؟
یا موقعیتِ جغرافیایی؟
به حمله مغول ها مربوط میشود یا استعمار انگلستان؟
آیا ممکن است در مقابل به نحوۀ فکر کردن و مدیریتِ روان و احساساتِ ما مربوط باشد؟
ویتنام با پنج قدرت رویارویی کردهاست:
چین، ژاپن، کره، فرانسه و آمریکا.
امروز با حدودِ 97 میلیون نفرجمعیت،
جغرافیایی کوچک (331211 کیلومتر مربع)، حکومتِ متمرکز کمونیستی و اقتدارگرا،
تولید ناخالص داخلی آن بالغ بر 271 میلیارد دلار بوده و در جذب سرمایه گذاری خارجی موفق عمل کرده است.
بحث کانونی میتواند این موضوع باشد که فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست.
خودخواهی، خود محوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس
میتوانند فهم از خود و دیگران را به شدت مخدوش کنند.
تفاوت روسیه و چین هم در همین جاست.
روسیه توانِ تولید مانند ژاپن را ندارد بلکه با تانک و جنگنده قدرت تولید می کند.
ولی چین از خود پرسید:
غرب چگونه جهان را تسخیر کرد؟
پاسخ در سازماندهی گسترده تولید و ثروت بود.
چون جایگاه سخیفِ فقرِ خود را زمان مائو تشخیص داد و قدرت طرف مقابل یعنی غرب را هم متوجه شد
و در عین حال اجازه نداد غرور تاریخی در این ادراکات نقش داشته باشند
و طی سه دهه خود را به جایی رساند که هیچ کشوری امروز نمیتواند اقتصاد خود را از چین مُنفک کند.
وقتی (Emotional Quotient)EQ یا هوشِ (مدیریت) هیجان تعطیل است،
آدمی متوجه نمیشود که کارها و سخنان او چه تاثیری بر اندیشه، عملکرد و روانِ طرف مقابل می گذارد
و چون با خشم، احساس، عصبانیت، نفرت، جبران، تلافی، انتقام، حذف و توهین عمل میکند
فرصتهای احتمالی تعامل و کنار آمدن را تخریب میکند.
خیلی باید کنجکاو بود که چرا واژۀ Compromise به معنای کوتاه آمدن و کنار آمدن
به «سازش» در ادبیاتِ اجتماعی و سیاسی ما ترجمه شده است؟
یعنی نباید کنار آمد و کوتاه آمد
بلکه باید جواب داد، مبارزه کرد، مقابله کرد، درگیر شد و تلافی نمود.
میان دانش و داده از یک طرف و عملکرد از طرف دیگر،
هیجانات و احساسات ورود پیدا میکنند
و رفتارها و کنشها را جهت میدهند.
شاید سینوسی بودن تاریخ ما و مرتب سیستمهای سیاسی را عوض کردن به خاطر این بوده
که ما در مدیریت اختلافات فکری و اجتماعی خود
به اندازۀ کافی EQ نداشته ایم.
بسیاری میپرسند مگر ما منابع طبیعی فراوان، سرزمین بزرگ، ادبیاتِ غنی، مبانی منحصر به فرد فلسفی،
دانشگاههای مناسب، افراد توانمند در علوم، مهندسی، پزشکی، حقوق و اقتصاد نداریم چرا
نمیتوانیم در مناسبات داخلی و خارجی، سیستم بسازیم؟
وضعیت ما حاکی از آن است که حلقۀ مفقود شده
در دسترسی به دانش و اطلاعات نیست
بلکه در «فهم خود و فهم دیگران» است.
در فهم خود و در فهم دیگران هم، مشکل اصلی کمبود اطلاعات نیست
به خصوص در جهان 5G، دسترسی به داده مشکل ندارد،
بلکه شاید «مدیریت معقول EQ و هوش هیجانی» به توجه بیشتری نیاز دارد.
تا به حال حتی یکبار شنیده نشده که یک مقامِ رسمی اسراییلی، وجودِ تسلیحاتِ هستهای اسراییل را اذعان کند.
کنترل بسیار محاسبه شدهای در میان سیاستمداران اسراییلی هست که این موضوع را به زبان نیاورند
و حتی برای ترساندن و یا ابراز خشم و یا حس برتری خود از این اهرم به صورت تبلیغاتی استفاده نکنند.
بلکه این سیاستمداران به صورت پیچیدهای
عمل کردهاند طوری که همه واقف بهاین Fact هستهای هستند
و بهآن توجه میکنند.
ولی چون ما EQ ضعیف داریم
«خودنمایی» به مراتب قویتر از حکمرانی خوب،
اجماع نخبگان، مصالح دراز مدت و عقلانیت سیاسی عمل میکند
کارهایی که انجام نمیدهیم را قبل از وقوع تبلیغ میکنیم.
حتی در موارد عادی اجتماعی و عمومی نیز، اگر فردی مصالح دراز مدت خود را در نظر بگیرد
بسیار مراقب واژهها، سخنان و رفتارهای «فعلی » خود خواهد بود.
آیا داشتنِ مدرک دانشگاهی برای مدیریت هیجان و مجهز شدن به عقلانیتِ کلامی و رفتاری کافی است؟
طبعا یادگیری علوم و انباشتِ ذهنی دادهها کافی نیست و نوعی بلوغ شخصیتی و رفتاری لازم است.
اگر IQ را در دانشگاه به کار میگیریم، کجا سراغ EQ برویم؟
هرچند تحصیلات می تواند عاملی موثر در EQ باشد ولی مجهز شدن به این توانایی، ظرفیت هایی به مراتب بالاتر
از کسبِ دانش و مدرک لازم دارد.
حتی کشورهایی مانند ژاپن، نروژ، دانمارک و انگلستان که در EQ بسیار رشد کردهاند
همانند پرورشِ اخلاقی انسان هنوز می توانند عرصههای جدیدی را طی کرده و تجربه نمایند .
بهطور طبیعی، مرزی برای EQ وجود ندارد.
همانند یادگیری حرفهای زبانهای خارجی، بهترین بازۀ سنی برای پرورش EQ زیر پانزده سال است.
اولین و شاید مهمترین شرط برای تحقق این امر این است که مجموعۀ خانواده
مدرسه، رسانهها، جامعه و دولت، اصل و اهمیت EQ را بپذیرند
و مدیریتِ خشم، عصبانیت، غم، ترس، عقدهها، کمبودها، هیجان و احساس را
در فرآیندهای تصمیم سازی و تصمیم گیریهای فردی و کلان دخیل بدانند.
سپس، مباحثِ EQ در برنامۀ درسی نظام آموزشی در دبیرستان قرار بگیرد و
اهمیتِ آن کمتر از فیزیک، شیمی و ریاضیات و مدرک دانشگاهی تلقی نگردد.
خودآگاهی و توجه بهاحساسات و خواستههای دیگران باید به عاداتِ مثبت و پسندیده در فضای جامعه تبدیل شوند.
پدر و مادرها اول باید به EQ واقف باشند تا بتوانند آن را در محیط خانواده پیاده کنند.
اگر فردی EQ داشته باشد هیچ گاه دوبله پارک نمیکند چون نه میخواهد بهخودش بیاحترامی کند و نه بهدیگران.
همین مثال دوبله پارک کردن را میتوان به اندازۀ 5000 مورد فردی و اجتماعی تعمیم داد.
EQ در تمام شئون زندگی انسان جاری است.
افرادی که از ضریب بالای هوش هیجانی برخوردارند از اعتماد به نفس قابل توجهی نیز بهره مندند.
ملتها و دولتهایی که با EQ آشنا بوده و آن را به کار میگیرند بهتر و دقیقتر تصمیم میگیرند،
بهترمشکلات را مدیریت میکنند، کمتر اشتباه میکنند، اختلافات خود با دیگران را عمیقتر و راحتتر حل و فصل میکنند
و به موازات دانش، طبع بشر، خود اکتشافی و دیگراکتشافی را مد نظر قرار میدهند.
در مقابل، افراد یا جامعهای که در EQ ضعیف هستند، بی محابا دروغ میگویند،
Fact را نادیده میگیرند، آگاهانه حیلهگری را به جای تدبیر به کار میبرند،
نسبت به وارونه جلوه دادن حقایق، بی حس میشوند
و چون حافظۀ کوتاه مدت پیدا میکنند، فرصت طلبی را پیشۀ خود مینمایند.
تمامی این نارساییهای رفتاری، ناشی از یک مسئله کانونی است:
ترس از روبرو شدن با خودِ واقعی،
با زندگی واقعی خود
و با واقعیتِ اجتماعی خود.
EQ تا آنجا تعیین کننده است که شاید بتوان ادعا کرد که اگر این نوع هوش در جامعه جاری بود،
تحولاتِ 28 مرداد 1332 رخ نمیداد
و اختلافات در داخل و خارج به نوعی دیگر مدیریت میشد
و سرنوشتی دیگر رقم زده میشد.