پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ آذر ۲۲, دوشنبه

رابطه یک‌بارکامی

 


One Night stand

بفارسی

یکبار‌کامی

و

سکس یک‌شبه


انسان وابسته به‌هوای تازه است .

سکس و رابطه‌ی جنسی یکی از بخش‌های هر نوع از روابط عاطفی و مهرورزی‌ انسان است.

تنوع‌طلبی نیز یکی از حس‌های طبیعیِ اوست.

درک این واقعیت و آشتی با این حس درونی، آرامش در زندگی را بهمراه دارد .

حاصل همسوئی دائمی با یک نفر با هر گرایشی به‌حس مالکیت و یا یکنواختی می‌انجامد .

پارتنر انسان حتی اگر ملکه‌ی زیبائی ویا خوش‌طیب‌ترینِ جهان هم باشد بمرور زمان در قاب یکنواختی قرار می‌گیرد .

زیرا تماشای فراز و نشیب اندام، بعداز مدتی تبدیل به عادت می‌شود، چون همان منظره‌ی روزمره‌است تهی از هرگونه تازه‌گی‌، زیبائی و لذت.

برای جمعی از انسان‌ها، سکس بهتر است بخشی از رابطه و تجربه‌های عشقی قرار گیرد

جمعی دیگری ازانسان‌ها هستند که واقع‌گرایانه تصمیم می گیرند صرفا با هدف سکس ویا فرزند‌آوری رابطه‌ای را ایجاد کنند

این دو نسبت بهم‌، برتری یا کم‌تری ندارند بل‌که در دایره‌ی انتخاب شخصی، هر‌دو نیک‌اند .

در رابطه‌ی

،،یکبار‌کامی،،

دو نفر با یکدیگر

صرفا برای سکس و یا فرزند آوری ، همبستر می‌شوند

یعنی از زندگی تمنای بیش‌تر از آن دارند که اکثریت جامعه می‌خواهد.

ارمغان تسلیم شدن به برخورد صمیمانه‌ی چنین رابطه‌ای آزادی از اکثر قید‌وبندهای جوامع غیر متمدن و درحال رشد است .

انسان با هر گرایش و به هر عنوان و هر زمان که مایل باشد می‌تواند دیگریِ خود را به حلقه‌ی شخصیِ سکس خویش راه دهد .

تنها زیر بنای این رابطه‌ ، انتخاب آگاهانه‌ی آن ، از سوی هر دو همسو است

در واقع تسخیر قلب همدیگر را نمی خواهند.

برای مثال اگریک انسان با هر جنسیتی صرفا از رابطه، سکس می‌خواهد و نه چیز دیگری

. باید صادقانه درخواست و هدف خود را با پارتنر اش در میان بگذارد

زیرا شرط اصلی برای چنین رابطه و سکسی

رضایت، میل و خواست آگاهانه‌ی هردو پارتنر است.


شاید می‌خواهید با یک دوست یا آشنائی که با او احساس صمیمیت می‌کنید، دلپذیری‌ همآغوشی‌

و سکس را نیز تجربه کنید

ولی

مسئولیت عاطفی

احساسیِ پس از آن را نداشته باشید

در چنین موردی برای ادامه سکس‌ با همدیگر گفتگو کرده و تصمیم بگیرید

که مایل هستید رابطه‌ی سکسیِ خود را ادامه دهید ؟

یا فعلا یک‌بار کافی است؟


شاید مایل هستید با فردی سکس کنید و لذت آن را برای یک شب بچشید

ویا شاید

اصولا علاقمند به سکس بدون رابطه‌ی عاطفی هستید

می‌خواهید همسوی سکسی تان را به اوج ارگاسم برسانید و او نیز صرفا به دنبال انزال شما باشد

وهر دو غرق در تازه‌گی‌های همدیگر، سوار امواج سحرانگیز یکدیگر بمانید .

می خواهید پس از سکس وارد رابطه‌ی ادامه دار رایج نشوید، بل‌که همچنان آزادی خود را حفظ کرده باشید

هر دو از سر مو تا نوک ناخن لبریز از تمنای تن‌خواسته‌ها و دنبال تازه‌های بسیارِ همدیگر هستید

اگر با همسوی‌ سکس خودتان چنین رویائی دارید؟

چرا صرفا برای سکس با هم رابطه نداشته باشید؟


در  این شیوه‌ی سکس از دوران بسیار قدیمی در نقاط مختلف دنیا وجود داشته اما صحبتی از آن به میان نمی‌آوردند

یا تلاش می‌کردند

جنبه‌ی مذهبی و شرعی به آن بدهند

چون جوامع ارتجاعی در غیاب آگاهی، خشونت غیرمستقیمی را با ایفای نقش قضاوت‌گر

در تقویت کلیشه‌های سنت‌گرائی، با بی‌رحمانه ‌ترین واژه‌ها به واقعیت‌های فضای خصوصی انسانی و حق انتخاب انسان

تحمیل می‌کرده هنوز هم می‌کند.

بی آن‌که بدانند انسان‌ها و آرزو‌های‌شان به این ساده‌گی مهار شدنی نیستند .

بل‌که کنجکاوی‌، تنوع‌طلبی و گرایشات طغیان‌گر غریزی انسان را بجهانی غنی‌تر از خودارضایی سوق می‌دهد .

ابراز خویشتن و اصالت میل درونی ‌اش او را دربستر همآغوشی‌ها فرا می‌خواند .


در ادبیات ایران و زبان فارسی از نوع رابطه‌‌‌ی یکبار‌کامینمونه های بسیاری هست.

یکی از معروف‌ترین آن‌ها مربوط به رابطه‌ی رستم و تهمینه برای فرزند آوری‌ست


. رستم که مهمان شاه سمنگان بود، شبانه مشغول استراحت است که متوجه حضور یک خانم در بستر خود می‌شود

تهمینه دختر شاه سمنگان با خواست دیوانه‌واروبار آتش شهوت تازه‌ای در تمام وجود،

 سر رستم را در بستر خواب‌ روی زانوان‌اش گرفته می‌گوید

.همیشه آرزو داشته از وی فرزندی داشته‌باشد

تهمینه تصمیم میگیرد خود را در اختیار آغوش رستم بگذارد و از او درخواست فرزندی می‌کند.

صدای دلدارانه‌ی تهمینه آغازگر یک رابطه‌ و سکس شگرفی برای رستم می شود.


رستم ستاره در آسمان‌های تاریک جنگ و محدود در دایره‌ی زبان است و حرف زیادی برای گفتن پیدا نمی‌کند .

تهمینه مصمم در نشان دادن راه‌و‌رسم لذت دادن و لذت بردن از تن خود به رستم است

با وصف پندارهای او تشویق یک هنرمند جنگ به‌همسوییِ سکس خود، می‌گوید

《 داستان‌های زیادی از رشادت‌ها و دلیری‌های تو شنیده‌ام، به همین دلیل نادیده عاشق تو شده‌ام و دوست دارم فرزندی از چنین دلدار دلاوری داشته باشم 》


تهمینه پندارهای تازه‌ای به رستم القا می‌کند که او را به زبان معاشقه و دل‌خواسته‌های انسانیِ هوس، آشناتر کند

او شخصی‌ترین و درونی‌ترین افکار‌اش را با دلبرانه‌ترین صدا در بستر کلام جاری می‌کند.


《شور ژرفی در اندام من جریان دارد ، من در آغوش تو و تو با تسلط بر من ، می‌توانیم با تمام وجودمان از لحظات این شب لذت‌ ببریم

من آنچه را که تن و جان‌ام را به‌بند می‌کشید دور ریخته‌ام، حالا شادیِ تن‌خواسته‌ها و آرامش، جایگزین دلنگرانی‌های من است

منطق، خرد و شهوت درهمیشه‌های تن من جاری بود. سال‌هاست با منطق و خرد روزگار گذرانده‌ام،‌،‌،، اما اکنون هیجان و لرزش دلپذیر و دیوانه‌واری وجودم را فرا‌گرفته است

به خاطر این شهوت دل‌خواسته، این‌گونه مخفیانه به سرای تو آمده‌ام صدای قلبم را گوش می‌کنمو هرنوع منطق و خِردی را

برای عشق، هوس و خواسته‌ی تن‌ام ، کُشته‌ام.

مردم در برابر درک حقیقتی چنین ساده ، حقیراند و این مرا از آن‌ها دور می‌کند

من ارزش ترا ورای باورهای دیگران می‌بینم.

اطمینان دارم تو در لحظه‌های اوج، مراقب تن و جان من خواهی بود

اکنون که درونی‌ترین خواسته هایم را بتو بازگو می‌کنم، خودم را بهتر می‌فهمم

می‌خواهم مانند یک برگ سبزی باشم در آغوش تو که هوای لحظه‌های ات می جنباند اش

می‌خواهم آغوش تو من را در آسمان زن بودنم به‌پرواز در بیاورد

هیچ حجمی در جان و تنم نیست که اشتیاق لذت دادن بتو و کام گرفتن از تو را نداشته باشد.

می‌خواهم خودم را با تمام وجود، دل‌خواسته، بی‌قید‌وشرط تسلیم آغوش تو کنم ،

این تمنٌای شورمندانه‌ی امشب من است.》


افزایش دامنه‌ی واژه‌‌های آن شب بزبان شاهنامه

چنین داستان‌ها شنیدم ز تو / بسی لب به دندان گزیدم ز تو

بجستم همی کتف و یال و برت / بدین شهر کرد ایزد آبشخورت

تو را هم کنون گر بخواهی مرا / نبیند جر این مرغ و ماهی مرا

یکی آنکه بر تو چنین گشته‌ام / خرد را ز بحر هوا کشته‌ام

و دیگر که از تو مگر کردگار / نشاند یکی پورم اندر کنار

مگر چون تو باشد به مردی و زور / سپهرش دهد بهر کیوان و هور


عطرآهنگ در صدای تهمینه و جرقه‌های هوس درچشمان‌اش الهام‌بخش میل و هوس رستم شد

با شوق در مقابل تهمینه زانو زد و نشان داد که از به‌سلطه درآوردن و کنترل ارگاسم چنین بانوئی بخود می‌بالد .

تهمینه با چهره‌ی مهربان، با چشمان درشت سیاه شعله‌ور از شهوت و‌ تن‌خواسته‌هایش به نگاه‌های رستم خیره بود.

رستم از زیبایی و خِرد تهمینه به وجد می‌آید، که تا امروز زنی به‌این مهربانی و ساده‌گی ندیده است ،

جز فرهی و خوبی در چهره‌ی آن زیباروی نمی‌بیند. مست از تماشای اندام سرشار از شهوت تهمینه با ستایش از زیبائیِ تندیس‌وار اندام او پیشنهاد همآغوشی را می‌پذیرد .

توفانی که از وچود تهمینه شعله‌ور بود رستم را به جنبش در می‌آورد .

با وزش این توفان ، رستم نیرومند‌تر و مطمئن‌تر از زندگی با نهایت اعتماد بنفس،

تمایل سکس خود را در حداقل واژه ، چنین محدود می‌کند،


《تو تهمینه درقلب من امشب یک گوشه‌ی تازه‌ای را بمن نمایاندی ، تن‌خواسته‌های تو همچون خود طبیعت برای‌ام آرامش می‌دهد.

انسان نمی‌تواند مانند تو باشد ، بی آزاد بودن

قلب من ترا فراتر از واژه ها می‌فهمد ،

اعتماد کن

بودن در کنار تو

من‌را وامی‌دارد احساس کنم ، انسان کاملی هستم

از قضاوت شدن نمی‌هراسم ، برای لذت خود و تو محبوبم این بازی را شجاعانه شروع می‌کنیم.

نرمی و حقیقت زندگی پیش روی‌مان پدیدار می‌شود ، خود را مطمئن و روشن احساس می‌کنم.

می‌خواهم تمام زندگی‌‌ای را که‌ در من هست بزی‌ام ، و هر لحظه را تا نهایت‌اش درک کنم.》


زندگی در اوج شدت اش نمایان می‌شود.

پروانه‌ی تهمینه در گرمای سینه‌ی رستم از پیله بیرون می‌زند

و همچنان شاخه‌ی رستم به‌سوی گرمای چشمه‌ی تهمینه قد می‌کشد

دست در دست هم برای گرفتن بهره‌ی خود از‌زندگی

با میل مشترک به صورت یک راز،

همسوی سکس و عشق‌ورزی با یکدیگر شدند

وجریان سیال آتش‌شهوت را در وجود همدیگر تجربه کردند.


شاهنامه

چو رستم بدان سان پری چهره دید / ز هر دانشی نزد او بهره دید

و دیگر که از رخش داد آگهی / ندید هیچ فرجام جز فرهی

بخشنودی و رای و فرمان اوی / به خوبی بیاراست پیمان او

چو هم باز او گشت با او به راز / به بود آن شب تیره و دیر یاز

ز شبنم شد آن غنچه‌ی تازه پُر/ و یا حقه‌ی لعل شد پُر ز دُر

به کام صدف قطره اندر چکید / میانش یکی گوهر آمد پدید


ابیاتی بعدتر برای شرعی کردن چنین رابطه‌ای به وجود آمد که اکثرا می‌توانند جعلی باشند .

هیچ ازدواج، عقد یا رابطه‌ی رسمیِ تاهلی ، بین رستم و تهمینه شکل نگرفت.


این رابطه‌ی رویائی

دو واقعیت کلی را برای سکس بین دو همسو را می پروراند.

اولین آن، آزادی از مسئولیت های ارتجاعیِ عادت ها

و

آرامش انسان‌هائی که آماده‌گی شروع رابطه ای با مسئولیت را نداشته یا کلا تمایلی به آن ندارند.

عدم مسئولیت و شروع نکردن یک رابطه و عمیق نشدن در آن را مناسب برای خودشان می‌دانند.

همسویان چنین رابطه‌ای مایل به ایجاد یک رابطه سکسی، احساسی و حتی تا حدودی عاشقانه هستند اما نمی‌خواهند همیشه نسبت به یکدیگر مسئولیت داشته باشند و وارد یک نوع Relation به شیوه رایج شوند.

این نوع رابطه را فراتراز یک سرگرمی ، بل‌که بیرون کشیدن ژرف‌ترین احساس ها از درونی‌ترین نقطه‌ی وجودشان پيدا می‌کنند.

همسویان خود را تازه ترین موجود جهان می یابند.

همدیگر را با شوق اولین دیدار و با شیوه‌ی غیر مالکانه

و با حق انتخاب دربر می‌گیرند .

همسویان خود را صاحب بدن های خویش میدانند ،

آزاد از قید این‌که با چه کسی و چه زمانی سکس داشته اند

در آغوش هم لحظاتی را می‌آرامند که هیچ فاصله ای را احساس نمی‌کنند.


دومین آن ،

با در نظر گرفتن نیاز به ارگاسم حس شهوت که در هر موجود زنده‌ای وجود دارد

و آن رفع نیازهای غریزی و فیزیولوژیک انسانی ست.

برای انسان با هر جنسیتی ، بزرگترین جذابیت، هیجان کشف یک انسان جدید

در کنار عدم آگاهی از گذشته‌ی اوست

و

قرار است همآغوش‌ کسی‌ باشد که هیچ ایده و دیدگاهی درباره گذشته او ندارد!

در واقع بدون پیشداوری و با هیجان کشف یک فرد جدید، با او همبستر می شود.



۱۴۰۰ آذر ۲۱, یکشنبه

توسعه ایران

 

عقلانیت جمعی و توسعه در ایران

محسن رنانی

داستان «خطای ترکیب» در زیر و بم زندگی ما ایرانیان رسوخ کرده است. از جمله در عقلانیت ما. می‌دانیم که بر اساس برخی مطالعات، هوش ایرانیان (آی‌کیو) کمی زیر متوسط جهانی است. اما فرض کنیم ادعای نخوت‌آمیز تاریخی ما ایرانیان درست باشد که  «ما خیلی هوشمندیم»؛ اما این که تک تک افراد یک ملت دارای هوش بالا باشند به این معنی نیست که آن ملت در کل نیز دارای سطح هوشمندی بالایی است. همچنین عقلانیت جمعی چیزی کاملا متفاوت از عقلانیت فردی است. متاسفانه ما ایرانیان در این مورد هم گرفتار «خطای ترکیب»‌ هستیم. در واقع گرفتار «جهل» آمیخته به «خطای ترکیب»‌ هستیم. یعنی هم به غلط فکر می کنیم افراد ایرانی اغلب ضریب هوشی بالایی دارند و هم فکر می‌کنیم وقتی یک جامعه افرادش باهوش باشند پس آن ملت (به عنوان یک هویت کلی) هم باهوش است

عقل (Reason)

در سطح فردی سه لایه دارد

هوش (Intelligence)

عقلانیت (Rationality)

خردمندی (Wisdom)

هوش

یعنی ما هم حافظه داریم و هم از اطلاعات حافظه می‌توانیم برای مقایسه، ایجاد ربط بین پدیده‌ها و انتخاب بین آنها استفاده کنیم

در یک کلام، یعنی مغز ما دارای قدرت نطق یعنی توانایی فهم منطقی دارد

هوش یک «استعداد» طبیعی یا موهبت است که ظرفیت پایه آن ژنتیک است و بخشی از ظرفیت آن هم در دوران جنینی و نوزادی بر اساس نوع تغذیه و محیط زیست جنین و کودک تکامل می‌یابد

اما عقلانیت

یک «مهارت»‌ است که باید کسب شود. بستر کسب عقلانیت برای فرد نیز جامعه و ارتباطات اجتماعی است. در واقع عقلانیت محصول کاربرد هوش در بستر زندگی اجتماعی است. در واقع هوش، ظرفیت پایه برای عقلانیت را می سازد اما شکل‌گیری عقلانیت نیاز به تجربه، آموزش، تمرین و کسب مهارت دارد

خردمندی (یا حکمت)

وقتی است که عقلانیت وارد سطح ناخودآگاه فرد شده باشد و فرد بدون نیاز به فکر کردن و تحلیل کردن، به صورت طبیعی و خودکار، تصمیمات و رفتارهای همراه با سطح بالایی از عقلانیت داشته باشد

به عنوان مثالی برای نزدیک شدن ذهن
داشتن هوش
مثل این است که فردی استعداد نواختن موسیقی را داشته باشد
عقلانیت
مثل این است که این فرد واقعا برای نواختن موسیقی تمرین کرده باشد و آموزش دیده باشد و اکنون بتواند واقعا یک یا چند ساز را در یک سطح حرفه‌ای و قابل قبول بنوازد
خردمندی
مثل این است که فرد چنان موسیقی در درونش رسوخ کرده باشد و وجودش با آن هماهنگ شده باشد که بتواند بداهه نوازی کند، یعنی همین که آوایی را شنید یا در ذهن تخیل کرد بتواند آن را بدون نیاز به نوشتنِ نت یا تمرین یا آموزش، بنوازد

مثال دیگر
یک کامپیوتر را نظر بگیرید. فرض کنید که این کامپیوتر ترکیبی از پیشرفته‌ترین قطعات سخت‌افزاری باشد
اما تا زمانی که یک سیستم عامل مثل ویندوز روی آن نصب نشود این دستگاه نمی‌تواند برای ما کاری انجام بدهد. اکنون سیستم‌عامل ویندوزی که نصب می‌کنیم می‌تواند نسخه‌های ابتدایی یا پیشرفته‌تر
باشد (ویندوز ۹۵، ۹۸، ۲۰۰۰ تا اکنون ویندوز ۱۱)
مغز ما همان کامپیوتر است
وجود ظرفیت اندیشیدن یا قدرت نطق یا همان عقل در مغز ما نظیر نصب ویندوز روی کامپیوتر است
هوش (ضریب هوشی) مانند ورژن یا نسخه ویندوز است
ولی عقلانیت به این معنی است که چقدر نرم‌افزارهای عملیاتی و کاربردی بر روی این ویندوز نصب است و از آن استفاده می‌شود
شما ممکن است پیشرفته‌ترین لپتاپ با جدیدترین نسخه ویندوز را داشته باشید اما فقط با آن تایپ کنید، ورق بازی کنید و ایمیل‌تان را وارسی کنید
فرد دیگری هم ممکن است روی لپتاپی شبیه به همان، نرم افزارهای مربوط به محاسبات پرتاب ماهواره به سمت مریخ را نصب کرده باشد و به کار بگیرد
پس هوش،‌ ظرفیت پایه برای قدرت عقلی ما را تعیین می‌‌کند
اما این که سطح عقلانیت ما چقدر است بستگی به این دارد که از این هوش چقدر در جهت حل‌وفصل مسائل زندگی عملی خودمان و با چه روشهایی استفاده می‌کنیم
نرم افزارهای کاربردی برای تبدیل هوش به عقلانیت را خانواده و جامعه در ذهن ما نصب می‌کنند
نظام یادگیری اجتماعی کارکردش همین تبدیل هوش فردی به عقلانیت فردی است
دقت کنیم که آموزش رسمی فقط بخشی از نظام یادگیری است

بنابراین ممکن است فرد، بهره هوشی بالایی داشته باشد اما الگوهای ذهنی و رفتاری که از جامعه گرفته است موجب تقویت عقلانیت در او نشده باشد
مثلا
فردی که از خانواده یا جامعه‌اش افکاری خرافاتی گرفته باشد، هرچند هم ضریب هوشی‌اش بالا باشد، آن الگوهای خرافاتی اجازه نمی‌دهد تا همه ظرفیت هوشی خود را در زندگی عملی خود به‌کار گیرد و عقلانیت خود را بالفعل کند
شکفتگی ظرفیت عقلانیت افراد خیلی بستگی به محیط آنها دارد. به همین خاطر است که می‌گوییم عقلانیت یک پدیده اجتماعی-تاریخی است. چون نه تنها الگوهای فکری و رفتاری امروز جامعه بلکه باورها و سنت‌هایی که نیاکان ما تولید کرده اند نیز امروز بر نحوه تکامل عقلانیت ما اثرگذار است
بنابراین ممکن است فردی با هوش بسیار بالا، عقلانیت بسیار پایینی داشته باشد و برعکس

اما خردمندی یا حکمت

درونی در وجود ما مثل این است که فرد روی کامپیوترش هوش مصنوعی هم داشته باشد به گونه‌ای که کامپیوتر خودش خودکار فعالیت‌های مورد نظر فرد را انجام بدهد و فقط نتیجه فعالیت‌هایش را
به او گزارش کند
مثلا
صبح‌به‌صبح ایمیل‌های فرد را چک کند و تشخیص بدهد که کدام ایمیل باید فوری پاسخ داده شود
و اول هر هفته برنامه سفر هواپیماها را بررسی کند و به فرد خبر بدهد که برای سفر آخر هفته کدام پرواز برای او مناسب‌تر است
بنابراین خردمندی وقتی است که عقلانیت در ما درونی و نهادینه می‌شود، یعنی در لایه ناخودآگاه ذهن ما عمل می‌کند و ما بدون آن که نیاز به محاسبه و تحلیل و بررسی زیادی داشته باشیم در موقعیت‌های مختلف می‌توانیم سریع و کم هزینه تصمیمات درست اتخاذ کنیم
این همان شناختی است که در شرایط پیچیده، به آن شهود می‌گوییم

عقل جمعی
یک جامعه نیز دارای سه سطح هوش، عقلانیت و خردمندی است
هرچه در یک جامعه، افراد باهوش بیشتری وجود داشته باشند، دانش‌آموختگانِ عالی بیشتر باشند، اطلاعات بیشتری در جامعه بچرخد، نهادها و فعالیت‌های علمی بیشتری وجود باشند، ابزارهای ثبت و گردش اطلاعات بیشتری وجود داشته باشد و .... این جامعه سطح هوش بالاتری دارد
اما این به معنی این نیست که از این سطح هوش جمعی بالا، عقلانیت جمعی بالایی نیز شکل می‌گیرد
برای شکل گیری عقلانیت جمعی، نیاز به نوعی از ساختارها، فرایندها و روابطی است که از دل آنها تصمیم‌ها و اقدامات جمعی عقلانی بیرون بیاید
یعنی الزاما با آن همه فرد باهوش و تحصیل‌کرده، آن همه نهادهای علمی و آن همه اطلاعاتِ درگردش، عقلانیت جمعی شکل نمی‌گیرد
در نظر بگیرید که در یک خانواده، همه افراد دارای هوش و تحصیلات بالا باشند، اما دائما با هم درگیر و از یکدیگر متنفر و روابطشان مخدوش و گفت‌وگو بین آنها متوقف باشد
طبیعی است که آن هوش و دانش منجر به شکل‌گیری یک زندگی عقلانی و رضایت‌مندانه در آن خانواده نمی‌شود. آنچه می‌تواند هوش آن خانواده را به عقلانیت و بنابراین سعادت خانوادگی تبدیل کند، سه چیز است
نخست منافع مشترک خانوادگی
دوم اعتماد
سوم وجود روابط اخلاقی و عاطفی مناسب

در سطح اجتماعی نیز، هوش‌جمعی بالا یعنی وجود افراد باهوش، دانش فراوان، اطلاعات گسترده، نظام آموزش عالی، نهادهای پژوهشی و نظایر آنها تنها در یک بستر اجتماعی سازمند با سه ویژگی منجر به عقلانیت جمعی می‌شوند
یعنی عقلانیت جمعی وقتی شکل می گیرد که
منافع ملی (منافع مشترک)
سرمایه اجتماعی (اعتماد) و
قانون (به عنوان بستر اخلاق و عاطفه ملی)‍ در سطح بالایی وجود داشته یا مورد توافق باشد

بحث خردمندی جمعی
اندکی پیچیده‌تر است و اکنون مجالش نیست که باز کنم و برای وقت دیگری می‌‌گذارم. اما خیلی خلاصه بگویم که «توسعه» یعنی گذار یک ملت از سطح «هوش جمعی» به سطح «عقلانیت جمعی» و نهایتا به سطح «خردمندی جمعی». پس برای توسعه نیازی نیست که اکثریت افراد یک ملت هوش فردی بالایی داشته باشند. با افرادی دارای هوش فردی متوسط هم می‌شود یک جامعه دارای هوش جمعی بالا ایجاد کرد. اما از آن مهم‌تر این است که جامعه توانایی و مهارت تبدیل هوش‌جمعی به عقلانیت جمعی را نیز کسب کند. من در گذشته گمانم بر این بود که هوش افراد یک ملت (آی کیو) برای شکل‌گیری فرایند توسعه باید بالا باشد. اما با مطالعه بیشتر متوجه شدم که برای شکل گیری فرایند توسعه، هوش فردی بالا لازم نیست بلکه باید هوش جمعی و مهم تر از آن توانایی تبدیل هوش جمعی به عقلانیت جمعی به تدریج افزایش یابد. و
البته در فرایند توسعه‌ی یک جامعه، هوش فردی شهروندان نسل‌های بعدی هم به تدریج بالا می‌رود. اصلی‌ترین سازوکار تبدیل هوش جمعی به عقلانیت جمعی نیز «مهارت گفت‌وگو» است. منظور از گفت‌وگو نیز گفتن و شنیدن نیست بلکه
دیالوگ یا هم‌شنوی است
هم‌شنوی یعنی من نیامده‌ام که «بگویم» تا تو مرا بفهمی و خودت را با من منطبق کنی
بلکه من آمده‌‌ام تا تو را «بشنوم» و تو هم مرا بشنوی تا از میانه‌ی این هم‌شنوی، حقیقتی آشکار شود

 ما چهل سال است برای ارتقای هوش جمعی می کوشیم. یعنی در سرمایه‌گذاری برای پرورش استعدادهای درخشان و گسترش دانشگاهها و تکثیر نهادهای علمی و پژوهشی سنگ تمام گذاشتیم اما روز به روز عقلانیت جمعی در ما رو به کاهش است
چون منافع ملی برای ما به یک موضوع هویتی جمعی تبدیل نشده است
و سرمایه اجتماعی برای ما به یک سرمایه مشترک جمعی تبدیل نشده است
و قانون برای ما به یک ناموس جمعی تبدیل نشده است؛
و هر سه‌ی این‌ها وقتی رخ می دهد که ما ها «گفت‌وگو»‌ را تمرین و در خود استوار کرده باشیم. «رواداری» (یعنی حق دگراندیشی برای دیگران قائل شدن)
و «مُدارا» (یعنی حق دگرباشی برای دیگران قائل شدن) پیش شرط ورود
به هر‌گونه گفت‌وگوی کامیاب است

بگذارید ناتوانی‌های جامعه و مردم عادی در زمینه گفت‌وگو را به رخ خودمان نکشیم
فقط نگاهی به رفتار سرآمدان و نخبگان کافی است
آیا نظام سیاسی که هیچ حق دگراندیشی و دگر‌‌باش برای مخالفان و منتقدانش قائل نیست و به چیزی جز نابودی یا سکوت مطلق و بی عملی آنان تن نمی دهد می‌تواند بستر گفت‌وگو را بیافریند
تا از دل آن عقلانیت جمعی سربرآورد؟
و آیا مخالفان نظام سیاسی که چهل سال است هیچ توانایی گفت‌وگو در بین‌شان نبوده است و جز اهانت و تخریب و لجن‌مال کردن یکدیگر هیچ هنر دیگری ندارند و بین خودشان و نظام سیاسی نیز هیچ راه مذاکره‌ای را باز نکرده‌اند و به کمتر از براندازی رضایت نمی‌‌دهند، می‌توانند بستر گفت‌وگو را برای شکل گیری عقلانیت جمعی خلق کنند؟

همه ما - اعم از حکومت و مخالفانش، جامعه و نخبگانش - در کشورداری، سیاست‌ورزی و توسعه‌‌آفرینی شکست خورده‌ایم، چون در تبدیل «هوش جمعی» به «عقلانیت جمعی» شکست خورده ایم؛ چون در کسب مهارت گفت‌وگو شکست خورده‌ٔایم

بحران امروز آب نمونه بسیار دقیقی از شکست عقلانیت جمعی در ایران است
از دهه ۴۰ شمسی کارشناسان خارجی در مورد کمبود آب برای جمعیت آینده ایران هشدار داده بودند؛
از سال ۱۳۶۰ آمارها نشان می‌داد که تراز آب در ایران منفی شده است؛
از دهها سال پیش نهادهای بین المللی حوزه محیط زیست در مورد تغییرات اقلیمی هشدار داده بودند؛ تحولات رشد جمعیت از دهه شصت شمسی معلوم بود
و برنامه‌های توسعه صنعتی و کشاورزی ما نیز تدوین شده بود
و روند افزایش مصرف آب ناشی از آن برنامه‌ها قابل برآورد بود
نه نظام تدبیر اقدامی برای جلوگیری از روندهای مخرب برهم زننده تعادل آبی کشور انجام
و نه نخبگان ملی کوشش پایدار جمعی‌ای را برای آگاهی بخشی و زنهاردهی سامان دادند
همین الان نیز بحران کمبود آب و فرونشست‌ها و بحرانی بودن دشت‌ها و نزاع‌های آب دارد می گوید
که ما در چه وضعیت خطرناکی قرار داریم
یعنی تا این‌جا هوش جمعی به اندازه کافی بوده است؛
اما هنوز هم عقلانیت جمعی در این حوزه وجود ندارد
چرا که همچنان حکومت به جای گفت‌و‌گو و پذیرش خطا، پوزش‌خواهی و مشارکت طلبی از جامعه برای حل بحران، بحران را لاپوشانی و اعتراضات را سرکوب می‌کند؛
مردم استانهای مختلف بر علیه هم متن و کلیپ و تحلیل غلط منتشر می کنند و راه را برای گفت‌وگوی عقلانی کارشناسی می‌بندند؛
کارشناسان استانها حاضر نیستند با هم همکاری و گفت‌وگو کنند؛
مقامات حوزه حکمرانی آب از وحشت مورد اتهام و تهاجم قرار گرفتن، سکوت کرده اند؛
مقامات ارشد، تنش‌های خارجی را برجسته می‌کنند تا بحران آب را کم اهمیت جلوه دهند؛
اهالی خانه، مثل سابق دوش حمام را باز می‌کنند و آب تصفیه شده شهری را روانه فاضلاب می‌کنند
تا آب داغ شود؛
کشاورز ما همچنان در شرق زاگرس برنج و گندم و هندوانه می‌کارد؛
حکومت از ترس اعتراضات عمومی همچنان جرات قیمت‌گذاری اقتصادی برای آب را ندارد
و حتی جرات ممنوع کردن کشت اقلام آب‌بری مثل هندوانه را ندارد
این ها همه یعنی شکست عقلانیت جمعی در میان مردمی که همه‌شان مدعی باهوش بودن هستند

و نکته پایانی
یک شاخص خوب برای ارزیابی توسعه‌خواه بودن یا نبودن یک نظام سیاسی، همین است که
آیا آن نظام برای تبدیل هوش جمعی به عقلانیت جمعی چه تلاش‌هایی کرده است و
چه راههایی را گشوده است
از این نظر، قطعاً جمهوری اسلامی یک نظام توسعه‌خواه تلقی نمی‌شود
بی‌گمان اگر جمهوری اسلامی به زودیِ زود، دست به افق‌گشایی نزند،
تداوم این مسیر به نابودی محتوم خودش و احتمالا فروپاشی تمدن ایران خواهد انجامید
ملت ایران، با نحوه مشارکتش در انتخابات ۱۴۰۰ پیام مسالمت‌آمیز نهایی خود را داد
و با اجازه دادن به یکدست شدن ساختار قدرت سیاسی، آخرین فرصت‌های ممکن را به نظام سیاسی داد
تا بتواند بدون نگرانی از در‌هم‌ریزی، دست به اصلاحات اساسی در خود بزند
اکنون توپ در میدان نظام سیاسی است،
امید که نظام بتواند بهترین ضربه را برای عبور کشور از این تنگنای تاریخی بنوازد




شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ