پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۸, شنبه

اسم تو باران



شيرين شدم همچون عسل از خود چکيدم

مانند بنفشه‌‌‌‌ ها نمی‌خواستم بهار این زیبائیِ

دیوانه‌گی، پایان پذیرد


دیباچه 


فانتزی 

دنیای بزرگ‌تر از تصّور ما دارد 

و زیباترین ابعاد لذت دادن ولذت‌ستانیِ ما را کشف می‌کند

و لذت به‌شکل و گونه‌ی دیگری احساس می‌شود

 در فانتزی انسان خلاق است 

می‌‌تواند هم‌جنس‌گرا، لزبین یا غیر هم‌جنس‌گرا باشد 

بی آن‌که در واقعیت آن را تجربه کرده باشد

فانتزی به واقعیت‌هایِ ظاهری محدود نمی‌شود و نیازمند مکان هم نیست، 

همه‌‌جا در اکنون و آینده، با زندگیِ ما آمیخته است. 

اين كه به‌آدم‌هایِ دور و بر خود فكر كنيم بسیار عادی است .

 پس چرا عصرهای سحرآمیز پشت پنجره، یا در سکوت لحظه‌های قبل از خواب،

در فانتزی‌هایِ سکسیِ ما حضور نداشته باشند ؟


چرا دل‌بند خیالیِ خود را به‌خلوت‌مان دعوت نکنیم ؟


چرا با آرامش و آزادانه در آغوش‌اش نگیریم ؟


چرا خواهش و هوس‌هایِ دل‌مان را برای‌اش آشکار نکنیم ؟ 


مگر ما اشتیاق روشنائیِ قلب‌مان را نداریم ؟ 


پس چرا دل‌داده‌ی خود را که دوست‌اش داریم

در خلوت لذت لحظه‌های‌‌مان هم‌‌‌راه نداشته باشیم ؟  


چرا در زیباترین گوشه‌ی قلب خود،

با او دیداری نداشته باشیم که با تمام وجود لذت ببریم ؟

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﻦ )

ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺩست‌هاﯼ ﺗﻮ ﺣﻮﻝ ﺍﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ 

ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮاب‌هاﯾﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺯ ﺑﺘﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ 

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﯾن‌‌همه ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ؟

...ﻧﺨﻮﺍﺏ

ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑ‌ﺒﯿﻨﯽ 

...ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﺎﺵ 

(ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺍﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮند ﺗﻨگ

——***——


اسم تو باران

طبق معمولِ هر روز ساعت هشت صبح یونیفرم سفید‌م را پوشیدم

و گوشی بگردن در راهرو،

گروه دانشجویان سال دو را

هم‌راه با دکتر مربوطه‌ی آن روز؛ ملاقات کردم . 

بعداز گفتن صبح بخیر، چشمانم پیرو عادت روزانه،

دنبال کوروش می گشت

که دو قدم عقب‌تر از گروه با یکی از دکترهای بخش صحبت می‌کرد .

 موفق شدم جلوتر از او

با نگاه به‌چشمان قهوه‌ای رنگ‌اش صبح‌بخیری با لبخند و بی‌کلام گفته باشم . 

او هم با مهر و احترام جوابم را با نگاه هوس‌انگیز و لبخند ملیح‌اش داد.

 من مثل همیشه آن گرمای آمیخته با شهوت را

از نوک پا تا موهای سرم احساس کردم .

راهیِ اتاقم شدم و از خود می‌پرسیدم، او چه اندازه از مِهر من آگاه است ؟

یک روز خواهد آمد که بتوانم او را هم‌چون شعله‌ای در جانم احساس کنم ؟

شعله‌ای که همه‌ی قیدها و بازدارنده‌های‌ام را در شور عشق آن بگدازم .

تا ساعت یازده

( زمان استراحت و بعلت روز آخرهفته، پایان روز کاری )

با همان احساس توانستم ادامه دهم.

 اما لحظه‌به‌لحظه  شکافم داغ و داغ‌تر و لای ران‌ه‍ایم خیس آب می‌شد .

 تا مجبور شدم در فاصله‌ی بین ملاقات مریض‌هایم،

شورتم را درآورده به‌کیف دستی‌ام بگذارم. 

ولی شلوار سفید گشاد یونیفرم را باید تحمل می‌کردم .

سرساعت به‌بهانه‌ای، سری به‌راهرو زدم و در انتظار کوروش بودم

که قبل از رفتن به‌اطاق چائی و قهوه او را ببینم . 

از شانس آن روز من؛ راهرو کمی خلوت‌تر از معمول بود

و هم‌کارها آکثرا مشغول چائی و قهوه‌ی بین صبحانه و ناهار بودند

و یا ساعت کاری را تمام کرده رفته بودند . 

از دور دیدم، او تنها می‌آمد باز هم با لبخند بهم‌دیگر نگاه کردیم 

بعداز سلام و احوالپرسی، با عشوه‌ی مخصوص خودم گفتم 


《 کوروش‌جان می‌توانم یک زحمتی برایت بدم ؟》

 درحالی‌که نگاه‌اش با چشمانم حرف میزد. گفت 

 《 خواهش می‌کنم مریم خانم با کمال میل بفرمائید 》 

 آمپولی که دستم بود نشان دادم و گفتم

《 این آمپول تقویت من است که صبح نرسیدم تزریق کنم

لطفاً شما می‌توانید زحمت تزریق ان را بکشید؟ 》

آمپول را دادم دست‌اش و بدون آین‌که منتظر جواب باشم در اتاقم  را باز کردم .

 با یک تعارف صمیمانه وارد اطاق شد و من هم پشت سر اش وارد شدم .

  دگمه‌ی چراغ قرمز بیرون اتاق را فشار دادم

که هم‌کارها به بینند که اطاقم خالی نیست و من ملاقاتی دارم .

بلا فاصله شلوار یونیفرم را درآورده،

روی تخت معاینه‌ام که روپوش‌اش را بعداز آخرین معاینه‌ی مریض‌ام

با یک ملافه‌ی خانه‌گی عوض کرده بودم ، دمر خوابیدم



 او مشغول آماده کردن آمپول بود

که یک طرف روپوش‌ام را به بهانه‌ی آماده‌گی برای تزریق زدم کنار،

طوری که لایِ ران‌های‌ام دیده شود و او به‌بیند که شورت ندارم.

جلو هوس و کنجکاوی‌ام را نتوانستم بگیرم،

زیر چشمی نگاه می‌کردم که اولین عکس‌العمل کوروش را به‌بینم.

 وقتی آمپول را آماده کرد و برگشت و من را با باسن نیمه عریان دید؛

یک لحظه بی‌حرکت ماند.

 دقیقا مثل این بود که نمی‌تواند خودش را سرپا نگه‌دارد.

گوئی هوس‌انگیزترین زیبائیِ زندگی‌اش را می‌بیند،

برق چشمان‌اش درخشان‌ترین و روشن‌ترین بخش وجودش را بازگو می‌کرد .

تازه متوجه شدم که دامن روپوش‌ام را بیش‌تر از آنچه که فکر می‌کردم

بالا زده‌ام .

 او علاوه بر اغواگری و ظرافت ساق پاهای من، لای ران‌هایم را،

حتی خیسیِ لب‌های بیرونی شکاف‌ام را هم، کاملا راحت و آزاد می‌بیند.


 برای این‌که بتوانم دگرگونی‌اش را به‌آرامش و ساده‌گی بدل کنم ، گفتم 

《 خیلی ببخشید کوروش‌جان عجله کردم حواسم نبود 》 

خواستم دامن روپوش را جابجا کنم، که گفت 

《 نه مریم خانم هیچ مانعی ندارد راحت باشید》

 با همان لبخند ملیح‌اش ادامه داد

《 از قدیم گفته‌اند دکتر محرم است 》

 خودم را راحت احساس کردم

و با نگاه دزدکی منتظر لحظه‌ای ماندم که همیشه حسرت‌اش را می‌کشیدم ،

با تمنای تمام وجودم می‌خواستم پروانه‌ای را تماشا کنم

که بدنبال حیات جدید چگونه از پیله بیرون می‌آید؟

چگونه ساقه‌ی کوروش به‌تازه‌گیِ هوای بهاریِ من بیدار شده !

لحظه‌به‌لحظه بسوی گرمای خورشید قد می‌کشد ؟



اطمینان داشتم،

که‌ تجربه‌ی یک بلوغ نو با ساده‌گی و پاکیزه‌گیِ آن

در انتظار لحظه‌های اکنون ما بود .

من احساس می‌کردم سراپای بدنم تشنه است، آب بیش‌تری می‌خواستم .

خواهش و تنش شهوت زده‌گی

در انتهای ران‌هایم و انقباض عضلات لامبرهایم و تورم لب‌های شیار چشمه‌ام ،

مانند تولد عطر در اعماق گل‌ها بود .

خواستم آن چیزی را که در همیشه‌هایم نقاشی کرده بودم، به‌کوروش نشان دهم .

  دستم را بردم روی کپل‌ام و پرسیدم

《 کوروش‌جان جای آمپول را من بگیرم و نشان دهم یا خودتان می کنید؟ 》     

با آهنگی که رنگ صدای‌اش نمایان‌گر شدت تمنا در ژرفای وجودش بود ، گفت

《 نه مریم‌جان شما راحت باشید

تا عضلات باسن‌تان آزاد باشند من خودم انجام می‌دهم ؛ عجله‌ای نیست 》

دیدم که در اتاق را نیز قفل می‌کند.


در این فاصله‌ی کوتاه من از عشوه‌گری‌ها و انگیزاننده‌گیِ اندام خود چنان لذتی می‌بردم

که برای‌ام تاامروز کاملا تازه‌گی داشت .

وقتی به‌سمت من برگشت و جلوتر آمد،

در سرخ‌گونه‌گیِ صورت‌اش توانستم حکایت دل‌اش را بخوانم .

هیجان تمام حس‌های‌اش را دربر گرفته بود

و قدم هایش، حتی تمام اندام‌اش را شهوت هدایت می‌کرد .

آرزوی تماشای شق شدن ستون هیکل‌اش را که مدت‌ها هر روز به فردا واگذار کرده بودم،

حالا در نزدیک‌ترین فاصله‌ئ  نگاهم بود.

من دلم تماشای آن را بسیارمی‌خواست

اما دیدن شدت تمنای کوروش را در عمق نگاه‌اش بسيارتر آرزو مئ کردم .

   هنگامی که کوروش دست چپ‌اش را برای تعیین نقطه‌ی تزریق،

روی گؤنه‌ی کون‌ام گذاشت .

ساقه‌ی محبوبم را می دیدم و این  نخستین دیدارم 

با خوش‌تراش‌ترین ستون جهان بود .

با تمام هوس و آرزو تماشا می‌کردم

که چگونه قد می‌کشید و چگونه به‌شدت شقیِ کامل‌اش می‌رسید

و زمان‌اش بود که از فشار تنگیِ شلوار آزادش کنم .

بیش‌تر از همیشه دوست داشتم 

آوای بی‌صدای داغی‌‌اش فضای اتاق را در حلقه‌ی دستان من پر کند .

کوروش چنان ظریف و آرام چهار انگشت‌اش را

به درز ران‌هایم جا داد که انگشت وسط‌اش دقیقا روی حلقه‌ی کون‌ام

و آن یکی انگشت‌اش در آستانه‌ی شکاف و حلقه‌ی نا آرامم قرار گرفت .

در یک چشم بهم زدن گرمای سرانگشتان‌اش را در تمام اندامم احساس کردم

و باید بپذیرم که هیجان ولرز وجودم را هیچ نتوانستم پنهان کنم .

گوئی کوروش در یگانه‌گیِ لرز اندام من بود .

آمپول را گذاشت روی میز تزریقات

و بکمک من یونیفرم‌ام را هم با احتیاط از تنم درآورد .



بر لب‌های کوروش لبخند عشق و در چشمان‌اش پرتو شادی بود

با چهره‌ی درخشان؛

شاید خوش فرمیِ هوسناک باسن‌ام بی‌تاب‌اش کرد

و او هم جلوگیری از آتش هوس درون‌اش را نتوانست؛

بی‌آن‌که فکر کند چه طوفانی درون من را فرا می‌گیرد،

آهسته خم شد و با شهوانی‌ترین گرمای لب‌هایش،

لپ باسن‌ام را با اشتیاق تمام بوسید،

بعد صورت‌اش را گذاشت وسط کمرم

و با صدای کاملا صمیمانه‌ی حشری اما بسیار نجواگونه گفت

《 آرام باش مریم‌جان آرام؛ کمی تحمل کن،

می‌خواهم خودم را در دستان تو بگذارم،

آمپول را بعدا می‌زنیم،

بگذار این اطاق با این تخت کوچک پذیرای عشق‌ورزی من و تو باشد،

تو فقط آرام باش، بگذار رنگ هوس را روی زیبائیِ باسن‌ات تماشا کنم ،

بگذار تشنه‌گیِ پذیرائیِ ،کُس، و کون‌ات را در آرامش، احساس کنم

و تو هم خواهش فرو نشاندن این آتش را در فوران طوفان من تماشا خواهی کرد.

می‌خواهم این زیبائی را در ذهنم برای همیشه داشته باشم

و در غیاب تو با یادآوریِ لذت‌اش، تاریکیِ شب‌های‌ام را روشنائیِ مهتابی بخشم》


برای اولین‌بار اغواگریِ عریانیِ اندامم را از پشت چشمان کوروش تماشا کردم

که چگونه شفافیت شهوت، اغواگری و تمنامندی

در تپه‌های زیبای باسن‌ام و لای ساق پاهای‌ام موج میزند.


 کوروش

با انگشت‌های دست راست کُس‌ام را بسیار خفیف ماساژ می‌داد

و شهد جاری از آن را به دور حلقه‌ی کون‌ام هدایت می‌کرد

و با انگیزاننده‌ترین شکل تحریک‌ام می‌کرد .

هیچ نقطه‌ی حساس و تشنه‌ی من را نمی‌خواست فراموش کند و یا ندیده بگذارد.

 نقطه نقطه‌های وجودم مخصوصا کُس و کون آرامم ، بی‌آن‌که بدانند چه رخ می‌دهد،

دلخواسته در اختیار کوروش قرارداشتند.

  من با تمام وجود از موهای سرم تا نوک ناخن‌های‌ام بی‌صدا التماس می‌کردم

که مرزها را بکناری بگذارد و هر کاری که می‌خواهد با من بکند.

با تمام وجود می‌خواستم به‌من مسلط شود؛

دیدن دیوانه‌گی کوروش را دیوانه‌وار می‌خواستم .

  کوروش توانسته بود در فاصله‌ی زمانیِ بسیار کوتاه با نوازش‌های 

ملایم و هنرمندانه؛

عضلات کپل‌هایم را در آرامش و کون‌ام را کاملا ملیّن و آزاد از تنش کند.


سر ستون‌اش در دهان‌ام و بند اول‌اش در حلقه‌ی داغ لبان من بود

که اول پای راست و بعد پای چپ‌اش را با آهسته‌ترین حرکت از شلوار اش آزاد کرد. 

دست راست من دو گردوی خوش فرم‌اش را نوازش می‌کرد

و دست چپ‌ام حلقه، به دور ته ساقه‌اش بود .

 من مست تماشای تمنامندی؛ زیبائی و خوشتراشیِ آن،

می‌خواستم تمامیِ طول آن را در دهانم تا حلقم فرو کنم

و ساعت‌ها طعم‌اش را بچشم.

 

آب چشمه‌ام

مانند یک جوی‌بار بسیار ریز تمام وقت روی زبان و دور لبان کوروش جاری بود. 

هنر لیس زدن او به لب‌های درونیِ شیارم و تیزیِ نوک برجسته‌ی غنچه‌ام،

با گرمیِ بزاق دهان و لبان‌اش،

دیوانه‌گیِ ژرف‌تر از آنچه تاکنون تجربه کرده بودم، بمن می‌داد .

یک‌مرتبه تیر کشیدن! شقی و استواریِ کیر اش را

به سقف دهانم چنان شهوت‌انگیز احساس کردم

که آتش هوسِ تماشایِ آن از تورم پستان‌های‌ام و تیزیِ تمشک نوک آن‌ها سرریز شد .   

یک بی‌تابیِ غیرقابل تحمل از غنچه‌ام

و یک داغیِ بی‌سابقه در تمام اندامم احساس کردم،

زبانه‌ی آتش رام‌نشدنیِ ارگاسم‌ام

که در نهایت شدت و هوس ستون هیکل کوروش را می‌خواست

و مرکزی‌ترین نقطه‌ی وجودم گرمیِ آغوش کوروش را صدا می‌زد،

دیگر طاقت انتظارِ حتی یک لحظه را هم نداشتم.


 با آرامش کامل که دنیای کوروش بهم نخورد

همان‌طور که دمرخوابیده بودم پاهایم را یواش یواش آوردم پائین

و کنار تخت رو زمین گذاشتم و با بدنم یک زاویه‌ی نود درجه درست کردم .

بی‌آن‌که نیازی به‌کلام باشد به‌کوروش نشان دادم که هم کُس‌ام و هم کون‌ام دیوانه‌وار

در انتظار پذیرائی از ستون اندام توست ،

حلقه‌های‌‌ام مانند انگشتر عشق برای بلی گفتن بتو آماده اند،

هر کدام حتی اگر دیوانه شدی هر دو را در اختیار بگیر

و تشنه‌گی‌شان را تجربه کن. 


کوروش هم‌راه با نوازش مخمل انبوه موهای‌ام،

ساقه‌اش را از لبان من گرفت .

و هیچ تحمل نکرد شکاف‌ام را با شدیدترین شهوت بوسید و لیسید ؛

باز هم لیسید باز هم بارها بوسید . 



دست چپ‌اش را از زیر شکم‌ام آورد

و یکی از پستان‌هایم را در پنچه‌ی مهربان و گرم‌اش گرفت

و من تازه متوجه تیزیِ نوک پستان‌هایم در کف دست‌اش شدم

که سفتیِ آن‌ها کم‌تر از شقیِ الف آرزوی کوروش در حلقه‌ی لبان‌ام نبود.


برای نشان دادن گرمای تمنای ستون‌اش، هم‌چنان شقی و استواری آن

اول لب‌های بیرونی و بعد لب‌های درونیِ کُس‌ام را با کلاهک نرم و تیز آن

بسیار دلپذیر چند لحظه‌ای نوازش داد.

 سپس بسوی دیدار غنچه‌ام آمد.

برای این‌که اوج خواهش و دیوانه‌گی را در اندام من بیش‌تر به‌بیند،

آرام آرام دو سه ضربه‌ی زیبا به لب‌های درونیِ شیار ام زد

که هم‌چون برگ گلی با شبنم صبح‌گاهی چشم انتطار گرمای خورشید بود.


 یک لذت فراموش نشدنی‌ای احساس کردم که هرگز واژه‌ای 

به ژرفای آن پیدا نکرده ام،

در جهانی بودم که همیشه آرزوی‌اش را داشتم.

وقتی آهسته‌ ساقه‌ی شاداب‌اش را، روی داغیِ وسط لب چشمه‌ام کاشت .

 دیگرشیفته‌گی اندامم در اوج بود،

نه عضلات‌ام و نه هیچ کدام از حس‌هایم از اراده‌ی من طبعیت نمی‌کردند. 

آرام دستم را به طرف شکاف‌ام دراز کردم و بی‌آن‌که کوروش به‌بیند

سر نرم ساقه‌اش را به غنچه‌ام چسباندم

 با یک حرکت بسیار سریع ولی ملایم، باسنم را به‌آغوش کوروش فشار دادم.

آتش هوس کُس‌ام چنان در اوج بود که تاب مقاومت از دستم رفت، 

اصلا نفهمیدم چگونه و با چه نیرو و اشتیاقی

آن ساقه‌ی داغ را تا ته، به عمق کُس‌ام فرو بردم.

 برای نخستین بار عشق، تشنه‌گی و اشتیاق درونم جمع شدند .

با سکسی‌ترین رنگ صدایم گفتم

《 کوروش می‌خواهم ضربان کیر ات را در نهان خانه‌ی جانم نگه‌دارم ؛

پنجه هایت را روی کپل‌هایم بگذار و با انگشتان‌ات هر دو لپ‌اش را چنگ بزن؛

فشار ات را می‌خواهم، کیر ات در اختیار من و تسلیم من است،

می‌خواهم بکنم‌اش،

می‌خواهم شادش بکنم،

می‌،،خواهم ،،،با شادی ،،،،بکنم‌اش،

  می‌خواهم با همه‌ی دیوار‌های بیرونی و درونیِ کُس‌ام لمس‌اش کنم.

تو هم

صدای تپش‌های تند قلب‌ام را

از لب‌های کُس‌ام گوش کن و در لرزش چوچوله‌ام لمس کن》 


در درونی‌ترین نقطه‌ی وجودم حسی داشتم که با تمام وجود

از ته دل آن رآ می‌خواستم

اما نمی‌توانستم بگویم. 

چنان احساس خواستنی در یک چشم بهم زدن در اندرون من پدید آمد

که هوس این تمنّا بر احساس کوروش، شدیدترین طنین را هم انداخت

او بلافاصله دو طرف کمرم را در کف دست‌هایش محکم گرفت

و نیروئی در درون‌اش او را از حرکت باز ایستاند.

من صدای آخ آخ وای وای وای اش را شنیدم و این‌که می گفت


《 مریم‌جان ترا خدا ،،،هیچ تکان نخور ،، نمی‌خوام بیام ، منو بردی ، ببر،،

ببر تا ته ،،  تا ته مریم‌جان ، نمی‌خوام بیام.》


من که نمی‌توانستم و اگر هم می‌توانستم، نمی‌خواستم تکان بخورم .

تمام جان‌وتنم در گداخته‌گیِ آن ساقه، قفل شده بود .

احساس یک لذت ناآشنا از تیزیِ غنچه‌ام جرقه زد

و در چند ثانیه به نقطه ؛ G؛ در واژن ام رسید

و بسرعت، تمام کمرم  و ران‌هایم را در برگرفت

به موج آتشی مانند بود که من را در خود می پیچاند.

ارگاسم اول‌ام با لرزش‌های پنهان، با اولین صدای آخ ؛؛؛؛ وای ی، ،،، کوروش

بی‌اختیار هم‌چون شهاب در رنگین کمان، تمام وجودم را روشن کرد،

هم‌زمان با آن فواره‌ی شهد انزال‌ام مانند تندر، 

طوفان و باران ریز، درون‌ام را فرا گرفت ،

( موج از پی موج آمد و طوفان پی طوفان)

چیزی فراتر از وسعت واژه ! در درون‌ام اتفاق افتاد .

تنها توانستم با جیغ های غیر ارادی فریاد بزنم 

《 کوروش بگیر ،،،ب گ ی ر،!، بگیر ،، بگیر ،، آمدم ،، آ، مَ ، دَ ، م ،،

منومحکم ،، بگیر ،،

همه را تا ته بگیر ،، تا ته بکن محکم‌تر،،بکن ،، برو ،،

،،! برو تا ته ،بیش‌تر ،، بیش‌تر،!محکم‌تر  ک و ر و ش》


کوروش

 ( مردی کزآهن بود و  عزم و استواری )

 از پشت، من را  هرچه عاشقانه‌تر در آغوش گرفت

و محکم به ناف گرم و سینه داغ‌اش می‌فشرد.

سراسر وجودم با نیاز شگرف، گرمیِ دور ناف او را خواهش‌مندانه جذب می‌کرد.

او با آرام‌ترین حرکت،

طول ستون پشتم تا گردن‌ام و موهای نرم و انبوه‌ام را

با بوسه‌های‌اش نوازش داد و تر کرد .



    (در بازوان مهربانش آب شد دل ،،، نرم و روان شد، رام شد، بی‌تاب شد دل)

 با گذر چند ثانیه‌ی کوتاه با هنر مهرورزیِ او طوفان درونم به‌آرامی گرائید .

 سکوت و ایستائیِ زمان به‌دیواره‌های واژن‌ام حاکم شد ،

آن لحظه تنها تمنای دلم ، جاودانه‌گیِ این سکون بود .

هیچ خواهش دیگری نداشتم

در حالی‌که این طوفان را بیش‌تر از همه چیز در وجودم دوست داشتم .

 می‌خواستم اوج ارگاسم‌ام را هوار بکشم

و این شادی و لذت را با همه‌ی هم‌کاران‌ام تقسیم کنم .

 خودم را از یاد برده بودم، تنها متوجه استوانه‌ی وآژن‌ام بودم

که کیر محبوب‌اش را در آغوش گرفته،

 وسعت دایره‌ی رویاهای‌اش را باز می‌کرد.

 

کوروش با یک حرکت بسیار زیبا بدون این‌که آب از آب تکان بخورد ،

خم شد و یکی از پاهای‌ام را به بالای سرش بلند کرد ،

آهسته و آرام، آمد روی سینه‌ی من و سرش را میان پستان‌های‌ام جای داد .

این چرخش نیم دایره‌ایِ ساقه‌ی کوروش در آغوش استوانه‌ی من،

آفریننده‌ی سرشاریِ فرا ارگاسم بود.

این نوازش چرخشی، اولین، زیباترین و عمیق‌ترین لذت،

در همه‌ی تجربه‌های سکسیِ عمر من بود .



من بی‌آن‌که حرکتی بکنم استوانه‌ی واژن‌ام مشتاقانه ستون اندام‌اش را

 آرام، شادمانه بغل کرده بود

و بشدت تمام ، می‌مکید ..

هم‌سوئیِ کوروش در هم‌آغوشی، بسیار هنرمندانه 

و سرشار از نو‌آفرینی‌های فرا تصور من بود .

 یگانه‌گی را بمفهوم کلمه، میان استواریِ کیر او، 

در آغوش کُس گرمم، احساس می‌کردم .

در آرامش نفس‌های او روی سینه‌ام، تازه‌های بسیاری در دلم پدیدار می‌شد.

با شور و شهوت پاهای‌ام را دور کمر اش محکم حلقه زدم،

او هم، مرا محکم و صمیمانه درآغوش گرفت و چرخید،

تا  روی تخت هم‌دیگر را نشسته در آغوش گرفتیم .



من در آغوش شیرین‌ترین موجود جهان بودم . 

ارگاسم‌های زنجیره‌ایِ من بر کل جغرافیای اندامم جاری بود .


در بوسه‌ای شيرين لبانش را مکيدم)

(شيرين شدم همچون عسل از خود چکيدم

مانند بنفشه‌ها نمی‌خواستم بهار این زیبائیِ دیوانه‌گی، پایان پذیرد.


آغوش کوروش چنان گرم ومهربان بود

که گوئی سال‌هاست بین ما پیوند عاشقانه بسته شده است.

 شکاف داغ میان ران‌هایم نیز

خوش تراش‌ترین ستون مردان جهان را بدون اراده‌ی من در آغوش گرفته بود.

 از استواری و تشنه‌گیِ آن ساقه‌ی گداخته احساس می‌کردم

که رویاهای کوروش،

مانند شعله‌های خورشیدگاه در درون من بسرعت پخش می‌شوند.

 تمام تن‌ام از ارتعاشات ستون هیکل او می‌لرزید .

ریتم لرزش در  عضلات آزاد کُس وحلقه‌ی کون‌ام، با تپش‌های قلب او ، یکی می‌شدند،

برای اولین‌بار یگانه‌گی را درک می‌کردم .

 چشمه‌ام با شهد ارگاسم، ‌می‌خواست ساعت‌ها کیر دل‌بندم را نوازش دهد

و آن ساقه در تشنه‌گیِ خیس چشمه‌ی من دو گانه نبود ،

  یکی شده بودند،

سکوت یگانه‌گی را تجربه می‌کردیم. 

هر لحظه ارگاسم تازه، با زیبائی‌های نوینی در ژرفای جانم جاری می‌شد

و کوروش لرزش ارگاسم‌های متوالی من را

با حرکت‌های بسیار ملایم و هنرمندانه‌ی ساقه‌ی خود،

درمی‌یافت و اوج می‌داد و در من حل می‌شد .

من برای ماندن در آن اوج ایدآل، نیازمند مهر آغوش کوروش بودم .

دل‌های‌مان از شادی این هم‌آغوشی و اوج پروازش لبریز بود.

 از پله‌های هوس به ستاره‌های عاشقانه رسیده بودیم،

فراسوی رویاها سیر می‌کردیم. 

جان‌مان از شراب آسمان‌ها لبریز می‌شد .

سر کوروش رو دوش‌ام بود و نفس‌های‌اش به عمق جانم نقب میزد.

ساقه‌اش نیز تمام زمان با هیجان و تمنای بی‌پایان،

بدون کم‌ترین عجله، تير می‌کشید

و لرزش‌های غیر ارادیِ واژن من را با حرکات هنریِ بسیار حساس خود،

تشویق به ارگاسم‌های بیش‌تر می‌کرد .

زمزمه‌اش این زیبا بود.


《 در زلال شانه های تو

جاری شدن خودم را می‌بینم

د ر آئینه‌ی قطره‌هایم ،

 ترا

زن بودن‌ات را

مریم ، جان‌ام، الهه‌ی زیبای من ، 



من چشم بسته رویاهای تو را می‌بینم ،

باید اعتراف کنم که از لحظه‌ی دیدار صبح‌مان تمام زمان بتو فکر می‌کردم،

با تمام قلبم می‌خواستم 

یک شادی برای تو بدهم که تا امروز هیچ کس آن را بتو نداده است . 

اما برعکس معصومیت غریزی و صمیمیت درعشق‌بازی تو،

مخصوصا داغیِ غنچه‌ات هدیه‌ای بمن داد که در عمرم تجربه نکرده بودم .

تو را همانند زنده‌گی، ساده و زیبا می‌بینم،

در آغوش تو چشمان‌ام به زنده‌گی بیناتر می‌شود. 

 مریم‌جان، کاش زیبائی‌های زیادی می‌شناختم

که می‌توانستم این ارمغان هم‌اغوشیِ ترا با آن‌ها در قالب شعر

و یا به یک تابلوی نقاشی در می‌آوردم .

تنها خودم ‌می‌دانم و تو

که بازتاب شور و هوس اندام زیبای‌ات من را به چه اوجی رسانده آست

گرمای آغوش تو را چیزی بسیار بیش‌تر از استقبال خورشید 

از دریاها، احساس می‌کنم.

تو در آغوش من هستی، این حقیقت اکنون و آینده‌ی من‌وتو ست ،

امروز درون و بیرون من، دگرگونه با دیروز است .

ریز باران‌های ارگاسم و انزال تو با هزاران فانتزی،

دانه‌های نزدیک‌ترین دوستی و صمیمانه‌ترین هم‌سوئی را در جان من پاشد .

 من‌وتو نزدک‌ترینِ هم‌دیگر شدیم،

تو در لحظه‌های عشق‌بازی گوشه‌ای از درون‌ام را بمن بازنمائی کردی

که تا امروز به آن گوشه رخنه نکرده بودم و نمی‌شناختم،

تو بدرون من پنجره‌ای باز کردی 

که همه‌ی حس‌هایم رنگ تازه‌ای گرفتند و شورانگیزتر شدند .

تو بهترین و مهربان‌ترین بخش وجودم را بمن شناساندی

و من با آن بخش مهرورز وجودم ،

طعم پستان‌های ترا در آغوش‌ات تنفس می‌کنم . 

این زیباترین انگیزه، برای فکر کردن بتو بود که بمن هدیه کردی .》


من در آغوش شیرین کوروش 

عمیق‌ترین و زیباترین ارگاسم‌های عمرم را می‌گذراندم،

هم‌سوئی ستون پیکر او در حلقه‌ی لبان درونیِ نازم،

من را در اوج و قله‌ی ارگاسم پیاپی، پرواز می‌داد .


تن نويس كدام شراره‌ی شوقي بود)

كه شهرت بوسه‌های‌اش

شهوت انگشت‌هاي وسوسه‌اش

(پيله‌های‌ام را می‌شکافت


هر دو در فراز یک ارگاسم آرام د‌‌ل‌خواسته پیوند عشق می‌بستیم .

هنر هم‌آغوشیِ کوروش مانند پرنده‌ی آزادی بود،

هرلحظه که می‌خواست به پرواز در می‌آمد ،

 هر لحظه که من اوج می‌گرفتم، آرام پر می‌گشود

 و بر هوای من، موج سواری می‌کرد.

او برافروخته‌گی سکس، هم‌آغوشی و تمناهای وجود من را به هنر بدل کرده بود .

استواری و هوس ساقه‌اش هرگز فرو نمی‌نشست،

گاه‌گاه صدای نوازش و بازی کردن‌اش را با تیزی غنچه‌ام می‌شنیدم .


(تن‌ام مانند اطلسِ نرمِ جغرافیائی 

همه می‌خواستند فتح‌اش کنند

اما او قاره قاره کشف‌اش می‌کرد       

نیلوفرانه دورش می پیچیدم.)


برای ارگاسم‌های تازه، 

ضربان قلبم و طنین تند نفس‌هایم را روی سینه‌اش تنفس می‌کرد .

درآغوش هم‌دیگر مست از شراب بوسه‌ها، اوج می‌گرفتیم .

گوئی تمام وجود من تبدیل به‌حس شنوائی شده باشد

واژه‌های کوروش را هم‌راه با تندترین ضربان قلب‌اش 

مانند قطرات آب می‌بلعیدم.

از هنرمندی در عشق‌بازیِ او در شگفت بودم .

دیروز اورا یک هم‌کار می‌شناختم !

اما امروز درون وی را و گشاده‌گی سینه‌اش را شاهد بودم . 

 آواز هنرمندانه‌ی جانش را از پوست سینه‌اش، 

حرکت سرانگشتان‌اش، گرمای ران‌های‌اش و مخصوصا

حرکت نوازش وار الف آرزوی‌اش ، در نقطه‌ی ( G )  واژن‌ام ، می‌شنیدم .

امروز می‌دیدم که نوآوری هنر، چگونه در اقیانوس جان او موج می‌زند.

  امروز آواز قلب او فضای اتاق‌ام را پر کرده بود،

هم‌راه لیسیدن گردن‌ام ، بوسه‌های لاله‌ی گوشم می‌شنیدم .

که میگوید

《 مریم ، عمرم ، جانم

شگرف‌ترین آرزوی انسان، درک شدن او به دوستداران‌اش هست،

من تو را درک می کنم.

صدای تپش‌های قلب‌ام می‌گوید

که تو هم من را درک خواهی کرد و من به این صدا ایمان دارم.

ما هم‌دیگر را فراتر از گفتن می‌فهمیم .

 تو مرا‌ با عشق آشنا کردی .

 تو با شیوه‌ی نوینی، عشق می‌ورزی، من آرزوئی بیش ازاین‌ام نبود و نیست .

 از امروز میان من و تو فاصله‌ای نخواهد بود حتی اگر پيش هم نباشیم .

قلب من، امروز ترا با دید تازه‌ای می‌بیند.

من از مرز بیکران ،من‌وتو، گذشتم و در جان تو تنیده‌ام  .

مرا در آغوش‌ات محکم‌تر بگیر عزیزم؛ بگذار باهم بلرزیم ؛ بگذار باهم بباریم . 

 بیا صدای قلب من را باهم گوش کنیم ،

با هم بشنويم 》


با دست راست سرم را روی سینه‌اش فشرد و دست چپ‌اش را پائین کمرم گذاشت

و کمی محکم‌تر به گرمیِ آغوش‌اش کشید .

قفل پاهای من مغناطیس‌وار، دور کمر کوروش  تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شد .

این حرکت جزئی در وجود ما عمیق‌ترین ارگاسم و شدیدترین انزال را پدید آورد .

یک‌مرتبه!

نرمیِ سر ساقه‌ی کوروش،

زیباترین و حساس ترین قسمت واژن‌ام ( نقطه‌ی G ) را مالش داد. 

تیزئِ چوچوله‌ام ناگهان به انتهائی‌ترین نقطه‌ی دسته‌ی کیرش رسید

و نزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین فشار آن را احساس کرد.

همان لحظه بود که شهوت، لذت، هیجان و لرز تمام وجودم را فراگرفت

و آن لرزش؛ لذت سکس را به تمام اندامم پخش کرد

و من از خود بی‌خود شدم دیوانه‌ترین جیغ‌های ارگاسمم را رو سینه‌ی او کشیدم

《،،کوروش، کوروش! ،، فقط من رو بگیر ، بگیر، بگیر،  بگیر، ب گ ی ر !،، کوروش》


در اوج قله بودم که ضربان قلب کوروش شدیدتر و شدیدتر شد

 و تندی نفس‌های‌اش را

  در انبوه موهای‌ام احساس کردم، بدن‌اش داغ‌تر می‌شد .

 کوروش به بالاترین نقطه‌ی اوج‌اش رسیده بود .



شهوت‌انگیزترین صدا را شنیدم

《آه ه ه مریم دارم میام ،،عمرم ،،بگیر،، زیبای من ،، عمر ام ،، آ مَ دَ م جانم 》

ضربه‌های موج طوفان اسپرم در دسته‌ی کیر اش به لب‌های ک‌س‌ام 

سپس بالا، پائین پریدن آن در دیوارهای استوانه‌ام ،

خبر از انفجار یک آتش‌فشان در عمق وجود‌اش را می‌داد.

فواره‌ی اسپرم کوروش با قدرت و شتاب تمام،

مانند آبشاری، سیل‌آسا در درون من، می‌پاشید

و راه‌اش را مانند یک جوی‌بار طبیعی با آرامش و زیبائی خود پیدا می‌کرد

و من ولرمیِ قطره‌های آن را، آمیخته با آب چشمه‌ام ،

زیر ناودان او در لبه‌ی شکاف‌ام حس می‌کردم.


ارگاسم‌های امروز من آمیخته با یک شادیِ دیگری، مضاعف بود

و آن این‌که کُس من با گرمای هم‌آغوشیِ خود؛

چنین شادیِ زیبا و فراموش نشدنیِ ارگاسم و آبشار اسپرم را به کوروش می‌داد.   


حیرت کردم از این که چگونه بعضی از انسان‌ها در کوتاه‌ترین زمان 

در عمیق‌ترین نقطه‌ی وجود " دیگریِ " خود 

جای‌گاه پیدا می‌کنند؟



لحظه‌به‌لحظه‌ی امروز،،،!

قصه‌ای در دفتر خاطرات روزانه‌ی ما است که تا پایان روزگاران خواهد ماند .

و هر لحظه که بخواهیم می‌توانیم ورق بزنیم،

سوار بر موج رویاها به آواز جشن آن لحظه‌های وصف‌نشدنی ، گوش فرا دهیم

و به‌هم‌دلان خود با شادی و سپاس، عشق را تفسیرکرده  از لِذت‌ها و شُکوه‌اش  تعریف کنیم .

عاشقانه بی‌باک در انتظار ورق‌های در راه دفتر عشق، روزگار بگذرانیم .

ترانه‌ی دریای لحظه‌ها را که تبلور رویاها را به واقعیت پیوند می‌زند،

گوش کنیم .




۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۷, جمعه

عشق بازی و مراقبه


در بستر بازیِ عشق و سکس برای جدا شدن از یک‌دیگر هرگز ، هرگز عجله نکنید
 چینش از یک مصاحبه

پرسش از اُشو:

 بنظر شما ساده‌ترین روش عشق‌بازی یک زن با یک مرد چگونه است؟

جواب :

اگر شهامت شروع بخش نوی در دفترچه‌ی خاطرات عشق‌شان داشته باشند
ساده‌ترین روش برای دو هم‌سویِ زن و مرد این است
که وقتی عشق‌بازی می‌کنند باید آن را به‌یک تجربه‌ی عشق بدل کنند.

 همه‌ی ادیان، تقدس سکس را نابود کرده اند.

آن‌ها عشق‌بازی را نوعی گناه تلقی کرده اند

و این شرطی شدن ذهن انسان‌ها به جایی رسیده

که وقتی عشق‌بازی می‌کنند عجله دارند که هر چه زودتر آن را تمام کنند!

اگر دو نفر بخواهند عشق‌بازی‌شان را به‌یک مراقبه‌ی واقعی تبدیل کنند

نخستین گام این است

که باور گناه بودن‌اش را از ذهن بیرون کنند.

سکس بی‌نهایت زیباست.

هدیه‌ی بی‌نظیر طبیعت،

هدیه‌ی هستی‌ست

که باید به جای احساس گناه، احساس شکرگذاری داشته باشید

و برای نشان‌دادن مراتب سپاس‌تان باید مکان ویژه‌ای را به آن اختصاص دهید.

آنجا نباید هیچ حال و هوای دیگری داشته باشد

( تنها اتاقی برای عشق‌بازی باشد نه فعالیت دیگر ) .

باید اول استحمام کنید بعد وارد اتاق بشوید

انگار که دارید وارد یک معبد می‌شوید.

عود و بخورهای خوشبو باید فضای اتاق را معطر کند. 

نور اتاق نباید شدید باشد، چند عدد شمع یا یک نور مخفی ملایم کافیست.

  نباید عجله کنید ( بهیچ وجه ).

نوازش پیش از عشق‌بازی (Foreplay) بسیار اهمیت دارد و دلیلش ساده است:

 سراسر بدن زن به‌لحاظ جنسی تحریک پذیر است

اما بدن مرد این طور نیست.

 شهوت مرد در یک نقطه متمرکز شده: 

در ( ساقه و گردو های‌اش )

اما بدن زن سراسر شهوت‌ناک است

و تا زمانی که تمام اندام زن یک‌سره شروع به لرزشی از سر شور و لذت نکند

قادر به‌تجربه‌ی اوج لذت (Orgasm) نخواهد شد.

مرد باید به اندازه‌ی کافی بدن زن را نوازش کند
تا زن مانند یک پرنده‌یِ آزاد
با شادیِ شهوت آسمان پرواز خود را، زیر بال‌هایش بگیرد
و با بازی‌های دل‌برانه بدن مرد را نیز رام خود کند.



(رنگ پوستت با آفتاب خیس زبانم به‌رنگین‌کمانی هزار رنگ می‌ماند)

  اما تکنیک مراقبه به‌این صورت است:

وقتی با بدن یک‌دیگر بازی می‌کنید یک شاهد (Witness) باقی بمانید،

بدون هویتی مشخص

به این ترتیب چهار نفر حضور دارند نه دو نفر:

 زن و شاهد درون ( خویشتن خودش )

 مرد و شاهد درون ( خویشتن خودش )

شاهد فقط تماشاگر است که مرد با زن چه می‌کند و زن با مرد.

شاهد درباره‌ی خوب و بد قضاوت نمی‌کند.

 مثل یک آینه فقط اتفاقات بیرون را نمایش می‌دهد

و این مشاهده چیزی نیست جز بیداری، هشیاری و خودآگاهی.

مشخصا در جایی از نوازش اگر کاملا خودآگاه و هشیار باشید،

این امکان وجود دارد

که هر دو نفر دریابید چه زمانی بدن‌های‌تان برای شروع سکس آماده است.

 شما موجی از الکتریسیته را در بدن های‌تان حس می‌کنید.

 هنگام شروع سکس هم هیچ عجله نکنید

( با کمال آرامش در لحظه حضور داشته باشید بدانید که چکار می‌کنید ).

  و زن همیشه باید روی مرد باشد.



 زیرا در این صورت است که زن می‌تواند بیش‌تر و مرد کم‌تر فعالیت کند

و اگر مرد فعال تر باشد خیلی زود به انزال می‌رسد .

اگر زن روی مرد باشد زن بیش‌تر فعال است و مرد کم‌تر.

 به این ترتیب حتی احتمال این که هر دو هم‌زمان به‌ارگاسم برسند نیز بالا می رود

و چنین اتفاقی تجربه‌ای شگفت انگیز از باهم بودن و در هم پیوستن است

به‌طوری که تن‌‌ها محو می‌شوند

و

دو روح دیگر دو روح نیستند.

دو نفر هم دیگر دو نفر نیستند…

 و مشاهده همچنان ادامه دارد.

این تکلیف شما برای مراقبه است: شاهد باقی بمانید!

وقتی از نقطه اوج لذت آرام آرام پایین می‌آیید هم‌چنان تماشاگر باشید.

به بالا رفتن‌اش نگاه کنید،

به لحظه‌ی انفجار شور و لذت نگاه کنید

و فروکش کردن‌اش را نیز مشاهده کنید...


برای جدا شدن از یک‌دیگر نیز هرگز ، هرگز عجله نکنید.

اندکی کنار هم بمانید.

در تانترا(۱) به‌این می گوییم فرود لذت (Valley Orgasm).

 چیزی که برای میلیون‌ها نفر در دنیا ناشناخته است.

ارگاسم اولیه اوج لذت (Peak Orgasm) است

که شما یک‌دیگر را در نقطه‌ای از اوج انرژی ملاقات می‌کنید. 

حال نقطه اوج محو شده است...

هر قله‌ای در کنار خود درّه‌ای دارد. قله بدون دره معنی ندارد.

اگر بتوانید در سکوت به‌تماشای یک‌دیگر بنشینید ناگهان شگفت زده خواهید شد.

 ارگاسم دیگری با شکوهی دیگرگونه از راه می‌رسد…

 با ژرفایی دیگرگونه و لذتی دیگرگونه...

ارگاسم فرود لذت.

تا زمانی که از حالت فرود لذت خارج نشده اید از هم جدا نشوید…

  در همین زمان مشاهده به روال قبل ادامه دارد.

هنوز بخش مهم دیگری باقی مانده است:

 نوازش پس از عشق‌بازی (Afterplay).

شما تا این لحظه در تن و ذهن یک‌دیگر جوششی

از انرژی و احساسات ایجاد کرده اید

پس حالا این کار هم لازم است…

 هم‌دیگر را ماساژ بدهید، با اندام هم‌دیگر بازی کنید.

عودهای خوشبو، گل، شمع، موسیقی...

اگر حال می کنید برقصید…

 و مشاهده همچنان ادامه دارد.

چرا من این قدر روی مشاهده تکیه می کنم؟

تاکیدم به این خاطر است که اگر شما این مراقبه را بارها انجام دهید

سرانجام روزی فرا می رسد

که می توانید فقط شاهد باشید،

تنها بدون نیاز به مرد یا زنی دیگر

در همان اتاق در همان‌حال و هوا با همان بوهای خوش

که همان خاطرات را به ذهن می آورد،

همان نور، همان محیط.

آنجا می‌نشینید و تماشا می‌کنید.

و بسیار شگفت زده خواهید شد…

 حالا همه‌ی آن اتفاقات از زن یا مرد درون‌تان نشات می‌گیرد

بدون وجود زن یا مردی در کنارتان.

آرام آرام به‌اوج لذت می‌رسید، همان تجربه

و این بار نه از راه فیزیکی و بیولوژیکی...

به فرود لذت می‌رسید با همان کیفیت.



به‌این ترتیب شما مراقبه را از راه عشق‌بازی

و عشق‌بازی را از راه مراقبه آموخته اید

و این دو یک‌دیگر را غنی و بارور می‌کنند.

این یعنی بلوغ و پخته‌گیِ واقعیِ زن و مرد. 

بلوغی که هوش ، آگاهی ، عشق و شفقت فروخورده‌ی درون را

به ناگهان آزاد می‌کند

و حسادت و خشم و نفرت را از وجودتان می‌زداید.

تغییراتی شگرف درون شما رخ می‌دهد

و این تغییرات خود نشان‌گر این است که در مسیر درست قرار گرفته‌اید.


(۱)

تانترا هرگز نمی‌گوید كه مانند ‌این باش یا آن؛

 تانترا در مورد فنون سخن می‌گوید و نه آرمان‌ها 

تانترا می‌گوید چگونه می‌توانی باشی  

توجه تانترا به "چگونه‌شدن" است؛ 

 رفته‌رفته نیروهای بالقّوه‌ی وجودت به فعل درمی‌آیند

 امكانات كشف نشده باز می‌شوند 

انسان همان می‌شود که می‌تواند باشد

خودشكوفایی به اوج رشد تو مربوط می‌شود

جایی كه عمیقاً رضایت در شادمانیِ خود، داشته باشی

جایی كه می‌توانی بگویی

"این مقصد من است، این چیزی است كه من برایش بوده‌ام،

این دلیل بودن من روی زمین است"  

 


شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ