پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

نمایش پست‌ها برای عبارت جستجوی بازتاب سیاسی فرهنگ ایران (۲) براساس تاریخ. مرتب سازی براساس ارتباط نمایش تمام پست‌ها
نمایش پست‌ها برای عبارت جستجوی بازتاب سیاسی فرهنگ ایران (۲) براساس تاریخ. مرتب سازی براساس ارتباط نمایش تمام پست‌ها

۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه

بازتاب سیاسیِ فرهنگ ایران (۱)

 

داروین صنوبر

 فرهنگ ایران و بازتاب سیاسی آن

شورش علیه آینده


در سال‌های اخیر هرگاه که اوضاع کمی بد می‌شود، 

مجبور می‌شوم مدام به یک سوال تکراری پاسخ دهم؛ 

آیا فرجی در راه است؟ 

آیا این نظام "رفتنی" است؟

.عموما مخاطبان یک جامعه‌شناس علاقه وافری دارند 

تا آینده‌ی اجتماعی خود را در جام‌ جهان‌بین او به نظاره بنشینند

شاید این خیل‌عظیمِ ناامیدان برای دوام‌آوردن و ادامه‌دادن، 

به نستراداموس‌هایی علوم انسانی‌خوانده نیاز دارند تا بهشان بگویند 

که آری، آینده آبستنِ تغییرات اساسی در سبک زیستن‌های 

سیاسی، اجتماعی است.

.اما این‌گونه نیست دوستان؛ تاریخ که شوخی ندارد

،چهل سال پیش در این مملکت تصمیم گرفتند تا رژیم سیاسی را دگرگون کنند

.حال باید تاوان بدهند

در یک بازیِ حکم چهارنفره هم وقتی برگ‌تان "خاکی" شد، 

نمی‌توانید آن‌را بردارید، خاکی شده است،

می‌فهمید؟

.باید بازی کنید تا دست تمام شود

آن که فقط یک بازی است، این اما تاریخ است.

کلی کبکبه و دبدبه دارد، فلسفه دارد، تاریخ دارد! مگر بچه‌بازی است؟


تا کنون در توصیف انقلاب پنجاه‌و‌هفت از مفاهیم زیادی وام گرفته‌اند.

از

"انفجار نور" گرفته تا "بازگشت به خویشتن".

.از نگاه من اما، انقلاب پنجاه‌و‌هفت شورش علیه آینده بود

.ما علیه آینده شوریدیم، به آینده یورش بردیم

.به همین راحتی که آشتی نخواهد کرد، 

دمار از روزگارمان درخواهد آورد

بیائید با منطق اسطوره به‌خوانش مسئله بپردازیم؛

.خدایانِ اسطوره‌‌ای کین‌توز و انتقام‌جو بودند

ما علیه خدای آینده شوریدیم. 

می‌دانید؟

خدای آینده

 

امروز ما با حاکمیت‌مان

پیتر برگر در "شایعه‌ی فرشته‌گان" و در فصل 

"امکان‌های الهیاتی، آغاز با انسان"

 از داستانی روزمره،

پرسشی هولناک بیرون کشیده و میخکوب‌مان می‌کند؛

کودکی شب‌هنگام از خواب بیدار می‌شود و خود را محصور در تاریکی، 

تنهایی و خطرهای ناشناخته می‌یابد

... در چنین لحظه‌ای، خطوطِ واقعیتِ مورد اعتماد، مبهم یا تار می‌شوند 

و کودک شروع به گریه کرده و مادر را می‌خواهد

...این مادر است که قدرت آن ‌را دارد تا آشوب را از فرزندش دور کند و شکل بی‌خطر دنیا را به او بازگرداند

او کودک را در آغوش می‌گیرد، با او حرف می‌زند 

و درون‌مایه‌ی این گفت‌و‌گو نیز چنین خواهد بود

"نگران نباش، همه‌چیز مرتب است، همه چیز خوب است"

اگر همه‌چیز به خوبی پیش رود، کودک دوباره خاطرجمع می‌شود، 

اعتمادش به واقعیت را به دست آورده

.و با این اعتماد به خواب می‌رود

این صحنه‌ی پیش پا افتاده پرسشی غیرعادی را برمی‌انگیزد 

که بلافاصله بُعدی دینی به همراه دارد؛

آیا مادر به کودک دروغ می‌گوید؟

.پاسخ به این پرسش می‌تواند "نه" باشد، 

تنها در صورتی که در تعبیر دینی از هستیِ انسان، 

حقیقتی نهفته باشد

به عکس، اگر واقعیتِ طبیعی تنها واقعیت موجود باشد، 

مادر دارد به فرزند خود دروغ می‌گوید؛ 

دروغ به خاطر عشق

زیرا اطمینان ‌خاطر دادن از زمان و موقعیت آن دو فراتر می‌رود

 و بر ادعایی درباره‌ی واقعیت به معنای دقیق کلمه دلالت می‌کند

آن وقت است که آشکار می‌شود 

هیچ‌چیز مرتب نیست و هیچ‌چیز سر جای خود 

قرار ندارد

دنیایی که به کودک گفت شد بدان اعتماد کن، همان دنیایی است 

که در آن خواهد مُرد. 

همان دنیایی که مادر او را نیز عاقبت به کام مرگ خواهد بُرد

برگر می‌خواهد از برهان نظم و نوموس‌های ذهنی بشر پرده بردارد. 

این کتاب را نیز برای کسانی می‌نویسد که "سایبان مقدس"، کتاب پیشین او را 

به الحاد تعبیر کرده بودند 

او می‌داند که اساسا چنین پنداره‌هایی نه از جنس اخلاق، 

که از جنس متافیزیک خواهند بود 

برای برگر، "دین" همواره یکی از سازوکارهای ایجاد نوموس(نظمِ معنادار) در زندگی فردی و اجتماعی است 

چه فراوان انسان‌هایی که از پذیرش نقش پدر و مادربودن سر باز زدند 

تنها به همین دلیل که راویِ دروغ‌های نوید‌بخش و امنیت‌بخش نباشند

مادری که واقعیت طبیعی را فرض گرفته باشد و جهان را بر مبنای 

نظمی که می‌گوید

"همه‌چیز درست می‌شود"

 در نیابد، دستش خالی از وعده‌های آرام‌بخش و خواب‌کننده 

برای کودک بی‌قرار است

او حتا شده به دروغ باید بر حقیقتی صحه بگذارد که جهان را مملو 

از نظم 

آرامش و امنیت تصویر می‌کند

حواس‌مان باشد که سطور برگر را در لوای شرایط کنونی‌مان ترجمه نکنیم؛ 

دغدغه‌ی برگر در این‌جا معطوف به کارکردهای پدیدارِ دین 

در حفظ نظام‌های اجتماعی و تاب‌آوری‌های فردی 

در جهانی تاریک، محصور و ترسناک است 

او تلاش دارد تا نشان دهد 

چگونه اتفاق‌های معمولی و روزمره در زندگی شهروندان، 

می‌توانند در بستری از توافق‌های همگانی بر واقعیت، 

برساخته شده و معنا گردند

.

پیش‌تر یادداشتی نوشتم

تا از نقش انقلاب ۵۷ در هدررفتِ استعداد 

و آینده‌ی حرفه‌ای بسیاری از هنرمندان این سرزمین سخن گفته باشم

 اما در این‌جا می‌خواهم به سطح دیگری از این تاثیر تاریخی اشاره کنم؛ 

جایی که انقلاب، پرونده‌ی سیاه بسیاری از آنان را سپید جلوه داد 

و آن‌ها را از پاسخ‌گویی به تاریخ معاف کرد

 این معافیتِ تاریخی و این تبرئه‌ی اجتماعی در سطحی صورت گرفت 

که این دسته از شاعران و هنرمندان با تمامِ سینه‌ای که برای ارتجاع جر دادند، جایی در نظامِ سیاسی جدید دست و پا نکردند

نه از آن رو که نخواسته یا تلاشی برای این پیوند نکرده باشند. 

نه

تنها به این دلیل 

که نظم نوین از پذیرش آن‌ها به بدترین شکل ممکن سر باز زد

این دسته از ذکرشده‌گان با وجود پرونده‌ای سیاه 

در فعالیت‌های فکری و عملی خویش،

توانستند در اذهان عمومی جایگاهی رفیع به خود اختصاص دهند 

تا جایی که هنوز هم نمی‌شود بالای چشم‌شان را ابرو گفت 

طرفداران سینه‌چاک این دسته 

هرگونه نقد و وارسی تولیدات ایشان را توهینی غیرقابل بخشش می‌داند 

که آب را به آسیاب گفتمان جمهوری اسلامی 

سرازیر می‌کند

این شرایطی حقیقی و متناقض‌نما است، این پارادوکسی است 

که باید فکری به حال آن کرد 

طرفداران، حق دارند؛ 

ما در سنجش‌های خود از این دسته، 

هر نقد کوچکی که کنیم، گفتمان نظم جدید را تبلیغ کرده و هر بخششی 

که انجام دهیم، درس‌های تاریخی را فدا و بر حقیقتی روشن چشم بسته‌ایم

احمد شاملو می‌تواند سرمثال خوبی برای این دسته باشد. 

دیوان شعر او را ورق بزنید؛ در وصف هر جنایت‌کار و آدم‌کش حرفه‌ای 

که در تاریخ این مملکت سراغ دارید، شعر گفته است. 

در "ضیافت" به قربان صدقه‌ی چریک‌های فدایی خلق می‌رود 

و تروریسم کور آن‌ها در سیاهکل را می‌ستاید.

 احمد زیبرم، هفت‌تیر کش قهارِ چریک را کسی می‌داند که 

"در کمرگاه دریا دست حلقه توانست کرد"

، "سرود بزرگ" 

را برای شن‌ چو در کره‌ی شمالی می‌سراید، 

مدافعان انقلاب سفید را در شعر

 "با چشم‌ها" 

یاوه‌گویانی گاو گند چاله‌دهان می‌خواند 

و "خطابه‌ی تدفین" را در سوگ اعدام خسرو روزبه، 

قاتلی حرفه‌ای در لباس قلم به بازار می‌دهد

گیرم که این تقدیم آخری را بعدها با توضیحاتی گنگ 

در انتهای مجموعه پس گرفت، 

اما چه پس‌گرفتنی، چه پس‌گرفتنی

شاملو که نرمش‌های بازرگان در اوایل انقلاب را با روح انقلابی‌گری 

در تضاد می‌دید،

او را کسی خواند که برای هر انقلابِ نیم‌بند در جهان کافی‌ست 

و زمانی که اخم انقلابیون به خود را دید، زبان در نیام کشید

او پس از انقلاب، به هیچ مبارزی شعری تقدیم نکرد 

چرا که احتمالا فهمیده بود

 که زمانه، زمانه‌ی دیگری است. 

آن زمان که با خرج بنیاد فرح به لندن می‌رفت 

و همزمان "رضا خان را شرف یک پادشاهِ بی‌همه‌چیز" می‌خواند 

تمام شده است

این‌جا دیگر کسی با او شوخی ندارد. 

انقلاب شده و جواب این بچه‌قرتی 

و شامورتی‌بازی‌ها ممکن است دسته‌کلنگی در ماتحت شاعر باشد 

در کنار شاملو اضافه کنید نام سیاوش کسرایی را، رضا براهنی را، 

احسان طبری را، دکتر سنجابی و کیانوری را

این دسته از مبلغان ارتجاع و سیاهی 
بدجور پشت مفاهیمی چون 
"آزادی" 
و
 "خلق ستم‌دیده”

سنگر گرفته‌اند. 
سنگر گرفته و در ارزیابی‌های اجتماعی تخفیف خورده‌اند 
تخفیف خورده‌اند چون هنوز که هنوز است 
نقد جدی کارنامه‌ی فکری ایشان 
به سود گفتمان حاکم خواهد بود 
و این کار را برای روشن‌سازان تاریخ دشوار کرده است
این وضعیت مشابه همان چیزی است 
که در لایه‌های دیگر تفکر و اندیشه‌ورزی 
این مرز و بوم جاری می‌شود 
فمنیسمِ جاری را نمی‌توان نقد کرد چرا که در نهایت تف سر بالا خواهد بود 
و این نمی‌شودها را در ذهن خود می‌توان حالاحالاها کش داد 
برای من که زمانی مدافع سرسختِ هنر متعهد بودم،
امروز روشن است که اشتباه می‌کردم. 
هنرمند لزوما متفکر سیاسی، اجتماعی نیست 
و بهتر آن است که به جای سخن‌گفتن، سکوت کند. 
سکوت سیاسی یک هنرمند در زمانه‌ی خود فقط یک مشکل خواهد داشت،
اما سخنانِ نسنجیده و خام او ممکن است 
یک ملت سردرگم را 
به بی‌راهه‌های
 تاریکِ تاریخ بکشاند
آن هم چه کشاندنی، چه کشاندنی

اسماعیل خویی نیز مانند قاطبه‌ی نویسندگان پیش از انقلاب
عضو گرداب اندیشه‌های چپِ مدشده در آن دوران بود
حامیِ چریک‌های فدایی خلق، یا همان تروریست‌های خیابانی 
و میدانی
این‌که شاگرد اول تمام دوران تحصیل باشی، با بورس به لندن بروی 
و دکتری فلسفه بگیری، اما زیر پرچمِ خونینِ بیژن جزنی‌ها و رفیق استالین‌ها 
سینه بزنی، می‌تواند موضوع پژوهشی تام و تمام لقب گیرد 
تا بفهمیم که چگونه یک ملت می‌تواند اینچنین خویشتن را به کام نابودی کشاند 
این همان بزرگ‌ضعفِ ملت‌هایی‌ست که اندیشه‌ورزی و تلاش‌های معرفتی‌شان
نه پروسه‌ای تاریخی در راه تفکر، که پروژه‌ای سیاسی و پوچ‌گذر است
ما هیچ‌گاه نتوانستیم "آگاهی" را پروسه کنیم که در بهترین حالت 
آگاهی برای ما یک پروژه بود. یک پروژه‌ی تماما سیاسی که مجبور است 
خود را نه در مقابل امر تفکربرانگیز، 
که در پیشگاهِ امر سیاسی به محک‌های سنجش بسپارد
 کافی‌ست مقابل قدرت، هارت و پورت کنید. 
هارت و پورت‌هاتان "اندیشه" لقب می‌گیرند. 

بی‌دلیل نیست که علی شریعتی در حکمی نابخردانه، 
جهل خود را 
بر سر مخاطبان هوار می‌کرد؛
"اگر سواد ندارید، خب نداشته باشید، اگر درس نخوانده‌اید، خب نخوانده باشید. شما می‌توانید یک روشنفکر باشید!" 
و مراد شریعتی از روشنفکر، 
کسی بود که مقابل سیاست‌های پهلوی سنگر بگیرد
 چه با قلم، چه با قمه تمامِ تاریخ پساانقلاب می‌تواند فرصت نیکی برای بازاندیشی 
در تمام کتب تاریخ معاصر این سرزمین باشد.
 این فرصت نیک را اسماعیل از دست نداد. هرجا که مجال بود 
و بلندگویی، 
به جهل هم‌کیشان خود شهادت داد 
یادم هست که در یکی از گفت‌و‌گوهای خود عنوان داشت 
که روزی در کلاس درس، شاه را خر خواند.
او گفته بود:
"شاه یعنی بزرگ، خر هم یعنی بزرگ"
. دو تن از شاگردانِ حاضر که راپورت او را داده بودند، 
نامه‌ای از جانب ساواک گسیل داشتند تا او را اخراج کنند
دانشگاه اما مقاومت کرد. 
او از قسمت آموزش به پژوهش دانشگاه انتقال یافت 
و این جابه‌جایی، سزای استادی شد که شاهِ مملکت را خر خطاب کرده بود. 

امضاءِ عبدالکریم سروش پای حکم اخراج اسماعیل خویی از دانشگاه 
اما، 
پایان خیال‌پردازی‌های شاعرانه‌ی او در میدان سیاست بود. 
اسماعیل از آن تاریخ به بعد، انسان دیگری شد. 
برای مفاهیمی چون عدالت
 و آزادی، انسان و آبادی، تفسیرهای تازه‌تری دست‌و‌پا کرد 
تا هنوز و همچنان در بند ریشه‌های جعلیِ آزادی‌خواهان سرزمین خود نباشد
او اخراج شد تا بفهمد سرانجام لاسیدن‌های سیاسی می‌تواند انقلاب باشد
 و معنای راستین انقلاب، حکم اخراجی در جیب. 
که این کمترین هدیه‌ی انقلابیون به مردم جهان است 
 اسماعیل خویی پر کشید
شاعری که وقتی بچه بود، غم بود، 
اما کم بود

بازتاب سیاسی فرهنگ ایران (۲)

۱۴۰۱ تیر ۲۰, دوشنبه

اندیشه‌ی نو شدن، همان تغییر است


 (اندیشه‌ی نو شدن همان تغییر است)

مصاحبه‌ی «مجله‌ی خداناباوران عرب» با احمد قبانچی

ترجمه‌ و مقدمه: 

از یاسر میردامادی


مقدمه‌ی مترجم:

 احمد علی حسن قُبّانچی، معروف به احمد قبانچی (به عربی: أحمد القبانجي)، متولد ۱۹۵۸ میلادی/۱۳۳۶ خورشیدی

 در نجف، یکی از روشن‌فکران دینی صاحب نام عراقی است. 

او تحصیلات حوزوی خود را در نجف، بیروت و قم به انجام رسانید و از جمله در نزد دو عالم بنام شیعی

 محمد باقر صدر (۱۳۵۹-۱۳۱۳ خورشیدی) و محمدحسین فضل الله (۱۳۸۹-۱۳۱۴ خورشیدی) شاگردی کرد.۱


 پدر او و پنج تن از برادران‌اش به دست حکومت صدام کشته شدند و خود او پس از فرار از عراق در نهایت در ایران سکنی گزید. او در سال‌های اقامت‌اش در ایران در کنار نیروهای ایرانی به جنگ علیه نیروهای صدام پرداخت و مجروح شد.

سال‌های طولانی‌ی اقامت او در ایران، به چرخش فکری مهمی در قبانچی، 

که در ابتدا بسیار سنتی می‌اندیشید، انجامید. 

او که در ابتدا کتاب‌هایی از دستغیب و مطهری به عربی ترجمه می‌کرد و دست به تألیف آثار سنتی می‌زد، 

اندک-اندک اقدام به ترجمه‌ی کتاب‌های روشن‌فکران ایرانی مانند 

عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان به عربی زد و عمیقاً تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفت.

 این اثرپذیری عمیق را می‌توان در آثار متعدد تألیفی وی از جمله کتابی که در باب وحی به رشته‌ی تحریر در آورده

 با عنوان «نبوت و مسأله‌ی وحی الهی» (النبوة وإشكالية الوحي الإلهي) و مشابهت بحث‌های

 این کتاب با نظریه‌ی وحی سروش و شبستری مشاهده کرد.


نواندیشی قبانچی در حوزه‌ی دین از حاشیه‌ی سیاسی هم برکنار نماند.

 پس از سقوط حکومت صدام قبانچی به عراق بازگشت.

 اواخر سال ۹۱ خورشیدی او پس از سفری به ایران از سوی مأموران وزارت اطلاعات وقت دست‌گیر شد.

 گفته می‌شود این دستگیری از جمله با فشار برادر او، صدر الدین قبانجی صورت پذیرفته بود.

 صدرالدین قبانچی امام جمعه‌ی نجف و از رهبران «مجلس اعلای عراق» (مجلسی نزدیک به جمهوری اسلامی ایران) است 

که احمد برادرش را کافر و مرتد خوانده بود. 

این دست‌گیری گرچه در فضای فارسی زبان انعکاس چندانی نیافت اما اعتراض برخی از روشن‌فکران عرب، 

از جمله ایاد جمال الدین (روحانی و سیاستمدار لیبرال عراقی) را برانگیخت 

و منجر به راهپیمایی‌هایی در مقابل سفارت ایران در بغداد شد۲


 قبانچی پس از این فشارها نهایتا آزاد شد و اکنون در عراق ساکن است.

 چند ماه پیش از دست‌گیری قبانچی در مجله‌ی «کتاب ماه دین» در ایران مقاله‌ای بی نام منتشر شد

 که به بررسی یکی از کتاب‌های قبانچی با عنوان «زن، مفاهیم و حقوق» (المرأة، المفاهيم والحقوق) پرداخته بود.

 در همان ابتدای مرور کتاب، این اثر این‌گونه معرفی شده بود: 

«حاوی افکار جدیدی است که در چهارچوب تهاجم فرهنگی به عراق قرار می‌گیرد»۳

گفت‌وگوی «مجله‌ی خداناباوران عرب» (قناة الملحدين بالعربي) با احمد قبانچی۴

 دست‌کم از چهار جهت واجد اهمیت است:

١- روشنفكران دینی بسیار به ندرت با خداناباورانی که آشکارا هویت خود را بر اساس خداناباوری

 تعریف کرده‌اند وارد گفت‌وگو شده‌اند. 

گفت‌وگوی زیر یکی از نمونه‌های نادر از این باب است که می‌تواند مدلی برای گفت‌وگوهای بیشتر از این دست باشد.


۲- از سوی دیگر، خداناباوران ایرانی نیز به ندرت وارد گفت‌وگو با 

روشنفکران دینی (چه رسد به گفت‌وگو با روحانیان) شده‌اند. 

ابتکار مجله‌ی خداناباوران عرب در گفت‌وگو با یک روشنفکر دینی با پیشینه‌ی حوزوی

 می‌تواند برای خداناباوران ایرانی نیز الگوی درخوری فراهم آورد.


۳- حوزه‌ی علمیه‌ی قم از نظر پی‌گیری بحث‌های روشنفکری و شاخه‌های جدید علوم انسانی،

 در مقایسه با حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، کربلا و سامرا بسیار پیشتاز است،

 اما به نظر می‌رسد که قبانچی در طی سال‌هایی که به عراق بازگشته است و بحث‌های رادیکال خود را 

با صراحت در قالب کتاب و یا در یوتیوب نشر داده است۵

با مشکلی جدی از سوی روحانیان عراقی مواجه نشده است۶

گرچه خود او در این گفت‌وگو از حاکم بودن فضای تکفیری گلایه می‌کند،

 اما او نهایتا در ایران بود که بازداشت شد و نه عراق. 

تفاوت فضای ایران و عراق از این جهت را شاید بتوان بر اساس تفاوت حکومت ولایت فقیه در ایران 

و حکومت سکولار در عراق توضیح داد.


۴- روشنفکری دینی ایرانی نه تنها در درون ایران 

هم‌چنان اثرگذار است (گرچه در مقایسه با دهه‌ی شصت و هفتاد خورشیدی رقیبانی جدی هم یافته است) بل‌که

 بر بخشی از فارسی‌زبانان ایرانی خارج از ایران و نیز بر بخشی از روشنفکران افغان

 و احتمالا تاجیک و از رهگذر ترجمه بر بخشی از روشنفکری عربی هم اثرگذار بوده است.


مصاحبه 


گزارش‌گر

 شما در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف درس خواندید و در آن‌جا فقه و اصول فرا گرفتید

 تحصیلات حوزوی چه چیزی به شما افزود؟ 

نظر شما در مورد روش‌های آموزش دینی به طور کل چیست؟

 تحصیل حوزوی شما در کارزار اجتماعی کنونی چه سودی برای شما به دنبال داشت؟


احمد قبانچی 

تحصیلات حوزوی من به طور طبیعی چیزهای زیادی به من آموخت

چیزهایی که پیش‌تر آن‌ها را نمی‌دانستم، به ویژه در زمینه‌ی علوم دینی، 

اما اگر از فایده‌ی این تحصیلات برای خودم و اجتماع از من بپرسید، 

متأسفانه این تحصیلات حوزوی، که سال‌های زیادی از عمر مرا به خود اختصاص داد، هیچ فایده‌ای نداشت

بل‌که تنها اتلاف وقت و انرژی بود 

با این حال الان می‌توانم با استفاده از آن‌ علوم به نقد خود آن علوم بپردازم 

و بطلان آن‌ها و تاریخ مصرف گذشته بودن‌شان را نشان دهم، 

بدان امید که این زمینه‌ای برای تغییرات معقول و شایسته در مطالعات دینی باشد


گزارش‌گر

 آقای قبانچی آیا شما معتقدید که آرا و نظرات شما به اطلاع مردم رسیده

 و یا این‌که این امر هنوز در مرحله‌ی خیزش اولیه است؟ 

چه برآوردی از گسترده‌گی پیگیران و اثرپذیران از بحث‌های خود دارید؟

 آیا این گروه را پویا می‌بینید یا ایستا؟ 

آیا تنها در عراق بحث‌های شما پیگیری می‌شود و یا از آن فراتر می‌رود؟


قبانچی 

به نظر می‌رسد که افکار نواندیشانه به اطلاع مردم می‌رسد، حال یا از رهگذر بحث‌های من یا بحث‌های متفکران دیگر

ما امروزه شاهد بیداری جدیدی هستیم، توخالی و پوشالی بودن اسلام سیاسی

 و دیگر ایدئولوژی‌ها بر مردم آشکار شده است

همین اواخر در مصر و تونس شاهد کنار زدن احزاب اسلام‌گرا از سوی مردم بودیم

 آگاهی مردم به حدی رسیده است که شروع به نقد تفکر دینی و فقهی و شریعت‌محور و حتی شروع به نقد قرآن کرده‌اند

 این‌ها نشان از فروریختن مقدسات، تابوها و خط قرمزهایی دارد که ذهنیت عربی به دور خود تنیده است

 و خود را برده‌ی میراث گذشته ساخته است

 پی‌گیران و اثرپذیران از تفکرات نواندیشانه امروزه تبدیل به نیرویی پویا و با نشاط گشته‌اند

و این علیرغم کمبود امکانات و دشواری‌های روشن‌گری در جوّ تکفیری و فرهنگ گذشته‌پرست 

و قوم‌گرایانه‌ای است که جوامع عربی در آن زیست می‌کنند

بهترین نمونه‌ی برای قوی بودن جریان روشن‌فکری در عراق اتفاقی است که برای من افتاد 

شما می‌دانید که حکومت‌های منطقه از قوت و شوکت و نیز از دستگاه‌ امنیتی‌ حکومت ایران می‌ترسند

 با این‌حال حکومت ایران از گروه روشن‌فکرانی که در اعتراض به دست‌گیری من

 در بغداد و بصره راهپیمایی کردند، ترسید 

و مجبور شد مرا آزاد کند، و این در حالی بود که حکومت ایران اتهامات سنگینی به من وارد کرده بود


گزارش‌گر

 در مورد عملی شدن افکارتان در آینده چه نظری دارید؟

 آیا در این زمینه خوش‌بین هستید؟


قبانچی 

خوش‌بینی من به ایده‌ها نیست بل‌که به میزان فراگیری این اندیشه‌ها در میان مردم

 و سود بردن همه‌گان در زندگی‌شان از بسط یافتن این ایده‌ها است 

معتقدم چاره‌ای نداریم جز این‌که خوش‌بین باشیم

به ویژه آن‌که این اندیشه‌ها با زمانه و الزامات واقعیت سازگار است

 و این درست بر خلاف افکار گذشته‌پرستانه‌ای است که اولیای دین بر دوش می‌کشند

 که نه با زندگی مدرن سازگار است و نه با واقعیت


گزارش‌گر

 شما را چگونه باید دسته‌بندی کنیم؟ 

آیا شما سنی هستید یا شیعه، معتزلی هستید یا قرآن‌گرا، یا این‌که به دسته‌ی دیگری تعلق دارید؟


قبانچی 

من هر چارچوبی که انسانیت آدمیان را تکه-تکه کند ردّ می‌کنم

 من تمام مذاهب را ردّ می‌کنم و به نظرم اهل سنت و شیعیان به یک مقدار باطل اند 

بل‌که اسلامی که امروز میراث برده‌ایم آن اسلامی نیست که گنج خداوند است 

بل‌که صرفا یک دسته‌بندی اجتماعی است 

و با چنین اسلامی هیچ انسانی کمال معنوی و اخلاقی نمی‌یابد

 بل‌که با این اسلام تخم تعصب و جهل و خرافه و نزاع قومی و مذهبی در دل انسان‌ها کاشته می‌شود 

امروزه اسلام تبدیل به عامل عقب‌ماندگی و سبب مهم توحش و عدم گشوده‌گی‌ی مسلمانان به تمدن و تجدد شده است


گزارش‌گر

 نظر شما در باب مسیحیت و یهودیت چیست؟ 

و به طور خاص نظرتان در باب آیین بهایی که اخیرا در کشورهای عربی، به ویژه مصر، گسترش يافته چیست؟


قبانچی 

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم مسیحیت و یهودیت و نیز آیین بهایی و دیگر ادیان و مذاهب، درست مثل اسلام، 

تقسیم‌بندی‌هایی اجتماعی‌اند؛ 

از جانب خدا دین فرود نمی‌آید 

همان‌طور که جامعه‌شناس آلمانی دورکیم اشاره کرد این تقسیم‌بندی‌ها برای حفظ انسجام اجتماعی 

و تقویت مناسبات میان اعضای یک جامعه است

دین -تا آن‌جایی که برای تقویت هویت اجتماعی‌ی افراد جامعه است- مانند نژاد، زبان و وطن است

 اما آن‌چه دین الهی است ایمان خالصی است که انسان با قلب خود با آن زندگی می‌کند

 این ایمان خود را در قالب عشق و توکل به خداوند و پایبندی به ارزش‌های اخلاقی و ایده‌آل‌های انسانی نشان می‌دهد 

دین الهی همان چیزی است که به آن وجدان می‌گوییم

وجدان ندای درونی خداوند در همه‌ی انسان‌ها است

 هر فردی وظیفه دارد که در زندگی خودش به آوای وجدان‌اش گوش فرا دهد

 حالْ دین‌ و مذهب‌اش هر چه که می‌خواهد باشد

 زیرا خداوند به دل‌های آدمیان نظر می‌کند و نه به ظاهر آن‌ها

چنان‌چه در حدیث مشهوری به همین نکته اشاره شده است.7


گزارش‌گر

 شما بارها به این نکته اشاره کرده‌اید که فهم ظاهرگرا از متون و عقاید دینی را ردّ می‌کنید

نظر شما در باب متن قرآن و معنای کمال، که در حدیث، سنت و میراث دینی آمده، چیست؟


قبانچی 

ما نیاز داریم ساز و کارهای علم هرمنوتیک را در فرایند فهم متن دینی به کار گیریم

 بدون به کارگیری این ساز و کارها اهداف وحی نمی‌تواند برای ما الهام‌بخش باشد و نمی‌توانیم میراث نبوی را دریابیم 

زیرا فهم ظاهرگرا از متون دینی، که الان در نهادهای دینی رایج است

 موجب می‌شود که در فهم گذشته‌گان از متون دینی باقی بمانیم

 و در آن جمود بیابیم 

این در حالی است که حقایق و فرهنگ‌ها با تغییر نیازها و افکار انسانی تغییر می‌کند

 و در نتیجه احکام شرعی و فکر دینی نیز تغییر می‌کند. 

این بدان معنا است که

۱

 نمی‌توان متن دینی را، بدون در نظر گرفتن بافتار و بستر تاریخی‌ شکل‌گیری‌اش

بر شرایط تاریخی دیگری که بسیار متفاوت از گذشته است، پیاده کرد

۲

 باید تأثیر بنیان‌های فکری و پیش‌انگاشته‌های مفسر و فقیه در فرایند فهم متن را در نظر گرفت

۳

 نباید متن دینی را تابع تمایلات مفسر ساخت و در نتیجه در تفسیر خود به نتایجی دست یافت 

که از عقل و واقعیت و اهداف شارع فاصله داشته باشد

۴

- باید از تعابیر مجازی و استعاری که در متون دینی آمده فهم درستی به دست آورد 

و دست به ترجمه‌ی فرهنگی این تعابیر بر اساس شیوه‌ای غیر تحت اللفظی زد

 نباید پنداشت که منظور از کلماتی که در متون دینی آمده معنای لغوی آن‌ها است 

و یا این کلمات قرار است واقعیت خارجی را بازتاب دهد و از آن حکایت کند

بل‌که تصور درست این است که منظور از این کلمات چیزی ماورای معانی لغوی آن‌هاست 

و این‌ها جنبه‌ی توصیه‌ای دارد و احکامی انشایی است


گزارش‌گر

 شما در بحث‌های خود عموماً به فلسفه مراجعه می‌کنید. 

در مقایسه با دیگر ارزش‌ها ارزش فلسفه چیست؟


قبانچی 

پرسش شما یک مقدار فاقد پیچیده‌گی لازم است

ما فلسفه‌ی واحدی نداریم، بل‌که فلسفه‌های متعدد داریم و نیز معیار فلسفی واحدی وجود ندارد که بتوان به آن مراجعه کرد 

منتهی، فلسفه عقلانیت را در انسان تقویت می‌کند

 و این چیزی است که برای فهم دین در زمانه‌ی کنونی به آن نیاز داریم

در زمانه‌ای که اندیشه‌ی دینی به خرافات و باورهای غیر اخلاقی بسیاری آلوده شده است

 این نیاز چیزی است که اولیای دین به شدت با آن مقابله می‌کنند و فلسفه را حرام می‌دانند

 و مردم را از عقلانیت بر حذر می‌دارند

 آن هم با این توجیه که دین خدا را با عقل نمی‌توان فهمید و عقل بشری از فهم دین و شریعت ناتوان است 

نتیجه‌ی چنین فکری این است که مردم در عقب‌مانده‌گی و در غل و زنجیر جهل و تقلید از ارباب دین باقی می‌مانند. 

کسی که هر خرافاتی را به اسم دین می‌پذیرد، راه درازی تا تروریست شدن ندارد


گزارش‌گر

امروزه علم حتی از بدیهیات عقل بشری نیز عبور کرده است

نظر شما در باب ناسازگاری علم جدید با متون دینی چیست؟


قبانچی 

علم از بدیهیات عقل بشری عبور نکرده است، بل‌که بدیهیات عقل بشری تغییر می‌کند

 هر عصری بدیهیات نظری و علمی خود را دارد

 در گذشته نظریه‌ی بطلمیوسی در علم هیأت قدیم بدیهی به شمار می‌آمد

 تا این‌که نظریه‌ی کوپرنیک از راه رسید و اکنون این نظریه از بدیهیات است

 نظریه‌ی شورا و بیعت در گذشته بدیهی بود، اما الان دموکراسی جای آن را گرفته است

 ناسازگاری علم جدید با متون دینی مسأله‌ی مهمی است

 این مسأله را می‌توان با پیروی از روش‌های مدرن در الهیات حل کرد 

این ناسازگاری را گاهی با تمایز نهادن میان روش علمی با روش در دین

 و گاهی با این نکته که کار دین توصیف است اما کار دین ارزش‌گذاری است 

یا این‌که علم ظواهر طبیعت و قوانین طبیعی را توصیف می‌کند اما دین سبک زیست معینی را توصیه می‌کند، حل می‌کنند 

این یعنی علم به عقل نظری تعلق دارد و دین به عقل عملی

 نظریه‌های دیگری نیز برای حل تعارض علم و دین پیشنهاد شده که جای بحث آن‌ در این‌جا نیست


گزارش‌گر

 بسیاری از مسلمانان به اعجاز علمی و ادبی قرآن اعتقاد دارند،

 آیا شما با آن‌ها موافق‌اید؟ 

به نظر شما چگونه ممکن است قرآن معجزه باشد؟


قبانچی 

در بحث‌های خود و نیز در کتاب‌ام با عنوان «راز اعجاز قرآنی» (سرّ الإعجاز القرآني) با دلایل فراوان نشان داده‌ام

 که چیزی به عنوان اعجاز علمی یا ادبی یا غیبی در قرآن -آن‌چنانی که علمای اسلام ادعا می‌کنند- وجود ندارد؛ 

اکنون البته جای بحث مفصل در این باب نیس

اما اعجاز قرآنی معقول در نظر من یکی از این دو امر است

۱

 نظریه‌ی صَرفه که معتزله و، از میان شیعیان، سید مرتضی به آن باور داشتند 

۲

 اعجاز وجدانی


گزارش‌گر

 شما را به سبک منحصر به فردتان در تفکر و تحلیل مسائل می‌شناسند

برداشت و منظور شما از جهان غیب به طور خاص چیست؟


قبانچی 

گاهی منظور از جهان غیب متافیزیک است، و گاهی منظور جهانی ورای جهان ظاهری است

و گاهی نیز منظور علم اختصاصی خداوند است 

گاهی منظور از جهان غیب امری هستی‌شناختی است و گاهی منظور امری معرفت‌شناختی است

 مثلا سؤال می‌شود که آیا اصلا جهانی غیبی وجود دارد؟ 

و یا سؤال می‌شود که دلیلی داریم که وجود چنین جهانی را اثبات کند؟

 و این‌که آیا می‌توان چنین جهانی را با عقل ثابت کرد و یا این‌که ناچاریم به دین مراجعه کنیم؟

 و حدود و ثغور عالم غیب چیست؟ 

به خاطر همین این پرسش پیچیده‌ای است و باید منظور خود را از پرسش معلوم کنید

 اما بگذارید چند کلمه‌ای جواب بدهم تا پرسش را بدون جواب نگذاشته باشم

 مادی‌گرایان عموما به جهانی ماورای ماده باور ندارند

 حالْ آن جهانِ ماورا حاوی روح باشد یا خدا یا دیگر موجودات مجرد

 اما عارفان تمام ادیان و فرهنگ‌های بشری بر وجود جهان دیگری در درون این جهان ظاهری اتفاق نظر دارند

در نظر آن‌ها هر چیزی، از علم گرفته تا انسان و متن دینی، ظاهری دارد و باطنی

و ما نیز بر همین عقیده‌ایم


گزارش‌گر

 شما در برخی از بحث‌های خودتان تفاوتی میان غیب مطلق و ارتباط آن با خداوند نهاده‌اید 

خداوند و مطلق را چگونه توضیح می‌دهد و رابطه‌ی میان این دو از دیدگاه فلسفی شما چیست؟


قبانچی 

منظور از «میان این دو» میان کدام دو چیز است؟ 

عموماً ارتباط با خدا مسأله‌ای عقلی، فکری و نظری نیست

 بل‌که مسأله‌ای عاطفی، احساسی و قلبی است

 عقل نظری توانایی‌ی وارد شدن در این زمینه را ندارد

 همان‌طور که کانت نشان داد

 و این همان دیدگاهی است که عارفان مسلمان و غیر مسلمان با آن موافق‌اند

 انسان در ابتدا در درون خود میلی به ارتباط با خداوند احساس می‌کند سپس در این مسیر پیش می‌رود 

تا این‌که تصویری از خداوند ذره-ذره در ذهن او شکل می‌گیرد 

ایمان به خدا امری عقلی نیست بل‌که از نیاز انسان به خدا ناشی می‌شود


گزارش‌گر

 نظر شما در باب خدا چیست؟ 

او را چگونه درمی‌یابید؟


قبانچی 

این پرسش نیاز به پاسخی طولانی دارد، خواهش می‌کنم پرسش‌هایی عمیق و پردامنه مثل این پرسش را مطرح نکنید

 بهتر آن است که به طور مشخص‌تر و جزیی‌تر پرسش مطرح کنید

زیرا خدا مقوله‌ی پیچیده‌ای است و دیدار با خداوند و شناخت او نیز چنین است

 این‌ها از آن دسته اموری است که پیامبران، عارفان و فلاسفه با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند 

شایسته است که از ایمان به خدا سخن بگوییم نه از خود خدا

تا جایی که به انسان مربوط می‌شود، ایمان به خدا مهم‌تر از خود خداست 

زیرا این ایمان است که سرنوشت انسان را تعیین می‌کند و زندگی او را جهت می‌بخشد 

خدا جز از طریق ایمان وارد زندگی انسان نمی‌شود و انسان از رهگذر ایمان‌اش است که به خدا می‌پیوندد 

و هر کس ایمان به خدا را در دل خود نیابد خدا را در زندگی خود نخواهد دید حتی

 اگر در ذهن خودش به وجود خدا باور داشته باشد 

این یعنی ایمان عبارت است از عشق به خدا نه باور به خدا

هر کس عشق به خدا را در قلب خود نیابد خدا را در زندگی خود نخواهد یافت


گزارش‌گر

 نظر شما در باب اهل سنت چیست؟


قبانچی 

آیا منظور اهل سنت از دیدگاه مذهبی است یا منظور افرادی است که سنی مذهب‌اند؟ 

آیا منظور اهل سنت از دیدگاه اخلاقی است یا منظور درستی اعتقادات آن‌ها است؟ 

یا منظور عِرق ملی آن‌ها یا عقلانیت‌شان است؟ 

این پرسش هم مبهم است و نیاز به واضح‌سازی دارد

نمی‌دانم چرا پرسش‌هایتان فاقد دقت لازم است 

در هر حال، همان‌طور که پیش‌تر گفتم مذهب سنی وضع و حال‌اش همان وضع و حال مذهب شیعی است

هر دو برساخته‌ای بشری است و نه چیزی که خدا فروفرستاده باشد

گاهی تفاوت شیعه و سنی از نظر تاریخی این است که اهل سنت از اسلام جنبه‌ی سیاسی و حکومتی‌اش را برگرفتند 

و خواستار تشکیل حکومت دینی به عنوان اصلی از اصول دین اسلام شدند

 این در حالی است که در مقابل شیعیان در تاریخ اسلام جانب مخالفت و اعتراض را در پیش گرفتند

 و از آن رو فهم‌شان از اسلام عاطفی‌تر از اهل سنت شد 

و در نتیجه خرافی‌تر از ‌آن‌ها شد

 اهل سنت نیز به نوبه‌ی خود در طول تاریخ

 بی رحم‌تر از شیعیان بوده‌اند، زیرا حکومت‌ کردن چنین اقتضایی داشته است

تروریسم بیشتر ریشه در صفوف اهل سنت دارد، درست همان‌طور که خرافه بیش‌تر ریشه در صفوف شیعیان دارد 

و خدا از تروریسم و خرافه، هر دو، بر کنار است

از آن‌جا که تشیع از نظر تاریخی بعدتر از اهل سنت شکل گرفت و در قالب یک اپوزیسیون سیاسی ظاهر شد

هر کس که با حکومت دینی و خلفا مخالف بود به تشیع می‌پیوست و پشت سنگر دین پناه می‌گرفت 

و سلطه‌ی سیاسی را متهم به بی دینی می‌کرد تا خودش به ارتداد و بی دینی متهم نشود

 از این رو مطالب ساخته‌گی و دروغ در میراث شیعی بیش از میراث اهل سنت است،

 اما طرف قوی داستان (یعنی اهل سنت) نیازی به دروغ‌پردازی و غلو نداشت بل‌که حکومت به زور و شمشیر نیاز داشت

 از همین رو می‌بینیم که شیعیان کمتر به پیامبر و قرآن تمسک می‌کنند

 زیرا قرآن و پیامبر از نظر تاریخی حاکم بودند و قرآن نقش خود را در تأیید قدرت و حکومت با شمشیر ایفا می‌کرد

 در مقابل اما اهل سنت دائما به قرآن و سنت نبوی ارجاع می‌دادند زیرا اهل سنت در این دو امر

 تأیید مذهب خود و مشروعیت‌بخشی به حکومت‌گری‌شان را می‌یافتند 

حتی اگر در رأس چنین حکومتی کسی مثل صدام می‌بود


گزارش‌گر

 آیا شما معتقدید که خداوند از خداناباوران، به خاطر خداناباوری‌شان، انتقام خواهد گرفت؟


قبانچی 

این بستگی به تصور ما از خداوند دارد

 اگر خداوند را کسی مثل صدام تصور کنیم که آدم‌ها را مجبور می‌کرد به زعامت خودش اعتراف کنند، 

آن‌گاه بله خدا از شما و تمام بی ایمان‌ها انتقام خواهد گرفت

 زیرا بر اساس چنین تصوری ایمان به خدا (مثل اعتراف به زعامت صدام) شرط وجود داشتن آدم‌ها 

و بالارفتن آن‌ها از پله‌های ترقی خواهد بود

 اما اگر خداوند را این‌گونه تصور کنیم که جهان را آفریده است تا جود و کرم و فضل خود را افاضه کند

 آن‌گاه معنای این تصور این است که خداوند تمام مخلوقات‌اش را دوست دارد

 و آن‌گاه معتقد به قانونی اخلاقی در هستی (شبیه قوانین طبیعی در عالم) می‌شویم

 این قانون اخلاقی بر خوب و بد اعمال انسان اثر می‌گذارد

 اگر آدمی کار نیک کند نیکی می‌بیند و اگر کار بد کند، بدی می‌بینید

 فرد خداناباوری که کار نیک را پیشه‌ی خود سازد و با دیگران از روی عشق رفتار کند

 در زندگی خود خیر می‌بیند و مؤمنی که به وجود خدا باور دارد اما به الزامات این ایمان تن در نمی‌دهد

 و عمل صالح در پیش نمی‌گیرد و خیر مردم را نمی‌خواهد بل‌که زیستی خودخواهانه و سوداگرانه در پیش می‌گیرد، 

بدی خواهد دید


گزارش‌گر

 چگونه می‌توان میان مسلمانی که اسلام را خود شخصا درک کرده است

 با مسلمانی که تقلید کورکورانه می‌کند، تفاوت نهاد؟


قبانچی 

اسلام سنتی و اسلام کوچه و بازار اسلامی است که از فرد طاعت کورکورانه می‌طلبد

 اما کسی که خود را از زیر فشار اجتماعی و دین کوچه و بازار بیرون بکشد و به وجدان و عقل خود رجوع کند

 اسلام حقیقی را خواهد یافت

 و این اسلامی است که تنها دعوت به فراگیری صِرف نمی‌کند

 بل‌که این اسلام حرکت در مسیر خیر و صلاح عمومی است 

و لازمه‌ی چنین اسلامی ایستادن در مقابل جامعه و افکار رایج در آن است


گزارش‌گر

 وقتی «مجله‌ی خداناباوران عرب» از شما دعوت به گفت‌وگو کرد، واکنش شما چه بود؟


قبانچی 

واکنش خاصی نداشتم. من دوستان خداناباور بسیاری دارم

من در دین خودم خط‌کشی میان آدم‌ها بر اساس عقیده و مذهب و فکر را نمی‌یابم، 

بل‌که این خط‌کشی بر اساس انسانیت و ارزش‌های اخلاقی است

 به باور من خداناباوری هم یک سبک زیست است درست مثل خداباوری

 کسی که خدا را در عقل و زندگی خود نمی‌یابد، حق دارد که خدا را انکار کند

 بل‌که وظیفه دارد خدا را انکار کند تا در دام تزویر و ریا نیفتد

 منظورم این است که وقتی فرد خداناباوری که خدا را در عالم نمی‌بیند و نیازی هم به خدا نمی‌بیند 

می‌گوید خدا وجود ندارد، گفتار او از نظر اخلاقی کاملا درست است

 وقتی هم مؤمنی می‌گوید خدا وجود دارد، گفتار او نیز از نظر اخلاقی کاملا درست است

زیرا او به خدا نیاز دارد و او را دائما در هستی و حیات خود حاضر می‌بیند

خداوند از جنس اشیاء موجود در جهان خارج نیست، خداوند با درون انسان پیوندی عمیق دارد


گزارش‌گر

به خداناباور عرب چگونه می‌نگرید؟ 

نظر شما به طور خاص در باب او چیست؟


قبانچی 

این پدیده را پدیده‌ی مبارکی می‌بینم و نشان از حرکتی رو به کمال در فضای فکر عربی دارد

 خداناباوران شروع کرده‌اند به بیرون آمدن از تاری جادویی که جامعه به دور آن‌ها تنیده است

 آن‌ها به فشار عرفی، اجتماعی و فشار دین سنتی که از لحظه‌ی تولد بر دوش فرد-فرد جامعه نهاده می‌شود، وقعی نمی‌نهند 

پیش‌تر گفتم آن‌چه که امروزه به عنوان دین اسلام با آن مواجه‌ایم، ربطی به خدا ندارد

 بل‌که این دین تبدیل به بتی شده است که به جای خدا پرستیده می‌شود

 هر انسانی که به آزاده‌گی و عقل خودش حرمت می‌نهد وظیفه دارد از این دین خارج شود

درست همان‌طور که مسلمانان صدر اسلام از دین شرک به دین توحید پیوستند

قدم اول در مسیر کمال آن است که انسان بت اجتماع را بشکند (حالْ آن بت هر چه که می‌خواهد باشد)، این

 بت‌شکنی همان «لا اله» است که همان الحاد و خداناباوری است

 آن‌گاه است که این خداناباوری مقدمه و راهی می‌شود برای ایمان حقیقی 

خداناباور نباید تصور کند که با خداناباوری‌اش به انتهای خط رسیده و کار آخر شده است

 به این معنا الحاد مقدمه‌ی ضروری ایمان است

 اما چیزهایی که بیش از همه مرا نسبت به دوستان خداناباورم به نگرانی می‌اندازد، دو چیز است

۱

 این‌که برخی از دوستان خداناباور ما، از روی ترس از واکنش‌های جامعه در مقابل آن‌ها، به دام تزویر و نفاق بیفتند 

و خداناباوری‌شان را بروز ندهند و با این کار 

چه بسا در ورطه‌ی زشت‌ترین رذیلت اخلاقی، که همانا نفاق و دو رویی است، بیفتند 

آن‌ها باید خداناباوری‌شان را با شجاعت علنی کنند

درست مثل بزرگانی مانند شهید حسین مروه8 فهد9 و هادی علوی10 و مارکسیست‌های دیگری

 که صاحبان وجدان‌های بیدار بودند 

و اگر این کار را نکنند محکوم به تن در دادن به دین سنتی مردم کوچه و بازار خواهند بود

 من معتقدم مهم‌ترین چیزی که یک انسان می‌تواند داشته باشد آزاده‌گی و استقلال‌اش است

اگر کسی این دو را از دست بدهد هر چیز دیگری هم که داشته باشد دیگر هیچ اهمیتی ندارد

می‌خواهد مؤمن باشد یا ملحد، مسلمان باشد یا کافر، شیعه باشد یا سنّی، فرهیخته باشد یا عوام

خداناباوران ما نباید وضع و حال‌شان وضع و حال برخی از مارکسیست‌های روزگار ما باشد

 که بر سر در حزب مرکزی‌شان پارچه می‌زنند که:

 «شهادت حضرت فاطمه زهراء (ع) را به پیشگاه حضرت صاحب الزمان تسلیت عرض می‌کنیم»

۲

 نگرانی دوم‌ام آن است که مبادا خداناباوری برخی از دوستان ما 

ناشی از مسؤولیت‌گریزی و عدم پایبندی‌شان به ارزش‌های اخلاقی باشد


گزارش‌گر

 نظر شما در مورد ظهور و بروزی که خداناباوران عرب اخیرا در فضای رسانه‌ای یافته‌اند چیست؟


قبانچی 

همان‌طور که پیش‌تر گفتم این را پدیده‌ی مبارکی می‌دانم که نشان از وجود حرکتی به سوی عقلانیت و تمدن 

و رها شدن از غل و زنجیر عرف و تقدس‌تراشی‌های باطل دارد


گزارش‌گر

 این روزها در مصر قانون اساسی جدید در حال تدوین است و خواسته‌ی برخی آن است

 که خداناباوران مصری هم نماینده‌ای در تدوین قانون اساسی داشته باشند

 نظر شما در باب حقوق انسانی و شهروندیِ خداناباوران عرب 

و حضور سیاسی کمرنگ و خجالت‌زده‌ی آن‌ها چیست؟


قبانچی 

با این درخواست خداناباوران موافق نیستم

 و کافی است که ما سکولاریسم بخواهیم زیرا این عنوان عامی است که تمام گروه‌های سکولار را 

بدون هیچ تمایزی در بر می‌گیرد

 خداناباوران گروهی جدای از اجتماع نیستند، پس صِرف شهروند بودن تمام حقوق آن‌ها را تأمین می‌کند

 این بحث البته از جهت سیاسی بود

 ولی از جهت فرهنگی خداناباوران لازم است که زیر عنوان خداناباوری دست به عمل و تحرک بزنند

 تا ذهنیت جوامع عربی تکانی بخورد و جمود فرهنگی و دینی در میان آن‌ها شکسته شود

در هر صورت، آن‌چه در مصر در قالب انقلاب علیه حزب دینی در حال رخ دادن است، 

گشایشی به سوی پیشرفت، شکوفایی و انسانیت است

 و معتقدم این نخستین انقلاب به معنای صحیح کلمه بعد از انقلاب فرانسه است، 

یعنی انقلابی که انگیزه‌های ایدئولوژیک و دینی در آن راه ندارد بل‌که انگیزه‌ی انسانی و عقلی در آن وجود دارد


گزارش‌گر

 اگر فرزند شما یا یکی از نزدیکان‌تان به صراحت بگوید که خداناباور شده است

 رابطه‌ی شما با او چه تغییری می‌کند؟


قبانچی 

اگر خداناباوری او ناشی از عقل و وجدان باشد، یعنی خداناباوری قشری نباشد، رابطه‌ی من با او تغییری نمی‌کند

همان‌طور که ایمان افراد به دو دسته‌ی ایمان قشری و ایمان معنوی تقسیم می‌شود

 خداناباوری نیز به دو دسته‌ی خداناباوری قشری و خداناباوری معنوی تقسیم می‌شود

خداناباوری قشری زاده‌ی هوا و هوس و گریز از تکلیف اخلاقی و دینی و حاصل مسؤولیت‌ناپذیری است

 اما خداناباوری معنوی حاصل حس انسانی و آگاهی به کثرت شرور در عالم و نیافتن خداوند در عقل و وجدان است

 و نیز حاصل مشاهده‌ی قتل و ظلم و تعدی و خون‌ریزی به اسم الله و دین است 

وجدان چنین فرد خداناباوری او را به انکار خدا و اسلام و خدای ادیان دیگر سوق داده است؛ 

او خداناباور معنوی است


گزارش‌گر

 و پرسش آخر این‌که، برای خواننده‌گان خداباور و خداناباور مجله‌ی ما چه توصیه‌ای دارید؟


قبانچی 

به آن‌ها می‌گویم که در این دوره و زمانه که تروریسم، نزاع قومی، دیگری‌ستیزی و از خود بیگانه‌گی سکه‌ی رایج شده است

آن‌چه ما به شدت به آن نیاز داریم دین نیست، 

بل‌که ارزش‌های اخلاقی، بازگشت به وجدان و عشق و پرورش ارزش‌های انسان‌گرایانه است

 هویت انسانی ما اکنون بر اثر سیطره‌ی هویت‌های پوشالی و غیر حقیقی مانند هویت دینی، مذهبی و قومی 

و مانند آن‌ گرفتار بحرانی حقیقی شده است

 پس از آن که برای ما ثابت شد این هویت‌ها پوچ و پوشالی است، 

باید به هویت حقیقی خود باز گردیم و آن همانا هویت انسانی است

ما پیش از آن که مسلمان، شیعی یا خداناباور باشیم، انسان‌ایم


پانویس‌ها

1

 برای روایتی خواندنی در فارسی از آراء و احوال احمد قبانچی، بنگرید به نوشته‌ی کوتاه محمدجواد اکبرین در سایت جرس، در این آدرس.

2

 روایتی از این راهپیمایی در سایت «العربیه» آمده است، بنگرید به این آدرس

3

 “نگاهی انتقادی به کتاب المرأة، المفاهیم و الحقوق.” کتاب ماه دین، شهریور ۱۳۹۱، شماره ۱۷۹، ص۳۷

4

 اصل عربی این مصاحبه را می‌توانید در این آدرس بیابید

5

 بنگرید به سخنرانی‌های قبانچی در یوتیوب

6

 گرچه برخی از روحانیان منبری او را از نظر عقیدتی منحرف دانسته‌اند و مردم را از او بر حذر داشته‌اند 

برای یک نمونه بنگرید به این ویدئو

7

 اشاره‌ به این حدیث مشهور از پیامبر است: «إِنَّ اللَّه لا يَنْظُرُ إِلَى أَجْسَادِكُمْ و لا إِلَى صُوَرِكُمْ وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ»، خداوند 

به جسم و ظاهر شما نمی‌نگرد، بل‌که به دل‌های شما می‌نگرد

8

 حسین مروه (۱۹۸۷-۱۹۱۰) روشنفکر و نویسنده‌ی چپ‌گرای لبنانی بود که از میان آثار وی «جریانات مادی در فلسفه‌ی اسلامی-عربی» (النزعات المادية في الفلسفة العربية الإسلامية) مشهور است

 این اثر در زمان خود جنجال بسیاری برانگیخت.

 او در منزلش ترور شد. این ترور را به حزب الله لبنان نسبت می‌دهند

9

 یوسف سلمان یوسف مشهور به فهد (۱۹۴۶-۱۹۰۱) فعال سیاسی چپ‌گرای عراقی بود.

 او را نخستین زندانی سیاسی می‌دانند که در عراق اعدام شد

10

 هادی علوی (۱۹۹۸-۱۹۳۳) متفکر و نویسنده‌ی چپ‌گرای عراقی بود

 از جمله آثار وی «گوشه‌ای از تاریخ شکنجه در اسلام» (من تاريخ التعذيب فى الإسلام) است

منبع رادیو زمانه

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ