پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه

بازتاب سیاسیِ فرهنگ ایران (۱)

 

داروین صنوبر

 فرهنگ ایران و بازتاب سیاسی آن

شورش علیه آینده


در سال‌های اخیر هرگاه که اوضاع کمی بد می‌شود، 

مجبور می‌شوم مدام به یک سوال تکراری پاسخ دهم؛ 

آیا فرجی در راه است؟ 

آیا این نظام "رفتنی" است؟

.عموما مخاطبان یک جامعه‌شناس علاقه وافری دارند 

تا آینده‌ی اجتماعی خود را در جام‌ جهان‌بین او به نظاره بنشینند

شاید این خیل‌عظیمِ ناامیدان برای دوام‌آوردن و ادامه‌دادن، 

به نستراداموس‌هایی علوم انسانی‌خوانده نیاز دارند تا بهشان بگویند 

که آری، آینده آبستنِ تغییرات اساسی در سبک زیستن‌های 

سیاسی، اجتماعی است.

.اما این‌گونه نیست دوستان؛ تاریخ که شوخی ندارد

،چهل سال پیش در این مملکت تصمیم گرفتند تا رژیم سیاسی را دگرگون کنند

.حال باید تاوان بدهند

در یک بازیِ حکم چهارنفره هم وقتی برگ‌تان "خاکی" شد، 

نمی‌توانید آن‌را بردارید، خاکی شده است،

می‌فهمید؟

.باید بازی کنید تا دست تمام شود

آن که فقط یک بازی است، این اما تاریخ است.

کلی کبکبه و دبدبه دارد، فلسفه دارد، تاریخ دارد! مگر بچه‌بازی است؟


تا کنون در توصیف انقلاب پنجاه‌و‌هفت از مفاهیم زیادی وام گرفته‌اند.

از

"انفجار نور" گرفته تا "بازگشت به خویشتن".

.از نگاه من اما، انقلاب پنجاه‌و‌هفت شورش علیه آینده بود

.ما علیه آینده شوریدیم، به آینده یورش بردیم

.به همین راحتی که آشتی نخواهد کرد، 

دمار از روزگارمان درخواهد آورد

بیائید با منطق اسطوره به‌خوانش مسئله بپردازیم؛

.خدایانِ اسطوره‌‌ای کین‌توز و انتقام‌جو بودند

ما علیه خدای آینده شوریدیم. 

می‌دانید؟

خدای آینده

 

امروز ما با حاکمیت‌مان

پیتر برگر در "شایعه‌ی فرشته‌گان" و در فصل 

"امکان‌های الهیاتی، آغاز با انسان"

 از داستانی روزمره،

پرسشی هولناک بیرون کشیده و میخکوب‌مان می‌کند؛

کودکی شب‌هنگام از خواب بیدار می‌شود و خود را محصور در تاریکی، 

تنهایی و خطرهای ناشناخته می‌یابد

... در چنین لحظه‌ای، خطوطِ واقعیتِ مورد اعتماد، مبهم یا تار می‌شوند 

و کودک شروع به گریه کرده و مادر را می‌خواهد

...این مادر است که قدرت آن ‌را دارد تا آشوب را از فرزندش دور کند و شکل بی‌خطر دنیا را به او بازگرداند

او کودک را در آغوش می‌گیرد، با او حرف می‌زند 

و درون‌مایه‌ی این گفت‌و‌گو نیز چنین خواهد بود

"نگران نباش، همه‌چیز مرتب است، همه چیز خوب است"

اگر همه‌چیز به خوبی پیش رود، کودک دوباره خاطرجمع می‌شود، 

اعتمادش به واقعیت را به دست آورده

.و با این اعتماد به خواب می‌رود

این صحنه‌ی پیش پا افتاده پرسشی غیرعادی را برمی‌انگیزد 

که بلافاصله بُعدی دینی به همراه دارد؛

آیا مادر به کودک دروغ می‌گوید؟

.پاسخ به این پرسش می‌تواند "نه" باشد، 

تنها در صورتی که در تعبیر دینی از هستیِ انسان، 

حقیقتی نهفته باشد

به عکس، اگر واقعیتِ طبیعی تنها واقعیت موجود باشد، 

مادر دارد به فرزند خود دروغ می‌گوید؛ 

دروغ به خاطر عشق

زیرا اطمینان ‌خاطر دادن از زمان و موقعیت آن دو فراتر می‌رود

 و بر ادعایی درباره‌ی واقعیت به معنای دقیق کلمه دلالت می‌کند

آن وقت است که آشکار می‌شود 

هیچ‌چیز مرتب نیست و هیچ‌چیز سر جای خود 

قرار ندارد

دنیایی که به کودک گفت شد بدان اعتماد کن، همان دنیایی است 

که در آن خواهد مُرد. 

همان دنیایی که مادر او را نیز عاقبت به کام مرگ خواهد بُرد

برگر می‌خواهد از برهان نظم و نوموس‌های ذهنی بشر پرده بردارد. 

این کتاب را نیز برای کسانی می‌نویسد که "سایبان مقدس"، کتاب پیشین او را 

به الحاد تعبیر کرده بودند 

او می‌داند که اساسا چنین پنداره‌هایی نه از جنس اخلاق، 

که از جنس متافیزیک خواهند بود 

برای برگر، "دین" همواره یکی از سازوکارهای ایجاد نوموس(نظمِ معنادار) در زندگی فردی و اجتماعی است 

چه فراوان انسان‌هایی که از پذیرش نقش پدر و مادربودن سر باز زدند 

تنها به همین دلیل که راویِ دروغ‌های نوید‌بخش و امنیت‌بخش نباشند

مادری که واقعیت طبیعی را فرض گرفته باشد و جهان را بر مبنای 

نظمی که می‌گوید

"همه‌چیز درست می‌شود"

 در نیابد، دستش خالی از وعده‌های آرام‌بخش و خواب‌کننده 

برای کودک بی‌قرار است

او حتا شده به دروغ باید بر حقیقتی صحه بگذارد که جهان را مملو 

از نظم 

آرامش و امنیت تصویر می‌کند

حواس‌مان باشد که سطور برگر را در لوای شرایط کنونی‌مان ترجمه نکنیم؛ 

دغدغه‌ی برگر در این‌جا معطوف به کارکردهای پدیدارِ دین 

در حفظ نظام‌های اجتماعی و تاب‌آوری‌های فردی 

در جهانی تاریک، محصور و ترسناک است 

او تلاش دارد تا نشان دهد 

چگونه اتفاق‌های معمولی و روزمره در زندگی شهروندان، 

می‌توانند در بستری از توافق‌های همگانی بر واقعیت، 

برساخته شده و معنا گردند

.

پیش‌تر یادداشتی نوشتم

تا از نقش انقلاب ۵۷ در هدررفتِ استعداد 

و آینده‌ی حرفه‌ای بسیاری از هنرمندان این سرزمین سخن گفته باشم

 اما در این‌جا می‌خواهم به سطح دیگری از این تاثیر تاریخی اشاره کنم؛ 

جایی که انقلاب، پرونده‌ی سیاه بسیاری از آنان را سپید جلوه داد 

و آن‌ها را از پاسخ‌گویی به تاریخ معاف کرد

 این معافیتِ تاریخی و این تبرئه‌ی اجتماعی در سطحی صورت گرفت 

که این دسته از شاعران و هنرمندان با تمامِ سینه‌ای که برای ارتجاع جر دادند، جایی در نظامِ سیاسی جدید دست و پا نکردند

نه از آن رو که نخواسته یا تلاشی برای این پیوند نکرده باشند. 

نه

تنها به این دلیل 

که نظم نوین از پذیرش آن‌ها به بدترین شکل ممکن سر باز زد

این دسته از ذکرشده‌گان با وجود پرونده‌ای سیاه 

در فعالیت‌های فکری و عملی خویش،

توانستند در اذهان عمومی جایگاهی رفیع به خود اختصاص دهند 

تا جایی که هنوز هم نمی‌شود بالای چشم‌شان را ابرو گفت 

طرفداران سینه‌چاک این دسته 

هرگونه نقد و وارسی تولیدات ایشان را توهینی غیرقابل بخشش می‌داند 

که آب را به آسیاب گفتمان جمهوری اسلامی 

سرازیر می‌کند

این شرایطی حقیقی و متناقض‌نما است، این پارادوکسی است 

که باید فکری به حال آن کرد 

طرفداران، حق دارند؛ 

ما در سنجش‌های خود از این دسته، 

هر نقد کوچکی که کنیم، گفتمان نظم جدید را تبلیغ کرده و هر بخششی 

که انجام دهیم، درس‌های تاریخی را فدا و بر حقیقتی روشن چشم بسته‌ایم

احمد شاملو می‌تواند سرمثال خوبی برای این دسته باشد. 

دیوان شعر او را ورق بزنید؛ در وصف هر جنایت‌کار و آدم‌کش حرفه‌ای 

که در تاریخ این مملکت سراغ دارید، شعر گفته است. 

در "ضیافت" به قربان صدقه‌ی چریک‌های فدایی خلق می‌رود 

و تروریسم کور آن‌ها در سیاهکل را می‌ستاید.

 احمد زیبرم، هفت‌تیر کش قهارِ چریک را کسی می‌داند که 

"در کمرگاه دریا دست حلقه توانست کرد"

، "سرود بزرگ" 

را برای شن‌ چو در کره‌ی شمالی می‌سراید، 

مدافعان انقلاب سفید را در شعر

 "با چشم‌ها" 

یاوه‌گویانی گاو گند چاله‌دهان می‌خواند 

و "خطابه‌ی تدفین" را در سوگ اعدام خسرو روزبه، 

قاتلی حرفه‌ای در لباس قلم به بازار می‌دهد

گیرم که این تقدیم آخری را بعدها با توضیحاتی گنگ 

در انتهای مجموعه پس گرفت، 

اما چه پس‌گرفتنی، چه پس‌گرفتنی

شاملو که نرمش‌های بازرگان در اوایل انقلاب را با روح انقلابی‌گری 

در تضاد می‌دید،

او را کسی خواند که برای هر انقلابِ نیم‌بند در جهان کافی‌ست 

و زمانی که اخم انقلابیون به خود را دید، زبان در نیام کشید

او پس از انقلاب، به هیچ مبارزی شعری تقدیم نکرد 

چرا که احتمالا فهمیده بود

 که زمانه، زمانه‌ی دیگری است. 

آن زمان که با خرج بنیاد فرح به لندن می‌رفت 

و همزمان "رضا خان را شرف یک پادشاهِ بی‌همه‌چیز" می‌خواند 

تمام شده است

این‌جا دیگر کسی با او شوخی ندارد. 

انقلاب شده و جواب این بچه‌قرتی 

و شامورتی‌بازی‌ها ممکن است دسته‌کلنگی در ماتحت شاعر باشد 

در کنار شاملو اضافه کنید نام سیاوش کسرایی را، رضا براهنی را، 

احسان طبری را، دکتر سنجابی و کیانوری را

این دسته از مبلغان ارتجاع و سیاهی 
بدجور پشت مفاهیمی چون 
"آزادی" 
و
 "خلق ستم‌دیده”

سنگر گرفته‌اند. 
سنگر گرفته و در ارزیابی‌های اجتماعی تخفیف خورده‌اند 
تخفیف خورده‌اند چون هنوز که هنوز است 
نقد جدی کارنامه‌ی فکری ایشان 
به سود گفتمان حاکم خواهد بود 
و این کار را برای روشن‌سازان تاریخ دشوار کرده است
این وضعیت مشابه همان چیزی است 
که در لایه‌های دیگر تفکر و اندیشه‌ورزی 
این مرز و بوم جاری می‌شود 
فمنیسمِ جاری را نمی‌توان نقد کرد چرا که در نهایت تف سر بالا خواهد بود 
و این نمی‌شودها را در ذهن خود می‌توان حالاحالاها کش داد 
برای من که زمانی مدافع سرسختِ هنر متعهد بودم،
امروز روشن است که اشتباه می‌کردم. 
هنرمند لزوما متفکر سیاسی، اجتماعی نیست 
و بهتر آن است که به جای سخن‌گفتن، سکوت کند. 
سکوت سیاسی یک هنرمند در زمانه‌ی خود فقط یک مشکل خواهد داشت،
اما سخنانِ نسنجیده و خام او ممکن است 
یک ملت سردرگم را 
به بی‌راهه‌های
 تاریکِ تاریخ بکشاند
آن هم چه کشاندنی، چه کشاندنی

اسماعیل خویی نیز مانند قاطبه‌ی نویسندگان پیش از انقلاب
عضو گرداب اندیشه‌های چپِ مدشده در آن دوران بود
حامیِ چریک‌های فدایی خلق، یا همان تروریست‌های خیابانی 
و میدانی
این‌که شاگرد اول تمام دوران تحصیل باشی، با بورس به لندن بروی 
و دکتری فلسفه بگیری، اما زیر پرچمِ خونینِ بیژن جزنی‌ها و رفیق استالین‌ها 
سینه بزنی، می‌تواند موضوع پژوهشی تام و تمام لقب گیرد 
تا بفهمیم که چگونه یک ملت می‌تواند اینچنین خویشتن را به کام نابودی کشاند 
این همان بزرگ‌ضعفِ ملت‌هایی‌ست که اندیشه‌ورزی و تلاش‌های معرفتی‌شان
نه پروسه‌ای تاریخی در راه تفکر، که پروژه‌ای سیاسی و پوچ‌گذر است
ما هیچ‌گاه نتوانستیم "آگاهی" را پروسه کنیم که در بهترین حالت 
آگاهی برای ما یک پروژه بود. یک پروژه‌ی تماما سیاسی که مجبور است 
خود را نه در مقابل امر تفکربرانگیز، 
که در پیشگاهِ امر سیاسی به محک‌های سنجش بسپارد
 کافی‌ست مقابل قدرت، هارت و پورت کنید. 
هارت و پورت‌هاتان "اندیشه" لقب می‌گیرند. 

بی‌دلیل نیست که علی شریعتی در حکمی نابخردانه، 
جهل خود را 
بر سر مخاطبان هوار می‌کرد؛
"اگر سواد ندارید، خب نداشته باشید، اگر درس نخوانده‌اید، خب نخوانده باشید. شما می‌توانید یک روشنفکر باشید!" 
و مراد شریعتی از روشنفکر، 
کسی بود که مقابل سیاست‌های پهلوی سنگر بگیرد
 چه با قلم، چه با قمه تمامِ تاریخ پساانقلاب می‌تواند فرصت نیکی برای بازاندیشی 
در تمام کتب تاریخ معاصر این سرزمین باشد.
 این فرصت نیک را اسماعیل از دست نداد. هرجا که مجال بود 
و بلندگویی، 
به جهل هم‌کیشان خود شهادت داد 
یادم هست که در یکی از گفت‌و‌گوهای خود عنوان داشت 
که روزی در کلاس درس، شاه را خر خواند.
او گفته بود:
"شاه یعنی بزرگ، خر هم یعنی بزرگ"
. دو تن از شاگردانِ حاضر که راپورت او را داده بودند، 
نامه‌ای از جانب ساواک گسیل داشتند تا او را اخراج کنند
دانشگاه اما مقاومت کرد. 
او از قسمت آموزش به پژوهش دانشگاه انتقال یافت 
و این جابه‌جایی، سزای استادی شد که شاهِ مملکت را خر خطاب کرده بود. 

امضاءِ عبدالکریم سروش پای حکم اخراج اسماعیل خویی از دانشگاه 
اما، 
پایان خیال‌پردازی‌های شاعرانه‌ی او در میدان سیاست بود. 
اسماعیل از آن تاریخ به بعد، انسان دیگری شد. 
برای مفاهیمی چون عدالت
 و آزادی، انسان و آبادی، تفسیرهای تازه‌تری دست‌و‌پا کرد 
تا هنوز و همچنان در بند ریشه‌های جعلیِ آزادی‌خواهان سرزمین خود نباشد
او اخراج شد تا بفهمد سرانجام لاسیدن‌های سیاسی می‌تواند انقلاب باشد
 و معنای راستین انقلاب، حکم اخراجی در جیب. 
که این کمترین هدیه‌ی انقلابیون به مردم جهان است 
 اسماعیل خویی پر کشید
شاعری که وقتی بچه بود، غم بود، 
اما کم بود

بازتاب سیاسی فرهنگ ایران (۲)

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ