مانندِ جویبار
که خشک میشود
اگر با دريا نباشد
لرز مبهم شکوفه های لیمو
سایه روشن زنبق
زمزمهی نم نم از هستیِ من
درخلوت زیبائی
سایه روشن زنبق
زمزمهی نم نم از هستیِ من
درخلوت زیبائی
عریانیام خیس میشود
در چشمان تو
نیلگون دریائی که
چهرهام
پستانهایم
گودیِ نافم
ترنّم درز لبانم
رویاهایم
شناورند درآن
رودخانهای
فراسوی احساسم میگذرد
بی آنکه لب وا کنم
بیا پارو بزن
تا به آن بگذری
نمکآلود است آب جویبار
طعم عشق میدهد
هرچه بیشتر بخوری
تشنهتری،
رهگذرش