پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ آذر ۶, شنبه

امام زمان در برابر علوم زمانه ( 1)


امام زمان در برابر علوم زمانه

بخش اول


نویسنده

 نيما قاسمی  


روز سوم شهریورماه سال ۱۳۸۸، چهارمین جلسه دادگاه‌های نمایشی حکومت اسلامی برگزار شد که در آن بازجویان حکومت پس از ماه ها فشار بر فعالان سیاسی اصلاح‌طلب از جمله سعید حجاریان، در شرایطی که به لحاظ حقوقی مصداق شکنجه است، موفق شدند سخنان خود را به عنوان اعترافات سیاسی- امنیتی و انکاشافات علمی- فلسفی بر دهان زندانیان بگذارند 


آنها از قول سعید حجاریان و به عنوان دفاعیات وی مطالبی را طرح کردند که در تقابل آشکار با نظرات سابق این متفکر و فعال سیاسی بود. سعید حجاریان، یا به عبارتی شکنجه‌گران، گفت/گفتند


۱

 متاسفانه در ايران با ضعف علوم انساني به خصوص در رشته‌هاي جامعه‌شناسي و علوم سياسي مواجهيم و علي‌رغم گسترش مراكز آموزش عالي و كثرت دانشجو در رشته‌هاي علوم انساني، متون آن از عمق چنداني برخوردار نيست و مطالب با ترجمه‌هاي اغلب ناقص و بدون نقد در اختيار دانشجويان گذاشته مي شود


۲

 حجم وسيعي كتاب بعد از انقلاب ترجمه شده كه بسياري از آنها جنبه ايدئولوژيك دارند و در كنه آنها مي توان ردپاي مكاتب مختلف از ماركسيسم تا نئوليبراليسم را مشاهده كرد و اين كتب و – بايد اضافه کرد – مجلات به وفور در دسترس مشتاقان است


۳

 علاوه بر اين، فارغ التحصيلان علوم انساني به خصوص در دانشگاه‌هاي خارج كه به عنوان اعضاي هيئت علمي استخدام 

مي شوند، ناخودآگاه حامل آخرين دستاوردهاي اين علوم به ايران هستند و هم اكنون مي‌توان مشاهده كرد كه ديدگاه‌هاي پست‌استوراكتوراليسم، پست‌ماركسيسم، فمينيسم و انواع مكاتب غربي تحت عنوان علم ترويج مي شوند. 

(نقل از خبرگزاری فارس/مورخه‌ی ۰۳۸۸/۰۶/)


همچنین به عنوان یکی از دلایل عدم انطباق نظریات ماکس وبر در خصوص ساختارهای سیاسی حکومت‌های شرقی بر اوضاع ایران که سابق بر این توسط حجاریان برای تحلیل ساختار سیاسی ایران به کار گرفته‌شده‌بود، از قول او 

اظهار شد که: « مذهب غالب مردم ايران تشيع است ونظام ولايت فقيه مشروعيت خود را از ناحيه مقدسه امام زمان (عج) مي گيرد و بدين لحاظ حكم ولي فقيه شعبه‌اي از ولايت رسول اكرم (ص) مي باشد» (همان.) درست پنج روز بعد، رهبر این حکومت در جلسه‌ای که جلسه‌ی دیدار با اساتید دانشگاه‌ها خوانده‌شد، پس از آنکه 

گفت « ما ملاك پيشرفت علمى‏مان را درج مقالات در مجلات آى.اس.آى نبايد قرار بدهيم. ما نمي‌دانيم آنچه كه پيشنهاد مي‌شود، تشويق مي‌شود، برايش، آن مقاله‏ نويس احترام مي‌شود، دقيقاً همان چيزى باشد كه كشور ما به آن احتياج دارد. ما خودمان بايد مشخص كنيم كه درباره‏ ى چى مقاله مي‌نويسيم، درباره‏ ى چى تحقيق ميكنيم» در 


هماهنگی کامل با بازجویان سعید جحاریان ادامه می‌دهد

د《در همين زمينه من اين را عرض بكنم كه طبق آنچه كه به ما گزارش دادند، در بين اين مجموعه‏ ى عظيم دانشجوئى كشور كه حدود سه ميليون و نيم مثلاً دانشجوى دولتى و آزاد و پيام نور و بقيه‏ ى دانشگاه‏هاى كشور داريم، حدود دو ميليون اينها دانشجويان علوم انسانى ‏اند! اين به يك صورت، انسان را نگران ميكند. ما در زمينه‏ ى علوم انسانى، كار بومى، تحقيقات اسلامى چقدر داريم؟ 

كتاب آماده در زمينه‏ هاى علوم انسانى مگر چقدر داريم؟ 

استاد مبرزى كه معتقد به جهان‏بينى اسلامى باشد و بخواهد جامعه‏ شناسى يا روانشناسى يا مديريت يا غيره درس بدهد، مگر چقدر داريم، كه اين همه دانشجو براى اين رشته‏ ها مي‌گيريم؟ 

اين نگران كننده است. بسيارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‏ هائى هستند كه مبنايش ماديگرى است، مبنايش حيوان انگاشتن انسان است، عدم مسئوليت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است. خوب، اين علوم انسانى را ترجمه كنيم، آنچه را كه غربى‏ ها گفتند و نوشتند، عيناً ما همان را بياوريم به جوان خودمان تعليم بدهيم، در واقع شكاكيت و ترديد و بى‏اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالبهاى درسى به جوانها منتقل كنيم؛ اين چيز خيلى مطلوبى نيست. اين از جمله‏ ى چيزهائى است كه بايستى مورد توجه قرار بگيرد؛ هم در مجموعه‏ هاى دولتى مثل وزارت علوم، هم در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هم در هر مركز تصميم‏گيرى كه در اينجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاه‏ها و بيرون دانشگاه‏ها. به هر حال

 نكته ‏ى بسيار مهمى است 》ت 

(پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، مورخه‌ی ۱۳۸۸/۰۶/۰۸/)


این بخش از اظهارات ولی فقیه، به نحو گسترده‌ای مورد استقبال رسانه‌های دولتی قرار می‌گیرد و خیلی از اظهارات تأییدگرانه توسط مسئولان بازگو می‌شود. درست یک هفته بعد، روابط عمومی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به نقل از ریاست این پژوهشگاه (حمیدرضا آیت اللهی) اعلام می‌کند《 که سرفصل‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها بازنگری خواهند شد چرا که « هر كشوري سعي مي‌كند شرايط بومي و منطقه‌اي خود را در تدوين دروس مورد توجه جدي قرار دهد در حالي كه در كشور ما بسياري از عناوين و سرفصل‌هاي دروس اين اقتضاء را ناديده گرفته‌اند و در جهت فرهنگ ايراني - اسلامي ما نيستند كه همين امر تجديد نظر در سرفصل‌ها را ضروري كرده‌است》ت 

(خبرگزاری فارس، مورخه‌ی ۸۸/۰۶/۱۵)


کامران دانشجو، شخصی که بعد از برگزاری یک انتخابات پرمسأله در وزارت کشور (در سمت معاونت سیاسی)، به عنوان وزیر وزارتخانه‌ی علوم، تحقیقات و فناوری معرفی و از مجلس رأی اعتماد گرفت در جلسه‌ی معارفه‌ی خود ضمن تأکید بر اینکه تنها دغدغه‌ی دین دارد گفت:《 در تفکر لیبرالیسم سیر علوم به این نحو است که انسان چه بوده، چه هست و چه خواهد شد. نتیجه این سیر و نظام‌هایی که چنین سیری را در دانشگاه‌های خود دنبال می‌کنند، نظام‌های غربی به خصوص شیطان بزرگ است ... اما در سیر علوم با تکیه بر جهان‌بینی اسلامی دو سئوال "چه کسی آفرید؟" و "برای چه آفرید؟" مطرح می‌شود با این طرز تفکر در دانشگاه سئوالاتی نظیر اینکه چرا می‌خواهیم عالم شویم نیز مطرح می‌شود》د 

(خبرگزاری مهر، مورخه‌ی ۱۳۸۸/۰۶/۱۸)


به این ترتیب موج جدیدی از طرح به اصطلاح "اسلامی کردن دانشگاه‌ها" آغاز شد که موج اولش چند سال پس از وقوع انقلاب اسلامی سال ۵۷ و متعاقبش تعطیلی دانشگاه‌ها، و تشکیل ستاد عالی شورای انقلاب فرهنگی به همین منظور 

(اسلامی کردن فضاهای آموزش عالی) 

رخ داده بود


طرح اسلامی‌کردن دانشگاه‌ها


بخش دوم

هدف «انقلاب فرهنگی» در سالهای نخست انقلاب اسلامی ایجاد پیوند بین حوزه و دانشگاه بود. آن روزها عبارت «وحدت حوزه و دانشگاه» ورد زبان مسئولان انقلابی بود. البته قرار نبود حوزه، دانشگاهی شود بلکه قرار بود با اسلامی شدن دانشگاه‌ها، دانشجو و استاد و دانشگاه، حوزوی شوند. همان طور که کسی چندان دلنگران امکان نظری همزیستی مسالمت‌آمیز دو واژه‌ی «اسلامی» و «جمهوری» در کنار هم نبود، کسی هم بحث ژرفی در باب مبانی متفاوت مدارس قدیم و جدید و عدم امکان سازش آنها با هم طرح نکرد. شعار «وحدت حوزه و دانشگاه» با شور و حرارت هرچه تمام‌تر داده می‌شد و لابد گمان این بود که شور انقلابی، همان طور که بر یک ساختار سیاسی تا دندان مسلح فایق آمده‌است، بر امتناعات فلسفی و دشواری‌هایی که این امتناعات در عرصه‌ی عمل فراهم می‌‌آورند نیز غلبه خواهد کرد

اکنون که این سطور نگاشته می‌شود سه دهه از برقراری حکومت اسلامی می‌گذرد و این زمان خوبی برای قضاوت در بارهء آرزوهای انقلابیان جوان سی سال پیش است 

صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، در مصاحبه با دویچه وله به مناسبت سخنان ولی فقیه در باب علوم انسانی، در پاسخ به این سوال که آیا انقلاب فرهنگی یک اقدام حکومتی بود و به دستور رهبر وقت انجام گرفته بود یا خیر، می‌گوید


ا《انقلاب فرهنگی اصلاً ربطی به حکومت نداشت، یعنی ربطی به رهبری انقلاب نداشت. آنها که این اقدام را انجام دادند، افراد

 مانند من بودند. من همواره گفتم اشتباه کردم، خطا کردم و از ملت تقاضای عفو کردم. صراحتا گفتم که مرا به خاطر نقشی که در جریان انقلاب فرهنگی داشتم، ببخشید》د  

(دویچه وله، مورخه‌ی ۰۱.۰۹.۲۰۰۹)


آقای زیباکلام که تجربه‌ی قبلی اسلامی کردن دانشگاه‌ها، یا به تعبیر خودش «ایدئولوژیک کردن مردم» را تجربه‌ای شکست خورده می‌داند، از اینکه در موج اول آن نقش ایفاء کرده‌است به صراحت عذرخواهی می‌کند


فقط صادق زیباکلام نیست که چنین نظری دارد

 عبدالکریم سروش، یکی دیگر از اعضای ستاد عالی انقلاب فرهنگی، که امروزه مشهورترین نماینده‌ی جریان روشنفکری دینی محسوب می‌شود، بیش از ده سال قبل در جریان مصاحبه‌ای در مورد نقش خود در این ستاد، بدین شکل توضیح می‌دهد


م《من در حد وسع خود و در حدود خطاپذیری بشری، کاری و خدمتی انجام داد

 و یادتان باشد که ستاد پس از بستن دانشگاه‌ها و برای گشودنشان ایجاد شد، نه برای بستنشان

 باری من توانستم علوم انسانی را از چنگال پاره‌ای از کژاندیشان برهانم و دروسی چون فلسفه‌ی علم و فلسفه‌ی دین را در دانشگاه‌ها برای بار نخست تأسیس کنم. و در ابتکار و تأسیس مرکز نشر دانشگاهی مشارکت فعال داشته باشم 

همین که شکل کار عوض شد، و ستاد به شورا بدل شد و چهره‌هایی در آن پیدا شدند که من سابقه و مشی و مشربشان را نمی‌پسندیدم و فاشیسم فرهنگی را در عمل و نظرشان می‌دیدم، از آن کناره گرفتم و استعفای خود را به امام خمینی نوشتم و تسلیم آیت‌الله خامنه‌ای  کردم، و صریحاً به ایشان گفتم که می‌بینم در به پاشنه‌ی دیگری می‌چرخد و لذا راه خود را در ایفأ خدمت‌های فرهنگی عوض کردم》م 

(سیاست‌نامه، ص: ۲۰۹)


اسلامی کردن علوم انسانی


بخش سوم


عبدالکریم سروش در همان سال‌ها، در مقاله‌ی «قرائت فاشیستی از دین» در مورد سرنوشت 


برنامه‌ی «وحدت حوزه و دانشگاه» و موج دومی که برای اسلامی‌کردن دانشگاه‌ها به راه افتاده بود، نوشت


ر《روزی روشنفکران دینی (به تعریفی که آوردم) حلقه‌ی وصل دو نهاد حوزه و دانشگاه بودند، اما امروز، روحانیت ملول و بدگمان از آن واسطگی، خود می‌خواهد به جای آن بنشیند و با اهل علم این زمان، همزبانی کند. رفتن کثیری از روحانیان به دانشگاه‌های داخل برای تعلیم و برخی به دانشگاه‌های خارج برای تعلم... همه بداعی آن دلربایی‌ست. اما و هزار اما، برخاستن ندای مجدد اسلامی کردن دانشگاه‌ها (به منزله‌ی یک شاهد از میان شواهد بسیار) گویی حکایت از ناکامی روحانیان دارد و به بانگ بلند می‌‌گوید که گویا استادان و دانشجویان، دل در هوای محبوب‌های دیگر دارند و چنانکه 


باید و شاید (به زعم و با معیار روحانیان) دلبرده‌ی روحانیت و سرسپرده‌ی اسلامیت نشده‌اند و لذا حاجت به رفو و شست و شوی بیشتری دارند! تصریحات پاره‌ای از اعضای شورای انقلاب فرهنگی در این باب چندان است که تردیدی در این تشخیص باقی نمی‌گذارد. من اینک در باب اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها مفهوماً و مصداقاً سخنی نمی‌گویم، چرا که خود شاهد بوده‌ام که در ستاد و شورای انقلاب فرهنگی، چه جهد بی توفیقی بر سر تعریف و تحدید و تطبیق این مقوله‌ی وحشی و رام‌نشدنی می‌رفته‌است و اینک نیز به روشنی آفتاب می‌بینم که این قافله بی‌متاع سر از کدام ناکجا آباد برون خواهد کرد و پس از ویرانگری بسیار در چه ویرانه‌ای مسکن خواهد گزید. من به تجربه و تأمل دریافته‌ام که فرمول دادن برای اسلامی کردن دانشگاه‌ها، همچون فرمول دادن برای شاعر شدن و عاشق شدن است》ت


(سیاست‌نامه، ص: ۲۱۹-۲۲۰)


 کنید که این سخنان در باب اسلامی‌کردن دانشگاه‌ها در دهه‌ی دوم عمر این حکومت گفته شده، اقدامی که باید آن را موج دوم نام نهاد. بعدها، زمانی که این مصاحبه‌ها و مقالات در مجموعه‌ی «سیاست‌نامه» دوباره منتشر می‌شد، دولت اصلاحات بر سر کار بود و روحانیت در این دوران نیز برای هدایت دانشگاهیانی که تو گویی به هیچ طریقی زیر مجموعه‌ی حوزه و علوم و ارزش‌های سنتی‌اش نمی‌شدند، از روش کتک زدن و ضرب و جرح، و چندین نوبت حمله‌ی نظامی به دانشگاه هم استفاده کردند


بد نیست برای ثبت همیشگی در تاریخ و یادآوری دوباره، بخش‌هایی دیگر از مقاله‌ی فوق‌الذکر نیز نقل شود تا صحنه‌ای که برای عبدالکریم سروش و دانشجویان مخاطب او ترتیب داده بودند با زبان شیوا و دل دردمند ایشان برایمان ترسیم شود. این حوادث تلخ در دولت آقای هاشمی رفسنجانی رخ داده بودند


«ب《بی‌پرده بگویم، زیبنده‌ی روحانیت نبود که جمعی از طلاب علوم دینی در اصفهان، خصمانه و خونخوارانه به یک معلم دانشگاه حمله کنند و سخنرانی او را به آشوب بکشند و او را ایذاء و تهدید به مرگ کنند و روحانیت در این حادثه‌ی زشت، انگشتی به اعتراض برنیاورد و خواستار مواخذه‌ی مقصران و آشوب‌گران نشود. زیبنده ی روحانیت نبود که جمعی به نام انصار حزب الله، حرمت دو هزار دانشجو را نگاه ندارند و به دانشگاه تهران حمله‌ور شوند و مجلس سخنرانی را برآشوبند و میز خطابه را بشکنند و عینک سخنران را ببرند و جامه‌اش را بدرند و جسمش را مجروح کنند و فرزندش را جلوی چشمانش کتک بزنند و خود او را به سوختن و کشتن تهدید کنند و آنگاه ظفرمندانه در سطح دانشگاه بگردند و « یا زهرا یا زهرا » گویان سینه زنی کنند... شایسته‌ی روحانیت نبود که مشتی مهاجم و در رأسشان یک روحانی، چوبه‌ی دار به دانشگاه بیاورند و جوانان دانشجو را چنگیزمنشانه تهدید کنند و آنگاه وزارت اطلاعات، همان دانشجویان مظلوم را دستگیر کند و نه مهاجمان آشوبگر را... هیچ دانشگاهی با روحانی چنین نکرده‌است و هیچ روحانی به دست هیچ دانشگاهی مضروب و مجروح نشده‌است و همسر و فرزندانش از نا امنی بر خود نلرزیده‌اند... روحانیت به حرمت آن دو هزار دانشجو که در آن حادثه آسیب دیدند، به حرمت دانشجویان دختری که در سالن سخنرانی می‌گریستند و راه فرار می‌جستند و به حرمت دانشگاهی که چنان طپانچه خورد و پهلو شکسته شد، دست کم می‌باید موضعی می‌گرفت》ت 

(سیاست‌نامه، ص:۲۲۱-۲۲۲)


مقصود نگارنده از یادآوری ایام تلخ گذشته، دلخون کردن بیشتر آزادیخواهان و آزاداندیشان نیست. نگارنده در این نوشتار قصد برانگیختن عواطف خواننده را ندارد. برعکس، بر این گمان است که اینک زمان چاره‌اندیشی و تأمل ژرف است. پس از سی سال، که اینک مردم ایران جنبشی سبز به پا کرده‌اند، نمی‌باید این جنبش تنها بر بال خشمی غلیان کرده استوار باشد. بال دیگر پرواز این سیمرغ زمردین، بی‌گمان اندیشه ‌است. اندیشه‌ای که این بار اسلامی نیست، بلکه سکولار است


نگارنده در فکر فراهم آوردن مجموعه‌ایست که پشتگرم به یک سنت فلسفی استخوان‌دار، از دستاوردهای آن برای درک عمیق آنچه بر ما رفته‌است، استفاده کند و از پس بصیرتی که به دست می‌آید، شالوده‌ی شکل جدیدی از زندگی و جهان‌بینی را برای آینده، استوار بریزد. برخلاف پدرانمان، که نسنجیده سخن‌ها گفتند و نسنجیده کارها کردند، وقت آن است که بیاموزیم کدام واژه‌ها را باید کنار یکدیگر بنشانیم و کدام واژه‌ها را باید دوباره معنا کنیم


این نوشتار هنگامی فراهم می‌آید که، بنا به گزارش کوتاهی که در ابتدای نوشته داده شد، موج سومی در اسلامی‌کردن دانشگاه‌ها راه افتاده‌ است. این خود دلیل مضاعفی‌ست بر ناکامی همه‌ی تلاش‌های گذشته در این راستا؛ تلاش‌هایی که از ارتکاب به اعمال شنیع تهی نبود. زمان آن است که تشریح کنیم کدام باید و نبایدهای قلمرو اندیشه، هست و نیست نظام سیاسی حاکم را پاره پاره کرده‌اند. بدون توجه به این باید و نبایدها، در مسیر تکرار تجربیات تلخ گذشته خواهیم افتاد. این باید و نبایدها همان قدر در ذهن گذشتگان مغفول مانده بودند، که امروز در ذهن بسیاری از ما


همان طور که از زبان استادی در بالا گفته شد، طرح اسلامی‌کردن علوم انسانی، اندیشه‌ی نسنجیده‌ای نه فقط در ذهن سیاست‌بازان حرفه‌ای، بلکه در ذهن عموم مردم کشور بود و در ابتدا بسیار پسندیده می‌نمود. امروز نیز در ذهن بسیاری از مردم عادی، به واسطه‌ی حسن ظنی که به اسلام دارند، این طرح به خودی خود طرحی هم شدنی و هم مطلوب است. نگارنده چند سال پیش، جزوه‌ای زیر عنوان «جنبش نرم‌افزاری» را مشاهده کرده بود که متن سخنرانی یکی از نمایندگان رهبر بود. مضمون این جزوه اسلامی کردن علوم، حتی علومی مانند ریاضیات و فیزیک و شیمی بود! این جزوه همچنین برخی از مسئولین عالی‌رتبه‌ی کشور را که به نحوی در ظهور جریان اصلاح‌طلبی در عرصه‌ی سیاسی کشور مسئول دانسته می‌شدند، به نا آگاهی و نادانی ــ و از این جهت معذوری ــ متصف می‌کرد. این مسئولان، به زعم سخنران، خود قربانی آموزش و پرورشی غیراسلامی بودند و پرواضح بود که چاره‌ی جلوگیری از ظهور سیاستمداران و گروه‌های سیاسی منحرف، اصلاح نظام آموزشی‌ست. (و لابد برای اثبات همین ایده بود که امسال به ضرب شکنجه و تعزیر تعداد بسیاری از این فعالان سیاسی «معذور» را وادار به بیان جملاتی مشابه آنچه که از حجاریان نقل شد، کردند!) نگارنده وقتی این جزوه را به یکی از دانش‌آموختگان فلسفه‌ی غرب در یکی از دانشگاه‌های نامدار کشور معرفی کرد، به نظر این دانش‌آموخته محتوای جزوه نه خطرناک، بلکه جذاب جلوه کرد! گویا همه‌ی آنچه که این شخص از فلسفه‌ی غرب آموخته بود، برای وی متضمن این آموزه نبود که چه تمایزی میان جهان‌بینی سنتی و جهان‌بینی مدرن وجود دارد و چگونه هر کدام جهان متناظر با خود را آفریده‌اند


بی‌شک تعلق خاطری غم‌غربتی (نوستالژیک) به سنت از یک سو، و ناتوانی در برقراری ارتباط میان آموخته‌ها و مسائل روز جامعه‌ی خود از سوی دیگر، در آسیب‌پذیری این جوان موثر بودند. از همین ضعف است که گروه‌های سیاسی نورچشمی حکومت اسلامی متناوباً و به صورت دوره‌ای سوءاستفاده می‌کنند و هر بار با شعار «بازگشت به خویشتن»، «بومی کردن» و «اسلامی‌کردن»، موجی راه می‌اندازند و بر آن سوار می‌شوند. اگرچه، به علت سطحی بودن، و غلبه‌ی روحیه‌ی منفعت‌طلبی سیاسی بر هر انگیزش دیگری، هر بار ناکام‌تر از گذشته، سرجای خود می‌نشینند


شکی نیست که نظام آموزشی هر کشوری، ذهنیت شهروندان را مهندسی می‌کند. متولیان حکومت اسلامی، از این جهت کاملاً محق‌اند که مسؤلیت غیراسلامی بودن جریان‌های سیاسی، فرهنگی، فکری و هنری پیشروی کشور را متوجه دانشگاه‌ها بدانند. اشتباه آنان، به زعم نگارنده این است که


الف: هر احتمالی را برای تعلیل شکست برنامه‌ی وحدت حوزه و دانشگاه در نظر می‌گیرند مگر ضعف خود جهان‌بینی و فرهنگ اسلامی! قابل درک هم هست. اعتراف روحانیت به اینکه اندیشه‌ا‌ی ضعیف و غیرقابل رقابت با جریان‌های فکری حاکم را ارائه می‌دهد، نوعی انتحار صنفی‌ست! و امروزه که روحانیت در ایران مناصب سیاسی و قضایی و اجرایی و مدیریتی را هم در اختیار دارند، نه فقط انتحار صنفی، بلکه اعتراف به ناشایستگی در عهده‌داری این مناصب است. در صددیم توضیح دهیم که چرا جهان‌بینی و اندیشه‌ی اسلامی ضعف دارد


ب: علاوه بر ضعف تفکر اسلامی در جلب دانشگاهیان، مانع دیگر در ماهیت متفاوت علوم سنتی و جدید است. ساختار متفاوت علوم کهن با علوم جدید، ایجاد سازش میان صنف حوزوی و دانشگاهی را ممتنع می‌سازد. بیان این ماهیت منطقاً متفاوت آنها، هدف این 

نوشتار است


پ: جا انداختن جهان‌بینی و علوم سنتی، مثل این است که بخواهیم پس از آنکه از معصومیت دوران کودکی خارج شدیم، با نادیده

 گرفتن همه‌ی آنچه ما را به یک فرد بالغ و عاقل مبدل ساخته‌است، دوباره کودک شویم! کودک شدن، یعنی بازگشت به سطحی از 

آگاهی که پیش از این وجود داشت، تنها می‌تواند موضوع اشعار رمانتیک و غم‌غربتی باشد، موضوع آرزویی تحقق‌نایافتنی! این

!  مدعیات در ادامه‌ی مقاله به تفصیل بحث خواهند شد


ادامه دارد

https://www.didareto.com/post/%D8%A8%D9%82%DB%8C%D9%87-%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ