"سکوت ماه معنا میدهد مرا "
...
وقتی خودم را رها کردم درون آغوشت
پرندهای آواز میخواند
ودرآسمان ، غريبه ماند
آنقدر چرخيدوچرخيد تا دوباره به گيسوان من برگشت
همان زمان که من رهای آغوش توبودم
ماه چرخيد دور بازوان ايستادهات
وزمين ثابت ماندهبود
بالهای همان پرندهی گيسوانم
چشمانت را پوشاندهبود
چشمانی که غرور زمان داشت
وخود را رهای آغوش من کردهبود
وماه گرداگرد اين آغوش به طواف رفتهبود
من سکوت کردهبودم
ودرسکوت من
تمامیی کائنات آواز همان پرندهی خاموش را سر میدادند
آوازی که تغزل تنهايیی من و تو بود
چشم روی چشم میگذارم
من اصالت عشق را وقتی فهميدم
که اولين زخم را روی گونههای گلبرگ جهان ديدم
من اصالت عشق را
با تمام وجودم فراموش نمیکنم
وقتیکه در آغوش تو رها میشوم
به آن پرنده غريب سوگند میخورم
که آغوشت معنای هستی میدهد
وچشمانت هميشه مست آوازهای تازه است
" نازک الملائکه "
شاعر پيشروعرب
ترجمه بابک شاکر
¤
تو را بهسانِ قطرهی آبی نمیخواهم که عطشم را سیراب کنی تنم رشگ مي برد
به رودی از نمک
که هرگاه از تو سیراب شوم عطشم دوباره آغاز میشود ♦ فاروق جدیده ♦