رهگذر
ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺍﻃﺎﻕ ﺩﺭ ﺯﻻﻝ ﮔﯿﺴﻮﺍﻧﻢ ﺟﺎﺭیﺴﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﮐﻮﻩ ﻧﻘﺮﻩﻓﺎﻡ
ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺳﯿﺐ ﺭﺍﺑﺸﻨﻮﺩ
ﺩﺭ ﺯﻻﻝ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯾﻢ
ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ترا میبینم
ﺩﺭ ﺍﯾﯿﻨﻪی ﻗﻄﺮﻩﻫﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ
ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ
لطفا اگر هنوز هیژده بهار ندیدهاید باز نکنید. فلسفه، رابطه، فانتزی و شعر اروتیک. به آنان که از هر دری سخنی را خواستار اند. شاید سخنی، دری را باز کند، که بدرآیند از آنچه که بهبندشان کشیده است وگوشهای تازه درقلبشان بنمایاند. اگر توانستم با جملهای یا شعری شما را شاد یا حداقل خوشحال کنم لطفا شما نیز دیگری را درشادی یا خوشحالیِ خود شریک کنید. آرزوئی شگرفتر از اینام نیست که هر کس بهرهی لذتدهی و لذتستانیِ خود را از سخاوت زندگی دریابد.
در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب میشود موجهای قلبم یکی پس از دیگری دست بهدامن شب نبض خاطرههایمان را به تپش درمیآورند در مه...