۱۴۰۰ خرداد ۶, پنجشنبه

سعدی



سعدی

در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی ،

 با شاهدی سر سرّی داشتم

بحکم آنکه حلقی داشت طيب الادا 

و

خلقی کال‌بدر اذا بدا

آن‌که نبات عارض‌اش آب حیات می‌خورد ‌

 در شکرش نگه کند هرکه نبات می‌خورد

اتفاقا بخلاف طبع ، از وی حرکتی بدیدم که نپسندیدم

 دامن از او در کشیدم و مهر بر چیدم و گفتم

برو هرچه می‌بایدت پیش گیر 

 سر ما نداری سر خویش گیر

شنیدمش که همی رفت و می گفت

شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد 

 رونق بازار آفتاب نکاهد

□□

وقت طَرَب خوش یافتم آن دلبرِ طنّاز را

 ساقی بیار آن جامِ می، مطرب بزن آن ساز را


 امشب که بزمِ عارفان از شمعِ رویت روشن است 

 آهسته تا نَبوَد خبر رندان شاهد باز را


دوش ای پسر، مِی خورده ای ، چشمت گواهی می دهد 

باری ، حریفی جو که او مستور دارد راز را


 روی خوش و آوازِ خوش دارند هر یک لذّتی 

 بنگر که لذّت چون بُوَد محبوب خوش آواز را


چشمان تُرک و ابروان ، جان را به ناوک می‌زنند 

 یارب ، که داده‌ست این کمان آن ترکِ تیرانداز را


شور غم عشقش چنین حیف است پنهان داشتن 

 در گوشِ نی رمزی بگو تا بر کشد آواز را


 شیراز پر غوغا شده ست از فتنۀ چشمِ خوشت 

ترسم که آشوبِ خوشت بر هم زند شیراز را


 من مرغکی پر بسته ام ، زآن در قفس بنشسته ام 

گر زآن‌که بشکستی قفس ، بنمودمی پرواز را


سعدی تو مرغِ زیرکی ، خوبت به دام آورده ام 

 مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را


□□

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی ، کس نکند ملامتش


میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش


داروی دل نمی‌کند کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش


هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش


جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد

بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش


کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی

کان‌چه گناه او بود من بکشم غرامتش


هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل

گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش


چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته