پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ خرداد ۱, شنبه

لیبرال و نئولیبرالیسم


نئولیبرالیسم
یک ناسزای سیاسی برای نیندیشیدن به آن

 نویسنده
،موسی غنی نژاد ،
اقتصاددان ، عضو هیئت علمی دانشگاه صنعت نفت و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف است
زمانی حزب توده در ایران با تبدیل لیبرالیسم به ناسزای سیاسی آنرا نماد تمام بدی­های اجتماعی
از فقر و فساد گرفته تا ظلم و جهل ساخت و مدعی شد
که این پدیده منحوس ایدئولوژی نظام سرمایه داری امپریالیستی و غارتگر غربی است.
این شگرد به قدری کارساز و موثر بود که تقریبا همه‌ی انقلابیون مخالف شاه
در سال ۱۳۵۷ در دام آن افتادند.
به رغم این‌که این حزب به لحاظ سازمانی،
کوتاه زمانی بعد از انقلاب به دست کسانی که مدعی طرفداری از آنها بود متلاشی شد
اما به لحاظ ایدئولوژیک توفیق یافت تا زهر ضد آزادی را
در اندیشه فعالان سیاسی و روشنفکران وطنی تزریق کند
که آثار مخرب آن تا به امروز به صورت تفکر اقتصاد دولتی و ضد بازار آزاد قابل ردیابی است
البته فروپاشی کمونیسم روسی
و آشکار شدن هرچه بیش‌تر فجایع سوسیالیسم واقعا موجود
از یک سو،
و روی آوردن کمونیسم چینی به اقتصاد بازار برای بیرون کشیدن صدها میلیون چینی
از فقر مطلق، از سوی دیگر،
ایدئولوژی قدیمی ضد لیبرال را رسوا تر از آن کرده است که به شکل سابق بتوان از آن دفاع کرد.
از این­رو، برای ادامه و تقویت ایدئولوژی ضد آزادی قدیمی نیاز به ابداع جدیدی بود
و در این میان چه بهتر از توسل
به مفهوم مبهم و متناقض «نئولیبرالیسم» که هیچکس به درستی نمی­داند
توسط چه کسی و با چه هدفی برساخته شده است
و نو بودن آن نسبت به لیبرالیسم چه معنایی دارد.
امروزه نئولیبرالیسم در جامعه‌ی ما همان کارکردی را دارد که در گذشته لیبرالیسم داشت
یعنی همه بدبختی‌های بشری از شرق و غرب به آن نسبت داده می­شود
بدون این‌که نیازی به تحقیق و بررسی باشد.
نه تنها در داخل کشور بل‌که «کارشناسان» بی بی سی و ایران اینترنشنال    
هم  برای بافتن هر رطب و یابسی به نئولیبرالیسم متوسل می­شوند
این روزها در شبکه ­های اجتماعی ملاحظه شد
که یک روشنفکر دینی‌ی (سابق؟) به افشای نئولیبرالیسم پرداخته
و با معرفی رابرت نوزیک، فون هایک و میلتون فریدمن به عنوان
پیامبران دین «بنیادگرایی‌ی بازار» مدعی شده
که «جمهوری خواهان آمریکا، در عمل به میلتون فریدمن بیش از عیسی مسیح اعتقاد دارند»! و
در ادامه هشدار داده که همچنان‌که ژنرال پینوشه نئولیبرالیسم میلتون فریدمنی را در شیلی عملی کرد
در ایران هم گویا ژنرال‌هایی در تدارک چنین کاری اند
او با قدرت تخیل سور رئالیستی حیرت انگیزی ناآرامی های اخیر شیلی، لبنان و عراق را
نتیجه سیاست‌های نئولیبرالی دانسته که موجب نابرابری، تبعیض و فساد شده است
و دولت ایران را سرزنش کرده که چرا به رغم مشاهده چنین وضعیتی دست به جراحی‌ی
پر درد (لابد نئولیبرالی) افزایش قیمت بنزین زده است.
آنگاه نقل قول مفصلی از ژنرال به اصطلاح کاندیدای اجرای سیاست های پینوشه­‌ای آورده
و انتقادات کلی او از دولتی شدن اقتصاد و نحوه‌ی اجرای افزایش قیمت بنزین
توسط دولت کنونی را حمل بر این کرده که خطر کودتای نئولیبرالی در کمین است.
و البته فراموش کرده که همین ژنرال در مبارزات انتخاباتی خود
بر ضد سیاست های «نئولیبرالی» دولت تدبیر و امید موضع گیری کرده بود
و به تقلید از جنبش یک درصدی اشغال وال استریت، از جنبش مردمی ۴ درصد
در مقابل ۹۶ درصد ثروتمندان در ایران سخن می­گفت
در هر صورت، برای روشن شدن موضوع، تذکر چند نکته در خصوص سخنان
بی پایه و اساس این روشنفکر دینی (سابق؟) ضروری به نظر می­رسد.
اصطلاح «بنیاد گرایی‌ی بازار» که رفقای چپ ابداع کرده اند شگردی
تبلیغاتی برای تبدیل نئولیبرالیسم به ناسزای سیاسی است
چرا که بنیادگرایی تداعی کننده‌ی جریان‌های تروریستی مانند القاعده و داعش است.
تفکرات القاعده و داعش تبلیغ بازگشت به رفتارهای قبیله­‌ای گذشته
و فاقد هرگونه اصول عقلی و انسجام درونی است
واقعیت این است که هر تفکر منسجمی مبتنی بر اصول است و غیر از این نمی­تواند باشد،
لیبرالیسم یا اندیشه‌ی اقتصاد آزاد هم چنین است.
بزرگ‌ترین فضیلت هر نظام فکری تکیه بر اصول روشن و برخوردار بودن از انسجام درونی است.
تبدیل فضیلت به رذیلت با شگردهای تبلیغاتی،
.از ویژگی‌های اندیشه‌های بیمارگونه چپ­‌هایی است که در بحث فکری کم می­آوردند

معرفی‌ی متفکرانی مانند نوزیک و هایک که مهم‌ترین ویژه‌گی‌ی آن‌ها مبارزه با جزم اندیشی است،
 به عنوان بنیانگذاران دین جدید، کاری جز شیادی و ریاکاری نیست.
 معرفی فریدمن به عنوان تئوریسین کودتای پینوشه در شیلی اشاعه‌ی یک دروغ تاریخی‌ی آشکار است
 که چپ‌ها آن‌را رواج داده اند.
 پینوشه مدت‌ها پس از گرفتن قدرت در شیلی 
همان سیاست‌های اقتصاد دولتی را کم‌وبیش ادامه داد 
و زمانی‌که به بن بست رسید دست به دامن مشاوران اقتصادی تحصیل‌کرده‌ی دانشگاه شیکاگو شد. اقتصاددانان شیکاگویی هیچ نقشی در کودتا نداشتند.
 روشنفکران چپ‌اندیش دینی(؟) که امروزه به افشای نئولیبرالیسم روی آورده 
و آن‌را تبدیل به ناسزای سیاسی می‌­کنند اغلب همان‌ها هستند
 که همانند توده­‌ای‌ها توسط نظامی که زمانی مدعی طرف‌داری از آن بودند
 به حاشیه رانده شدند.
 آن‌ها بهتر است به‌جای چپ و راست زدن‌های شتاب‌زده و خاک‌پاشیدن در چشم مردم یک‌بار بنشینند 
و با عقل‌ومنطق، گذشته‌ی فکری و کارنامه‌ی سیاسی‌ی خود را نقادانه بررسی کنند 
و شجاعانه به تصحیح اشتباهات خود کمر همت ببندند.
 اگر دیدند حرفی برای گفتن ندارند بهتر است سکوت پیشه کنند و به‌هنر نیندیشیدن خود
 با توسل به‌ضد مفهوم مد روز نئولیبرالیسم خاتمه دهند
آخر این نئولیبرالیسم چگونه پدیده‌ای است 
که هم در برگیرنده سیاست­‌های اقتصادی دونالد ترامپِ مخالف جهانی شدن 
و تجارت آزاد میان ملت‌ها و مبدع تحریم حداکثری (یعنی جلوگیری از تجارت آزاد) است 
و هم سیاست‌­های دولت لبنان که بر پیام رسان واتس اپ مالیات می‌­بندد
 و هم دولت غرق در فساد عراق؟
 این چه پدیده‌­ای است که برخاسته از اجماع واشینگتنی، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول است
 اما رئیس جمهور جمهوری خواه آمریکا با آن مخالف است؟
 به راستی، سیاست‌­های اقتصادی چین کمونیست که با روی آوردن به نظام بازار
 توانسته صدها میلیون نفر را از فقر مطلق رها سازد
 در کجای نئولیبرالیسم قرار دارد؟ 
چرا رفقای چپ در این خصوص سکوت پیشه کرده اند؟
دولت‌­های احمدی نژاد و روحانی در حالی متهم به اجرای سیاست‌­های نئولیبرالی می‌­شوند 
که هیچکدام حتی یک گام در جهت اقتصاد آزاد بر نداشتند 
و نهادهای دولتی سرکوبگر بازار در آن‌ها همیشه فاعل مختار بوده است. 
رفقا! سیاست­‌های خصوصی‌سازی اجرا شده توسط این دولت‌­ها ربطی به اقتصاد آزاد ندارد 
بل‌که واگذاری شرکت‌­های دولتی به بخش عمومی،
 نهادهای نظامی و بخش خصوصی عمدتا رفاقتی بوده است
 که به معنی ایجاد سرمایه داری دولتی یا بازگشت به نوعی تیولداری است. 
در اقتصاد بازار قیمت بنزین در بازار باید تعیین ­شود نه توسط دولت و به مصلحت دولت. 
ضد مفهوم نئولیبرالیسم ابزار نیندیشیدن است،
 برای درست اندیشیدن باید آنرا کنار گذاشت
*این یادداشت بطور اختصاصی در کانال تلگرامی موسی غنی نژاد 
و بطور همزمان در وبسایت بومرنگ در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۰۹ منتشر شده است
¤
 عبدی کلانتری


مگر فراموش کرده‌ایم که در جامعه‌ی عقب مانده،
 روشنفکران چپ باید نه تنها غمخوار طبقهء کارگر،
 بل‌که جبران‌گر واپس مانده‌گی‌ی بورژوازی نیز باشند! 
کاش دست کم یک بورژوازی بافرهنگ می داشتیم
هیچ چیز مضحک تر از قیافه‌ی یک مرد روشنکفر بومی نیست
 که با ژشتی فیلسوفانه از «بیلدونگ» اروپایی انتقاد می‌کند، 
کسی که خودش نه آداب سرسفره نشستن آموخته، نه چارتا و نصفی تئاتر و کنسرت جدی دیده، 
و نه حتا اندکی فرهنگ مصاحبت با جنس مخالف را شناخته! 
شیعه‌ی روستایی منش را از در که بیرون کنی 
از پنجره به زیر لباس روشن‌فکر سکولار چپ ایرانی برمی گردد
به خاطر ریشه‌های عمیق ِ فرهنگ بومی‌گرای ضدلیبرال بود 
که جنبش پوپولیستی و فاشیسم کلریکال در ایران حاکم شد.
 چه‌کسانی نخستین قربانی ِ این پوپولیسم پابرهنه‌های ضدلیبرال و غرب ستیز شدند؟ 
نیروی‌های چپ! نخستین درس انقلاب به هرز رفتهء پنجاه و هفت برای ما باید این باشد: 
جنبش سوسیالیستی جنبشی است توأمان سیاسی و فرهنگی؛ 
بدون مَدنیت و مُدرنیت و روشن‌گری،
 سوسیالیسم در «بهترین» حالت به شکست می‌انجامد 
و در بدترین حالت به سلاخ‌خانه‌های 
پول پوت و فاشیسم جهان سومی از نوع تئوکراسی شیعی در ایران ، 
این درسی است که ما آموختیم از یک انقلاب بزرگ و جدی که خودمان هم در آن شرکت داشتیم
در شرایط خاص جامعهء ایرانی،
 چپ ضدلیبرال یعنی معادل پول پوت و استالین و حزب استالینیستی،
 به عبارت دیگر جاده صاف کن فاشیسم جهان سومی
نقد لیبرالیسم مرا به یاد گونی‌گونی‌ی کتاب‌های دوران انقلاب می‌اندازد 
که به نام «افشاگری لیبرالیسم به عنوان جاده صاف‌کن امپریالیسم» نوشته می‌شد.
 آن‌ها هم اصرار داشتند
 که مثلاً بوخارین و سوسیال دموکراسی‌ی اروپایی و اوروکمونیسم و گرامشی، 
خائن به‌انقلاب و ریویزیونیست اند 
و تضاد دوران همان تضاد «خلق ها»ی کشورهای مستعمره با «امپریالیسم» است
این بحث‌ها کهنه است و نخ نما
باور جدی من این است که روشن‌فکر ایرانی هنوز به درستی
 جامعه‌ی بورژوایی، لیبرالیسم، و اندیشه‌ی روشنگری‌ی اروپایی را نمی‌شناسد
 اما طی یک نسل 
خودش را با یک بالانس شبه روشنفکری از استالین به میان پُست مدرنیسم پرتاب کرده
 و حالا فقط با «بادیو» و «آگامبن» حلوا حلوا می کند:
 آدم‌های ندید بدید، دوباره جلوی ویترین بوتیک غربی، زل زده به اجناس شیک و آب دهان جاری! 
متوجه نیستند که پروژهء روشنگری هنوز در دستور کار جامعهء ما است. 
ما در ایران هرگز نه فلسفهء لیبرال داشته‌ایم، نه بورژوازی و نه اقتصاد لیبرالی. 
همهء این‌ها هیچ ارتباطی به سرمایهء گلوبال، آمریکا، و نئولیبرالیسم ندارد. 
فرهنگ «روبنا» نیست، 
از جمله فرهنگ دینی! 
باید از تکرار این دروغ بزرگ به خودمان که تئوکراسی شیعی‌ی آخوندها و لومپن‌ها 
دست‌ساخت آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها بوده، دست برداریم.
این دیالکتیک تاریخی‌ی موقعیت کشورهایی نظیر ماست
نقد لیبرالیسم تنها با اکتساب و فراتر رفتن از آن میسر است
 نه با میان‌بر زدن آن،
 نه با عرض اندام پهلوان پنبه‌ای در مقابله با آن؛ 
.این درس مارکس است برای آدمی مثل من
¤

هجمهٔ روشنفکران چپ وطنی به لیبرالیسم، دلقک-بازی است
انتقاد به لیبرالیسم و تمسخر «لیبرال دموکراسی» توسط برخی از روشنفکرهای چپ ایرانی 
یکی از عجیب ترین پروژه هایی است که من با آن مواجه شده ام.
 در نظر من، شگفت و رقت‌انگیز می‌آید تصویر آدمی رنجور از چماق تئوکراسی به مدت چهل سال ......
ما مدام جار می‌زند،
 «لیبرالیسم! بگیرید! لیبرال دموکراسی ما را به خاک سیاه نشاند!»
 انگار که مشکل جامعه و فرهنگ ما طی این صدسال اخیر لیبرالیسم بوده است.
 در کشوری که هرگز لیبرالیسم را تجربه نکرده،
 در کشوری که بورژوازی و طبقه‌ی متوسط هرگز نتوانسته روی پای خود بایستد 
تا صناعت و علم و فرهنگ متجدد را رشد دهد،
 چپ‌های ما می‌خواهند مثل طوطی حرف‌های فیلسوفان چپ ِ کشورهای متروپل را تکرار کنند. 
بی‌آن‌که ذره‌ای تاریخ و فرهنگ خودشان و هزار ویک مشکل بومی خویشتن را شناخته باشند. 
من اگر بخواهم نقد جدی به لیبرالیسم بخوانم،
 صدها رساله‌ی گردن کلفت در کتابخانه جلوی رویم نشسته،
 چه نیازی دارم به فسفرسوزی‌ی آن روشن‌فکر جهان سومی‌ای 
که در کشور خودش یک روز از این پدیده را نه دیده و نه تجربه کرده؟!
هرگز از خود نمی پرسند این بختک هولناک چهل ساله
 و طاعون فرهنگی قرین با آن از کجا برما نازل شد؟
به راستی طاعون فرهنگی و نه چیزی کمتر!
 درست به دلیل عقیم ماندن رشد لیبرالیسم و فرهنگ بورژایی و جامعهء مدنی در سرزمین ما!
 درست به دلیل استبداد لیبرال ستیز سلطنتی،
 به دلیل اقتصاد ضدلیبرال رانتی (نفتی)، درست به دلیل وابسته‌گی طبقهء متوسط جدید
 به بوروکراسی دولتی و دست تکدی‌اش به سوی سلطان و شیخ
¤


نیما قاسمی
هستم ( leftliberal )من یک 
من یک 
«لفت لیبرال»
 (Left Liberal) 
یعنی یک چپ لیبرالم. 
یعنی اندیشه‌های چپ را برای پشتیبانی از آزادی و رشد فرد انسانی به کار می‌گیرم
 نه این‌که منحصراً منتقد دولت‌ها باشم. 
چپ لیبرال، لزوماً مخالف هرگونه سیاست سوسیالیستی که از ناحیه‌ی دولت‌ها اعمال شود، نیست. 
اما به هر حال، او سوسیالیست نیست. 
چون سوسیالیسم،
 فرد را فقط مادام که در چهارچوب مصالح سوسیال (اجتماعی) باشد، 
موجه می‌داند. 
چپ لیبرال، یادآوری می‌کند
 که بهاء دادن بیش از حد به ابزارهای مهندسی اجتماعی، (دولت، شوراها و...) علاوه بر این‌که 
فرد را تنک‌مایه می‌کند و جلوی رشد او را می‌گیرد،
 لزوماً به بهروزی انسان در هیأت اجتماع هم نائل نمی‌شود. 
من با این جمله‌ی آرنولد تویین‌بی، مورخ انگلیسی هم‌دلم که توفیق سوسیالیسم،
 در گروی تبدیل جامعه‌ی انسانی به جامعه‌ی حشرات است! 
یعنی جامعه‌ای که در آن، هر فرد، فقط نمونه‌ی تکثیر‌شده‌ی فرد قبلی‌ست 
و تمایزی وجود ندارد 
چپ ضدلیبرال، که در جامعه‌ی ما تیپ شناخته‌شده‌ی چپ، و فرهنگ سیاسی او، فرهنگ هژمونیک است،
 به اعتقاد من تشت رسوایی‌اش از بام افتاده، و دستش رو شده است!
 این‌که از نقادی چپ، فقط یقه‌ی دولت‌ها را بگیریم،
 آن هم به ویژه دولت‌هایی که آن سوی اقیانوس نشسته‌اند،
 و از محل جیب و اعتبار توده‌های مردم، (به اصطلاح با مزه‌ی آن آقا،) دوی علی گلابی برداریم،
 شعبه‌ای از شعبات ریاکاری آشنای ما ایرانیان است. 
حمله کردن دون‌کیشوت‌وار به آسیاب‌های بادی‌ست
 که با تمام وجودمان می‌بینیم که هیچ‌چیز را بهتر از گذشته نکرده است. 
بسیاری از همرشته‌ای‌های من که دیگر استاد دانشگاه‌ها شده‌اند،
 و به ویژه قشر کتاب‌خوان این مملکت، به باشگاه همین چپ فرومایه می‌پیوندند! 
فلسفه‌ی غرب، که فی‌نفسه یک عنوان مشکوک است،
 اگرچنانچه از آن ابزاری برای حمله به‌غرب و دولت‌هایش بسازید، مقبول می‌شود! 
یک ازدواج کلاسیک هم که بکنید،
 دیگر کافی‌ست و می‌توانید استخدام دانشگاه‌های حکومت انقلابی- اسلامی شوید.
 این‌ها حتی حیا نمی‌کنند که چهار دهه پس از استیلای یک حکومت بومی‌گرا
 با اجرای سیاست درهای بسته،
 بگویند که همه‌چیز تقصیر آمریکا و نظام سرمایه‌داری‌ست! 
می‌دانید چرا!؟
 چون انداختن تقصیر گردن یک دیگری، به ویژه اگر در دوردست‌ها نشسته باشد،
 از آسان‌ترین کارهاست! 
این‌ها هیچ به صلاح خود نمی‌بینند که اندیشه‌های چپ را در نقادی نهاد دین،
 و نهاد خانواده‌ی کلاسیک به کار ببندند!
 سهل است، 
بعد از آن‌که الفاظ قلمبه سلمبه‌ی فلسفه‌ی چپ را آموختند، 
یک ازدواج کلاسیک می‌کنند و زیرسایه‌ی پدرخوانده‌های سنتی جامعه، 
خود به یک پدر سنتی تبدیل می‌شوند!
 ضدیت چپِ به اصطلاح ضدامپریالیستی‌ی ما با شاه هم، 
در مجموع شکلی از ریاکاری بود: با پدر سنتی بستند
 تا پدر کت و شلواری و سه‌تیغ کرده را از میدان بدر کنند!
 خوب فهمیده بودند که زیر پای این پدر به-روز شده که 
به جای آویزان شدن از سیبیل قدرقدرت‌های عالم، فکری
 و برنامه‌ای برای نو کردن جامعه‌ی خود دارد، 
سخت سست است!
 با آن‌که جایش محکم‌تر بود، لابی کردند تا اگر چیزی تغییر می‌کند، در حد دولت مستقر باشد.
 اما کهن‌ترین نهادها که در برابر تغییر مقاومت بیش‌تری نشان داده‌اند،
 یعنی نهاد مذهب و خانواده را، دست‌نخورده باقی گذاشتند. 
روشنفکر سرافراز مشروطه، که قدرت شاه را مشروطه کرد، 
سوابق درخشانی از نقد تند و تیز دین از خود بجا گذشته است
 و در مواردی مانند مورد غم‌انگیز احمد کسروی، با خون خود امضاء کرده است. 
اما متأسفانه، روزگار بدسگالان فرارسید. 
.روزگاری که به اسم طرفداری از طرف ضعیف، عملاً ضعیف‌کشی در پیش گرفتند

 همان چپی‌ که سیمون دوبوآر صدایش را از ته سالن دانشگاه الزهرای قاهره شنید
 که دم خروس خود را با قید «در محدوده‌ی شرع» آفتابی کرد.
 این‌ها اگر خسته نمی‌شوند که پیازداغ این مبارزه‌ی دن‌کیشوت‌وار را با همه‌ی خساراتی که داشته،
 کم کنند، علتش این است: 
هرچقدر بیش‌تر های‌وهوی کنید،
 در پنهان کردن زیرشلواری راه‌راه و بوی آبگوشت پیجامه‌ایتان موفق‌تر خواهید بود.
 اوائل انقلاب همین واقعیت را به طور موجزتری بیان می‌کردند: 
چپ افراطی، عنقریب بر سر صندلی راست افراطی خواهد نشست. 
آیا «ماوقع» تا این لحظه، غیر از این بوده است!؟

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ