پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ دی ۶, دوشنبه

آرمان‌گرایی و عدالت از نگاه فون هایک

 


آرمان‌گرایی و عدالت 

از نگاه فریدریش فون هایک


فریدریش فون هایک 

.سنت فرانسوی ، آزادی و مدرنیته را بنیان نظریه‌پردازی‌هایی می‌داند که بر تاسیس عقلانی نهادهای مدرن تاکید می‌کند

آیا این سنت چند ساله معلول خلقیات فرانسوی است؟

 

داریوش شایگان در یکی از گفت‌وگوهایش با رامین جهانبگلو در مقایسه ذهنیت فرانسوی و انگلیسی چنین می‌گوید 

فرانسوی سخنگویی بلیغ است، خوب استدلال می‌کند و در چندین زمین بازی می‌کند. از آنجا که انسانی فرهنگی است به راحتی از موضوعی به موضوع دیگر می‌رود و به یمن موهبت استعدادی که در جدل‌پردازی دارد، می‌تواند حکم قطعی صادر و آن را به دیگران هم تلقین کند. اما آنچه مایه قوتش است، نقطه ضعفش نیز هست زیرا این احکام قطعی قالبی‌اند و به ندرت بر داده‌ها و تجربه‌ها متکی هستند غاماف انگلیسی را می‌توان حیرت‌زده کرد اما نمی‌توان او را به این ترتیب متقاعد کرد. برای متزلزل کردن یک انگلیسی باید دلایل مهمی را برایش ثابت کرد

( زیر آسمان‌های جهان، ص ۲۷ )


فون هایک اندیشمند و اقتصاددان برجسته قرن بیستم همانند فیلسوف لیبرال، کارل پوپر 

.تمرکز زیادی بر نقد آرمان‌گرایی در حوزه‌های مختلف از خود نشان داده است

در زمینه‌ی فلسفه‌ی سیاسی وی زیربنای تفکر خود را بر نقد روایت دکارتی از آزادی قرار داده که در آن انسان

. با نگاهی بیرونی جهان را مورد شناخت و موضوع مطالعه خود قرار می‌دهد

وی اعتقاد دارد که انسان نمی‌تواند به کمک عقل خود نهادهای اجتماعی موثر را طراحی کند 

زیرا هیچ نظمی که واقعیت عینی و خارجی داشته باشد در جهان متصور نیست

 و هرگونه نظمی که انسان در محیط پیرامون خود مشاهده می‌کند، محصول خلاقیت ذهن اوست

همان‌گونه که می‌دانیم در اندیشه‌ی دکارت انسان با تکیه بر بدیهیات اولیه به این نتیجه رسید که نمی‌توان انسان و اندیشیدن را انکار کرد. پس انسان از آنجایی که درباره امور و پدیده‌ها تفکر می‌کند، می‌تواند سوژه شناسای جهان و پدیده‌های آن شود

بر این اساس می‌توان به موضعی خارجی و ذهنی دست یافت که جهان و انسان را موضوع خود قرار داده 

و دست به تغییر آگاهانه آن می‌زند

 این تفکر در عرصه‌ی نظریات اجتماعی به شکلی رادیکال و انقلابی ظاهر شده و الهام‌بخش حرکت‌های اجتماعی زیادی در اروپا شد. در میان متفکران اروپایی اندیشه‌های روسو را می‌توان با این نظریه از آن جهت مقایسه کرد که روسو دست به انتقاد از نهادهای اجتماعی زده و آنها را عامل فساد و تباهی بشر و تغییر این نهادها را برای آزادی انسان لازم می‌دانست

این تغییر آگاهانه نهادها مستلزم شناخت ذهنی است که روسو آن را مسلم انگاشته بود و در اندیشه‌های مارکس هم صحبت از تغییر جهان موجود به جهان مطلوب می‌شود که لازمه آن هم نگاه برین و فارغ از تجربه انسان به جهان است

 که هایک آن را امری محال و تحقق‌ناپذیر می‌داند

وی آزادی مدرن را محصول قصد و عمد انسان در طراحی و تاسیس آن نمی‌داند بلکه آن را امری تکاملی محسوب می‌کند

 که چون انسان‌ها مفید بودن آن را لمس کرده‌اند بر آن پافشاری کرده و آن را امری ضروری به حساب آورده‌اند

وی در اثبات این امر از ناتوانی ذهنی انسان سخن می‌گوید و اینکه عقل نمی‌تواند چارچوب‌های ثابت و دائمی برای شناخت در اختیار داشته باشد. از آنجایی که چارچوب‌های شناختی عقل موقتی و تکامل‌پذیرند، پس شناخت درازمدت و کلی رفتارها یا نهادهای اجتماعی و سپس برنامه‌ریزی فراگیر برای ساختن آنها بر اصول و ارزش‌های مشخص کاملا بیهوده است

در اندیشه هایک نظریات اجتماعی مقدم بر واقعیت نیستند، بلکه این نظریات ابتدا به صورت واقعیات در متن زندگی وجود داشته و سپس در قالب نظریه یا طرح و نقشه ظاهر شده‌اند

وی در مورد آزادی به دو سنت انگلیسی و فرانسوی قائل است؛

، یکی تجربی و فارغ از قیدوبند دستگاه‌های یکپارچه نظری

دیگری نظری و عقلی

اولی بر پایه تعبیر سنت‌ها و نهادهایی است که خودانگیخته رشد کرده بودند ولی کاملا درک نمی‌شدند 

و دومی به منظور ساختن آرمان‌شهری که برپا داشتن آن غالبا کوشش شده اما هرگز به حقیقت نپیوسته است

 سنت عقلی و دلنشین و به ظاهر منطقی فرانسوی که فرض را بر وجود نیروی نامحدود عقل آدمی می‌گذارد و از این رهگذر او را غرقه در غرور مباهات می‌کند، به تدریج تاثیر و نفوذ بیشتری یافته و سنت کم‌سخن و پوشیده‌تر انگلیسی 

به مرور رو به قهقرا گذاشته است

آنچه ما به آن سنت بریتانیایی گفته‌ایم به دست گروهی از فیلسوفان اسکاتلندی به رهبری دیوید هیوم، آدام اسمیت و آدام فرگوسن و به همت پیروان هم‌روزگارشان جوسیاتاکر، ادموند برک و ویلیام پیلی عمدتا

 با استناد به سنت منبعث از قوانین عرفی به قالب بیان ریخته شده است

در مقابل به سنت عصر روشنگری فرانسه برمی‌خوریم که از عقلگرایی دکارت اشباع بوده و اصحاب دایره‌المعارف و روسو و فیزیوکرات‌ها که کندرسه معروف‌ترین نمایندگان آن به شمار می‌رفتند

 این دو گروه را مجموعا بدون هیچ‌گونه تمایزی، اغلب امروز پدران آزادیخواهی مدرن می‌خوانند 

ولی تضادی بزرگ‌تر متصور نیست 

از تضاد میان هر یک با دیگری از نظر سیر تکاملی و کارکرد نظام اجتماعی و نقش آزادی در آن

ریشه این تباین مستقیما می‌رسد به توافق نظرگاهی اساسا تجربی در انگلستان و دیدگاهی عقلی در فرانسه

یکی از نویسندگان به نام “تالمون” اخیرا تضاد بین نتیجه عملی مترتب بر هر یک از این دو نظرگاه را چنین بیان کرده است؛ 

یکی جوهر آزادی را خودانگیختگی و عدم اجبار و الزام می‌داند، دیگری عقیده دارد

 که آزادی جز باطلب هدفی مطلق و جمعی و رسیدن به آن محقق نخواهد شد

 یکی خواستار رشد آهسته و نیمه‌آگاهانه مانند رشد موجود زنده است، دیگری طالب هدف‌مندی مکتبی است

یکی مدافع روش آزمون و خطاست و دیگری طالب الگویی صحیح و معتبر که به روز به اجرا گذاشته شود

۱


هایک از سنت فرانسوی عقلانیت تلویحا با نام “سفسطه سازندگی” نام می‌برد که با ثنویت ( دوآلیسم ) دکارتی یعنی جدایی ذهن و عین، ارتباطی تنگاتنگ داشته و بر طراحی آگاهانه نهادهای اجتماعی تاکید دارد. وی “نظم خودجوش” را در برابر ایده قرار می‌دهد و معتقد است که تمدن‌های بزرگ بشری را انسان، ابتدا در ذهن خود طراحی نکرده است، بلکه این تمدن‌ها محصول آزمون و خطاهای زیادی است که همواره در زندگی انسان اتفاق می‌افتد. پیشرفت و ترقی به تصمیم آگاهانه افراد برای انجام اموری خاص نیست، بلکه این مفهوم به معنای آگاهی انسان بر اموری مفید است که تاکنون ناشناخته مانده‌اند

وی با انتقاد از متفکرانی که حدود عقل انسان را نادیده می‌گیرند و می‌خواهند براساس تحلیل عقلی خود دست به طراحی و تدوین جامعه مورد نظرشان بزنند، نتیجه کار آنان را چیزی غیر از آنچه خود به دنبال آن بوده‌اند، می‌داند و این‌گونه اندیشیدن درباره عقل را “برساخت‌گرایی عقلی” می‌نامد، آنگاه در مورد برساخت‌گرایان و برداشت آنان از عقل می‌گوید؛ شاید قابل درک است که چرا خردگرایان تابع برساخت‌گرایی و مباهی به قوای عقل سر به شورش برمی‌دارند وقتی از آنان خواسته می‌شود به قواعدی گردن نهند که اهمیت‌شان را کاملا نمی‌فهمند و قادر به پیش‌بینی جزئیات نظم محصول آن نیستند

 به نسل‌هایی که معتقد بودند آدمی با استفاده تام از عقل خود می‌تواند بر سرنوشت خویش سیادت کامل پیدا کند، بسیار گران می‌آمد که ما نتوانیم امور انسان را به میل خویش شکل دهیم. اما چنین می‌نماید که میل به اینکه همه چیز را تابع کنترل عقلانی کنیم، نه تنها به هیچ وجه استفاده از عقل را به بالاترین حد نمی‌رساند، بلکه خود بر سوء تصوری اساسی از قوای عقلی بنیاد شده است و عاقبت به نابودی دادوستد آزاد میان اذهان مختلف می‌انجامد که رشد عقل باید از آن مایه بگیرد

 بینش عقلی راستین نسبت به نقش عقل خودآگاه حکایت از آن دارد که یکی از مهمترین کارهای عقل، شناخت حدود صحیح کنترل عقلانی است چنان که منتسکیو به وضوح و در اوج عصر خود متذکر شد، حتی عقل هم به حدودی نیاز دارد

۲


وی همانند فیلسوف لیبرال دیگر یعنی کارل پوپر کلی‌گرایی و ساختن غایت‌های واهی و آنگاه رنگ و لعاب عقلانی دادن به آنها را مهمترین خطر می‌داند که انسان را سوار بر مرکب تخیلات برنامه‌ریزان اجتماعی به وادی توتالیتاریسم سوق می‌دهد

 او بر این باور است که حکومت‌های توتالیتر تنها افراد را مجبور به تلاش در راه رسیدن به غایت‌های موهوم نمی‌کنند، بلکه با تلقین و شگردهای مختلف، مردم را وادار می‌کنند تا این غایت‌ها را از آن خود بدانند و به همین خاطر است که احساس استبداد و خفقان در کشورهایی که از این نوع حکومت‌ها برخوردار هستند

معمولا کمتر از آن میزانی است که مردم کشورهای لیبرال فکر می‌کنند

وی استفاده نادرست از عقلانیت و تخریب ارزش‌های انتزاعی را عاملی می‌داند که به دولت‌های توتالیتر این یقین نادرست

 یعنی قدرت برنامه‌ریزی کلی برای جامعه را می‌دهد

 درحالی‌که واقعیت‌ها چیزی دیگری است و پس از تخریب جامعه و عملی نشدن وعده‌های داده شده، تنها تعجب و حیرت 

از شکست این برنامه‌ها است که می‌ماند

مرجع برنامه‌ریزی پیوسته باید درباره مسائل بر مبنای شایستگی‌هایی تصمیم بگیرد که هیچ‌گونه قواعد اخلاقی معین در زمینه آنها وجود ندارد و درعین‌حال باید تصمیمات خود را نزد مردم توجیه کند یا لا اقل آنان را متقاعد سازد که تصمیمات مزبور درست بوده است. ممکن است مسوولان تصمیم‌گیری هیچ اصلی را به جز پیش‌داوری خودشان راهنما قرار نداده باشند

 ولی اگر بخواهند جامعه صرفا منفعلانه تسلیم نشود، بلکه فعالانه از تصمیمات ماخوذه پشتیبانی کند

 باید به مردم بگوید که اصل هادی چه بوده است؟ 

نیاز به عذرتراشی برای رغبت‌ها و بی‌رغبتی‌ها که چون بهانه دیگری نیست باید راهنمای برنامه‌ریز در بسیاری از تصمیماتش باشد و ضرورت ذکر دلایل به صورتی که نزد عده هرچه بیشتری از مردم مقبول بیفتد او را مجبور به تئوری‌سازی می‌کند

 یعنی اظهاراتی درباره بستگی‌های امور واقع به یکدیگر بعدا به بخش جدایی‌ناپذیری از نظریه حکومتی تبدیل می‌شود

 این جریان اسطوره‌سازی به منظور توجیه اقدامات برنامه‌گذار، لازم نیست آگاهانه باشد. یک مدیر توتالیتر ممکن است صرفا با راهنمایی انزجار غریزی از وضعی که خود را در آن دیده است و علاقه به نظم و سلسله‌مراتبی جدید که بهتر با تصور وی از شایستگی‌ها سازگار باشد، پیش برود، بدین نحو پیرو نظریه‌هایی می‌شود که پیش‌داوری‌هایی را که او با بسیاری از مردم در آنها شریک هستند به ظاهر توجیه عقلانی می‌کند و نظریه‌های شبه علمی به بخشی از مناسک رسمی تبدیل می‌شود که کم‌وبیش راهنمای اعمال همه کس قرار می‌گیرد

۳


گذشته از فلسفه سیاسی عرصه دیگری که هایک عمیقا در آن تاثیرگزار واقع شد، عرصه اقتصاد بود

 وی با همان استدلالی که در دفاع از عقلانیت تجربی دارد به دفاع از اقتصاد بازار آزاد و مبارزه با اقتصاد سوسیالیستی و کینزی می‌پردازد. اساس تفکرات اقتصادی وی بر این شالوده است که ابتکارات و ابداعات و تجربیات عده زیادی از انسان‌ها در نهایت مجموعه‌ایی را خلق می‌کند که ما به آن بازار می‌گوییم و این کنش‌های متفاوت و حتی متضاد در بازار است که به نظمی خودجوش منتهی می‌شود، نظمی که براساس تدبیر یک یا چند نفر به وجود نیامده است

 بلکه اساسا به صورت تکاملی و غیرآگاهانه سامان گرفته است

از آنجایی که هیچ فردی خصوصیات نامتغیر را در وجود خویش ندارد و از آنجایی که سرشت انسان همواره دگرگون شونده و سیال است، پس نمی‌توان از یک یا گروهی از انسان‌ها انتظار داشت دانش نظری خود را جانشین دانش عملی برنامه‌ریزی‌نشده‌ایی سازند که با گذشت زمان و تکامل نهادها تشکیل شده است. او در مورد عدالت اعتقاد دارد که این مفهوم را نمی‌توان به صورت سلبی یا ایجابی به بازار نسبت داد بلکه عدالت یا بی‌عدالتی را تنها می‌توان به اعمال فرد نسبت داد نه به مجموعه‌ایی از دانش‌های عملی پیش‌بینی نشده و ناهمگون که محصول تعامل همه افراد بشر است و از نظر او فرآیند بازار نه عادلانه است، نه غیرعادلانه، زیرا نتایج عمدی و پیش‌بینی شده نیستند بلکه متکی به مجموعه‌ایی از شرایطند که هیچ کس آنها را در کلیت مثال نمی‌شناسد… واقعیت یا وضعی را که هیچ‌کس نمی‌تواند تغییر دهد، نمی‌توان عادلانه یا ناعادلانه خواند. سخن گفتن از عدالت همواره به این معناست که کسی یا کسانی بایستی یا نبایستی عملی را انجام داده باشند و این باید و نباید خود متضمن تصدیق وجود قواعدی است که شرایط را معین می‌کند؛ شرایطی که در آنها نوع خاصی از عمل ممنوع یا لازم است

۴


وی در مورد پیدایش عدالت اعتقاد دارد که مفهوم میراث، دوران ماقبل تمدن بشری و عصر شکار است که انسان هنوز وارد مرحله بعدی یعنی کشاورزی نشده است

اندیشه عدالت از آن دوران به دوران فعلی حیات بشر منتقل شده است و با تقلید و آموزش و حتی به صورت ژنتیک بازتولید می‌شود. منشاء اعتقاد به عدالت را باید در تقسیم شکار میان افراد بر حسب اهمیت وی برای بقای گروهی دانست که سلسله مراتبی سخت و محکم هم میان‌شان برقرار بوده است 

اما از زمانی که انسان توانست قواعد انتزاعی را به جای اهداف مشخص و اجباری به کارگیرد و عمل خودانگیخته‌ایی را انجام دهد، نظم خودجوش به وجود آمد که آگاهی نظری و عقلانی بشر نیز بر آن استوار شد

این است که هایک به موضوعی به نام عدالت اجتماعی به معنایی که در سوسیالیسم 

و برخی از آموزه‌های دیگر ترویج و تبلیغ می‌شود اعتقادی ندارد

 و دراین‌باره می‌گوید؛ پوچی کامل اصطلاح عدالت اجتماعی از اینجا پیداست که

 درباره اینکه عدالت اجتماعی در هر مورد نیازمند چیست، هیچ توافقی وجود ندارد

 و هیچ محکی نیست که اگر افراد اختلاف نظر پیدا کردند بدان وسیله بتوان نتیجه گرفت که حق با کیست 

و ممکن نیست هیچ طرح پیش‌پنداشته‌ایی بطور موثر برای توزیع در جامعه‌ایی تدبیر شود 

که افراد آن آزادند

بدین‌معنا که اجازه دارند از شناخت‌های خویش برای حصول مقاصدشان استفاده کنند 

در واقع مسوولیت اخلاقی شخص در قبال اعمال خویش با تحقق هرگونه الگوی عمومی توزیع از این قبیل منافات دارد

 ۵

منبع 

https://www.kiankiani.com

۱۴۰۰ دی ۴, شنبه

قانون، آزادی و عدالت

قانون، عدالت و آزادی 

 به جهان من < کیان کیانی > خوش آمدید

۱۳۸۹-۰۱-۰۹


ده ماه پس از انقلاب ایران متولد شدم.

شاید همین “گاه” تولد در دوران انقلاب و جنگ موجب شد 

تا دانش سیاسی را با علاقه دنبال کنم 

کشف چیستی راز دوران کودکی‌ام 

یعنی “سیاست”. از سویی فشار گفتمانی خانواده ها و رسانه های دهه ی ۷۰ و ۸۰ ایران 

روی جوانان 

برای “طی مدارج عالیه”! پنهانی مرا به ادامه‌ی این بازی دانشگاهی اقناع می‌کرد

اما دوره‌ی دکترای جامعه شناسی سیاسی در دانشگاه تهران ـ مرکز بیش‌تر 

چهره‌ی این بازی تجاری را نمایان کرد بعد از ترم سوم به خاطر هزینه های سرسام آور

. دانشگاه عاری از دانش، انصراف دادم


خواندن و پژوهش در حوزه های فلسفه‌ی سیاسی، الگوهای تکرارشونده تاریخی، 

عدالت در جایگاه پذیرش حضور دیگری و روش تحلیل انتقادی گفتمان جذبم می‌کند  

به بیان دیگه خواندن و تحلیل یک متن و بیرون کشیدن کهن الگوهای تکرار شونده 

و نقش و تعریف حضور دیگری در گفتمان‌های حاکم و پادگفتمان‌های رقیب برای من لذت بخشه


بر سیستم‌های سیاسی یا دانشگاهی پروتکل‌هایی حاکم بود 

که به مذاق من برای کار کردن یا تدریس خوش نمی‌اومد. 

گزاره های ساده‌ای چون

“منتقد دشمن سیستم نیست بل‌که توسعه دهنده اون”

برای همین زمان گذاشتم

تا با حوزه وب آشنا شم  و با طراحی و اجرا وبسایت‌های تجاری و شخصی و…

زندگی رو آنطور که می‌پسندم تجربه کنم.

در این تجربه‌ی زیستی به حوزه های غیر از تخصصم هم سرک کشیدم 

که بخشی از اون رو در صفحه “بازیگوشی” ثبت کردم


آرشیو مقالات سایت در حوزه های نامبرده از سال ۸۸ 

(سال ورودم به دوره دکترا و دغدغه ها و گرایشات دیگرم بعد آن سال‌ها) 

دیگر بروزرسانی نشده است این مقالات از طریق منوی بالا در دسترس کسانی است 

که مثل من به این حوزه ها علاقمند هستند

و شاید این آرشیو سرعت و کیفیت تجربه‌ی کار پژوهشی رو برای اونها بهتر کنه 

چیزی که من در اون دوره ی پژوهشی‌ام 

نتونستم تجربه‌اش کنم. نوش جونتون 

🙂


قانون، آزادی و عدالت


گفتگو با امیرناصر کاتوزیان


در غروب نخستین روز از آخرین ماه سال ۱۳۸۶ خورشیدی 

به دیدار حقوقدانی سپید موی می‌روم که به گفته خودش سال‌هاست 

که از آشتی قانون با آزادی و عدالت می‌گوید

دکتر امیر ناصر کاتوزیان 

شمرده شمرده سخن مى‌گوید و هیچ عجله‌اى براى گفتن ندارد.

او که حالا ۷۶ ساله است فرزند خانواده‌ای اصیل و متولد تهران است. 

داشتن روحیه تحقیق و پژوهش از یک طرف و عشق و علاقه به آموزش 

و همچنین مخالفت با قرائت‌های سخت‌گیرانه از قانون از ویژگی‌های حقوقدانی است

که ۴۰ سال در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به آموزش و پژوهش می‌پردازد

 کاتوزیان می‌گوید :

“من همیشه آرزو داشتم یک نویسنده و محقق بزرگ شوم.

هیچ وقت آرزو نداشتم ثروتمند و سرمایه‌دار یا سیاستمداری مشهور و قدرتمند باشم.” 

وقتی از او می‌پرسم

 بزرگ‌ترین معضل نظام حقوقى ما چیست؟

 او “فراموش شدن جامعه” از سوى حقوقدانان را عامل عمده نقصان مى‌داند 

و مى‌گوید

“هدف حقوق و تمام زیروبم آن مصون‌سازی جامعه 

از ظلم و بى‌عدالتى و خدمتگزاری به آزادی و حقوق انسان‌هاست” 

از نظر او “در قوانین موانع فراوانى براى آزادی و اجرای عدالت وجود دارد 

و تا این موانع از سر راهش برداشته نشود پاى نظام حقوقى همچنان مى‌لنگد.” 

حاصل این گفت‌وگو که به اهمیت 

پیوند آزادی با قانون و رعایت حقوق شهروندان می‌پردازد را در ادامه باهم می‌خوانیم


سئوال 

 آزادی در قدرت اراده برای انجام دادن یا دوری از کاری تجلی می‌یابد 

و مرز آن نظم طبیعی جهان و اخلاق است

گاه ممکن است شخص برای اجرای تصمیم معقول خود آزاد باشد

 اما به واسطه برخی قوانین یا قیدهای سختگیرانه، قدرت اجرا نداشته باشد

 آیا در این شرایط آزادی مفهومی دارد؟


جواب 

 آزادی بی‌قدرت مفهومی پوچ و میان تهی است؛

 چه فایده از این‌که تهیدستی در خوردن انواع غذاها یا پوشیدن لباس‌های گران قیمت آزاد باشد؟!

 نه بی‌قیدی همراه با ناتوانی آزادی است 

نه توانمندی و صلاحیتی که به‌دلیل وجود مانع، حرکتی ندارد و خنثی مانده است


سئوال 

 مقید ساختن آزادی به عقل و احکام عقلی یا قانون، مفهوم آزادی را از بین نمی‌برد؟


جواب 

محصور کردن آزادی به اطاعت از احکام عقلی

 برای کسانی که خواهان انضباط در رفتار و کردار انسان هستند، این زمینه را ایجاد کرده

 که از واژه‌ی آزادی مفهومی دیگر را بیرون کشند

مهم‌ترین دلیلی که برای تحمیل آزادی گفته شده در این عبارت خلاصه می‌شود 

که تمیز حکم عقلی ناب از هوسرانی برای توده مردم دشوار است 

و باید قواعد الزام‌آور اجتماعی یا ماورایی حکم عقلی را تفسیر و بر آنان تحمیل کند

 بدین‌ترتیب، آزادی مقید به اطاعت از قانون می‌شود

 روانشناسی علمی هم نشان می‌دهد که در واقع،

آنچه حکم عقل و فرمان وجدان نامیده می‌شود

 ریشه در برون دارد و بازتاب ضرورت‌ها و شرایط اجتماعی و عقیده عمومی بر روان آدمی است

انسان موجودی اجتماعی و پرورده شرایط اقتصادی و اجتماعی است؛ 

درنتیجه قید تحمیل، واقعیتی است که ممکن است از پرده برون افتد

طرفداران مفهوم مقید آزادی، 

پایه‌ی نظر خود را در اندیشه‌های فیلسوفان یونانی، به ویژه ارسطو جست‌وجو می‌کنند 

که می‌گفت :

“زیستن در حکومت قانون بردگی نیست، رستگاری است". 

مشهورترین نماینده این گروه هگل فیلسوف آلمانی است

 که در ستایش از دولت و ضرورت‌های تاریخی چنان مبالغه می‌کند 

که اخلاق و آزادی نیز در خدمت دولت یا قدرت قرار می‌گیرد. 

در این دیدگاه قیدهای اجتماعی حتی والاترین حقوق انسانی را نیز در استخدام می‌گیرد

 مشروط بر این‌که از حد متعارف تجاوز نکند و همچنان در قلمرو ارزش‌ها باقی بماند


سئوال 

حال اگر قانون یا قیدهای اجتماعی از حد متعارف عقلی تجاوز کردند

باز هم حق دارند حقوق انسانی ما را در استخدام خود بگیرند؟

 آیا به نظر شما تحمیل با مفهوم آزادی سازگاری دارد

و اساسا می‌توان به نوعی این دو مفهوم متضاد را جمع کرد؟


جواب 

 واقعیت این است آزادی که در عرف حقوق و سیاست از آن صحبت می‌شود،

زمانی تحقق می‌پذیرد

 که انسان مانعی در اجرای خواست‌های خود نداشته باشد

طبع آزادی با قید و اطاعت سازگار نیست

 از سوی دیگر، انسان اندیشمند مایل است به نوعی میان آزادی و رعایت قواعد اخلاقی 

به یک جمع‌بندی برسد

منتهی، به جای این‌که برای آزادی حدومرز بگذارد، 

می‌کوشد تا مفهوم آزادی را چنان تفسیر کند که مرز دلخواه نیز در آن جای گیرد. 

اگر این واقعیت پذیرفته شود، اختلاف‌ها کاهش می‌یابد و پرسش‌ها تغییر جهت می‌دهد

بر این پایه، دیگر بحث درباره مفهوم آزادی پایان می‌پذیرد 

و پرسش اصلی در این دو عبارت خلاصه می‌شود 

که آیا آزادی را باید مقید و محدود کرد

و برای قلمرو آن مرزی قایل شد 

یا آن را به حال خود رها کرد؟ 

و اگر مرزهای آزادی باید معلوم شود، چه مقامی صلاحیت آن را دارد؟

 عقل محض، وجدان اجتماعی، بنای خردمندان، اعتقاد و ایمان یا قانون؟

 این پرسش‌ها از دیرباز میان حکیمان مطرح بوده است 

و بحث‌ها تاکنون به اتفاق نظر نرسیده است

در واقع نگرانی از این است که تنگناهای اجتماعی و روانی تا چه اندازه مجاز

 به محدود ساختن آزادی است و مرز مطلوب همزیستی کجاست؟

اضطراب و ترس ناشی از این‌که ما تا چه حد مجاز به محدودکردن آزادی‌ها هستیم،

سبب شده است که بعضی

 از شیفته‌گان آزادی مرز قلمرو آن را به‌خود آزادی بسپارند 

و ایمان به آزادی را وسیله آرامش خیال خود سازند

 ولی بیش‌تر نگرانی‌ها در این زمینه ناشی از مطلق‌گرایی‌هاست

اگر قلمرو و درجه نسبی آزادی پذیرفته شود 

و شرایط زمان و مکان و اعتقاد عمومی معیار انعطاف‌پذیر آن باشد، 

قلمرو آزادی و مرزهای مطلوب آن نیز از ابهام کنونی بیرون می‌آید 

و زمینه تعادل اخلاق و آزادی فراهم می‌شود

 تجربه نیز این درجه نسبی آزادی را تایید می‌کند

 به بیان دیگر، درجه ارزش آزادی را نیز اخلاق تعیین می‌کند

دولتی که در پی رعایت کردن حقوق از سوی مردم است ناچار به رعایت قوانین اخلاقی است

 بنابراین دولت، آزاد به وضع هرگونه قانونی نیست و محدود به رعایت اخلاق است


سئوال 

 آیا ارزش آزادی و حقوق طبیعی نسبی است و تابع جامعه یا مطلق است؟


جواب 

ـ “هوریو” استاد حقوق عمومی فرانسه در آغاز قرن بیستم، 

در آخرین تحلیل خود نسبت به حقوق طبیعی و آزادی به همین نسبیت تاریخی رسیده است.

به نظر او، مبنای اصلی حقوق و تمام نهادهای مهم آن

( مانند خانواده، مالکیت و قدرت حکومت ) 

در نیازها و خواست‌های طبیعی انسان نهفته است 

و این قواعد که جز به یاری دل و وجدان به دست نمی‌آید

بر تمام اجتماع‌های بشری حکم‌فرماست

او، هدف حقوق را ایجاد نظم و اجرای عدالت می‌داند

 به تعبیر او قواعدی که لازمه استقرار نظم است 

از راه تعقل به دست می‌آید و به مقتضیات هر اجتماع بستگی دارد

 ولی عدالت ندای ضمیر و دل انسان است 

و مفهوم آن ثابت می‌ماند. 

بدین ترتیب، حقوق طبیعی و ارزش آزادی را باید

در آزمایشگاه تاریخ و درمیان شاهکارهای فکری و اصیل جست‌وجو کرد. 

چون حقوق طبیعی و نتیجه نبوغ بشر است نه طبیعت او.

پس، گرچه هوریو، بر نسبی بودن قلمرو آزادی تصریح نکرده 

اما معیاری متغیر و در حال کمال را برای تمیز آن می‌پذیرد و

 ناچار به آزادی و حقوق طبیعی نسبی و در حال تکامل می‌رسد


سئوال 

داوری اخلاق به چه اعمالی تعلق می‌گیرد 

و اصولا نسبت اخلاق و حقوق چگونه باید باشد؟


جواب 

 داوری اخلاق فقط به اعمالی تعلق می‌گیرد 

که از روی اراده صادر شود. یعنی به فرمان عقل کسی دست به کاری بزند

 و آن کار ارادی باشد.

بنابراین اعمالی که اکراه‌آمیز، غریزی و غیرارادی باشند، 

موضوع داوری اخلاق قرار نمی‌گیرند

مهم این است که شخصی بتواند کار بدی انجام دهد اما چنین نکند. 

خواجه نصیرالدین طوسی در تعریف اخلاق می‌گوید :

اخلاق، عبارت است از علمی که هدف آن ایجاد یک منش و خلق و خویی است 

که انسان را از کار بد باز بدارد و سبب شود هر کار که به اراده از او صادر می‌شود، 

پسندیده باشد

اما درباره‌ی نسبت اخلاق و حقوق باید گفت 

که در تاریخ سه مرحله در این زمینه پیموده شده است؛

 در مرحله اول بین اخلاق و حقوق تفاوتی وجود نداشت 

و هر دو باهم رعایت می‌شدند 

اما با ایجاد نهضت‌های آزادی‌خواهی در جهان و اوج گرفتن آن‌ها در این دیدگاه خلل وارد شد. 

آزادی‌خواهان به فکر محدود کردن قلمرو اعمال بیرونی افتادند؛ 

یعنی دولت تنها اجازه حضور تا در خانه‌ها را دارد.

آنچه درون ما وجود دارد به خود ما مربوط است 

و آنچه به اعمال خارجی ما مربوط می‌شود باید با قوانین دولتی محدود شوند. 

نتیجه‌ی این‌گونه تفکر فاصله قائل شدن بین اخلاق و حقوق است.

پیشتاز این نگرش کانت است.

هدف سیاسی این متفکران، محدود کردن قدرت دولت در زندگی شخصی مردم بوده است.

در چنین فضایی بود که حقوق بشر و حقوق بین‌المللی ایجاد شدند 

و تلاش بر حفظ ارتباط حقوق و اخلاق شروع شد

این موضوع از چند جهت قابل توجه است. 

یکی مفهوم اجتماعی حقوق و اخلاق است.

اگر اخلاق را از کنار حقوق برداریم زیبایی، لطافت و حسن را برداشته‌ایم 

و تنها از قدرت زور پیروی کرده‌ایم

 به این ترتیب به ارتباط بین حقوق و اخلاق نزدیک‌تر می‌شویم

 اخلاق علاوه بر تاثیر در وضع حقوق، در تعدیل حقوق نیز بسیار مؤثر است

 به‌عنوان مثال گذشت اخلاقی انسان در مقابل قصاص، سبب تلطیف و تعدیل قانون می‌شود

تاثیر دیگر اخلاق در عرفیات حاکم بر جامعه است،

عرف بد و خوب هر دو در جامعه ایجاد می‌شود

اما این اخلاق است که آن را کنترل می‌کند 

و عرف مفید و معقول را آماده پیوستن به حقوق می‌کند

آخرین نکته این‌که اطاعت از قوانین اخلاقی چه ضرورتی دارد؟

 برتراند راسل پاسخ خوبی برای این پرسش دارد.

او می‌گوید

”مشکل انسان‌ها این است که طبیعت اجتماعی جزء ذاتی و مطلق درونی آنها نیست". 

انسان یک بعد انزوا‌طلب دارد که می‌خواهد تنها باشد

و خود‌‌خواهی‌‌اش او را از جامعه دور می‌کند 

و از طرف دیگر وجودی جمع‌گرا و اجتماعی دارد،

 انسان بین این دو بعد متضاد قرار گرفته است

علاوه بر این، تضادهای دیگری نیز در وجود مملو از احساسات انسان وجود دارد

که انسان خود را نیازمند رسیدن به تعادلی در بین آن‌ها می‌بیند 

و این‌جاست که الزام رعایت اصول اخلاقی احساس می‌شود


سئوال 

 حال اگر قانون به‌جای این‌که در خدمت آزادی معقول قرار گیرد 

به ابزاری برای سلطه‌ی بی‌چون و چرای قدرت تبدیل شود، 

از نظر حقوقی تکلیف چیست؟

 آیا در تفسیر قانون و در مقام تردید باید جانب آزادی را گرفت 

یا از محدودیت‌ها حمایت کرد؟


جواب 

همه کم‌و‌بیش پذیرفته‌ایم که آزادی در برخورد با قدرت سیاسی و اخلاقی جامعه تعدیل می‌شود 

و قیدهایی پیدا می‌کند

 اختلاف‌ها بیش‌تر درباره قلمرو آزادی است

 آیا معیار شناخت مرز آزادی جلوگیری از اضرار به دیگران است؟

 یا باید زندگی خصوصی را ذخیره‌ی اراده‌ی آزاد کرد 

و زندگی جمعی را به ضرورت‌ها سپرد؟

 یا باید نظام اجتماعی را چنان آراست که در آن حداکثر آزادی،

به ویژه در اندیشه، بیان و ابتکار، برای شهروندان فراهم آید؟

جان استوارت میل، فیلسوف سده نوزدهم انگلیس در زمانی می‌زیسته 

که تقابل قدرت و آزادی و فرد و اجتماع به اوج خود رسیده بود. 

او در این نزاع جانب انسان را گرفت و با شور و هیجان به دفاع از آزادی پرداخت

 جان استوارت میل، 

به ویژه از موانعی که دولت‌ها و فشار افکار توده‌های ناآگاه 

و آداب و سنن مزاحم برای آزادی خردمندان ایجاد می‌کردند 

در رنج بود. 

توجه به مضمون این عبارت او، 

که در تقدیس و ضرورت آزادی بیان در برابر اکثریت نوشته است، 

همه هدف‌ها و هیجان او را نشان می‌دهد 


 ا《اگر همه انسان‌ها یکسان بیندیشند و تنها یک نفر با نظر همه مخالف باشد، 

کار عموم در خاموش کردن اجباری آن یک نفر به همان اندازه نارواست 

که اگر او قدرت داشت و نوع بشر را به زور خاموش می‌کرد》


در قانون اساسی ما هم نتیجه مهمی که از اصل آزادی گرفته می‌شود 

این است که

 در مقام نظم بخشیدن به رابطه دولت و مردم و تفسیر و اجرای قوانین

هرجا که اختلاف و تردیدی در حدود تکالیف اشخاص یا اختیار مقام‌های حکومت ایجاد شود

 باید آن را به سود “اصل آزادی” تعبیر کرد

چون این ملت است که برای دفاع از حقوق خود به قانون احتیاج دارد نه دولت 

هیچ اقدامی برای شناختن مبنای یک قانون، بهتر از شناختن هدف آن قانون نیست 

هرجا که ما با ابهامی برخورد می‌کنیم و در مورد رابطه بین حق و قدرت بر سر دوراهی می‌مانیم

 چون هدف قانون

اجرای حقوق و آزادی مردم است باید اصل را بر حمایت از حق آزادی در مقابل قدرت قرار دهیم

پس، آزادی قانون زندگی است و هر مانع و قید خارجی چهره استثنایی دارد 

که به حکم ضرورت تحمل می‌شود 

در مجموع باید گفت، 

در این‌که آزادی و حریت از ارزش‌های والاست کم‌تر تردید می‌شود

و حتی دشمنان آزادی می‌کوشند تا مفهوم آن را به سود قدرت خویش تعبیر کنند 

و مجازی را جانشین واقع سازند

 همین حرمت که چهره جهانی پیدا کرده و رکنی از تمدن امروز است، 

قانونگذاران را وادار کرده

 تا کم‌وبیش از اقتدار حکومت به سود این ارزش بکاهند

منبع 

https://www.kiankiani.com

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ