پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ تیر ۳۰, جمعه

قانون یا فرمان‌وحکم

 

قانون‌گریزی و قانون‌ستیزی ما

(بخش نخست)
مساله قانون در ایران تاریخ تاسف آوری داشته است.
فکر می‌کنم عمر قانون‌گذاری جمعی تقریباً نزدیک به مفهوم مدرن آن از مشروطه باشد،
تازه اگر جدی گرفته می‌شد و اجرا می‌کردند
جامعه‌ی ما لا اقل تا پیش از آن، چندان جامعه‌ی قانونمندی نبوده است.
یعنی ما همواره از آغاز تاریخ‌مان بیش از آن که با قانون زندگی کرده باشیم،
سر و کارمان با فرمان و حکم بوده است،
فرمانروایی و فرمان برداری از یک سو و گردنکشی و سرسپرده‌گی از سوی دیگر

قانون و فرمان
اول این که آنچه در جامعه وجود داشته؛ قانون به معنای جمعی کلمه نبوده است.
همان‌طور که گفتم، ما با امر و فرمان سرو کار داشتیم
در اینجا می‌خواهم تمیزی بدهم بین مفهوم قانون به معنای مدرن آن
و آنچه ما به عنوان فرمان و امر می‌شناسیم
البته گاه این دو واژه و به خصوص در مورد فرامین الهی و قوانین مذهبی به صورت مترادف بکار رفته
و در جاهایی هم این دو واژه و مفهوم همپوشانی دارند
یعنی فرامین الهی که از طرف پیامبران به مردم می‌رسیده است،
به تدریج مورد پذیرش مردم قرار می‌گرفته
و وقتی فرامین مورد پذیرش جامعه قرار می‌گیرد،
آن وقت قانون می‌شود
به این معنا که وقتی مردم این فرمان یا امر را بپذیرند، حقیقت آن را باور کنند و به آن معتقد شوند،
آن را به اصطلاح ، درونی کرده‌اند؛
و جزئی از وجود آن‌ها، بخشی از وجدان‌شان و قسمتی از سیستم اخلاقیِ شخصی و اجتماعی‌شان می‌شود.
آنگاه می‌توان گفت که به صورت قانون در جامعه اثر دارد.
ولی بجز فرامین الهی، مثلاً مانند ده فرمانی که در دین یهود مشهور است،
غالباً فرمان و امر از جانب فرمانروایان به مردم که حکم رعایا را داشتند، داده می‌شد
به همین جهت هم نام‌شان فرمانروا و حاکم بود
اگر رابطه‌ی خوبی با رعایای خود داشتند، و در جوامعی که رابطه ، ارباب – بنده” را پذیرفته بودند
و به آن خو داشتند، فرمان شاه و فرمان‌روا مطاع بود،
و می‌توانست مانند فرامین
الهی به صورت قانون عمل کند
به همین جهت در شاهنامه می‌خوانیم که ،، چو فرمان یزدان، چو فرمان شاه ،، مانند
قوانین حمورابی که او نیز مدعی بود که از طرف خدایان
ماموریت داشت تا عدالت را در جامعه تحت فرمان خود بر قرار کند
و خودستایانه خود را”شاه عادل” بخواند.
و به سبب این رسالت آز سوی خدایان، فرامین او از طرف مردم پذیرفته می‌شد .
اما
اگر چنین اتفاقی نیفتد، جامعه‌ای استبداد پذیر نباشد
رابطه‌ی ” مرید و مرادی” بین افراد و یا گروهی با فردی بر قرار نباشد
در آن صورت فرمان برای شخص، گروه و یا جامعه بدیهی و مطاع نیست.
آن فرمان و یا امر را به پرسش می‌گیرند و با آن چون و چرا دارند.
و در مواردی که با اقتدار به آن‌ها فرمان داده شود، با آن به مثابه زور و تحکم و تحمیل مقابله خواهند کرد
و اگر زورشان به آن نرسد،
آمر و فرمان‌روا را ستم‌کار و ظالم و خود را مظلوم و قربانی تلقی خواهند کرد .
‌‌‌ ،، قانونِ قانون‌گذاری در یونان ،،
اما در یونان و نظام سیاسی آتن، خیلی زود فرمان‌رواییِ فردی برانداخته شد.
می‌دانیم که در زمان سقراط و افلاطون و ارسطو، قوانین توسط مجلس و یا سنا وضع و تدوین می‌شد.
گرچه در آنجا نیز شاهی وجود داشت، ولی وضع قوانین به صورت جمعی بود.
البته تمامیِ مردم ممکن بود در قانون‌گذاری شرکت نداشته باشند.
ولی قانون‌گذاران معمولاً از برجسته‌ترین فرهیخته‌گان و آگاه‌ترین و فاضل‌ترین شهروندان آتن بودند،
و نه از عوام و یا کسانی که گرچه شهروندان خوبی بودند،
ولی فرهیخته و دانش آموخته، اهل فضیلت و با تجربه نبودند.
قانون‌گذاران
افرادی در ردیف سقراط و افلاطون بودند.
از این رو سقراط در ماجرای مرگ خود به حکم همان مجلس تن داد
چون خود یکی از پایه‌گذاران آن بود، و برای قانون ارزش و احترام و اعتبار قائل بود،
هر چند که قانون بر شوکران خوردن او حکم داده باشد.
چنین جامعه‌ای را جامعه قانون مدار و قانونمند می‌دانیم هر چند که با محتوای قوانینش موافق نباشیم.
نخستین برخورد من با جامعه قانون‌مدار چند سالی پیش از انقلاب بود
که به اروپا رفتم و در آنجا مردمی را می‌دیدم
که قانون جزئی از هویت‌شان بود؛ جزئی از گوشت و رگ و پی‌شان.
مهم نبود که کسی مراقب آن‌ها باشد یا نباشد.
انگار وجدان‌شان همیشه ناظر بود.
نه از ترس مجازات، نه انگار ترس از خدا، حفظ قانون مانند حفظ جان‌شان بود.
البته همه‌‌ی آن‌ها را نمی‌گویم .
دزد و کلاه‌بردار و جانی و قانون ستیز هم داشتند. برای آن‌ها زندان هم داشتند.
کلانتری و دادگستری هم داشتند.
ولی قانون ستیزی وجه غالب آن جامعه نبود.
وجه غالب و قاعده‌ی بارز، قانون پذیری، قانون دوستی و قانون مداری بود.
بر خلاف جامعه‌ای که من در آن پرورش یافته بودم که در آن قضیه بر عکس بود.
آن‌ها به قانون‌ستیزها و خلاف‌کاران بالفطره،
“پسیکوپات” و یا به اصطلاح امروزه “جامعه‌ستیز″ می‌گفتند
و آن‌ها را بسیار خطرناک می‌شناختند.
یعنی کسانی را که خلاف می‌کردند و احساس گناه و پشیمانی واقعی نداشتند.
کسانی که به گردنکشی و قانون‌شکنی خود افتخار کنند و آن را حق خود بدانند.

نه این که لزوماً مانند خفاش شب و یا بیجه قتل‌های متعدد مرتکب شده باشند.
نه از همین قلدری‌ها و دزدی‌ها و رشوه خواری و چاقو کشی قاچاق با خلاف‌های متعدد
و در گیری با پلیس و قانون
و من این روزها که به جامعه خودمان نگاه می‌کنم
نمی‌دانم که باید جامعه ستیزی و قانون‌گریزی را هنجار بشناسیم یا ناهنجاری

ضرورت قانون و آغاز قانون‌گذاری
تا چند دهه قبل از قانون حمورابی و استوانه‌ی کوروش و قوانین سنگ نبشته‌ی دیگر خبری نداشتیم.
و قانون‌گذاری را بسیاری به گونه‌ای دیگر می‌شناختند
به نظر فروید و بسیاری از انسان‌شناسان، آغاز تمدن مبتنی به قانون را،
قانون “ممنوعیت محرم آمیزی” می‌دانند
که همراه با “ممنوعیت قتل نفس″ در مجموعه ده فرمان، توسط موسی،
از طرف یهووه برای امت یهود آورده شد.
به درستی و نادرستی این ادعا کاری نداریم،
ولی می‌دانیم که در زمان غیبت موسی که برای گفتگو با یهووه به کوه طور رفته بود،
امتش به ستایش گوساله سامری پرداخته بودند.
برای این مردم گوئی هنوز فرمان خدا به مثابه قانون درونی‌سازی نشده بود.

اما ما در قرون اخیر قانون را چگونه‌می فهمیم.
فروید در نامه‌ای به انیشتین با عنوان “چرا جنگ” مفهوم قانون را بیان می‌کند.
قبل از آن هم در کتاب”لویاتان” هابس به این مفهوم اشاره شده و در بسیاری کتاب‌های دیگر
از منتسکیو و روسو گرفته تا متأخرین.
اما به نوشته فروید و هابس اشاره کردم تا رابطه قانون را
با خشونت و تجاوز به حقوق دیگران و احساس ناامنی
یاد آوری کنم که در جامعه‌ی ما جای حرف بسیار دارد.
هر دوی این منابع
به خشونت، پرخاش‌گری، تهاجم و تجاوز به حقوق یا مرزهای دیگری اشاره کرده و گفته‌اند
در چنین وضعی که یک نفر یا گروهی وارد جنگ با دیگری و یا گروهی می‌شوند.
این وضعیت ممکن‌ است تا جایی ادامه پیدا کند که “جنگ همه بر علیه همه” پیش آید.
یا در محدودیتش به جان و مال کسی آسیب وارد شود.
و جامعه بسیار نا امن گردد و دیگر کسی نتواند به امنیت جان و مال و ناموسش اطمینان داشته باشد.
در چنین حالت انسان دچار اضطراب و هراسی می‌شود
و مجبور است حداقل برای حفظ جان خود یا با خشونت بیش‌تری عمل کند
که نتیجه این‌هم ویرانی و تخریب بیش‌تر است،
ممکن است امنیت او و کسانش بیش‌تر در مخاطره افتد.
بنابراین فروید می‌گویند در چنین حالتی است
که مردم جمع می‌شوند و برای پیش‌گیری از خشونت و تجاوز به حقوق دیگران قانون وضع می‌کنند.
تا جلوی جنگ و ستیز و تجاوز به مال و ناموس و جان مردم جامعه گرفته شود.
قانون برای حفظ حقوق فردی و اجتماعی و تعیین مرزها و حدود آزادی و تضمین امنیت جامعه است.
بنابراین قوانین مدنی با این شکل به وجود آمد.
هابس می‌گوید در حالت جنگ، و در حالتی که قانونی نافذ نیست و مرزها مخدوش است
جنگ همه بر ضد همه به وجود می‌آید و جان و مال و ناموس افراد مورد تهدید قرار می‌گیرد
و فرد ناگزیر به سردار با قدرت برای حفظ امنیت خود پناه می‌برد.
البته منظور او از این سردار بزرگ و لویاتان؛ دولت و نظام قانون است
که قانون‌گذار و مجریِ قانون باشد
تا آزادی و امنیت جانی و مالی و شغلی و مدنی افراد جامعه حفظ شود

قانون‌گذاری و فرمان‌روایی در ایران
آنچه در ایران قاعده بوده این بوده که فرمان‌روایان فرمان بدهند.
هم در تاریخ و هم در کتاب سیاست ارسطو، آنچه جلب نظر می‌کند، این است
که ایرانیان با خودکامه‌گی، جامعه‌ی خود را اداره می‌کرده‌اند.
خیلی واضح و روشن نوشته‌اند
که جوامع دیگری هم که بر اساس خودکامه‌گی جامعه‌شان را اداره می‌کنند
از ایرانی‌ها الگو برداری کرده‌اند!!.
طبعاً این نگاه بیگانه‌گان به ما، نگاه افتخارآمیزی نبوده است.
حالا ممکن است مثل همیشه، با عدم تحمل انتقاد، خود را تبرئه کنیم
که بیگانه‌گان با غرض‌ورزی تاریخ را به نفع خودشان نوشته‌اند.
ولی بالاخره باید یک روز کلاهمان را قاضی کنیم و واقعیت را لا اقل در باره‌ی گذشته‌ی خودمان ببینیم
هرودت می‌نویسد که با کشته شدن بردیای دروغین بدست هفت نجیب زاده یا سردار بزرگ ایرانی
برای تصمیم در مورد چگونه‌گی سیستم سیاسی ایران
یکی از این سرداران بنام “هوتنه پارسی” ، به روایتی
برای نخستین بار در تاریخ به لزوم دموکراسی یا مردم‌سالاری تاکید می‌کند
و با این که خود یکی از بزرگان خاندان هخامنشی است
با حکومت فردی و خودکامه‌گیِ جاری سخت مخالفت می‌کند.
سردار دیگر حکومت اولیگارشی را پیشنهاد می‌کند.
ولی داریوش در مقابل آن‌ها از حکومت فردی دفاع می‌کند.
به این دلیل که سنت فرمان‌روایی در ایران فردی بوده و مردم با چنین سیستمی بهتر کنار می‌آیند،
در واقع عقیده‌ی خود را که مردم ایران خودکامه‌گی را تائید می‌کنند
به چهار سردار دیگر می‌قبولاند
و خود به پادشاهی می‌رسد و همان شیوه را ادامه می‌دهد.
پس در ایران معمول این بود
که یک فرد تصمیم می‌گرفت و هر چه که می‌خواست به مردم حکم می‌کرد.
و برای فرمانروایی ناگزیر بر ارتش بیش از هر چیز دیگر تاکید داشتند
و سازمان‌های مذهبی تا بر رابطه‌ی شاه با خدا صحه بگذارند.
شعار “خدا، شاه، میهن” بر این ساختارها اشاره دارد.
شعاری که تا زمان محمد رضا پهلوی همچنان رواج داشت
این شکل از فرمان‌روایی همان بود که به عنوان خودکامه‌گی شناخته می‌شد.
فرمان‌روایان؛ چه نام‌شان شاه بود، چه سلطان و چه مثلاً وکیل الرعایا فرقی نمی‌کرد،
برای آن که فرمان‌های‌شان مطاع شود،
یا فره ایزدی داشتند، و یا همه خود را به گونه‌ای ظل الله و نماینده خدا می‌دانستند.
و مانند جمشید جم انگار در رابطه با خداوند و به خواست او به اداره‌ی جهان زمینیِ او گمارده شده بودند.
و فرمان‌های آن‌ها عین اراده خداوند بود.
در اسطوره جمشید می‌خوانیم که چون با اهورا مزدا ستیزه کرد و مانند فرعون خود را خدا پنداشت،
فره ایزدی از او گرفته شد، از پادشاهی ساقط و ضحاک او را به دو نیم کرد.
خودِ این اسطوره برای مردمان ایران زمین
می‌توانست به این معنی باشد که تا زمانی که شاهی بر تخت نشسته و اقتدار دارد،
یعنی که مورد تائید و هنوز نماینده خدا در زمین است؛
بنا بر این فرمانش همچون فرمان خداست

در این باره مثلاً در تاریخ گزنفون می‌خوانیم که یکی از پادشاهان هخامنشی که می‌خواهد
با خواهر خود ازدواج کند،
موبدان و متولیان دینی را دعوت می‌کند
که به‌بینند در کتاب دین و قوانین مذهبی قانونی هست که اجازه دهد
فردی با خواهر خودش ازدواج کند؟
آن‌ها یک هفته شور می‌کنند و می‌گویند قانونی بر له یا علیه این قضیه وجود ندارد،
اما این قانون هست که در جایی که شاه یا فرمان‌روا فرمانی می‌دهد، در آن زمان
فرمان شاه نافذ خواهد بود
و نه ظاهراً فرمان خداوند!!
“چو فرمان یزدان چو فرمان شاه”
فردوسی شاید تعدیل شده همین قضیه باشد
به این ترتیب می‌بینیم که در جامعه‌ی ایران
علاوه بر فرامین این شاهان البته قوانین مذهبی هم وجود داشته،
ظاهراً با همان نسبتی با فرامین شاهانی که اشاره شد.
آداب و رسوم و عرف هم بوده است.
ولی مثل این که قانون‌گریزی و قانون‌ستیزی هم یکی از این عادات و قوانین نا نوشته
ولی جذاب برای مردم بوده و شاید ناشی از برتری زندگی غریزی و اهمیت و ارزشی بوده
که برای احساس و دل داشتیم
و میل چندانی به خردورزی و خرد پذیری و اندیشیدن و واقع بینی و منطق نداشتیم.
بیش‌تر معتقد بودیم که “پای استدلالیون چوبین بود” و جهان زمینی را فانوس خیال می‌پنداشتیم!!
بنابراین با هرچه مانند قانون و مرز و واقعیت برای ما محدودیت ایجاد می‌کرد سر سازگاری نداشتیم!
با خیال‌پردازی و رویا زندگی می‌کردیم!
این با خودکامه‌گی و خودکامه‌پروری تناقض ندارد.
بل‌که خود پرورش دهنده خود شیفته‌گی و خودکامه‌گی است.
خودمان را بسیار باور داشتیم! اعتماد به نفس کاذبی که ما را تا خدا می‌برد
و بعید هم نبود که نعوذاً باله خود را مانند جمشید خدا بپنداریم.
اصولاً اسطوره “خدا شدن انسان”
یا
( deification of the Man) بر الگوی جمشید و میترا و کاووس
یا حتی بالا تر از خدا
برای فرهنگ ما مصیبت آور بوده است.
به این خصوصیات خودشیفته‌گی و خود محوری که چند سالی قبل در باره آن مختصری نوشتم،
باید توجه داشت.
این خود منشاء خود باوری مطلق! عدم تحمل تفاوت‌های دیگران! انتقاد ناپذیری!
حق مطلق برای خود و امیال و اعتقادات خود قائل بودن!
باور به “همه چیز دانی” و ” همه توانی! درست مانند خداوند که دانا و توانا به همه چیز است.
اصلاً معلوم نیست بچه دلیل ما تک تک و جمعی، این همه حق برای خود قایلیم
و به گونه‌ای خود را عین “حق” می‌پنداریم.
و بازهم می‌پنداریم خیلی خاکساریم! و فروتن!
ولی از این که دیگران ادعاهای بی پایه‌ی ما را در مورد خودمان نمی‌پذیرند
انگار به ما ظلم و اجحاف هم شده است!!
این بی شباهت به خاکساری و تواضع داش‌ها و کلاه مخملی‌ها و عیاران گذشته نیست؟
نوعی “خود شیفته‌گی فروتنانه”؟
که از سر گذر که رد می‌شویم، با گردن خمیده و دست روی سینه و نگاه به زمین بگوییم
” کوچک شمائیم، خاک پاییم!”
و دیگران پاسخ دهند
” تاج سر مایید!”
و با این تعارف ساده دو جمله‌ای “تاج سر بودن ما” بارها در روز اثبات شود!!
و آن وقت داش‌ها و عیاران و غیره، افتخار و نشان قهرمانی‌شان گردنکشی و نه گفتن به هر کسی بود
که در برابرشان قرار می‌گرفت.
اغلب سرسپرده قلدر و فرمان‌روای قدرت‌مندی بودند تا از رقیب یا قلدر دیگری انتقام بگیرند!

دکتر محمد صنعتی

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ