بهیکباره از میان جمعیت دستی بلند شد و صدایی بالا رفت و فریاد زد
«زن-زندگی-آزادی»
نوشتن این متن خیلی بیش از آنچه در آغاز انتظار داشتم زمان برد
در هنگامهی روزهای سرخوشی و شکوه و همچنین دلهره و نگرانی
هجوم بحرانهای عینی و ذهنیی گوناگون از طرفی
و سرعت تغییر وقایع و سیلان رخدادها از طرف دیگر
فرایند نوشتن را دچار گسستها و وقفههای گاهوبیگاه نمود
که در نهایت موجب از دست رفتن حدی از انسجام متن و سرریز میزانی ابهام در آن شد
با وجود این چنین شکافی در انسجام متن و رسوخ ابهام به درونش چه بسا با توجه به موقعیت کنونی
چندان هم ناخوشایند نباشد
چراکه هر چه باشد از دست رفتن حدی از انسجام و ظهور ابهام، خود از ویژهگیهای زمانهی رخداد است
و چهبهتر که متن نیز در فرم و محتوا بازنمودی از تجربهی جمعیی این روزهایمان باشد
دیگر آنکه در آغاز عنوانی جز آنچه اکنون هست برای متن مدنظر داشتم
اما روند وقایع و رشد انواع مخاطرات علیه جنبش مردمیی اخیر
(چنانچه شرح بعضی از آنها در ادامه خواهد آمد)
مرا مجاب کرد
که از قضا امروز و در فاصلهی بیش از صد روز از شروع اعتراضات
باید تمام توان و نیروی خود را برای احضار
بازیابی و وفاداری به آن شعار رهاییبخش آغازین "زن-زندگی-آزادی" بهکار اندازیم
و قدمی از آنچه طرحشده عقب نیاییم
بهراستی زن-زندگی-آزادی ملاک و معیار تمیز نیروی مترقی از نیروهای واپسگراست و ضروری است
تا دمبهدم از آن، در برابر انواع حملات حراست کنیم و آن را همواره همچون چراغ راهی در پیشرو نگهداریم
بهیکباره از میان جمعیت دستی بلند شد و صدایی بالا رفت و فریاد زد
«زن-زندگی-آزادی»
جهان مبهوت شد.
گویی هیچکس انتظار نداشت از کشوری در خاورمیانه
این تاریخ جنگ و خون
این منطقهای که حالا دیگر مدتی است نامش با عبارت
«زمین سوخته»
عجین شده،
از کشوری که دورتادورش سالهاست اسیر جنگاند
و از مردمی که برای دههها اشکال مختلفی از ستم و سرکوب را تجربه کردهاند
صدایی اینچنین مترقی ساطع شود
اما حالْ دیگر کلمه متولد شده بود و جای شک و تردیدی باقی نمیگذاشت
دستها به دستها پیوستند و فریادها بر فریادها فزون گشتند
تا جنبش و جوششی برای تأسیس جهانی جدید برپا شود
اصلاً انگار واژهی «جدید» اضافی است
مگر جز آن است که جهان خود بهتنهایی فراخوانی است برای جهش
فرارفتن و پرتاب شدن بهسوی امری نو
این فرارفتن، چرخیدن و باز فرارفتن همانا وعدۀ تاریخ است
و اینک مردماناند که بر سریر تاریخ، آمدن عصری نو را به گوش همهگان میرسانند
جانی جدید بدنها را سبک
و شوری بعید سرها را سنگین کرده است
در خیابان، دانشگاه، ورزشگاه، سرودها، رقصها، همه و همه شوری سرمستانه و نیرویی خلاقه به کار افتاده
تا بیشمار تصویری را خلق کند که هیچگاه از خاطرمان پاک نخواهند شد
عصری نو در راه است
اما آیا میتوان از زن-زندگی-آزادی گفت
و بازگشت مکررِ طنین مزاحم و آزارندهی "مرد، میهن،آبادی" را نادیده گرفت؟
آیا تبدیل شدن فحشهای رکیک جنسی و جنسیتی به بخشی از تجمعهای خصوصاً خارج از کشور
و همچنین تکرار صحنههای
حمله به دیگری با اسم رمز مزدور در فضای مجازی برای ما دردنشان، هیچ نیستند؟
مهمتر از همه
آیا میتوان از مرجعیتِ البته نصفهونیمهی شبکههای ماهوارهای مانند ایراناینترنشنال و خبرنگاران آنها
در فضای توییتر بهسادهگی گذشت؟
البته وجود این تناقضها و ابهامها بهخودیخود امری عجیب، شوکهکننده یا نامنتظر نیست
چنانچه گفتهاند و دانیم رخدادْ همواره سرشار از امکانها و بلقوهگیهای گوناگون،
متعارض و حتی متضاد است
نیچه نقاط عطف تاریخ را دوران «تقارن سرنوشتساز بهار و پاییز» میداند
آنجایی که انبوهی از امکانهای شکوفایی و خلقْ تنیده در امکانهای ویرانی و پژمردهگی
در دسترس قرار میگیرند
مسئله اساساً در وجود این تناقضها و ابهامها نیست،
بلکه در شیوهی بازشناسی، به رسمیت شناختن، مواجهه و تلاش ما برای غلبهی
عناصر رهاییبخش بر وجوه واپسگرایانه است.
به نظر میرسد استراتژی اصلیی بسیاری از متون تولیدشده در این مدت برای مقابله با این تنشها،
پررنگ کردن عناصر رهاییبخش و نادیده گرفتن ارجاعات واپسگرایانه است.
امروز وقت آن رسیده که بپرسیم آیا صرف تأکید بر نیروی رهاییبخش
و چشمپوشی از تمنیات واپسگرایانه، موجب از بین رفتن آنها هم میشود؟
آیا با تکرار لفاظانهی بهار، پاییز و تمامیی خطراتش به همین سادهگی از میان برداشته میشوند
یا اینکه اتفاقاً نادیده گرفتن این عناصر موجب استمرار حیات آنها
و حتی تقویتشان در متن واقعیت انضمامی میشود؟
آیا از چشماندازی انتقادی،
«رفع»
تناقضها در گرو اینچنین نادیدهگرفتن سادهدلانهی غیردیالکتیکالیست
یا آنکه ازقضا اندیشهی انتقادی ما را دعوت میکند تا بهشکلی دیالکتیکال بر این تناقضها چشم بدوزیم
و نیرویی برای فرارفتن از آنها بسازیم؟
دقیقاً امروز و در گرماگرم رخداد است که باید خود را با پرسشهای اینچنینی درگیر سازیم
زیرا فردا دیگر تاریخ رقم خورده است
و تأملات انتقادی هم آرشیوهایی میشوند در خدمت عبرت گرفتن برای آیندهگان
اگر بناست اندیشهی انتقادی
دوشادوش خواهران و برادران معترضمان نیرویی برای رستگاری امروزمان پیش آورد
اتفاقاً این نیرو نه بهواسطهی نادیده گرفتن سرخوشانهی صورتمسئله
بلکه از دل به میان آوردن این پرسشهای انتقادی جان میگیرد
سیاست همبستهگی و سیاست دولتی
در افقی کلی و از منظرگاهی انتزاعی میتوانیم بخش زیادی از تنشها و تعارضهای موجود را
در تحلیل نهایی به حضور دو صدا، دو گفتار
و به بیان کلیتر دو درک متفاوت از سیاست و امر سیاسی احاله دهیم
صدایی تنها و تنها بر فوریت زمانی،
ضرورت تغییرعاجل دولت و اتحادی عاری از هر محتوا تأکید میکند
من این صدا را سیاست دولتی مینامم
این سیاست بیش از همه در رسانههای خارج از کشور مفصلبندی میشود
و تاحدودی در شبکههای مجازی مانند توییتر نیز هژمونیک شده است
سیاستی که اصلیترین رهبران آن گروهها و دارودستههای نزدیک به راست افراطی جهانی هستند
مراد من از سیاست دولتی
سیاستی است که یگانه هدفش تغییر دولت است و به همین دلیل هم این سیاست عمیقاً دولتگراست
سیاست دولتی اساساً با جامعه کاری ندارد
و اگر بنا بر ضرورتی لحظهای به جامعه بنگرد
آن را تنها و تنها همچون ابزاری در خدمت برانداختن دولت میبیند
نه نیروی سازماندهندهی زندگی
سیاست دولتی
درواقع تحقق همان اخلاق تمامیتخواهی است که در شعار و سخن
دم از آزادی و برابری و رهایی سیاسی میزند
اما در عمل چیزی نیست جز همان «برابری سرکوبگری» که آدورنو و هورکهایمر از آن سخن گفتهاند
همان که همهگان را برابر میخواهد اما نه برابر در عین پذیرش تکثر و تفاوت
بلکه برعکس
به دنبال برابری بهمعنای یکشکل شدن، اتم بودن و «مانند من» فکر کردن و عمل کردن است
و زنهار که
«علامت پیروزیِ برابری سرکوبگر» نیز «تحول حقوق برابر به برابری در اعمال ظلم است.»
منفیت ذاتی سیاست دولتی در پیوند با این دیگریسازی فانتزیکِ برآمده از ناکامی در رویارویی با واقعیت
بستری فراخ برای ظهور و بروز کینتوزی و اَشکال مختلف آن
مانند میل به تخریب و ویرانی و انتقام فراهم میآورد
چنین است که سیاست دولتی درنهایت پیوندی وثیق با کینتوزی و میل به تخریب پیدا میکند
کافی است دقت کنیم که گفتههای رهبران خودخواندهی اپوزیسیون خارج از کشور
و رسانههای آنها در ماههای اخیر چه میزان آغشته به وعدههای دروغ و نیرنگآمیز بوده است
در فضایی که رسانههایی مانند اینترنشنال و خبرنگارانش در توییتر طی ماههای اخیر بهشکلی سازماندهیشده
پیوسته اخباری دروغین و جعلی دربارهی اتمام کار ظرف یک هفته و بستن چمدانها و شلوغی فرودگاهها
و ترهاتی از این دست تولید کردند، باید مقصری برای خلف وعدهی آنها پیدا شود
اینجاست که این فرایند دیگریسازی میتواند امکان بازتولید همان دروغها را فراهم کند
دیگری در جایگاه مقصر ناکامی قرار میگیرد تا به حامیان و پیروان سیاست دولتی این پیام منتقل شود
که درست از آب درنیامدن وعدههای ما نه حاصل یک شبکهی سازماندهیشدهی تولید خبر دروغ
بلکه نتیجهی وادادهگی مقصرهاست
اینچنین است که کارخانهی تولید دیگری(مقصر) به راه میافتد
یک روز ورزشکاران در این جایگاه قرار میگیرند
روز دیگر از قشر موهوم و نامشخص خاکستری سخن رانده میشود
و روزی نیز عبارت واپسگرایانه و ارتجاعی پنجاهوهفتیها بر سر زبانها میافتد
بیشرمی و وقاحت به جایی رسیده است که حال در این گفتار
عموم زندانیان سیاسی داخل ایران نیز همدستان حاکم به حساب میآیند
بنابراین میتوان ادعا کرد که این دیگریسازی مداوم، این هل دادن پیدرپی افراد به طبقهی پاریا
این تهی از شرافت دانستن هرآنکس که موبهمو تحت فرامین ما نیست
جزء ذاتی و درآمیختهبا ماهیتِ سیاست دولتی است
نه عارضهای بیرونی که صرفاً با «دقت اخلاقی» بتوان آن را پیراست
دیگریسازی چنانکه شرحش رفت رکن اساسی سازوکار بازتولید سیاست دولتی است
ازآنجاکه براندازی و تحقق هدف سیاست دولتی در واقعیت حداقل در کوتاهمدت دسترسپذیر نیست،
سوژهی این گفتار ناگزیر است تا بهمنظور سرپا ماندن و حفظ انسجام روانی خود هر روز در فانتزیاش
نماد و تمثالی خیالین از دولت بسازد و با غلبهی تخیلی بر آن خود را تسکین دهد
،طرفه آنکه دقیقاً به همین سبب هرچه افق پیشِ روی سیاست دولتی تیرهتر
امیدهای پیروان آن کمرنگتر شود
موج این دیگریسازیها شتابانتر، همهشمولتر و افسارگسیختهتر میشود
در مقابل میتوان از سیاست همبستهگی سخن گفت
که یکسره تمامیی امید و انتظار و آرزوهایش را در جامعه جستوجو میکند
این سیاست بهخوبی میداند
که امکانهای اعتراضی نه حاصل امری خلقالساعه و واردشده از بیرونِ جامعه
بلکه نتیجهی تصرف، بازسازی
و در یک کلام شکلی دیگر بخشیدن به همان زمینهی از پیش موجود هستند
سیاست همبستهگی نبرد میان جامعه و دولت را نبردی برای تصرف و تسخیر هرچه بیشتر
فضا، زمان، اذهان، تاریخ، گذشته، حال و مهمتر از همه آینده میبیند
و در این راه تمام توانش را به پای تقویت نیروی اجتماعی و همبستهگی مردم میگذارد
سیاست همبستهگی فراخوانی است
برای تقویت جامعه و میانجیها و نهادهایش، چراکه این سیاست بهخوبی آگاه است
که هر آن تغییر مترقی در دولت ازقضا تنها از رهگذر جامعهای استوار، مقاوم و باصلابت ممکن میشود
البته چنین درکی بههیچوجه بهمعنای آن نیست
که سیاست همبستهگی به دولت و اهمیت آن اعتنایی ندارد
و از جامعهای درخود سخن میگوید
پرواضح است که جامعه بهصورت بیواسطه وجود ندارد و خصوصاً در کشوری مانند ایران
که در آن امکان تأسیس، حیات و استمرار بسیاری از نهادهای اجتماعی تاکنون ناممکن بوده است
دولت اگر نگوییم مهمترین، دستکم یکی از مهمترین میانجیهای شکلدهنده به جامعه است
مسئله اساساً در اهمیت دولت، ضرورت تحول و تغییر آن یا دگرگونیی فرم و محتوایش نیست
بلکه در شیوهی تحقق چنین اهدافی است
چهبسا بخش زیادی از اهداف سیاست همبستهگی و سیاست دولتی یکسان باشند
منتها وجه تمایز در شیوهی نگرش به راهها و امکانات دستیابی به این اهداف است
بهبیانی تمایز سیاست همبستهگی و دولتی نه در اهداف آنها - که ممکن است
در هر دورهی تاریخی یکسان باشند یا نباشند
بلکه در نقطهی ورود آنها به سیاست و شیوهی فهم و صورتبندیشان از امر سیاسی است
برای سیاست دولتی، اصلِ پیشین و قاعدهی هنجارین سیاستْ همانا تغییر دولت است
و به همین دلیل نیز این سیاست
این اصل را به مقام یگانه معیار سنجش و تجویز تاکتیکها و استراتژیهای سیاسی برمیکشد؛
حالآنکه در سیاست همبستهگی
نقطهی آغاز سیاست و امر سیاسیْ تقویت و تحکیمِ قدرت و صلابت جامعه است
زیرا بنیان این سیاست بر آن است که جامعهی قدرتمند، باصلابت و مقاوم خودْ
نسبتش را با دولت مشخص میکند و راه به هر شکلی از حکمرانی نخواهد داد
سیاست همبستهگی ایستاده بر
شانههای هزاران هزار مبارز و شهید و تبعیدی و زندانیِ سالهای دورودراز
و در پیوند با سنت بیش از صد سال مبارزهی تاریخیی ایرانیان برای آزادی و عدالت
این تاریخِ مبارزه، شکست و باز هم مبارزه
حال دیگر آگاه است که راه رهایی
نه در ابزارهای واپسگرایانه، ویرانگر و مخربی همچون تحریم
بلکه در سازماندهی و خلق مداوم اشکال گوناگون همبستهگی مردمی نهفته است
منظور از سازماندهی الزاماً اشکال کلاسیک آن مانند سندیکا و اتحادیه و احزاب نیست
زیرا به نظر میرسد در این لحظهی تاریخی هیچ امکانی معطوف به تحقق آنها وجود ندارد
اتفاقاً پیشاپیش و در متن اعتراضها
جامعه خود بسیاری از صورتهای گوناگون و خلاقانهی سازماندهی را آفریده است
از مردم زاهدان که نام کردستان را صدا میزنند
و کردستانیها که از آذربایجان یاد میکنند
و آذربایجانیها که از مظلومیت زاهدان میگویند گرفته تا مقاومت و همبستهگی بینظیر
دانشجویان و دستهایی که برای مبارزه و رقص توأمان در خیابان به یکدیگر میرسند
همه و همه جلوههایی از همان همبستهگی اجتماعی پرصلابتی هستند که میتوانند
هر قدرتی را مجذوب خود سازند و یا پس بزنند
صفحات مجازی کممخاطب اما گرم و سرشار از امید مردمی است که نیک میدانند
نه از موجودیت مجهول و مبهم و نامشخصی به نام جامعهی جهانی کاری ساخته است
و نه بناست ناجی جدیدی ظهور کند
هرآنچه هست تاریخ مبارزهی ما و احضار دوباره و دوبارهی خواست آزادی و رهایی سرکوبشده
در قرنهای اخیر است
برخلاف سیاست دولتی که ماشین تولید مداوم دیگری و راندن و طرد و حذف اوست
سیاست همبستهگی
تبلور میلی سرشار از پذیرش دیگری، ساختن «ما»ی جمعی و شکل دادن پیگیرانه به دال «مردم» است
سیاست همبستهگی تکاپویی است دائمی
برای خودآگاهی هرچه بیشتر بر سرچشمههای رنج مشترک و تبدیل آن به نیرویی سیاسی
این سیاست نیرویی است مایل به پذیرش دیگری و مداراجو که همبستهگی را
نه در طرد تفاوت و تمایز و اصرار بر همشکل شدن و اتم بودن
بلکه در پذیرش تفاوت و فراهم ساختن میدانی واحد برای بروز فردیتهای متکثر و متمایز، پیش میرودد
سیاست همبستهگی سرشار از زندگی است و بهمدد همین نیروی زندگیْ توقفناپذیر است
نه انسداد بر آن راهی دارد و نه اهداف والایَش فوریت زمانی و مکانی میپذیرند که بخواهند ناکام بمانند
نگاهش به جامعه است و جامعه نه سرخوردهگی و رخوت را میشناسد و نه انسداد را میپذیرد
سیاست همبستهگی مصرانه بر خواستهها و آرزوهای جامعه پافشاری میکند
و به همین دلیل هم هیچ ابایی ندارد
تا با گستراندن هرچه بیشتر چتر «مردم»، گروههای مختلف اجتماعی را به یکدیگر پیوند دهد
این گفتار نه فردی را در جایگاه حقیقت مینشاند
و نه از موضعی استعلایی و فراتاریخی در باب سمت درست تاریخ یاوه میسراید؛
چراکه نیک میداند تنها جایگاه حقیقتْ خودِ جامعه و پیوند و میانجیگری دائمیی مردم است
جان و روح سوژههای سیاست همبستهگی آکنده از خواست زندگی است
و اینچنین است که این سیاست به طغیانی علیه هر شکلی از مرگ و مرگطلبی
و کینتوزی و کشتوکشتار تبدیل میشود
تحریم علیه جامعه
سیاست تحریم چه نسبتی با این دوگانه پیدا میکند؟
آیا تحریم ابزاری در جهت تقویت جامعه و تحکیم روابط مردم بهواسطهی گسترش هم بستهگی است؟
یا آنکه برعکس
سلاحی است در خدمت از میان برداشتن میانجیهای اجتماعی و خلع سلاح جامعه در حمایت از خودش؟
برای مثال میتوان کمی با مورد درخواست تحریم ورزش ایران که چند سالی است توسط عدهای مطرح شده
و در اعتراضهای اخیر توسط رسانههای خارج از کشور بسیار تبلیغ میشود، کلنجار رفت
همهی ما در ماههای اخیر شاهد خلق بیشمار تصویر حماسی از اعتراضهای خلاقانه ورزشکاران ایرانی
و خصوصاً زنان در میادین ورزشی بودهایم
تصاویری که در تقویت همبستهگی و گسترش نیروی اجتماعی نقشی اساسی داشتهاند
حال برای لحظهای فرض کنیم که آن خواست و آرزوی تحریم ورزش ایران محقق شده بود؛
آیا حاصل آن جز از میان رفتن یکی از امکانهای اعتراضی جامعه بود؟
بیتردید چنین تحریمی جز دست شستن از دستکم بخشی از امکانات جامعه، هیچ حاصل دیگری نمیداشت
تحریم و تحریمخواهی یکی از مجادلههای پردامنهی این روزهای ایران است
تحریم دقیقاً یکی از مصادیق همان شکافهایی است
که انبوهی از تعارضها و تضادها را زیر خود پنهان کردهاند
ابتدا و پیش از آنکه به بحث از خیروشرِ تحریم بپردازیم
باید بر این نکته تأکید کنیم که به نظر میرسد ما امروز نه با تحریم بهخودیخود
و نه حتی با تحریم در مقام یکی از تاکتیکهای مبارزه مواجهیم
بلکه آنچه پیشِ روی ماست تبدیل شدن تحریم به شکلی از سیاست
و مبنای سیاستورزی در اپوزیسیون خارج از کشور است
تاآنجاکه میتوان سیاست دیاسپورا(جامعهی دور از وطن) را نوعی سیاست تحریم دانست
گویا اولین و آخرین پاسخ اپوزیسیون خارج از کشور به هر مسئلهای تحریم است؛
تحریم اقتصادی، تحریم مذاکره، تحریم ورزش ایران، تحریم تیم ملی، تحریم فلان کارخانه، تحریم کافه و
بیتردید میان مسلط شدن نسبی سیاست تحریم
(دستکم در فضای مجازی و رسانهها)
با ناتوانی پیشگفته دربارهی سیاستورزی مهاجران دور از وطن پیوند و ارتباطی گسترده وجود دارد
اما فراتر از این ملاحظات، در باب سیاست تحریم چه میتوان گفت؟
چنانچه پیشتر نیز گفتیم
دربارهی هرکدام از مصادیق درخواست تحریم میتوان جداگانه و از زوایای مختلف بحث کرد
ولی در کلیترین صورتبندی میخواهم استدلال کنم
که تحریم برخلاف ظاهر انقلابیاش، سلاحی علیه جامعه
و در جهت تضعیف آن است
بهمنظور صورتبندی دقیقتر مطلب
شاید بهکار انداختن دوگانهی جامعهی معترض/جامعهی فروپاشیده راهگشا باشد
اگرچه این دو شکل اجتماعی در ظاهر شباهتها و همگونیهای زیادی مانند
نارضایتی گسترده، ناکارآمدی حکومت و امنیتی شدن تمامی مطالبات دارند
اما نیروها و سازوکارهای شکلدهنده به این دو اساساً نیروها و سازوکارهای متعارض و حتی متضادی هستند
وضعیت فروپاشی وضعیتی است آکنده از هرجومرج، فاقد هر چشمانداز ایجابی
و بسیجکنندهی سراسر نیروی جامعه بهسمت تخریب
درحالیکه جامعهی معترض جامعهای است
گشوده به آینده، سرشار از نیرو و ارادهی معطوف به زندگی و مملو از تخیل رهایی
در این دوگانه هرچه توان جامعه تضعیف شود
هرچه میانجیهای تقویت حیات اجتماعی بیشتر محو شوند
هرچه قدرت جامعه برای حمایت از خودش کمتر شود،
احتمال ظهور جامعهی فروپاشیده بیشتر و از قدرت جامعهی معترض کاسته میشود
همبستهگی علیه سیاست دولتی
تاکنون درباره چیستی سیاست دولتی
بعضی از سازوکارهای درونی آن و تمایزش با سیاست همبستهگی سخن گفتهایم
باوجوداین برخی پرسشها در مورد سیاست دولتی کماکان بدون پاسخ ماندهاند
سیاست دولتی خود معلول کدامین علل، عوامل و شرایط مادی است؟
چه نیروها و سازوکارهایی زمینه بازتولید، تثبیت و تحکیم این سیاست را فراهم میکنند؟
و همچنین ابزار، وسایل، تاکتیکها و استراتژیهای اصلی سیاست دولتی کدامند؟
نسبت این ابزار با سیاست همبستهگی چیست؟
اگرچه بهنظر میرسد هر کدام از این پرسشها میتوانند خود به تنهایی موضوع متن جداگانهای باشند
اما پیوند و درهمتنیدهگی سیاست دولتی با کینتوزی
چنانچه شرحش پیشتر رفت- بیتردید میتواند شناختی کلی
ولو اولیه در باب خاستگاه سیاست دولتی و سازوکارهای بازتولید و تثبیت آن بهدست دهد
ماکس شلر کینتوزی را «نگرش ذهنی دیرپایی» میداند
که
«معلول واپسراندن سیستماتیک عواطف و تاثراتی معین»
است
او متاثر از نیچه کینتوزی را محصول و معلول نوعی استیصال، ناتوانی و سترونی در تحقق خود میانگارد
و بدینواسطه معتقد است هر گاه فرد یا جامعهای پیدرپی و دائما در معرض سرکوب باشد
آنگاه زمینهای مساعد برای رشد کینتوزی فراهم میشود
بهراستی تجربه زیستن در جامعهای که در آن فشار اقتصادی
تحریمهای گسترده و فساد سیستماتیک، معشیت مردم را هر روز دشوارتر میسازد،
زندگی مطلوب و استاندارد حاکمیت بهرسمیت شناخته نمیشود
اندک مجاری سیاسی قانونی برای تحقق خواستههای مردم نیز مسدود میشوند
تجربهای هولناک و سهمگین است
دستکم در بیست سال اخیر در ایران هیچ مساله و معضلی پاسخی درخور نگرفته و حلوفصل نشده است
امروز دو نیرو دستاندرکار ساخت فردای ما هستند
بهبیانی "جنبش زن-زندگی-آزادی" جنبشی عمیقاً دوبُنی است
و این دوسویهگی خودْ محصول حضور دو گفتار سیاسی متعارض و حتی متضاد در فضاست
یک سویه، که کانون و قلب آن در داخل کشور میتپد
و از خیابانهای ایران با شعار زن-زندگی-آزادی و تأکید بر مبارزهی مدنی
آغازکنندهی جنبشی بود در پیوند با سنت مبارزه در ایران، که مصرانه رهایی را طلب میکند
سویهی مقابل اما از همان روز اول با فراخواندن دائمی استعارهی جنگ و تولید سازماندهیشدهی
اخبار جعلی
پیوسته به تقدیس خشونت، تکفیر نیروهای مدنی و سرکوب هر شکلی از تکثر پرداخته است
عصارهی این جریان همانا علم کردن شعار واپسگرایانه، مزاحم و آزارندهی
"مرد، میهن، آبادی"
در لفظ به نام تکمله ولی در عمل برای سرکوب "زن-زندگی-آزادی" است
این دوسویهگی و حضور توأمان دو گفتار و تضاد میان آنها را
میتوان در بسیاری از عناصر و لحظات اعتراضهای اخیر دید
یکی از مبارزه علیه پدرسالاری میگوید
حالآنکه دیگری دربهدر در جستوجوی پدری جدید در میان پارلمانها
و کاخهای ریاستجمهوری کشورهای مختلف سرگردان است
یکی در پیوند با رخدادهای تاریخی از مشروطه و ملی شدن صنعت نفت گرفته تا انقلاب 57 و جنبش سبز
در پی آن است تا با احضار آرمانهای آنها از ناکامیهایشان نیرویی بسازد برای رستگاری امروز
حالآنکه دیگری با رهیافتی تاریخ زدوده تنها
در پی تکفیر مبارزات پیشین ملت و تمامی قهرمانهای ملی است
خلاصه آنکه یکی سرشار از زندگی است
و دیگری به هر آنچه میرسد تنها گرد مرگ و ویرانی را بر آن میپاشد
زن-زندگی-آزادی
در شعار زن-زندگی-آزادی حضور سمج «زندگی» میخواهد چهچیز را به ما یادآوری کند؟
پیشاپیش میدانیم زندگی دالی تهی است
که میتواند بهفراخور زمان و مکان با انبوهی از مدلولهای متفاوت و متکثر میانجی شود
اما پرسش این است که در نسبت با زن
آزادی و زندگی کدامین میانجیها را پذیرا میشود؟
در زمانهای که رهبران اپوزیسیون خارج از کشور گویی اکسیر مرگ را به دست آوردهاند
و آن را بر همهچیز و همهکس میپاشند و هر روز با صدور فرمانی جدید مانند
به کافه نرفتن، دادوستد نکردن، یلدا نگرفتن و هزاران نرفتن و نکردن و نگرفتنِ دیگر
پیدرپی مردم را به مرگ/خودکشی نمادینِ خودخواسته فرامیخوانند و انفعال را انقلاب جا میزنند
آیا دال کمرمق زندگی هنوز حرفی برای گفتن دارد؟
ازقضا دقیقاً امروز و درگرماگرم اتفاقات است که آن زندگی طلبشده میتواند به کار ما آید و یادآوری کند
که اگرچه مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست؛
آنچه دائمی است زندگی است
مسئله دائمی بودن یا نبودنِ زندگی یا مبارزه نیست
بلکه مسئلهی اصلی آن است که اتفاقاً اگر بناست مبارزه دائمی شود
و از چرخهی تکرارشوندهی بارقههای لحظهای و سرخوردهگی پس از آن فراتر رود
و جنبشی دیرپا را سازمان بخشد
باید همواره تصویر و تخیلی از زندگی کامل را در افق پیشِ روی خود داشته باشد
نباید فراموش کنیم که مبارزه همواره در نسبت با زندگی معنا مییابد
اصلاً مبارزهی طلب زندگی کامل و خواست بازیابی آن زندگیی بهسرقترفته را از همان آغاز در خود دارد
زندگیِی کامل غایتی است که مبارزه مسیر تحقق و در آغوش گرفتن آن است
اما اگر این نسبت مبارزه با زندگی مخدوش شود یا از بین رود
و درنتیجه مبارزه خود به غایتی فینفسه بدون پیوند با زندگی تبدیل شود
اگر مبارزه فراموش کند که هدفش ممکن ساختن زندگی دیگری است
آنجاست که انبوهی از تجلیهای مرگ میتواند در مبارزه رسوخ کند
بهراستی دریغ از جنبش زن-زندگی-آزادی، این قیام جمعی
برای بهآغوش کشیدن زندگی
و علیه هر شکلی از مرگخواهی و انقیاد
که چشماندازش را آویزان کردن فلانی از تیر برق
و میل به انتقام و تقدیس خشونت و خواست کشتوکشتار فراگیرد
بیتردید زن-زندگی-آزادی، چنانچه منادیان آن در خیابان فریاد زدند
جنبشی است زنانهنگر و دادخواهانه برای احضار زندگی عادلانه و آزادانه
میخواهم تأکید کنم که مسئله صرفاً آن نیست
که در صورت پیروزی جنبش خطرات و تهدیدهایی از این دست وجود دارد
بلکه فراتر از آن مسئلهی اصلی این است که چنین گرایشهایی اساساً ضدجنبش و ضداجتماعی هستند
و تقویت آنها موجب تضعیف زن-زندگی-آزادی میشود
هرچه تب این توجیه خشونت و طلب خون و کشتار بالا بگیرد
فراگیری و تکثر نیروهای درونی جنبش کمتر میشود
و این خودْ زمینهی اضمحلال را پیش میآورد
بنابراین امروز اتفاقاً باید بیشازپیش بر زندگی و چیستی آن پافشاری کنیم
چراکه همین اصرار است که میتواند ما را از لبهی پرتگاه کینتوزی به سلامت بگذراند
و خواست زندگی را علیه تجلیهای مرگ استوار سازد
باید بتوانیم دربارهی آن زندگیِ هنوزنیامده هرچه بیشتر و بیشتر تخیل کنیم؛
زیستنی که در آن اعدام نه از گروهی به گروه دیگر، بلکه بنیاداً از بین رفته است؛
جهانی که شالودهی آن، دیگر غارت حاشیه به نفع مرکز نیست؛
آن جامعهی سرشار از آزادی بیان و آنجا که برخورداری از زندگیِ سرشار،
در گرو
قومیت و مذهب و جنسیت و طبقهی افراد نیست
تنها این تخیل است که میتواند ما را در نبرد سرپا نگهدارد،
بیآنکه به دامان کینتوزی بغلتیم
سیاست همبستهگی بر آن است که این تخیل را عملی سازد
باشد که رستگار شود
قسمتی بود از نوشتهی
امیرحسین علیبخشی
متن کامل آن در
نشریه انکار – دی 1401قرار دارد