حکایت زیبایی است از تلاش گروهی از زنان شاعر در مشهد که خواستند انجمنی ویژهی خود بر پا کنند.
جایی که ادارهی آن در اختیار خودشان باشد.
جایی که «جنس دوم» تلقی نشوند
و زیر چتر حمایت کسی نباشند.
آنان در این محفل که هر جمعه ساعت ۵ عصر در کافه گالری رادین برگزار کردند، به بحث در مورد نظریات ادبی پرداختند. سخنرانان و صاحبنظران را دعوت کردند.
شعر خواندند و شعر شنیدند و انواع و اقسام فعالیتهای ادبی و هنری را سامان دادند.
درعینحال، رفاقت کردند و اوقات خوشی در کنارهم گذراندند.
این نشستها گامی بلند در پیافکندن نوعی جنبش شعر زنانه و نوعی همبستهگی دوستانه بود.
گفتنی است که اگر چه انگیزهی نخست ایجاد این کانون نوعی واکنش در برابر
فضائی بود که زنان را نادیده میگرفت
و بهحاشیه میراند،
« اتاقی از آنِ خود»
ازمهمانان مرد هم استقبال میکرد و برای آنان برنامه شعرخوانی، سخنرانی و یا رونمایی کتاب برگزار میکرد.
پس از بیش از دو سال فعالیت، به دلیل شیوع کرونا و دلایل دیگراین نشستها تعطیل شد.
در این پرونده، نمونهای ازشعرهای شاعران
«اتاقی از آنِ خود»
را خواهیم خواند.
نمونه شعری از فریبا شادلو
دنیا چیزی نیست
جز نمایشی
شیرها از حلقههای آتش عبور میکنند
بعضی سرها از حلقهی طناب
و انگشت من از حلقهای که تو برایم آوردی
در روزی که ساده بودم
¤
از خانم فریبا شادلو، یکی از بنیانگذاران پرسیدم
چرا خواستید «اتاقی از آنِ خود» داشته باشید؟
فریبا شادلو
جواب
چند سال پیش کانالی در فضای مجازی راهاندازی شد که براساس نیازهای زنان شاعر خراسانی
و به اشتراک گذاشتن شعرها و مباحث هنری و ادبی از آن استفاده می شد .
چند ماه بعد به مناسبت سالروز تولد فروغ فرخزاد از طریق همان کانال خانمهای شاعر برای شعرخوانی
به دانشگاه فردوسی دعوت شدند
اما هنگام پخش پوستراین مراسم متوجه این موضوع گردیدند که مانند همیشه نام هیچ زن شاعری بر روی آن
پوسترغمگین وعبوس درج نشده است.
خانمهای شاعر درآن جلسه حضور پیدا کردند و اعتراض خود را به برگزارکنندهگان مراسم نیز اعلام نمودند.
بعد ازآن جلسه بود که طی گفتوگوئی به این نتیجه رسیدیم خراسان که
هماره و در طول تاریخ زنان ادیب، دانشمند وهنرمند بسیاری را دردامان خود پرورش داده
هماکنون با داشتن پتانسیل فراوان برای ادامهی این روند بخصوص در مقوله شعر نیاز به
حضور جدی زنان در جامعهی ادبی دارد.
ما در ادبیات معاصر زنانی چون
نازنین نظام شهیدی،
غزاله علیزاده،
آزیتا قهرمان
را داشتهایم وهمچنان در شعروادبیات ایران همیشه نامی از زنان خراسانی هست
وهرساله نیز اتفاق مهمی توسط ایشان در سطوح کشوری و بینالمللی به وقوع می پیوندد .
پس براین شدیم که جلسهی
“اتاقی ازآن خود”
را با ۸ عضو اصلی که در زمینهی ادبیات و مباحث مربوط به زنان حضور فعالی دارند پایهریزی نماییم.
وبه لطف آقای حمید طالبی مدیر محترم گالری رادین این اتفاق افتاد تا جمعهها
ساعت ۵ عصر شاهد حضور جدی زنان دراین جلسه باشیم.
جلسه “اتاقی از آن خود ” که نامش را از یکی از کتابهای مهم ویرجینا وولف برگرفته ،
هرهفته علاوه بر شعرخوانی و نقد شعر که بصورت کاملا حرفهای و جدی انجام میشد
به کنفرانسهای ادبی و هنری نیز میپرداخت و میزبان زنان موفق و با انگیزه در تمام زمینههای ادبی، هنری و اجتماعی بود.
این جلسهها هیچوقت خود را محدود به حضوردائمی زنان نکرد
و دردوسالی که به طور منظم هرهفته جلسههای زنان را برگزار میکرد،
همایشها، مراسمهای شب شعر، رونمایی از کتاب و …
را هم با حضور تمام دوستداران ادب و هنر برگزار کرد.
نمونه شعری از
محبوبه راد:
باد کار خودش را کرد
رد پاهامان را گم کردیم
و تا زانو شن بود
باید کنار میآمدم با رفتن تو
مثل دانههای شن توی کفش
اما دیر شده بود
خورشید رفته بود
¤
دیوانگی من بودم
که فاصلهی بین شبدر و همخوابگی را
چشم بسته فرو رفتم
پروانهی هراسان را از سر انگشتم پراندم و شیون نکردم
پدرم را به خاک سپردم
مراقب مورچهای بودم
که از ساقهی بیگناه پایین میآمد
ایستادم
خودم را تماشا کردم
زنی میانسال با غضروفهایی ملتهب از تنهایی
که رفته بود با صدای سیرسیرکها برگردد
و انگشتش را برساند به شاخهی بلند انجیر
¤¤¤¤¤¤¤¤¤
نمونه شعری
از فاطمه ابراهیمیان
من، خواستم تا آخرین تعبیر غم باشم
من، خواستم باشم اگرچه متهم باشم
هر قدر کم، هر قدر کم ،هرقدر کم باشم،
باید خودم، باید خودم ،باید خودم باشم
زن احتیاطش درد دارد وقت خندیدن
زن اختیارش درد دارد موقع دیدن
بیاحتیاطی موقع بیربط دل بستن
بیاختیاری موقع در گریه رقصیدن
باید ببافد موی بیتاب و عبوسش را
باید بخواهد رخت زیبای عروسش را
تا پیش چشم عابران سنجیدهتر باشد
باید ببندد پیچ لبخند ملوسش را
¤¤¤¤¤¤¤
نمونه شعری
از زهرا گریزپا
باید
خودم را از دلتنگی
پس میگرفتم
برمیگشتم
به نهال گردو
به آن دفترچه خاطرات
کاش
هیچگاه عاشق نمیشدم
به خیابان نمیرفتم
زندگی را
در بساط دستفروشان نمییافتم
و با آن زن کولی
در سطلهای بزرگ زباله
تا کمر فرو نمیرفتم
و با انبانی از خاطره
به خانه برنمیگشتم
¤
و آفتاب
بر آن پیراهن چرکتاب
بیوقفه میتابید
سارهای بازیگوش
از شاخهای به شاخهای میپریدند
و باد
علفهای نورس را لگد میکرد
من تنها بودم
در آن پیراهن دستدوز
با حاشیهای از گلهای سرخ
که زیباترم مینمود
من تنها بودم
با گوسفندانی که از پیام میآمدند
تا در هیهی چوپانی
در سحرگاهان اضطراب و تنهایی
سنگسارم کنند
¤¤¤¤¤¤¤
نمونه شعری
از بیتا علیاکبری
اعتراف میکنم
بعد از این کلمات
از من چیزی نمیماند
ارزشش را نداشت
بگذار جسمت در خاک بماند
پنهانش نکن در دیگری
ده سال با خودم خوابیدم
عشقبازی کردم
هی خودم را صدا زدم
گفتم: جان!
دارم برای صندلیهایِ خالی شعر میخوانم
باید کسی را به خانه بیاورم
این دیوانگی نیست
این تنهائی ست
چقدر دستهایمان در حالِ هم اثر دارد
اما دستِ تنهایی کلیهات را از کار میاندازد
دو قطبیات میکند
آدم گاهی دلش میخواهد
همه چیزش را بدهد
تا کسی که دو زانو مقابلاش نشسته را ببیند
انگار دارم با خودم حرف میزنم
انگار آفتاب دارد خودش را میسوزاند
پوسترها:ساعد
منبع وبسایت بانگ