پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۰ اسفند ۴, چهارشنبه

نظریه‌های فرهنگ قرن‌‌ بیستم

 


نظریه‌های فرهنگ درقرن بیستم 


گفت وشنودی با استاد دکتر حسین بشیریه


 اصحاب مکتب فرانکفورت معتقدند که طبقات مسلط در جامعه‌ی سرمایه‌داری تولیدکننده‌ی اصلی نمادهای فرهنگی هستند 

وهمچنان توده‌های مردم مصرف کننده‌اند

 اخیراً کتابی با عنوان «نظریه‌های فرهنگ در قرن بیستم» از شما منتشر شده است

 اگر ممکن است قدری درباره نحوه شکل‌گیری این کتاب توضیح دهید


جواب

 هدف از نگارش این کتاب، معرفی حوزه‌های نظری لازم برای تحقیق و تفحص در

 زمینه‌ی فرهنگ ونگرش‌های فرهنگی در ایران بوده است 

این کتاب دراصل یک طرح تحقیقاتی برای شورای عمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود

چون احساس می‌شد که مباحث تئوریک در حوزه‌ی مطالعات فرهنگی در ایران ضعیف بوده است

بنابراین پیشنهاد شد نظریه‌های عمده در باب فرهنگ درقرن بیستم بررسی شود تا از خلال این تئوری‌ها بتوانیم حوزه‌های نظری لازم برای تحقیق در زمینه‌ی فرهنگ درایران رامشخص کنیم

به همین دلیل قسمت پایانی کتاب معرفی حوزه‌های نظری تحقیق در فرهنگ عمومی ایران معاصر است


سئوال 

نوع گزینش نظریه‌ها در این کتاب چگونه بوده است؟


جواب 

 در این کتاب مهم‌ترین نظریه‌ها در باب فرهنگ وتولید وتوزیع فرآورده‌های 

فرهنگی و بخصوص «فرهنگ توده‌ای» مطرح وبررسی شده‌اند

هدف کتاب این نبوده که وارد بحث فرهنگ بطورکلی شود و نظریه پردازی در باب فرهنگ را از آغاز پیدایش آن پی‌گیری کند

بل‌که تنها محدود به قرن بیستم است ودر قرن بیستم هم صرفاً به فرهنگ توده‌ای به معنای فرآورده‌های فرهنگی

 .در صنعت فرهنگ پرداخته است

در این زمینه مهمترین مباحث نظری یعنی، مباحث 

مارکسیستی، مکتب فرانکفورت، مباحث فمنیستی، ساخت‌گرایی و نشانه‌شناسی و پساساخت‌گرایی و پست مدرنیسم مطرح شده است

. و اهم نظریه‌های فرهنگی در قرن بیستم، همین نظریات هستند


سئوال 

 در این کتاب چه تعریف و تلقی از فرهنگ ارایه شده است؟


جواب 

 یکی ازنویسنده‌گان اولیه به نام تایلر، تعریف فرهنگ را در عام‌ترین وجهش به‌این صورت بیان می‌کند 

که فرهنگ مجموعه پیچیده‌ای است شامل 

همه معارف، دانشها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، رسوم و عاداتی که 

.در جوامع بشری وجود دارد 

و یا اگر بخواهیم تعبیر دیگری کنیم

زندگی اجتماعی بشر رامعمولاً به دو بعد تقسیم می‌کنند؛

 یکی بعد عینی و دیگری بعد ذهنی 

برخی ازنویسنده‌گان تعریف‌شان از فرهنگ، همان بعد معنوی و ذهنی زندگی اجتماعی است 

که انسان خودش را در آنجا بازیافته و می‌شناسد 

و به‌زندگی خود معنا می‌بخشد 

و زندگی را برای خود قابل تحمل ساخته و احساس می‌کند 

که هدفی در حیات وجود دارد و جهان مأمنی است که در آن به سر می‌برد

می‌توانیم از حیث غایت شناسی هم برای فرهنگ جای‌گاهی در نظر بگیریم که در این صورت شامل دین هم می‌شود

ولی در تعریف محدودتری، از دین جداست

. البته این تعاریف قراردادی است


سئوال 

 اگر قرار باشد تعریفی از فرهنگ ارایه کنید که هم بیان کننده شرایط فعلی جهان باشد

 و هم ناظر به شرایط گذشته‌ی آن، چه تعریفی را برمی‌گزینید؟


جواب 

در مقدمه کتاب، تعریفی از فرهنگ توسط ریمون ویلیامز عرضه شده است 

که به نظر من تعریف جامعی است

وی فرهنگ را در سه وجه مورد بررسی قرار می‌دهد

نخست

، فرهنگ به‌عنوان فرآیند 

عمومیِ تکامل و توسعه‌ی فکری و معنوی و زیبایی‌شناختی انسان در طی تاریخ

 که این معنای کلان و حداکثری از فرهنگ است

دوم

فرهنگ به عنوان شیوه‌ی خاص زندگی مردمان و اقوام 

در دوره‌های خاص تاریخی که این را می‌توان 

به‌عنوان تعریف حد وسطی از فرهنگ در نظر گرفت و

 سوم 

هم فرهنگ به عنوان فرآورده‌ها و فعالیت فکری بشر در دوره‌ی خاص و

 مکان خاص که این تعریف، معنای حداقلی فرهنگ را تشکیل می‌دهد


سئوال 

 شما نظریه‌های موجود و شاخص از فرهنگ در قرن بیستم راناظر 

به «فرهنگ توده‌ای» بیان نموده‌اید

منظورتان از فرهنگ توده‌ای چیست؟


جواب 

بسیاری از این نظریات، فرض را بر این قرار داده‌اند 

که درگذشته با توجه به محدودیت فرآیند 

آموزش و تحصیل وانحصار آموزشگاه‌ها 

در دست طبقات بالا، فرهنگ کلاسیک، فرهنگ محدود، اشرافی و اخلاقی خاصی بوده است

این همان چیزی است که به عنوان فرهنگ سنتی مطرح می‌شود 

و البته فرهنگ سنتی در بین طبقات پایین از طریق مکانیسم‌های ایدئولوژیک انتشار پیدا می‌کرد

به‌هر حال بحث رایج این است که منشأ این فرهنگ کلاسیک طبقات بالا، روحانیت، اشرافیت 

و بطور کلی طبقات مسلط بوده و عموم مردم که وارد فرآیند عمومی آموزش نمی‌شدند، منشأ تولید و فرهنگ نبودند

از سوی دیگر، برخی از نظریه پردازان معاصر، قایل به‌این هستند

 که چون توده‌ها در صحنه‌های تاریخی و اجتماعی ظهور و حضور پیدا کرده‌اند

، خودشان منشأ تکوین و تولید برخی کدهای اخلاقی و فرهنگی شده‌اند


در مقابل کسانی مثل اصحاب مکتب فرانکفورت

 معتقدند که طبقات مسلط در جامعه سرمایه‌داری تولیدکننده‌ی اصلی نمادهای فرهنگی هستند

 و همچنان توده‌های مردم مصرف کننده‌اند

 به هرحال صرف احتمال این‌که توده‌های مردم می‌توانند تولیدکننده کالاهای فرهنگی باشند

 و یا اینکه ذوق خاص فرهنگی پیدا کنند

، باعث شکل‌گیری نظریه‌های فرهنگ توده‌ای شده است

دیدگاه‌های مختلفی درباره امکان استقلال فرهنگی توده‌ها از طبقات مسلط وجود دارد


 بطور کلی می‌توان گفت که طیفی از نظریات وجود دارد

 که در یک سر‌ی طیف برای توده‌ها هیچ نقشی جز کارپذیری و مصرف فرهنگی قایل نیستند 

و آن‌ها را منفعل و تأثیرپذیر تلقی می‌کنند

 در مقابل نظریه‌های دیگری هستند که نوع مصرف فرهنگ را زمینه استقلال توده‌های مردم

 و نشانه‌ی مقاومت در مقابل فرهنگ طبقاتی تلقی می‌کنند


سئوال 

 در حوزه‌ی تمدنی غرب، تفاوت‌های عمده‌ی فرهنگی قرن بیستم نسبت به قرون گذشته را در چه چیزی می‌بینید؟


جواب 

 برخی از نویسنده‌گان معتقدند مهمترین تفاوت در گسترش امکانات تکنولوژیک

برای بازتولید فرآورده‌های فرهنگی و توده‌ای کردن آن نهفته است

امکانات تولید و توزیع فرهنگی با توجه به توانایی‌های تکنولوژیکی گسترش یافته است

همین ویژگی خود موجب تجاری‌شدن فرآورده‌های فرهنگی شده است


سئوال 

 مرادتان از تجاری‌شدن فرهنگ چیست؟


جواب 

 تجاری‌شدن فرهنگ در ذیل مفهوم کلی‌تر صنعت فرهنگ مطرح شده است

 که از نقطه نظرات مکتب فرانکفورت است

فرانکفورتی‌ها معتقد بودند در قرن بیستم در کنار زیربناهای اقتصادی و تکنولوژیکی جامعه‌ی سرمایه‌داری

 که از دیدگاه مارکسیستی عامل تداوم فرماسیون سرمایه‌داری هستند

 شاهد ظهور صنعت فرهنگ نیز هستیم

به نظر آن‌ها صنعت فرهنگ موجب تجاری و عمومی و توده‌ای شدن فرهنگ سرمایه‌داری گردیده

. و همین تجاری و توده‌ای‌شدن فرهنگ سرمایه‌داری موجب ادامه‌ی سلطه اقتصادی سرمایه‌داری هم شده است

 بنابراین تجاری‌شدن فرهنگ یکی از ویژگی‌های فرهنگ توده‌ای مدرن تلقی می‌شود


فرجام فرهنگ‌های سنتی در عصر تکنولوژی


سئوال 

 آیا تجاری‌شدن فرهنگ، تأثیری منفی از حیث زیبایی‌شناختی بر فرهنگ داشته است؟


جواب 

 بله، از دیدگاه کسانی مثل آدورنو و اصحاب مکتب فرانکفورت، 

تجاری‌شدن فرهنگ موجب شده 

که ما درون‌مایه‌های فرهنگی منحطی را از طریق مکانیسم‌های تولید تجاری

در اشکال متنوع‌تر ظاهری، به خورد جامعه بدهیم

 در حقیقت یکی از دیدگاه‌های اصلی این قبیل نویسنده‌گان این است که تجاری‌شدن فرهنگ

 موجب اشاعه و گسترش خواست‌های کاذبی می‌شود

 که جامعه سرمایه‌داری تولید می‌کند 

و درنتیجه خواست‌های راستین و حقیقی انسان در جهت آزادی و عدالت و آگاهی

 به واسطه صنعت فرهنگی مغفول می‌ماند و همین هم عامل اصلی استمرار سلطه‌ی کالاسالاری و سرمایه‌داری است


سئوال 

 پس تجاری‌شدن فرهنگ باعث تقویت بعد زیبایی‌شناختی کاذب فرهنگ می‌شود؟


جواب 

 بله، یا به عبارتی دیگر زیبایی‌شناسی و هنر جای خود را به انواعی از ابتذال می‌دهد


سئوال 

 از میان تئوری‌هایی که شما در کتاب برشمردید کدام یک با فرآیند جهانی شدن سازگاری بیشتری دارد؟


جواب 

 برخی از این تئوری‌ها نسبت به خود فرهنگ توده‌ای و بویژه تجاری‌شدن و گسترش فرهنگ، انتقادی برخورد می‌کنند. 

مثلاً دیدگاه‌های نئومارکسیستی و همچنین دیدگاه‌های جامعه‌ی توده‌ای و نظریه‌های محافظه‌کارانه چنین نگرشی دارند


در تقابل با دیدگاه فوق، دیدگاهی که به تجدیدنظرطلبی معروف است

 یک نوع اصالت برای فرهنگ توده‌ای قایل است و بیان می‌دارد

 که همین فرهنگ جهانی که در حال گسترش است نیازهای انسان مدرن را برآورده می‌کند

 بدین ترتیب بحثی‌که در گفتار سوم کتاب تحت عنوان تجدیدنظرطلبی آمده

، بیشتر با نظریه‌های جهانی‌شدن فرهنگ هماهنگی دارد و برای ذوق توده‌ها اصالت قایل است


سئوال 

 فرهنگ‌های مورد بحث شما در کتاب چه جای‌گاهی در پیشرفت کشورهای مختلف جهان علی‌الخصوص ایران می‌تواند داشته باشد؟


جواب 

 اگر از دیدگاه مقوله پیشرفت نگاه کنیم، فکر می‌کنم با توجه به این‌که بطور اجتناب ناپذیری عرصه‌ئ فرهنگ در کشورهایی مثل ایران در حال تغییر است و زمینه‌های تغییر، هم از داخل وهم از عرصه‌ی جهانی فراهم گشته

دست‌کم کاری‌که این تئوری‌ها می‌توانند بکنند 

این است که زمینه‌ی مطالعات فرهنگی را در ایران گسترش بیش‌تری بدهند

در این کتاب در مورد ایران اشاره کرده‌ام که مطالعات فرهنگی در کشورما به صورت تئوریک خیلی محدود بوده 

و بیش‌تر، بحث نقد فرهنگ مدرن مطرح گشته و مفهوم تهاجم فرهنگی‌هم بیشتردر مقام نقد مطرح شده است

 اما تحلیل‌های نظری در خصوص فرهنگ توده‌ای مدرن، کمتر صورت گرفته است

در کتاب موضوعاتی برای تحقیق و تفحص در مورد فرهنگ ایران مطرح کرده‌ام

در حال‌حاضر لازم است از مرحله‌ی نقدی‌که به وسیله‌ی برخی از روشنفکران طی دوران 

پهلوی و دوران جمهوری اسلامی مطرح شده به یک مرحله‌ی تأمل و بازاندیشی نظری نسبت به فرهنگ برسیم

مقولاتی‌که در کتاب مطرح کرده‌ام مثل انواع فرهنگ در ایران

 فرهنگ سنتی، فرهنگ مدرن توده‌ای، فرهنگ قومی و فرهنگ مردمی

باید جداگانه مورد تفحص قرار گیرند

 همچنین لازم است بررسی‌هائی پیرامون تداخل‌ها و ترکیبات فرهنگی و چگونگی ترکیب اجزایی

 از فرهنگ سنتی با فرهنگ مدرن صورت گیرد


سئوال 

 پرسش من این بود که کدام‌یک از فرهنگ‌ها زمینه رشد مادی ـ پیشرفت تکنولوژیکی ـ را بهتر فراهم می‌کند؟


جواب 

 فکر می‌کنم درون مایه فرهنگ توده‌ای مدرن

 نوعی دنیاگرایی، اصالت‌دادن به‌کالاهای مادی و فراغت و سرگرمی و وقت‌گذرانی باشد

 واین پدیده هم در اثر فرآیند جهانی‌شدن هر چه بیش‌تر در حال تقویت شدن است

به نظرمی‌رسد اگر بخواهیم جزئی از دنیای مدرن باشیم این وجه از فرهنگ به صورت اجتناب ناپذیری در حال گسترش است 

وارزش‌های سنتی و‌فرهنگی که در گذشته داشته‌ایم

 درمقابل این سیل خروشان فرهنگ توده‌ای جهانی، حداقل، در حال تغییر شکل یا استحاله است

 بدون ارزش‌گذاری باید گفت که واقعیت این است که فرهنگ توده‌ای مدرن

روی کالاگرایی، اصالت‌کالا و ارزشهای‌مادی ودنیوی تأکید بیشتری می‌کند


سئوال 

 از نظر شما فرقی نمی‌کند که ما به سمت کدام‌یک از نظریه‌های توده‌ای برویم

پس این‌گونه نمایان می‌شود که ما به سمت هر کدام از نظریه‌های فرهنگ توده‌ای برویم

 پیشرفت ما را سریع تر فراهم می‌کند؟


جواب 

 البته این‌گونه نیست که ما به سوی این نظریه‌ها برویم

 این نظریه‌ها چارچوب‌های تحلیلی هستند که بعضاً انتقادی‌اند و بندرت در مقام تجویز برمی‌آیند

با این برآیند، برخی از این نظریات نسبتاً تجویزی نشان می‌دهد 

که یک نوع فرهنگ توده‌ای مدرن در حال شکل گیری است 

واهرم‌های قدرت تکنولوژیک وایدئولوژیک بزرگی هم در اشاعه‌ی آن نقش دارند 

و در برابر آن هم زیاد نمی‌توانیم مقاومت به خرج دهیم

به هرحال چنان‌که اشاره شد، نظریه‌های فرهنگ درباره انواع خاصی از فرهنگ نیستند 

بل‌که مجموعه‌ی نظریه‌ها درباره نوع مشخص فرهنگ توده‌ای جدیدی هستند که در حالت اشاعه است

بنابراین هدف بحث این نیست که ما به سوی چه نظریه‌ای حرکت کنیم

 بل‌که این نظریه‌ها توضیح می‌دهند 

که ما به‌چه سمتی پیش می‌رویم

 و چگونه فرهنگ‌های سنتی در مقابل تحولات تکنولوژیکی و اقتصادی و اجتماعی اضمحلال پیدا کرده 

و در برابرآن تاب مقاومت ندارند

 

منبع: روزنامه‌ی ایران



۱۴۰۰ اسفند ۲, دوشنبه

لیبرالیسم قرن بیستم


 بخش اول.  لیبرالیسم در قرن بیستم
حسین بشیریه

  زمینه‌های تاریخی و فکری لیبرالیسم  در قرن بیستم

برخی از نویسنده‌گان مفاهیم لیبرالیسم و دموکراسی و اندیشه‌های مربوط به‌آن دو را، با وجود نزدیکی بسیار

جداگانه مطرح و بررسی می‌کنند،

اندیشه‌های لیبرالی و دموکراتیک مبادی و منابع مشترکی دارند 

اما در کاربرد تاریخی آن‌ها پیچیده‌گی‌هایی پدید آمده‌است

 در این جا نخست آن دو مفهوم را به طور اجمالی جداگانه بررسی می‌کنیم

 بااین حال باید در نظر داشت که گرچه تمیز میان آن دو در تحلیل ممکن است، حفظ چنین تمایزی درعمل و واقعیت دشواراست. اندیشه‌های لیبرالی مبنای فلسفی و نظری نظام‌های دموکراتیک غرب است

به این مفهوم، دموکراسی تحقق عینی و تعدیل شده‌ی نظریه‌ی لیبرالیسم است

 جوهر لیبرالیسم تفکیک حوزه‌های دولت و جامعه، و تحدید قدرت دولت در مقابل حقوق فرد در جامعه است

لیبرالیسم از آغازکوششی فکری به‌منظور تعیین حوزه‌ی خصوصی ( فردی، خانوادگی، اقتصادی ) در 

برابر اقتدار دولتی بوده است؛ 

و به‌عنوان ایدئولوژی سیاسی، از حوزه‌ی جامعه‌ی مدنی در برابر اقتدار دولت و بنابراین از دولت مشروطه و

مقید به‌قانون و آزادی‌های فردی و حقوق مدنی، به‌ویژه مالکیت خصوصی، دفاع کرده‌است. 

بر طبق اصول لیبرالیسم حق دولت برای دخالت در زندگی خصوصی و مدنی باید با قیودی نیرومند و مشخص محدود گردد. 

اساس فلسفی چنین نظری این است که همه‌ی انسان‌ها از خرد بهره‌مند اند، و خردمندی ضامن آزادی فردی است؛ 

و فرد تنها در آزادی می‌تواند به حکم خرد خود چنان‌که می‌خواهد زندگی کند.

 خردمندی و آزادی فکر دو جزء جدایی ناپذیرند. 

سلب آزادی از فرد به معنی نفی خردمندی اوست؛ و نفی توان خردورزی انسان به نفی آزادی او می‌انجامد.

 فرد نابخرد و دربند باید به حکم عقل برتر زندگی کند، 

خواه این خرد برتر در سنت و مذهب جست‌وجو شود خواه درایدئولوژی سیاسی.

 بر طبق اصول لیبرالیسم، 

آزادی فردی در وجوه گوناگون ضامن تامین مصالح راستین فرد و جمع

 و لازمه‌ی شان وشرف آدمی در مقام موجودی خردمند است.

 از همین رو، ابتکار فردی و خصوصی باید درهمه‌ی حوزه‌های زندگی پاسداری و پرتوان گردد.

 از همین‌جاست که بر مخالفت شدید لیبرالیسم با دخالت دولت در زندگی اقتصادی تاکید می‌شود. 

البته این تنها جزئی از ضدیت کلی با مداخله‌ی دولت در زندگی جمعی است 

که به‌ویژه مخالفت با دخالت در زندگی فکری را دربرمی‌گیرد. 

دفاع از حقوق اساسی افراد ( بر طبق قوانین موضوعه ) ، 

حمایت از نظام نمایندگی، مقید ساختن شیوه‌ی اِعمال قدرت به قیود قابل اجرا، انتخابی شدن مناصب، 

تاکید بر ضرورت تفکیک قوا و غیره ...همه‌گی ازاصول اساسی لیبرالیسم نشئت می‌گیرند.

البته چنان‌که بعدا بیش‌تر توضیح می‌دهیم، آزادی فردی و محدودکردن قدرت دولت، 

به عنوان دو اصل اساسی لیبرالیسم، گرچه مکمل یکدیگرند، 

گاه با هم تعارض پیدا می‌کنند؛ 

به این معنی که گاه حفظ و توسعه‌ی حوزه‌ی آزادی فردی منوط به دخالت دولت می‌شود.

 از همین رو دموکراسی، به عنوان تحقق لیبرالیسم، 

در عمل متضمن حمایت از دخالت‌های دولت در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی بوده‌است.

 بنابراین لیبرالیسم دموکراتیک به معنی رایج در قرن بیستم با لیبرالیسم اولیه در قرن نوزدهم تفاوت‌هایی دارد. 

بی‌تردید دولت‌های لیبرال ـ دموکرات در قرن گذشته و این قرن سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی مختلفی داشته‌ اند؛ 

و حتا برای دفاع از حقوق اجتماعی طبقات

فرودست به سیاست‌های رفاهی و دخالت در اقتصاد روی آورده اند. 

از این رو صرف مداخله‌ی دولت در اقتصاد به هر دلیل هرچند مغایر اصل اساسی لیبرالیسم،

 یعنی اقتصاد آزاد، است، دیگر خصوصیات دولت لیبرال را نفی نمی‌کند.

 دولت‌های سوسیال ـ دموکرات هم به این معنای گسترده کاملاً لیبرال‌اند. 

به طورخلاصه باید گفت که لیبرالیسم

در عمل بسیار ناخالص‌تر از لیبرالیسم به عنوان فلسفه و نظریه بوده است. 

برای ساده کردن مطلب می‌توان از دو نوع لیبرالیسم سخن گفت:

 اول، 

لیبرالیسم اقتصادی به‌مفهوم رایج، که به‌معنی حفظ بازار آزاد و رقابتی است

 و ممکن است در دولت‌های دیکتاتوری و فاشیستی هم برقرار باشد؛

 دوم، 

لیبرالیسم فرهنگی، به معنی آزادی اندیشه و بیان، که امکان دارد در نظام‌هایی با اقتصاد دولتی نیز وجود داشته باشد. 

لیبرالیسم در اندیشه‌های سیاسی بیش‌تر به‌مفهوم فلسفه‌ی آزادی در معنای فرهنگی آن به‌کار رفته است، 

اما در اندیشه‌های اقتصادی بر مفهوم اقتصادی آن بیش‌تر تاکید می‌گردد. 

از این رو، مداخله‌ی دولت دموکراتیک در اقتصاد را نمی‌توان نقص لیبرالیسم به‌معنی وسیع دانست، 

بل‌که به‌یک معنی مکمل اصول لیبرالیسم است. 

به هرحال این نکته را باید همواره در نظر داشت که دخالت دولت دموکراتیک در اقتصاد 

هیچ‌گاه به‌ازمیان بردن نظام سرمایه‌داری و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید نیانجامیده 

و همواره در جهت اصلاح و ترمیم نظام بوده است.

 از همین‌رو، بیش‌تر لیبرال‌ها، به‌ویژه در کشورهای اروپایی، امروزه جزو نیروهای راست و محافظه‌کار 

به شمار می‌آیند، و آزادی اقتصادی را شرط تحقق آزادی‌های دیگر می‌دانند. 

به نظر آنان آزادی سیاسی تنها در نظام سرمایه‌داری تحقق می‌پذیرد؛

 لذا در چنین دیدگاهی

 آزادی بیش از برابری شرط دموکراسی است 

و حتا ایجاد برابری از طرق مصنوعی و سیاسی مخل آزادی، لیبرالیسم و دموکراسی است

این معنای محدود لیبرالیسم را، چنان که قبلاً اشاره شد، 

نمی‌توان در توصیف وضع نظام‌های لیبرال ـ دموکرات معاصر به‌کار برد

لیبرالیسم در مفهوم اصلی آن پدیده‌ای قرن نوزدهمی است

 درحالی که لیبرالیسم به معنایی که در دولت رفاهی پیدا کرده 

با اصول دموکراسی، به‌ویژه اندیشه‌ی برابری سیاسی و اقتصادی، درآمیخته است

البته امروزه، در اواخر قرن بیستم،

 با افول دولت‌های رفاهی و گرایش به‌سیاست‌های لیبرالیسم اقتصادی

 تحت عنوان ایدئولوژی نئولیبرالیسم تعارض‌های لیبرالیسم با دموکراسی بارز شده است؛ 

هرچند باز هم باید تکرار کرد که لیبرالیسم دراین مورد محدود به‌مفهوم اقتصادی آن به کار می‌رود

بدین سان لیبرالیسم، که در دوران دولت‌های رفاهی فاقد موضع اجتماعی و اقتصادی به نظر می‌رسید

با پیدایش نئولیبرالیسم بار دیگر در این زمینه‌ها موضع گرفته است

 البته طرفداران دموکراسی به‌مفهوم دولت رفاهی آن

 مواضع لیبرالیسم اقتصادی و نئولیبرالیسم را ارتجاعی می‌دانند

بی‌تردید از نظر تاریخی و مفهومی، لیبرالیسم بیش از دموکراسی با سرمایه‌داری درآمیخته است

 دموکراسی به‌مفهوم مدرن آن هیچ‌گاه به اندازه‌ی لیبرالیسم مبین ایدئولوژی و منافع طبقات مسلط جامعه‌ی سرمایه‌داری نبوده است.

 به‌این ترتیب گرچه لیبرالیسم در مفهوم فرهنگی و فلسفی آن زمینه‌ی اصلی اندیشه‌های دموکراتیک 

و حتا سوسیالیستی است، 

اما از نظر اقتصادی به‌نظام سرمایه‌داری نزدیک است. 

بااین حال چنان که می‌دانیم، منتقدان نظام‌های دموکراتیک میان دموکراسی و لیبرالیسم به‌مفهومی که گفتیم،

 تفاوتی قائل نمی‌شوند؛

 و دموکراسی‌های مدرن را مظهر ایدئولوژی و منافع طبقات مسلط سرمایه‌دار می‌دانند. 

هرچند چنین اتفاقی شایسته‌ی تامل است،

 اما باید به‌یاد داشت که با رشد نیروهای مردمی و توسعه‌ی دموکراسی

 وابستگی دولت به طبقات مسلط ( در مقایسه با عصر لیبرالیسم ) کاهش می‌یابد؛ 

به ویژه پیدایش جنبش‌ها و اتحادیه‌ها و احزاب کارگری سلطه‌ی طبقات مسلط بر دستگاه دولت را 

قدری تعدیل کرده است. 

حتا باید گفت که لیبرالیسم از آغاز به‌پذیرش اندیشه‌ی برابری روی خوش نشان داده 

و به‌تدریج اندیشه‌ی دموکراسی را در مفهوم وسیع آن پذیرفته است. 

از این دید، دموکراسی زاده‌ی لیبرالیسم است. 

به طورکلی لیبرالیسم در مفهوم گسترده‌ی آن، 

به منزله‌ی میراث عمده‌ی تمدن غرب،

 زمینه‌ی فکری دموکراسی، سوسیال ـ دموکراسی، و سوسیالیسم به‌شمار می‌رود؛ 

اما درمفهوم محدود اقتصادی آن ایدئولوژی احزاب و دولت‌های خاصی است 

که از اقتصاد بازار در معنای کلاسیک آن حمایت می‌کنند.

از دیدگاه فلسفه‌ی سیاسی، لیبرالیسم در معنای وسیع آن،

 فلسفه‌ی افزایش آزادی فردی در جامعه تا حد ممکن است؛

 و دشمن اصلی آن تمرکز قدرت است که بیش‌ترین آسیب را به آزادی فرد می‌رساند. 

از دیدگاه لیبرالی، فرد بر جامعه و مصلحت فردی بر مصلحت اجتماعی اولویت دارد. 

در حقیقت، لیبرالیسم نه تنها ایدئولوژی سیاسی

 بل‌که نوعی راه زندگی است. 

به این معنا، لیبرالیسم از آغاز همزاد و همراه سکولاریسم ( جداانگاری دین از دولت ) ،

 مدرنیسم یا سنت ستیزی، فلسفه‌ی اختیار یا جبرستیزی، بازار آزاد، رقابت کامل،

 فردگرایی، مشارکت سیاسی، نظام نماینده‌گی، عقل‌گرایی، ترقی‌خواهی و علم‌گرایی بوده است.

 تاکید بنیادی لیبرالیسم بر حفظ تنوع در همه‌ی حوزه‌های زندگی است. 

از همین رو لیبرالیسم

 ضد وحدت‌گرایی ( ۱) ، تمرکزگرایی، انحصارگرایی، و اقتدارگرایی است.

 در لیبرالیسم فرد و غایات او اصل و نهادهای اجتماعی از جمله دولت وسایل تامین آن‌هاست.

 از دیدگاه لیبرالی، قدرت خالی از هرگونه ویژگی مقدس و احترام‌برانگیز است.

 به همین جهت لیبرالیسم با اشکال سنتی قدرت ضدیت خاصی دارد، 

و به ویژه با هرگونه نخبه‌گرایی

 ( مبتنی برحسب و نسب، مذهب، اشرافیت فکری و غیره )

 مخالفت می‌ورزد، 

و از بسط حیطه‌ی اختیار و انتخاب فرد تا حد ممکن دفاع می‌کند. 

لیبرالیسم با هرگونه سنت دست و پاگیر که اختیار و قدرت بازاندیشی فرد را محدود کند مخالف است. 

البته لیبرال‌ها با حفظ این اهداف اساسی در طی زمان در نهادها و وسایل لازم برای رسیدن به آن‌ها 

تجدیدنظر کرده اند؛

 و به‌همین دلیل گفتیم که دموکراسی و حتا سوسیال ـ دموکراسی از لیبرالیسم برآمده

 و اهداف و اصول کلی آن را با مقتضیات متغیر نظام اجتماعی ـ اقتصادی سازش داده است.

از نظر تاریخی، لیبرالیسم به معنای وسیع آن

 نخست در مقابل سلطه‌ی مذهبی و سپس در برابر سلطه‌ی سیاسی حکام خودکامه پدید آمد. 

مقابله‌ی آن با سلطه‌ی مذهبی کلیسا آن را با جنبش ملی‌گرایی اولیه نیز عجین ساخت. 

بااین حال لیبرالیسم با خودکامه‌گی حکام مطلقه‌ی نوساز و ملی‌گرا و ضدکلیسا نیز به مقابله برخاست. 

مهم‌ترین خواست لیبرال‌ها در مقابل حکام مطلقه محدودکردن قدرت آنان به قانون بود

 که عمدتا از طریق انقلابات حاصل شد

 و در اسناد مهمی چون منشور حقوق انقلاب شکوهمند سال ۱۶۸۸ انگلستان، 

اعلامیه‌ی استقلال سال ۱۷۷۶ آمریکا،

 و اعلامیه‌ی حقوق انسان و شهروند مجلس انقلابی فرانسه در سال ۱۷۸۹ تجلی یافت؛ 

مثلاً به موجب اعلامیه‌ی اخیر « انسان‌ها آزاد و از نظر حقوق برابر خلق شده اند... 

هدف جامعه‌ی سیاسی حفظ حقوق انسان است... 

این حقوق عبارت است از: 

آزادی، مالکیت، امنیت و مقاومت در مقابل ستم..

آزادیْ قدرت انجام دادن هر کاری است که به دیگران آسیب نرساند... 

هیچ کس را نمی‌توان به جرم عقیده‌اش آزار داد...

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ