در قلمرو مسائل مربوط به امر جنسی
علما و روشنفکران ما اعم از دينی و غيردينی تقريباً عوام هستند
دکتر آرش نراقی،
صاحب نظر در مسايل الهيات جديد
دکترای فلسفه از دانشگاه کاليفرنيا و استاديار دين و فلسفه کالج
«موراوين»،
پنسيلوانيا، آمريکا
از جملهی روشنفکران دينی محسوب میشود
که مقالات بسياری از وی در حوزهی فلسفه، عرفان، و الهيات
در نشريات ايران منتشر شده است.
سئوال
آرش نراقی
مايلم در اين خصوص به چند نکته اشاره کنم:
اين است که در قرآن هيچ نصّ صريحی در نفی همجنسگرايی وجود ندارد.
آنچه در قرآن به صراحت نهی شده است
عمل زشتی است که قوم لوط مرتکب می شدند.
در اين ترديدی نيست که قرآن «فعل زشت» قوم لوط را تقبيح میکند،
اما ترديد جدّی است که آن «فعل زشت» همان چيزی باشد
که امروزه تحت عنوان همجنسگرايی خوانده میشود.
«همجنسگرايی»
يک مفهوم کمابيش تازه است.
فرد همجنسگرا به معنای امروزين ،
آن کسی است که به جای سرکوب يا نفی نوع گرايش جنسیِ خود ،
آن را در مقام تعريف و فهم هويت انسانیاش منظور میکند.
و بر مبنای وفاداری به هويت راستين خود
و آن را از تعريف هويت انسانیِ خود حذف يا سرکوب نمیکند.
يعنی «بودن» خاص خود را به رسميت میشناسد،
و در گام دوّم، میکوشد «زيستن»ای اختيار کند
که آن نحوهی «بودن» را محترم بدارد.
بهاين معنا همجنسگرايی را
نمیتوان و نمیبايد به يک عمل جنسی صرف فروکاست.
همجنسگرايی نوعی زيستن انسانی است
با تمام پيچيدهگیهايی که يک زندگی انسانی واجد است،
در آن عشق هست، ايثار و از خودگذشتهگی هست،
حسادت و حسرت هست، و الخ….
همجنسگرايی به اين معنا مطلقاً نزد پيشينيان ما شناخته شده نبود.
تحويل مفهوم همجنسگرايی
متأسفانه در متن قانون مجازات اسلامی،
در حدّی که من میدانم، برای نخستين بار در طول تاريخ
قانونگذاری مدرن در ايران،
تعبير «همجنسگرايی» و «لواط» را
به عنوان دو واژه مترادف بکار برده اند.
«لواط»
در فرهنگ ادبی، دينی و حقوقیِ ما صرفاً يک عمل جنسی بوده است
که عمدتاً ميان يک مرد بالغ و يک کودک يا نوجوان صورت میگرفته است،
و اين معنا هيچ ربطی به «همجنسگرايی»به معنای امروزين آن ندارد.
اين است که در قرآن بدقت روشن نشده است
که «فعل زشت» قوم لوط که مايه عذاب ايشان شد،
چه بوده است.
برای روشن کردن نوع آن «فعل زشت» بايد
مجموعهای از قرائن قرآنی را در کنار هم قرار بدهيم:
مطابق بيان قرآن،
وقتی که قوم لوط از حضور مهمانان او
که در واقع فرشتگانی در قالب دو جوان بودند،
آگاه میشوند، به خانهی لوط يورش میبرند
و میخواهند به زور با آن دو جوان عمل جنسی انجام بدهند.
در اين واقعه سه نکته مهّم وجود دارد
که آشکارا نشان میدهد «عمل زشت» مورد شماتت قرآن
هيچ ربطی به مفهوم «همجنسگرايی» به معنای امروزين آن ندارد:
متخصصان عهد عتيق هم به اين نکته اشاره کردهاند
که رسم رايج در ميان قوم لوط
چيزی از جنس همان نوع روابطی بوده است
که در يونان باستان و ساير
فرهنگهای گذشته (از جمله فرهنگ ايرانی- اسلامی) رايج بوده
و در فرهنگ عرفانیِ ما
از آن تحت عنوان «صحبت احداث»يا «شاهدبازی» ياد میکرده اند،
يعنی رابطهای که متضمن نوعی
تماس جنسی با کودکان و نوجوانان بوده است،
همان که امروز در مناطقی از ايران و افغانستان
از آن به عنوان رسم «بچه بازی» ياد می کنند.
بدون شک اين نوع روابط هم از هر منظر اخلاقی که به آن نظر کنيم
ناشايست و شنيع است.
در اينجا دختربودن يا پسربودن
طفلی که مورد سوءاستفادهی جنسی قرار میگيرد
هيچ ربطی به زشتیِ اين عمل ندارد،
نفس رابطهی جنسیِ يک انسان بزرگسال با يک کودک يا نوجوان
که هنوز به سنّ تمييز و تشخيص نرسيده است
عملی اخلاقاً ناشايست است.
امروز هيچ کس را نمیيابيد
که مدافع حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی باشد
و رابطهی جنسی با کودکان و نوجوانان را
(خواه پسر خواه دختر) عملی زشت و ناشايست نداند.
مايه تعجب است که در فقه سنتیِ ما
عمده حساسيتی که نسبت به عمل «لواط» ورزيده میشود
از زاويه هم جنس بودن طرفين رابطه است
نه خردسال بودن يکی از طرفين رابطه.
اما همجنسگرايی به معنای امروزين آن
هيچ نسبتی با لواط، يعنی عمل زشت قوم لوط، ندارد.
همجنسگرايی البته میتواند
متضمن رفتارهای جنسی همجنسگرايانه باشد
(که بر مبنای تصميم مختارانه و آگاهانه طرفين بالغ رابطه ، شکل میپذيرد)،
اما بسی فراتر از اين حدّ میرود و نهايتاً حاکی از نوعی سبک زندگی است
که در آن طرفين رابطه سطوح مختلفی از نيازهای انسانی خود را برمیآورند.
همانطور که مناسبات انسانی يک زن و مرد را
نمیتوان معادل عمل «زنا» يا صرف عمل جنسی دانست،
مناسبات انسانیِ دو مرد يا دو زن همجنسگرا را نيز نمیتوان
در مقولات تنگ و نامتناسبی همچون «لواط» يا «مساحقه» درآورد.
مناسبات ايشان هم مثل مناسبات ميان زوجهای ناهمجنسگرا
میتواند سطوحی بسيار متعالیتر از صرف روابط جنسی بيابد.
سئوال
تکليف علما و مراجع در مورد حقوق اقليتهای جنسی مشخص است،
شما چه صورتبندی از مواضع روشنفکران دينی
در اين باره میتوانيد ارائه کنيد؟
چطور میتوانيد مواضعی که روشنفکران دينی
تا به حال در مورد اين موضوع اتخاذ کرده اند،
دسته بندی کنيد؟
آرش نراقی
متاسفانه در قلمرو مسائل مربوط به امر جنسی،
علما و روشنفکران ما اعم از دينی و غيردينی تقريباً عوام هستند،
يعنی دربارهی حجم عظيم پژوهشهايی که در اين حوزه ها انجام شده
اطلاعات و دانش دقيق و تفصيلی ندارند.
در فرهنگ ما سکس هميشه تابو بوده است و کمتر دربارهی آن
در عرصهی عمومی بحث میشده است.
اين کم اطلاعی
به طريق اولی در مورد مسألهی اقليتهای جنسی هم وجود دارد.
از اين حيث همانطور که عرض کردم تفاوتی ميان عالمان سنتی
و روشنفکران نوانديش ما اعم از دينی و غير دينی وجود ندارد.
شما ملاحظه کنيد که امروزه تقريباً در تمام دانشگاههای معتبر دنيا
يک دپارتمان مستقل وجود دارد
که به مسائل مربوط به جنسيت (Gender)، از جمله
مسائل مربوط به اقليتهای جنسی میپردازد.
حجم مطالعاتی که از جنبههای
جامعه شناسانه، روان شناسانه و اخلاقی
دربارهی اقليتهای جنسی شده، از حد يک کتابخانه فراتر میرود.
متاسفانه در نوشتهها و سخنان روشنفکران وعلمای ما
هيچ قرينهای وجود ندارد
که نشان دهد
ايشان آشنايیِ دقيق و تفصيلی با اين يافتهها و پژوهشها داشته باشند.
البته وقتی دانش و اطلاعات کافی وجود نداشته باشد،
اظهار نظرها و موضع گيریها هم از دقت کافی برخوردار نخواهد بود.
به نظر من دليل بسياری از اظهارنظرهای تند و خشونت آميزی
که گهگاه از پارهای از عالمان سنتی و روشنفکران دينی
میشنويم همين است.
دليلش عناد با حقيقت يا عدالت نيست،
اطلاعات اندک از مباحث نظری و عملی مربوط به اين حوزه هاست.
مسأله افراد دوجنسيتی يا ترانس سکچوال از اين حيث جالب توجه است.
میدانيد که يکی از افرادی که خود ترانس سکچوال بود توانست
مستقيماً با آيت الله خمينی ملاقات کند
و درباره وضعيت خود و ساير ترانس سکچوالها
اطلاعاتی در اختيار ايشان قرار دهد.
وقتیکه آن فقيه ،
هندسهی اطلاعات و آگاهيهايش در اين زمينه تغيير کرد
به تبع حکم فقهیاش هم در آن زمينه متفاوت شد.
در ميان روشنفکران هم ماجرا از همين قرار است.
برای مثال،
يکی از کسانی که به جريان روشنفکری دينی نزديک بوده است
آقای اکبرگنجی است.
شما ملاحظه میکنيد که وقتی ايشان در معرض اطلاعات تازه
در خصوص مسألهی اقليتهای جنسی قرار گرفت،
شجاعانه نظر علمیِ خود را اصلاح و اعلام کرد.
يا برای مثال،
شما هرگز نديدهايد که کسانی
مثل آقايان مصطفی ملکيان و مجتهد شبستری
در اين زمينهها تعابير تند و خشونتآميزی ابراز کرده باشند.
به نظر من پارهای قرائن نشان میدهد که رفته رفته مواضع روشنفکران ما،
از جمله روشنفکران دينی،
در خصوص حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی در حال تعديل است
و به جای موضع گيريهای احساسی، تند، و خشونت آميز
مواضعی سنجيدهتری اختيار میکنند
که با موازين حقوق بشر سازگاری بيشتری دارد.
حتّی پارهای از روشنفکران دينیِ ما هم
که در نوشتههایشان تعابير بسيار تندی
در خصوص اقليتهای جنسی به کار برده اند،
به نظر میرسد که با نوع مجازاتهای تجويز شده
در فقه سنتی و قانون مجازات اسلامی
در اين خصوص اين اقليتها موافق نباشند،
و آن مجازاتها را سنگدلانه و خلاف عدالت تلقی بکنند.
پارهای از روشنفکران دينیِ ما هم
که گهگاه در سخنرانيهای عمومیشان مواضع تندی
در اين موارد اظهار میکردند ظاهراً ترجيح داده اند
که دستکم از اين پس در اين خصوص سکوت پيشه کنند.
در هرحال، مادام که سطح دانش ما در اين زمينهها روزآمد نشود،
نبايد متوقع باشيم که مواضع سياسی، اجتماعی، حقوقی، و اخلاقیمان
در اين موارد تغيير جدّی و اصولی کند.
سئوال
اديان توسط مردان ساخته شدهاند و به نوعی مردسالار
و مخالف حقوق اقليتهای جنسی و حقوق زنان هستند.
آرش نراقی
به نظر من مسئول اصلیِ اين تبعيضها دين نيست،
نگاه پدرسالارانه يا مردسالارانه است.
به نظرم منتقدانی که چنان نظری را ابراز میکنند
ريشه اصلی مشکل را بدرستی تشخيص نداده اند.
ريشهی اصلی مشکل بيش از آنکه در دين باشد
در بينش پدر- مردسالارانه است.
بسياری از فرهيختهگان ما که هيچ تعلق خاطر دينی هم نداشته اند،
برای مثال،
در مورد مسائل مربوط به زنان مواضعی کاملاً مردسالارانه اختيار می کرده اند.
ميزان آگاهی و حساسيت نسبت به حقوق زنان
در ميان روشنفکران غيردينی ما هم چندان بالا نيست.
اين مسأله خاص فرهنگ ما هم نيست.
مگر شاهنامه فردوسی در فرهنگ کلاسيک ما متن دينی است
که نگاهی فرودست به زنان دارد؟
آثار هنرمندان و روشنفکران غيردينی ما هم
به اندازه هنرمندان و روشنفکران دينیِ ما
از اين حيث در خور نقد و بازسازی است.
بنابراين به نظرم بيراهه رفتن است که دين را عامل اصلی
اين تبعيضها بدانيم
و ريشهی اصلی را فراموش کنيم.
معارف دينیِ ما هم به عنوان بخشی از فرهنگ ما
از نگاه و بينش ريشه دار پدر- مردسالارانه تأثير پذيرفته است،
و به همين دليل بايد آموزهها و معارف دينی خود را
از نگاه و منظر فمينيستی مورد نقد و اصلاح قرار بدهيم.
از جمله زنان ما بايد در زمينههای دينی دانش دست اوّل بيابند
و خود در مقام مفسر و مجتهد و مفتی
در فرآيند فهم منابع دينی مشارکت ورزند
و رسوبات بينش پدر- مرد سالارانه را به چالش بکشند
و انديشهی دينی را از اين حيث بهپيرايند.
به نظر من وضعيت اقليتهای جنسی
تا حدّ زيادی با وضعيت زنان شبيه است:
هر دو قربانيان مستقيم نظام پدر- مردسالار هستند.
برای مثال،
همانطور که پيشتر عرض کردم، فرهنگ عمومی و نظام حقوقیی ما
نسبت به مردان همجنسگرا با سختگيری و خشونت بيشتری رفتار میکند.
دليل اين امر به مسأله ايدئولوژی ( ايدئولوژیِ دخول) قدرتی برمیگردد
که حول مفهوم «دخول جنسی» سامان پذيرفته است(۱).
در فرهنگ عمومیِ جامعه مردسالار «مردانهگی» که
با رأس هرم قدرت در جامعه مربوط است
تا حدّ زيادی بر مبنای توانايیِ دخول جنسی تعريف میشود.
زبان جنسیِ ما زبان جنگ، قدرت و سلطه است.
کسی که فاعل دخول جنسی است
طرف مورد دخول را «تصرف» میکند
و او را به «تسليم» وا میدارد.
دخول جنسی نوعی اعمال سلطه است.
به همين دليل است که در فرهنگ عمومی
مردی که در رابطه جنسی نقش فاعل را ايفا میکند
غالباً در حلقهی دوستان از عمل خود با افتخار ياد میکند،
اما آنکس که مورد دخول قرار میگيرد
در خور شرمساری و تحقير تلقی میشود.
شما میبينيد که در فرهنگ يونان باستان، و نيز در ادب پارسی
نفس رابطهی جنسی با همجنس مايهی شرمساری و شماتت نيست،
آنچه رسوايی بهبار میآورد مورد دخول واقع شدن است.
برای مثال،
شما میبينيد که در هزليات سعدی
و بسياری از ادبيان پارسیگوی ديگر سرفرازانه
از مناسبات جنسی با پسرکان سخن میرود.
اين شأن زنان است که مورد دخول واقع شوند نه مردان.
بنابراين، مردی که تن به لواط بدهد
مردانهگی را به مرتبه نازل زنانهگی تنزل داده است،
و از اين رو شرم و ننگ بيشتری نثارش میشود.
بنابراين، تحقيری که جامعه مردسالار
نثار اقليتهای جنسی خصوصاً مردان همجنسگرا میکند
در اصل ناشی از تحقير ريشهداری است
که ذهنيت مردسالار نسبت به زن بودن و زنانهگی دارد.
چون زنانهگی امری حقير تلقی میشده است
هرگونه تشبّه به «زنان» و «زنانهگی» هم
در خور تحقير و تنبيه بوده است.
بنابراين بايد تيغ نقد را در جايی عميقتر از دين فرو ببريم،
و نگاه پدر- مردسالارانه را که بر تارو پود فرهنگ ما،
اعم از دينی و غيردينی، سيطره دارد نشانه برويم.
اگر اين ريشه را بزنيم،
شاخهها و ميوههايش را هم در حوزهی دين میتوانيم چاره کنيم.
سئوال
آيا صرفاً برای اين که دين امر قدسی است
و لزوماً تغيير پذير و تفسير پذير است،
میتواند بهما اين اجازه را بدهد
که تفسيری در مقابل نص صريح خودش بدهيم؟
آرش نراقی
بحث اقليتهای جنسی از جهات مهمی
برای من يادآور تجربهی بحثهايی است که
ما درباره مسئلهی حقوق زنان در اسلام داشتهايم.
تا مدتها حتی علمای روشنانديش ما هم میگفتند
که نص قرآن ظهور دارد
که عقل و ايمان و حقوق زنان و مردان با هم برابر نيست،
بنابراين، انواع تبعيضهای حقوقی، سياسی، و اجتماعی
که بر مبنای جنسيت صورت میگيرد عادلانه است،
و بحثهای فمينيستی، غربی هستند
و ربطی به جامعهی ما و مسائل مربوط به زنان مسلمان ندارد
که حدود حقوقشان را خداوند و پيامبر بهروشنی معلوم کرده اند.
اين نگاه کاملاً مردسالارانه
حتی نزد روشنفکران روشنانديشتر ما هم جاری بود.
اما شما میبينيد که رفتهرفته چگونه اين نگاه تغيير کرده است.
امروزه بسياری از مسلمانان به اين جمعبندی رسيده اند
که بايد تفسيرشان را از منابع دينی تغيير دهند
وگرنه به عنوان يک ديندار با مشکلی جدی رو به رو خواهند بود.
از اينرو عملاً میکوشند تا تفسيرهای تازهتری از منابع دينی به دست بدهند
که با نگاه تازهی ايشان از حقوق زنان سازگارتر باشد.
اصولاً در فرهنگ دينی
اگر معتقد باشيد که دينتان خردپذير، خردپسند و عادلانه است،
ديگر نمیتوانيد
اموری را که در متن دين يا معارف و احکام دينی ناعادلانه میيابيد
بهحال خود رها کنيد.
البته اگر شما مثل متألهان اشعری مذهب معتقد باشيد
که دين معيار عقلانيت و خيراخلاقی است،
و معيار عقلانی و اخلاقی مستقل از دين وجود ندارد،
البته يافتههای بيرون دينی شما چندان برايتان مسأله آفرين نخواهد بود.
اما اگر معتقد باشيد که معيارهای اخلاقی و عقلانی مستقل و مقدم
بر دين تعريف میشوند،
در آن صورت لاجرم بايد در تمام مراحل فهم خود را از منابع دينی
با آن معيارها سازگاری بهبخشيد.
بنابراين، اگر در جايی دين شما
با الزامات آن معيارهای عقلانی يا اخلاقی ناسازگار بيفتد
يا بايد از عقل و اخلاق دست بشوئيد، يا دين خود را فروبنهيد،
يا راهی برای سازگاری بخشيدن به آنها پيدا کنيد.
مسألهی سنتیِ رابطهی عقل و وحی در واقع در اين بستر است
که متولد می شود.
تجربهی ما در مقام سازگاری بخشيدن به فهم دينی
با اقتضائات عقلانی و اخلاقیِ مستقل از دين به ما میآموزد
که نصّ، مستقل از بستر تاريخی و فرهنگیِ آن، صراحت و ظهور ندارد (۲)،
و «ظهور» آيات قرآنی امری سیّال و تاريخی است.
وقتی عالم دينی به اين نتيجه میرسد
که درک رايج از منابع دينی در فلان مورد خاص
با اقتضائات عقل يا عدالت ناسازگار است،
به شيوههای متفاوتی میتواند آن سازگاری را برقرار کند.
برای مثال،
میتواند متن را در بستر تاريخی و فرهنگیِ آن قرار دهد
و آيه يا مفهوم مورد مناقشه را در آن بستر بازخوانی نمايد.
اين شيوه را خصوصاً عالمان دينیِ شبه قاره هند مورد توجه قرار دادند
و در آثار مرحوم فضلالرحمان تقرير روشنتری يافت.
بگذاريد در اين خصوص
مثالی از مرحوم شيخ محمد عبده را برايتان نقل کنم.
شما میدانيد که در قرآن آياتی آمده است
که به مردان اجازه میدهد که تا چهار همسر اختيار کنيد.
به نظر میرسد که نصّ آيات قرآنی به تعدد زوجات حکم میکند
و آيات مربوطه در اين خصوص ظهور دارد.
اما مرحوم عبده معتقد است که اين حکم در روزگار ما اطلاق ندارد.
استدلال عبده کمابيش اين است که در جامعهی بدوی اعراب
در عصر تنزيل وحی،
مردان نقش مهم در حمايت از خانواده داشتند،
هم نانآور خانواده بودند
و هم از زنان و کودکان در برابر حملات دشمنان حمايت میکردند.
از سوی ديگر، ميزان مرگومير مردان بواسطهی وقوع جنگهای مداوم
بسی بيشتر از زنان بود،
و بنابراين، زنانیکه مرد خود را از دست میدادند
خود و فرزندانشان دچار بحران امنيت و معيشت میشدند.
در غياب نهادهای اجتماعیِ مناسب، تعدد زوجات راهی بود
که جامعه برای حمايت از زنان و کودکان انديشيده بود.
اما در روزگار ما که زنان استقلال اقتصادی دارند
و انواع نهادهای اجتماعی
از امنيت ايشان و فرزندانشان حمايت میکند،
آن ضرورت منتفی شده است
و به تبع، حکم تعدد زوجات اطلاق خود را در روزگار ما از دست داده است.
بنابراين، حکم تعدد زوجات در روزگار ما معتبر نيست.
بنابراين، به صرف آنکه حکمی در قرآن آمده است
نمیتوان نتيجه گرفت
که آن حکم در تمام زمانها و مکانها اطلاق دارد.
زمينهی تاريخی و فرهنگی، حکم دايرهی اطلاق آن را معیّن میکند.
به عنوان نمونه ديگر،
مرحوم مطهری در توضيح و توجيه آيات مربوط به بردهداری در قرآن
کمابيش به تحليل مشابهی تمسک میجست.
به تعبير ايشان، بردهداری بر اسلام تحميل شد، يعنی
(به تعبيری که آقای دکتر سروش به کار میبرد)
احکام مربوط به بردهداری در قرآن ذاتیِ اسلام نبود.
بر همين قياس اگر عالمان دينی به اين نتيجه برسند
که تبعيض بر مبنای نوع گرايشهای جنسیِ افراد ناعادلانه است،
هيچ دليلی وجود ندارد که نتوانند
اين شيوههای تفسيری را برای ارائهی فهمی از دين بکاربرند
که با حقوق انسانی و مدنی اقليتهای جنسی سازگارتر باشد.
یکی از حضار،
سئوال
آقای نراقی لطفاً در راز و نيازهای خود به خدا بگوييد
اگر مطمئمن شوم خلقت او ايراد داشته که من همجنسگرا شدهام،
او را هيچوقت نخواهم بخشيد.
چون همجنسگرايی جز شکنجه و زجر و بدبختی هيچ برايم نداشت
و از وقتی خودم را شناختم
در همهی ابعاد زندگیام برای گرايشم تاوان پرداختم.
دلم میخواست يک نفر بودم مثل همه.
اما خدا اين سادهترين چيز را از من گرفت
يا بهعبارتی بهمن نداد.
مبادا ما را در ذهنتان با افراد نابينا و ناشنوا مقايسه کنيد.
کسی نابينايان را سرزنش نمیکند که چرا نمیبينند
اما ما سرزنش که هيچ مجازات میشويم.
اگر بدانند که خلقتمان عيب داشته
و خالقمان به هر دليل مرتکب اشتباه شده.
میدانم که شما به خدای متشخص قرآن باور داريد
و قرآن را کلام پيامبر نمیدانيد.
لطفاً بفرماييد خلقت ناقص روحی و جسمی اقليتهای جنسی
با آيهی فتبارک الله احسن الخالقين چطور قابل جمع است؟
آرش نراقی
به نظر من اين مهم است که اقليتهای جنسی
حس اعتماد به نفس خود را از دست ندهند.
البته در فرهنگی که از همه سو، حتِّی از سوی خانوادهها،
اقليتهای جنسی
مورد انواع خشونتها و تحقيرها واقع میشوند،
و از حمايتهای عاطفی، اخلاقی، و اجتماعی محرومند،
کسب و حفظ اين احساس اعتماد به نفس آسان نيست.
در هرحال، در حدّی که بنده میفهمم، در زمره اقليتهای جنسی بودن
هيچ نقيصهای در خلقت کسی نيست.
خلقت اقليتهای جنسی هم به همان زيبايی است
که خلقت ساير مخلوقات خداوند.
آنچه زشت و قبيح است نظام اجتماعی و حقوقی است
که انسانهای شريف و نيک را بخاطر نوع گرايش جنسیشان
مورد خشونت و ظلم قرار میدهد،
و حقوق انسانی و مدنی ايشان را نقض میکند.
اصل عدالت میگويد که همهی انسانها با هم برابرند،
يعنی از حقوق و کرامت يکسان بهرهمند هستند،
و هرگونه تبعيض نهادن ميان آنها نارواست
مگر آنکه دليل اخلاقاً موجهی برای آن وجود داشته باشد.
غايت بسياری از جنبشهای رهايیبخش
در طول تاريخ بشر، اين بوده است که نشان دهند
بسياری از تبعيضهايیکه در جامعه مسلّم و طبيعی تلقی میشده
در واقع ناعادلانه بوده است و بايد اصلاح شود.
برای مثال،
برای قرنها جوامع بشری مسلّم فرض میکردند
که تبعيض بر مبنای نژاد امری اخلاقاً موّجه است.
اگر شما سياه پوست بوديد
از حيث انسانی در مرتبه فروتری تلقی میشديد
و از حقوق انسانی و مدنیِ کمتری برخوردار میبوديد.
جنبشهای رهايیبخش ضد بردهداری برای آن بود که نشان دهند
نوع نژاد، مثلاًً سياه پوست بودن، نقصان در خلقت نيست،
آن نظام اجتماعیکه نژاد را مبنای تبعيض قرار میدهد
ناقص و ناعادلانه است و بايد اصلاح شود.
تا مدّتها جوامع بشری مسلّم فرض میکردند
که جنسيت افراد، يعنی مرد بودن يا زن بودن ايشان،
مبنای موّجهی برای تبعيض نهادن ميان حقوق انسانهاست.
اگر شما زن باشيد
از حقوق انسانی و مدنیِ کمتری برخوردار هستيد.
جنبشهای رهايیبخش زنان
که در اساس جنبشهايی عدالت جويانه بودند،
کوشيدند تا نشان دهند
که جنسيت مبنای موّجهی برای تبعيض نهادن ميان انسانها نيست.
زن بودن نقصانی در خلقت انسان نيست،
خلقت زنان به همان اندازه کمال و زيبايی دارد که خلفت مردان.
آن نظام اجتماعی و حقوقیکه زن بودن را مبنای تبعيض قرار میدهد
ناقص و ناعادلانه است و بايد اصلاح شود.
به نظر من مسألهی اقليتهای جنسی هم از همين قرار است.
من هيچ دليل اخلاقاً موجهی نيافته ام
که به اعتبار آن بتوانيم
نوع گرايش جنسی را مبنای تبعيض ميان انسانها قرار دهيم.
در خلفت کسانیکه گرايشهای جنسی همجنسگرايانه دارند
هيچ نقصانی وجود ندارد.
خلفت خداوند در اين موارد همان کمال و زيبايی را دارد
که در هرجای ديگری.
زشتی و نقصان از آن نظام اجتماعی و حقوقیای است
که نوع گرايش جنسیِ افراد را مبنای تبعيض قرار میدهد
و با اقليتهای جنسی نامنصفانه رفتار میکند.
به نظر من يکی از نشانههای پيشرفت اخلاقیِ بشر همين است
که رفتهرفته دربارهی مبانی تبعيض ميان انسانها
منتقدانه بازانديشی میکند.
در هرحال، داوری علمی و اخلاقی بنده اين است
که تبعيض بر مبنای نوع گرايش جنسیِ افراد،
امری ناعادلانه و ناپسند است.
در حدّی که من میفهمم خلقت اقليتهای جنسی هيچ اشکالی ندارد،
اما نظامهای اجتماعی و حقوقیای که انسانها را
بر مبنای نوع گرايش جنسیشان
مورد تبعيض و خشونت قرار میدهند
زشت و ناعادلانه اند و بايد اصلاح شوند.
منبع رادیو فردا
(۱) مقالهی * ايدئولوژیِ دخول در فرهنگ ما * توضیح کاملتری میدهد ،
در صورت تمایل میتوان به شناخت نسبتا کاملی نسبت
بهاین امر رسید .
(۲) اگر مایل باشید ، مقالهی * دموکراسی و اسلام * نگاه هرمنوتیکیِ
( مجتهد شبستری)
این نگاه به احکام دينی را نسبتا بازتر توضیح داده است