پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

نمایش پست‌ها برای عبارت جستجوی رابطه‌ی ضربدر براساس تاریخ. مرتب سازی براساس ارتباط نمایش تمام پست‌ها
نمایش پست‌ها برای عبارت جستجوی رابطه‌ی ضربدر براساس تاریخ. مرتب سازی براساس ارتباط نمایش تمام پست‌ها

۱۴۰۳ فروردین ۳۱, جمعه

تنانه‌گیِ رباعیات خیام


 خیام داهیانه 
افکار فلسفی خود را در رباعیات دل انگیز گنجاند
تا عوام و خواص با شنیدن/ خواندن یکی دوبار، آن‌‌‌را فراگیرند. 
تناسخ یعنی دگرگونیِ ماده در چرخه حیات
 از تن دوکیِ یار به کوزه خاکی،
 خوشه انگور، به شراب است.
 استحاله مشغله ذهنی دایم خیام بود. 


بیژن باران
رباعیات، بقای ماده را در صور گوناگون کیهان، طبیعت، جامعه به ذهن خواننده استادانه ترابری کنند. 
تناسخ خیام نطفه‌های فکری قوانین ترمودینامیک دما، بقای ماده، تبدیل انرژی به کار، آنتراپی را در بر دارد. 
او فاکت‌های ساده را شاعرانه ردیف کرد.
خیام با هنر کلامی اروتیک، شادی شامل عشق را لابلای انسان‌گرایی و اصالت وجود گذاشته؛
 تا ملکه‌ی ذهن خواننده شود.
 او روند دیدار، میعاد، آرامش را در رباعیات کوتاه گنجاند.
 او محسوسات هنری را با تجریدات منطقی آمیخته؛
تا بعد معنای فلسفی در تصویر پلاستیکی شعر جا افتد. 
شعر خیام چندصدایی شامل خود، ما، تو، رقیبان، موجودات غیبی ست
که خواننده آنرا با 5 حس خود دریابد: 
فضای آرام بخش، بوی باغ عطرآگین، هوای خنک، صدای جویبار، 
زمزمه مدعوین، نوای موسیقی، پیش-غذای اشتهاآور، صافی پوست.
صحنه آرایی خیام یا مستقیم با زوم روی اندام و افعال تن
یا با آرایه‌های ادبی، محتوای تناسخ را القا کند.
 بدایع اوتمثیل، کنایه، طنز اند که اندیشه‌های فلسفی را در لذت تنانه‌گی تصویر کنند. 
او آرایه‌های عروضی قافیه، بحر، کنایه، ایهام، تشبیه، استعاره، مجاز، جناس صوتی بکار برد. 
تنانه‌گی 
بمعنی تصویر حسیات، لذایذ، مشروب با حال، خوشباشی، صلح، این جهانی، انصاف است.
خوش باشی جوانی
 بیمه خاطرات خوش پیری است. در چرخه حیات از گهواره تا گور تابع وضع و تربیت فرد است.
 خانه پدری ضامن امنیت، شادی، نعم زندگی کودک و نوجوان است. 
جوانی و میان‌سالی اختیار شادی با فرد است
که عشق، شوق، حرفه، خانواده، تربیت، جامعه شادی را مجاز کنند. 
با حضور گزمه‌گان حراست و ارشاد، شادی ناشی از اختیار و سلیقه فردی
در پوشاک، سبک زندگی، حقوق انسانی محدود شوند.
در پیری و بیماری شادی مراقبت، تیمار، رفع تنهایی فرد را دوستان، همسر، فرزندان مهیا کنند.
 البته برخی ازدواج نکرده؛ نیوتن همسر نداشت. پس خوش باشی در خود حالات و اوضاع گوناگون دارد.
 از بازی، خوراک، علاقه تا عشق، انجام کار، مفید بودن، اجرای هدف تا تیمار، دیدار، رفع تنهایی را شامل شود.
 معنی خوش باشی خیام در جوانی، میانسالی، پیری ایجاد خاطرات خوش است. 
غنیمت داشتن دم شاد،
ایجاد خاطرات خوب
 با دوستان "اهل"؛ نه غبطه فرصت های از دست رفته یا غم ایام است.
 اختیار و توان خوش‌‌باشی از جوانی تا پیری ترجمه این جهانی بودن یعنی خانواده، عشق، شوق، کار است.
 پند خیام شادی برای همه را تبلیغ کند که منافی جنگ، تجاوز، حرص، قدرت، ثروت و اقتدار است.
بعلاوه با خلاقیت ژنی آرایه‌های نوین زیر را افزود: 
تن-نمایی، شیئ گرایی، دید جهانی، 
جزء بصری، روند شدن نه فقط هستن، گذر زمان، 
تابلوهای دل‌انگیزِ
 از وضع قرون وسطای بازار، باغ، محفل نخبه‌گان، شناخت از حاکمیت، 
عدم وفای دنیا، جدل رقیبان، مضامین اجتماعی.
 اروتیزم/ تنانه‌گی خیام
 با یک آرایه بدیع برای تبدیل تجرید
به کنکرت بصری 
کوزه بمثابه تن-نمایی، روال زوال حیات، فتیشیزم/ شوی‌گرایی باوج رسد.
فلسفه خوش باشی بیشتر از عاطفه غزل لیریک بر خواننده اثر دارد.
 پردازش محافل اهل دل،
آلات موسیقی و می، 
مجاب کردن رقیبان، عارفان، حاکمان زر و زور و تزویر را افزود. 
جهان بینی مادی خیام در رباعیات دل انگیز برای مردم در 7 رشته آمد: 
شناخت، اخلاق، منطق، عین-ذهن، زیبایی، فلسفه سیاسی، کیهان.
 او در محافل خصوصی اهل دل شهرهای شرقی فلات
 آخوند آزاده، بازرگان جهاندیده، علمای نجوم جدل کرده؛ رباعیات خود و دیگران را بحث و تجربه کردند. 
اکنون با ترجمه به زبان‌های جهان برای انسان سده 21 در اینترنت قرار دارد. 
در ادبیات، انسان را تنی با سرودل می‌توان پنداشت. 
سر جایگاه حافظه، حرکت، برنامه، هوش، زبان، بینایی، چشایی، بویایی، شنوایی، تعادل، منطق است.
 دل تاریخا جایگاه احساس، عشق و کردار است. 
مثلا در فارسی اصطلاح "خودش را تو دل جا کرده" برابر عشق است. 
البته اکنون روشن شده که
 وجود هورمون‌های درون ریز جنسی مغزی
غدد endocrine روی ضربان دل، تنفس و ماهیچه ها اثر گذارد. 
لذا این مراکز با ریزش/ میرش پیامبرهای شیمیاییِ پویا در خون، کردار را کنترل کنند. 
رابطه‌ی انسان‌ها با هم پدیده ای زنده است که آغازی و پایانی دارد. 
یکی از این رابطه‌ها عشق است. عشق یا رابطه 2 تن، از 3 مرحله عمده گذرد: 
انس از فاصله، نزدیکی در خلوت، بیان لقاح. 
توصیف هریک از این مراحل، یک ژانر هنری باشد. در این جستار، تنها مرحله دوم، 
آن‌هم فقط در شعر خیام، بررسی شود.
انس از فاصله دور. این رابطه لیریک lyric در شعر نام دارد. 
بیش‌ترین بخش شعر جهانی لیریک است.
 در فارسی، غزل عروضی و سپید تبلور این گونه احساس است. 
این تبیین رابطه، قدیم‌تر بوده؛
 بیش‌تر متنی باشد. اگرچه گاهی با کتیبه و مینیاتور همراه است. 
در لیریک رابطه 2 تن از فاصله‌ای معین، بخاطر اوضاع فرهنگی جامعه، با پندارهای رمانتیک یا عارفانه بیان شود. 
تاریخ 1000 سال گذشته فارسی ازغزلیات مبین این رابطه پر است. 
سپهری گفت:
عشق
صدای فاصله هاست..
صدای فاصله هایی‌که غرق ابهامند...
در شعر تصویر سر و دل، با پوششی بدیع از 2 تن، لیریک است.
پس هنر مربوط به گرانش یا جاذبه 2 تن خلاصه شود: 
لیریک = سر + دل، رمانتیک و جاذبه جنسی استتاری است.
نقاشی مونا لیزای داوینچی نمونه هنر لیریک سده 16م است.
 اروتیک = سر + دل + تن، جاذبه جنسی تصعیدی. 
نقاشی مایای برهنه گویا، هنرمند سده 18م اسپانیا، نمونه هنر اروتیک است. 
شعر اروتیک توصیف هنرمندانه میان تنه را هم به شعر لیریک سر و دل افزاید.
 پورنو = تن، اعضا + افعال؛ به‌‌وفور در اینترنت. 
حافط گفت:
من با کمر تو در میان کردم دست / پنداشتمش که در میان چیزی هست.
پیداسـت از آن میان چو بربست کمر/ تا من ز کمر چه طرف خواهم بربسـت.
نزدیکی در خلوت.
 بیان هنری این رابطه اروتیزم eroticism یا رابطه دنجی پوست 2 تن است.
 این بیان گاهی انگیختن نفسانی مخاطب را موجب شود. به لسان عربی: وصف العیش؛ نصف العیش. 
البته کلام سمعی/ بصری، مانند حس‌گرهای سر و پوست،
 بر مراکز زبانی مغز و عاطفی لیمبیک با عصب ربط واکنش احساسی در فرد پدید آورد. 
سقراط آموزه‌‌های اروس، الهه عشق، را در باره زیبایی تن زمینی تدوین کرد. 
افلاطون نفس اماره را از عشق تفکیک کرده؛ لذا عشق افلاطونی در ادبیات غرب رایج شد. 
ارسطو اروس را جهد برای کمال، الهه کمال مرد/ زن، کمال انسان به خدا قلمداد کرد. 
این نظرات در قرون وسطا در نخبه‌گان اروپا و خاور میانه رایج بودند. 
بیان لقاح پورنو گرافی نام دارد. 
این واژه از ترکیب 2 واژه یونانی برابر روسپی و نگارش پدید آمده.
 معنی ضمنی آن وجه تجاری را هم با آن القا کند.
 در فارسی اعضای میان تنه و فعل اصلی کمکی، همه با کاف آغاز شوند.
 این نوع توصیف با فیلم، نوار، قرص فشرده، اینترنت عامه‌گستر شد. 
پورنوگرافی تاکید را روی افعال مربوط به هم آغوشی 2 تن گذاشته؛ 
جای عشق لیریک و حسیات اروتیک را توصیف عمل جنسی گیرد. 
برخی، برخی آثار فرخی، عبید، ایرج میرزا را شعر پورنو نامند. 
هزلیات سعدی از نخستین چاپ آثار او هم‌واره در محاق حذف بود. 
فروغی با تصحیح کلیات سعدی ۱۳۱۹، هزلیات را منافی اخلاق انگاشته؛ آنها را حذف کرد. 
از آن تاریخ به بعد، اکثر چاپ‌ها از سلیقه فروغی‌ پیروی کرده‌اند. 
سعدی با تاکید بروی حظ حواس، تلطیف جسمانی، ارضای جماع و گرمابه را ردیف کرد:
جامع هفت چیز در یک روز/ نه عجب گر بمیرد آن دابه {جانور}:
سیر بریان و جوز و ماهی و ماست؛/ تخم مرغ و جماع و گرمابه.
بیان اروتیک 3 هزار ساله مصر، هند، فلسطین، یونان، ایران و غرب بررسی شوند. 
در ترجمه‏‌ی عذرا پاوند از اشعار مصر باستان، "زنان و مردان جوانى را مى‏بينيم
 در فضايى انباشته از عطرهای خوشبو، پوشاک ابريشمي، شكارهاى لذيذ، 
...كلوچه‏‌هاى شيرين، گوهرهاى گرانبها، بسترهاى پاكيزه 
اينها تماماً لوازم و اشيايى هستند 
كه براى لذت جسمانى فراهم آمده‏اند.
" اميال نفسانی كه در پندارهای كليمى-مسيحى از وسوسه‏هاى تن با نماد شیطان سرچشمه گيرند؛ 
نيروي مخرب و معصيت‏بار قلمداد ‏شوند"
در غزل غزل‌های سلیمان، ترجمه شاملو، آمد: 
"ای خواهر و عروس من، بوسه هایت چه بسیار لذیذند؛ از شراب نیکوتر." 
سافو شاعره یونان باستان شعر خصوصی بستریات نیز دارد. 
در افسانه های یونانی ثانوس،
فرزند شب/ تاریکی
 و 2 قلوی خواب/ الهه شر، تن-نمای personification مرگ است.
 اروس، غریزه نفسانی 
دروج chaos آشوب شهوانی در تقابل با نظم آپولو، تن-نمای زیبایی است.
در شعله دوگانه Double Flame، اوکتاویو پاز با بررسی تاریخی اروتیزم
 در هنر و ادبیات اروپا نتیجه گرفت: 
‏دگرگونی اخلاقی در شعر درباری ‏جنوب فرانسه، تحت تأثیر آشنایی صلیبیون با ‏غزلیات مسلمانان آغاز شد. 
به عنوان دو عنصر متضاد. پاز سرچشمه‌ی اين سرزنش و ريشه‏ى آن را در مکتب عشق افلاطونى، بدون بستریات، ‏داند. 
اوكتاويو پاز، دارنده نوبل ادبیات از مكزيك، غزل حافظ را در رده عرفان اروتيک قرار ‏داد.
 او افزود: در تورات و انجيل هيچ آيه‏اى نیست كه نشان سرزنش تن يا ترجیح روح بر جسم باشد.
نهایتاً برابری 2 جنس، که به نظر او بدون آزادی زنان امکان ناپذیر ‏است، در سده 19م رخداد.
 با این ‏همه پاز اشعار عاشقانه‌ای را که در سده 19 و 20م در غرب آفریده شده، ‏اروتیک نداند. 
چرا که هنوز تا آزادی ‏زنان در این جوامع راه درازی در پیش است. 
در سانسور هولیوود نیمه ی دهه 50 سده 20 م، بوسه ایستاده و نشسته در فیلم نشان داده شد؛ 
بعدها بوسه 2 تن دراز کشیده به‌آن افزوده شد.
 آندره ژید در مائده‌های زمینی با تاثیر از حافظ و خیام لذایذ و امیال زمینی را شاعرانه تصویر کرد.
در فرهنگ هند امیال جنسی انرژىِ مثبتى اند
 كه خرد و انديشه را شكل ‏دهند. 
این اميال که از نيروهاى كيهانى اند؛ از عوامل چرخش افلاک قلمداد شدند.
 همپايه اروس در ميتولوژى يونان.
 كاما به اين دليل از خدايان هند است كه در پاك‌ترين و پُرتحرك‏ترين شكلش، انرژى تقديس شد.
 تن در فرهنگ هند مخزن اين انرژى تقديس شده و كيهانى است. 
در کاماسوترا به معنی امیال آموزی هندی از 30 جور بوسه نام برده شود. 
شاید کاما/ امیال با کام فارسی هم‌ریشه باشد.
فرازهایی از متون مانده از الهیات شطرنجی فلات ایران 
و در تنانه‌گی شعر فارسی بویژه فردوسی، خیام، حافظ فراوان بکار رفتند.
 بیان و دیدگاه این شاعران در طول قرون وسطا مرد-مرکزی بودند.
دید مذکر در ادامه سنت مردانه تخت جمشید بدون یک حجاری زن یا بچه بود. 
با تمام لطافت، بدعت، انسانیت از مقوله‌های عصر حاضر
 مانند قانون، برابری جنسیت، قومیت، ملیت، نژاد، عقیده تهی اند. 
بااین وصف تبلیغ عشق از خونریزی و جنگ بهتر بود.
در متون اوستایی، یشت‌ها، گاتها، یسنا، از پگاه، خیسی، لذت سخن رفته است.
 در وندیداد و ارداویراف نامه حکایات‌ مجازات‌ فاحشه‌گان آمده.
 در ترانه‌های شفاهی هم جنبه‌های عشقی و گاهی تن-مایه‌گی وجود دارند. 
در کل، اسرار مگو، سرکوب نفس ِامّاره، تصعید غرایز عوالم لذت همآغوشی و سکس، 
انگیختن حسی ِشعر با تصویر جسم و جان با کلام ِ موزون تصویری 
شعر اروتیک را پدید آورند. 
رابطه نزدیکی 2 تن با مضامین عشق‌ورزی، بوس‌وکنار، ‏هم آغوشی
 محتوای شعر بستریات است.
از ثنویت جنسیتی، گفتمانی پدید آمده
که برمبنای آن عاشق و معشوق دو نیمۀ جدا افتاده و بیگانه از یکدیگرند.
 کمال هر یک، مشروط به وحدت با نیمۀ دیگر است. 
پس عاشق و معشوق هر یک گویا نیمه‌ای ناتمام اند؛ 
تنها با یافتن ِنیمۀ دیگر است که انسان به کمال رسد. 
معترضه باید افزود: 
واژه عشق فارسی بوده؛ با ریشه لغوی اوستایی اشکه بمعنای خواستن.
 در کتاب آسمانی مسلمانان واژه عربی برابر آن حب 
با مشتقات حبیب، محبوب، محبت است.
عمل لقاح بدون عقد/ ازدواج مرسوم نبوده.
 در مفصلی گیرا، فردوسی همآغوشی رستم و تهمینه را 
در تاریکی، جاذبه جنسی، ظاهر، رو، قد، تن، بدون عقد 
و برای تولید مثل نه خوش گذرانی با زبان ایهام،
 تمثیل، اشاره، استعاره، غیر مستقیم بیان کرد. 
نطفه سهراب، فرزند رستم، یک در/ مروارید در صدف/ بطن تهمینه، دختر شاه سمنگان، افغانستان کنونی شد:
چو انباز او گشت با او به راز/ نبود آن شب تیره تا دیر باز.
ز شبنم شد آن غنچه‌ی تازه پر/ و یا حقه‌ی لعل شد پر ز در.
به کام صدف قطره اندر چکید / میانش یکی گوهر آمد پدید.
واژه ‌های شبنم، غنچه‌ی تازه، حقه‌ی لعل، دُر، صدف، قطره، کام، گوهر؛ 
افعال چکیدن، پر شدن، صفات باز، تیره، میان؛ و ایهام زیبای باز بمعنی گاه و انقباض بطور موجز عمل لقاح را 
در تصویری شاعرانه و اروتیک القا کنند. 
باکرگی تهمینه ّبا پگاه، تازه، شبنم، آغاز صبح، خیسی صدف، سرخی لعل، 
دریای غلطان برای بارداری تداعی شود.
 راوی مذکر در این فراز روی تن طرف مونث زوم کرده؛
 از معامله رستم خبری نیست!
گذر زمان از شب تا دیرگاه / پگاه – از تیره تا رویت غنچه بطور موازی
با روایت صحنه‌ی همآغوشی چون ساعتی فرارو نشان داده شود. 
چرخش دید نیز با آوردن انباز/ همبازی او، زمزمه رازوش به او، 
زوم روی اعضای بدن در لفافه استعاره‌های نغز و زنده رشد مروارید، 
بازشدن غنچه، با استعاره‌ی دوگانه‌ی کام سرخ لبدار دو لبه‌ی انقباضی صدف با ماهیچه 
اتصال درونی تمرکز شدید بصری شاعر را نشان دهند.
یکی دیگر از چهره‌های تابناک لیریک فارسی نظامي است.
 تصویری که او ازمیان‌تنه‌ی زن دهد از دید راوی کل و فاصله متنابهی با سوژه باشد. 
او با کاربرد استادانه مصالح بیرونی/ صحرایی به توصیف تن درون اتاق پردازد. 
حرکت آهو در ایستایی دره و گذران زود برف دوگانه‌گی ملسی را القا کنند. 
نیز رنگ آمیزی این تصویر، تقابل سیاهی دره/ مهبل را با سفیدی برف/ بدن با ایجاز بیان کند: 
ميانش يكي دره‌ی ژرف بود / سم آهويی مانده بر برف بود.
 مختاری در کتابش از شعر اروتیک، اروتیزم، شعر عاشقانه جنسی، شعر اروتیک در معرفت جسم،
 شعر رمانتیک جنسی، شعر جنسی در مغازله‌های باب روز، طرح جنسی زبان نام برد.
ابن سینا و فارابی با تاثیر از الهیات سامی، سنن ایلات، فلسفه افلاطونی
 توصیف معانقه /بغل کردن و تقبیل/ بوسیدن را پذیرفته؛ ولی مباضعه/ دخول را تنها با ازدواج پذیرند. 
آنها توصیف این کردار سومی را در هنر نپسندند.
 حَشر و همبستری بخشی از عشق اند؛ گاهی در ناخودآگاه تصعید شده، بصور دیگر ظاهر شوند. 
در زیر ایهام "حشر" برای محشر و حَشر با "انگیزند" معنا را اروتیک کند. 
ما با می و معشوقه از آنيم مدام/ باشد که به حشرمان چنان انگيزند.
شعر جوانی، دبیرستانی، سانتی مانتال، عاشقانه، رمانتیک، اروتیک و مفاهیمی اینگونه
 شعر دوره‌ای از حیات یک شاعر است.
 معمولا شاعر از این مرحله عبور کرده؛ احساس خود را فراگیرتر کند. 
آثار فروغ 20 ساله با فروغ 30 ساله مقایسه شوند. 
غزل همسایه دیوار به دیوار شعر اروتیک و در نهایت شعر پورنو باشد: 
آثار سعدی، ایرج میرزا. شاعر خبرنگار ذهنش در محیطش بوده؛ شعر خبر حادثه است. 
پس رباعیات گزارش‌های کوتاه دل‌انگیز خیام در جدل‌های محفلی و اندیشمندان اند.
خیام ابزار طرب را هم از یاد نبرد: 
چنگ، شادي، جفت، بهار، ساغر، طرف جويبار، پیاله، کاسه، قدح، دايره، بربط، نی، ترانه، جام،
 "کاواز دهل شنيدن." خیام نماد برای ارایه اعضای عیان/ پوشیده تن هم بکار برد: 
صبوح، شاخ، جام بلورين، پيمانه، قلم، کاسه، سبو، پیاله.
برخی از افعال بکار رفته هم در رابطه با لذت بردن باشند: 
شکافت، نشکفت، نوش، گیر، بدست، خوش‌باش، گلی بچين، خوردن می،‌ آرايند بربای، 
"بنگر ز صبا دامن گل چاک شده." 
"چاک دامن" ترکیب دل‌انگیزی است که حافظ در "پیرهن چاک" بکار برد. 
خیام با استادی و ساده‌گی طبیعت را با چند کلمه ترسیم کند. 
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد.
 یا: ابر از رخ گلزار همی شويد گرد. 
پس از مرحله لیریک 2 تن، اروتیزم خیام در 5 بخش
جاذبه، میعاد، کردار، همآغوشی، آرامش می‌توان تصویر کرد.
جاذبه جنسی.
 این را خیام در رو، رخ، قد، جمال هم خود و هم طرف، داند:
هر چند که رنگ و بوی زيبا ست مرا./ چون لاله رخ و چو سرو بالا ست مرا.
بر چهره‌ی گل نسيم نوروز خوش است / در صحن چمن روی دل افروز خوش است.
برخيز و بيا بتا برای دل ما / حل کن به جمال خويشتن مشکل ما.
چون لاله بنوروز، قدح گير بدست / با لاله رخي اگر ترا فرصت هست.
اتمسفر ambiance میعاد. 
خیام برای ملاقات گوشه‌ی دنجی را در نظر دارد. 
این محل در باغ، با جوی آب، موسیقی، می، نجوای بالشی، وقت خوب مصاحبت/ نزدیکی باشد.
 او زیرکانه لختی تن را در نبود تلویحی "جامه در رهن" گوش‌زد کند.
مائيم و می و مطرب و اين کنج خراب / جان و دل و جام و جامه در رهن شراب.
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی / برساز ترانه‌ای و پيش‌آور می.
کردار.
 پس از دیدار طرف، خیام از مغازله foreplay مانند
زمزمه، ناز، بو، خوردن، نوشیدن، لمس، دیدن، بوسیدن آغاز کند؛ 
تا سرانجام به کام‌جویی رسد.
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی/ کنجی و فراغتی و یک شیشه می.
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی/ منت نبریم یک جو از حاتم طی.
رباعی زیر از خیام نیست. چون خیام در هر رباعی یک معنای مضاعف sub-text هم گذارد.
 درازی قصه کنایه‌ای برای آخته‌گی شق است. شاید رباعی دوم را در پیری گفته باشد که فرصت رفته است.
در آرزوی بوس و کنارت مردم/ وز حسرت لعل آبدارت مردم.
قصه نکنم دراز کوتاه کنم / بازآ بازآ کز انتظارت مردم.
چون لاله بنوروز قدح گير بدست/ با لاله رخي اگر ترا فرصت هست.
همآغوشی.
 این‌را خیام به قوه تخیل خواننده/ شنونده رباعی محول کند.
 شاید تحت تاثیر اخلاقیات ابن سینا، از توصیف آن خودداری کند.
 یا این مرحله را نتیجه روال منطقی 4 مرحله قبلی بطور تلویحی/ضمنی فهمیده انگارد.
 او گاهی با رندی از توصیف بستریات در گذشته؛ بقول غربی‌های امروزی از "روز بعد" سخن گوید:
وقت سحر است خيز ای مايه ناز/ نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز.
آرامش/ خواب. 
خیام گوید قدر دم را دانستن با خوردن، نوشیدن، لقاح آرام کند. 
در دهه 1960 در دانشکده پزشگی سنت لوییس ماستر و جانسون با آزمایشات ثابت کردند: 
پس از لقاح چرت کوتاه بیخبری، کرختی آرامش بخش آید. 
در این مرحله، گاهی مرگ چون لولویی خودنمایی کند. 
او سرنوشت محتوم بشر را مستمسکی برای خوش گذرانی و کام‌جویی قرار دهد.
 او با رندی خوش گذرانی با لعبت را تمرین این جهانی برای عافیت بهشت خواند. 
لذا اصالت وجود خیام در همسایه‌گی اگزیستانسیالزم قرار گیرد: 
مِی بايد و معشوق و به کام آسودن.
آرایه‌های ادبی برای تصویر کردن با 5 حس بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، پوستی- 
محتوای فلسفی هم عروضی اند هم آفریده خود خیام. او ترکیبات هوس‌انگیز هم بکار برد: 
لاله رويي، باده لعل، سيم تني، لب فرشته خويي، لب چو لعل، زلفين چو مشک، 
"يک دو سه اهل و لعبتي حور سرشت." "اهل" بمعنی "اهل دل" امروز ست. 
او روی اندام تن زوم کرد: 
پشت، گوش، چشم، سر، رو، پا، انگشت، رخ، رخساره، زبان، کام، زلف، گير، پی، رگ، گردن، 
دست، تن، کف، ران، جبين، لب، چنگ، خال، عارض، جمال، آیت
 نیز اسمهای مترادف با یا بیانگر لذت را بکار برد: 
جواني، محرم، مونس، یار، دلبري، دل افروز، بوسه، مهر، ماهرخي، سرو قدي، می، معشوق، 
عروس، کابين، دامن، بتي، بربطي، حورسرشت، ساقي، عاشق، گل، جگر، خون، طرب، رنگ و بو، 
عيش، شراب، لاله، بنفشه، نسیم، نازنین، صنم، جانان، منزلگه، نگار، خمار. 
خیام از هر محیطی مصالح شعری را گزیند: 
میهمانی، کارگاه، بازار کوزه‌گران، گزمه‌های ریشو، عارفان وردخوان، سفر، باغ، ارگ، برج، قلعه، 
ساختمان‌های بلند، باران، ابر، ماه، آسمان، سیارات، ستارگان، خورشید، افلاک.
 او آفرینش را چون زادن کودک از "مهر" مام و مرگ را از "کین" عدو داند. 
اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است /در بند سر زلف نگاري بوده‌ست.
اين دسته که بر گردن او می‌بيني/ دستي‌ست که برگردن ياري بوده‌ست.
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست /از مهر که پيوست و به کين که شکست.
سفر تا پیش از وسایل نقلیه عمومی اتوبوس، قطار، خودرو، هواپیما-
پیاده، الاغ، قاطر، اسب، شتر، کجاوه بود. 
فاصله توس تا اصفهان 15 هزار کیلومتر با خودرو 15 ساعت است.
 سفر توس تا اصفهان از پگاه تا شامگاه 12 ساعت در بهار تا پاییز 
با سرعت قاطر 5 کیلومتر/ ساعت، می شود:
15000 کیلومتر/ 5کیلو متر/ ساعت ضربدر 12 ساعت/ روز =250 روز، حدود یک سال.
 در این مسافت باید قاطرها در کاروانسراها روز علوفه و آب و هر چند روز عوض شوند. 
خیام بر قاطر کتاب خوانده؛ یادداشتهایی با نی و مرکب نوشت؛ با چند همسفر "اهل" بحث و جدل کرد.
گاهی خیام با کاربرد تن-نمایی personification جماد را تبدیل به انسان کرده؛ 
مفصل شعری را دراماتیزه، تخیل پذیر کند. او استعاره کاسه و پیاله را هم برای سر انسان بکار برد.
از کوزه‌گری کوزه خريدم باری/ آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری.
شاهي بودم که جام زرينم بود / اکنون شده‌ام کوزه هر خماری
بر گرد پياله آيتی هست مقيم / کاندر همه جا مدام خوانند آن را
هر کاسه می که بر کف مخموری است / از عارض مستي و لب مستوري است
آیا کوزه تندیس تن انسان نیست؟ 
او کوزه را استعاره‌ای برای تن کرد: کوزه با منحنی ها، رنگها، اعضا مانند سر، گلو، گردن، پا، دسته، شکم. 
گِل رس و ذرات آن همان نیست که انسان با مرگ خود و در خاک قرار گرفتن؛ 
سپس در دست کوزه‌گر تبدیل به ظرفی شده که در دیدگان مست شبیه یار شود. 
در تخیل خیام "کوزه سخن گو" شود.
بویژه وقتی که هر دو از خاک، بر خاک، فقط دمی در این جهان وجود دارند. 
یعنی هر دو در چرخه تناسخ از جمادی به نباتی و حیوانی در تبدیل اند. 
تناسخ خیام با چرخه تن- خاک- تاک تمثیلی از تجرید حیوان- جماد- نبات شود. 
عیسی در شام آخر به اصحاب خود گفت:
بخورید؛ بیاشامید. این (نان) تن منست و این (شراب) خون منست.
برای خیام هستن تن و شدن تن در آن واحد وجود دارند.
 او نه تنها تن را در دم بیند؛ بل‌که آن را در روال زوال هم بیند. برای او روزمره‌گی روزانه بی‌اهمیت، 
تن را بسوی تحقق اگزیستانسیال مرگ کشد. 
پس اینجا-و- اکنون آزادی است که این ترس را زایل کند. 
ایموسیون یا هیجان های دیگر مانند خشم، شهوت، ترس، شادی، غم- چاشنی این سفر تن، 
نه در بعد مسافت بل‌که در بعد زمان، از حیات تا ممات اند.
تصویرسازی از مناسبات تنگاتنگ عشق، در حوالی فتیشیزم fetishism جنسی منشاء دارد. 
واژه لاتین و پرتغالی feitiço برابر دروغین، مصنوعی است. 
بمعنی شیی جایگزین، یادآور اصل، است.
 نمونه: حفظ خرقه شهید. پرستش یا وابستگی شدید به طلسم و ورد دارد.
 نمونه: سماع سرخپوستان بدور توتم/ علامت قبیله، زنان به جواهر، مردان به املاک علاقه دارند. 
آیا شئی "کوزه سخن گو" یادآور تن است؛ یا آگاهی از گذشته و آینده دارد؟ 
برای خیام در اساطیر ایرانی، جمشید شراب ساخته؛ جام جم عشق و آگاهی تداعی کند: 
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان/ پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی. 
یکی دیگر از انواع شیی مورد طواف و پرستش، فتیشیزم اروتیک است 
که با آزادی‌های فردی دوران تجدد تکامل یافته؛ 
تا نیازهای لطیف حسی بصری، سمعی، شیمیایی، پوستی را پاسخگو باشد. 
اصطلاحاتی مانند "دورت بگردم" یا "فدات بشم" با واژه طلسمی فتیشیزم ارتباط دارند. 
جزءگرایی یعنی توجه شدید به اجزای غیرتناسلی تن مانند لب، انگشت، مچ پا، گیسو است.
توجه به اعضای تن در غزل حافظ، ابیات سعدی، مثنوی مولوی
 به وفور دیده شود. 
باید دید که فتیشیزم بخشی از فرهنگ انیرانی تازی یا تاتاری بوده یا بخشی از شخصیت این شاعران.
 در صورت دوم، ارثی یا محیطی، نتیجه تجربه‌ای در کودکی است.
 تن پوش، پاپوش، شیی نرم یا چرمی، اجزای بدن، پر و ابریشم اقلامی هستند
که بترتیب از نظر تعداد کاربران فتیشیست بکار روند. 
در سده 20، آلفرد بینه Binet بنیانگذار آزمون هوش، 2گانه‌گی فتیشیزم را
به عشق عرفانی و عشق پلاستیکی تقسیم کرد. 
اولی مانند مرتبه اجتماعی-دینی و اوراد-ذکر 
و دومی مانند اشیای مادی تن پوش و اقلام نرم قلقلکی اند. 
تن پوش مانند پیرهن خواب، 7 قلم آرایش، کفش پاشنه بلند هوس انگیزند. 
اقلام نرم مانند پر و ابریشم پوست را نوازش دهند. 
فروید فتیشیزم در فرد را نتیجه ضربه روحی در کودکی او خواند. 
گاهی این رفتار در نهایت به اختلالات
 وسواس obsession، دیدزدن، چشم چرانی voyeurism، تعقیب از فاصله stalker منجر شود. 
رک به داستان عروسک پشت پرده صادق هدایت. 
فتیشیزم رفتاری بهنجار، نرمال قلمداد شود. 
این امر دربرگیرنده‌ی محرکه‌ها، آمال جنسی، کیفیتی انگیزاننده در ذهن با شئی جسمی
برای یادآوری خاطره یادآر شئی است. 
عاطفه احساسی پنداری است که با ترشحات هورمون‌های مربوط به هیجان 
چون سکس، خشم، ترس، تنفر همراه با آن است؛ 
هیجان/ محرکه emotion احساسی رفتاری ست که هورمون‌ها و اعصاب عضلات را به حرکت وا دارد. 
نمونه: هاج و واج در شگفتی، جیغ در ترس، لبخند در شادی.
اکنون فتیشیزم را پیش-داده‌ای از گذشته در ذهن عاشق دانند.
 رویت طرف در زمان حال، چون تکانه آغازین جذبه جنسی است.
 این جذبه با ترشح هورمون‌ها، ذهن عاشق را معطوف طرف حاضر کند.
 مثلا در حافظه امیر ارسلان چه معیارهائی بود
که به محض رویت عکس فرخ لقا یک دل نه صد دل عاشق او شد. 
این معیارهای ذهنی که از کودکی او در حافظه‌اش قرار گرفته بودند، چه بودند و از کجا آمده بودند؟ 
معیارهای اخلاقی سیاووش که عشق زن پدر را بخود نپذیرفت، چه بودند؟ 
آثار لیریک نظامی و عرفانی مولانا را از این زاویه باید مداقه کرد 
تا دریافت که تکانه های جنسی بین زوجهای در تب عشق چون لیلی و مجنون کدامند.
منابع. ‏2021‏/09‏/29 
م.مختاری، هفتاد سال عاشقانه، انتشارات تیراژه، چاپ ۱۳۷۸، تهران.
*
عشق از ریشه اوستایی اشکه ishka = خواستن است.
 در سانسکریت، اسلاوی، ارمنی، لاتین، آلمانی، انگلیسی ask شبیه همند. 
در 2 زبان سامی عبری و عربی habba بمعنی چسبیدن = عشق بوده؛ ahav بمعنی خواستن= خشق است. 
این واژه فارسی یا در عهد ساسانی به بحرین، حجاز، یمن، عمان رفته یا پس از استیلای اعراب بر ایران 
به زبان عربی وارد شد. 
نمونه: کندک =خندق، زندیک= زندیق، خرفستر= حشره اند.
لغتنامه نویسان قرون وسطا باشتباه آنرا عربی انگاشتند. دکتر ملایری.
اروتسیسم را در فارسی اروتیزم نوشته اند.
نمونه دیگر این سنت رمانتیسیسم است که رمانتیسم نوشته اند.
*
رشد و انحطاط فرهنگ در هزاره دوم میلادی ایران- جمعیت خراسان با مرزهای گسترده تر از امروز 
در هزاره اول میلادی چقدر بود؟
 در نبود مدارس عمومی دولت، تنها طبقات حاکم، کشاورزان مرفه، تجار- 
معلم سرخانه برای کودکان خود می توانستند بگیرند.
 آموزش سواد خواندن و نوشتن فارسی و حساب به کودکان 
برای اصناف در ادبیات، عطاری، حسابرسی، بیان/ نطق برای این حرفه‌ها ضروری بود.
 احتمال شاعر دربار، تاریخنگار، منشی، کاتب، وزیر، حسابدار خزانه شاه ضامن مستمری بود. 
نمونه: رازی، بیرونی، خوارزمی، خیام، فردوسی.
پس پایگاه طبقاتی علم و هنر طبقات متوسط متکی بر رونق اقتصادی بود. 
با عدم رشد سرمایه داری پس از صفویه، خروج 17 شهر حاصلخیز قفقاز، 
ورود استعمار- انحطاط فرهنگی ایران تا سده 20 دوام داشت. 
با مراوده با غرب، دانشجویان ایرانی در داخل
و بویژه در خارج به دستاوردهای علمی و هنری نایل شدند. 
نمونه:
حسین با موسیقی کلاسیک، هدایت با بوف کور، فروغ با شعر،
زاده با منطق فازی، جوان با لیزر، میرزاخانی با ریاضیات.

۱۴۰۲ بهمن ۶, جمعه

رابطه‌ی ضربدری(۲)


از رابطه‌ی ضربدر(۱)

(یک نوع رابطه‌ی جنسی توافقی است.
 بر اساس این رابطه زن و شوهر (يا دو شريک جنسی) باهم به‌توافق مـی‌رسند
بی‌نهان‌گرایی با زوج ديگری هم‌آغوشی داشته باشـند)

بقیه‌ی داستان

پنجره در انتظار باران

یکی از اولین دیدارهای‌مان پشت‌سر ملاقات‌‌ جشن تولد من درهتل است
که سارنگ با ظرافت بی‌نظیر خود، یک دور‌همیِ سپاسگزاری از دعوت ما 
در خانه‌ی نُقلی‌‌شان که چشم‌اندازی زیبا به‌یک باغ سرسبز لیمو دارد 
 ترتیب داده است.
در لحظه‌ی خوش آمد‌گوئی
من شیفته‌ی انبوه گیسوان قهوه ‌ایِ سارنگ شدم
 با چشمان شفّاف و درشت‌ عسلی 
در یک پیراهن بنفش متمایل به آبیِ بالایِ زانو،
که زیبائی و عشوه‌‌گریِ ‌خیره‌‌کننده‌ ای دارد
هنگام روبوسی
بسیار نجواگونه آرام با سرشت زیبای‌ زنانه‌گی به‌‌گوشم زمزمه کرد

(لحظه‌های آن شب در همیشه‌های من زنده اند 
مِهر الهه‌وار تو عشق را و در آغوش سینا عشق‌بازی را بسیار زیباتر 
از آنچه که تصّور می‌کردم، به‌‌من یاد داد
دلم می‌خواهد اعتراف کنم 
سمیرا، من به‌اندازه‌ی فانتزی‌هایم، وفادار تو ام
خیلی خوش آمدی 
همیشه از دیدارت لذت می‌برم)

چنان جذب رنگ صدایش و اغواگری‌های زنانه‌اش و لطافت الهامِ 
عشقی که در هر‌یک از کلمه‌هایش جریان داشت،
شدم
که خواستم لبانش را دایره‌ی لبانم بگیرم
 و طعم عاشقانه‌ی نفس‌‌هایش را به‌ژرفای جانم بکشم
اما مجال نشد
کیا با شخصیت جدّی، مهربان و سلطه جویِ منحصر بفردش
 مرا از آغوش سارنگ به‌دایره‌ی بازوانش دعوت کرد
و در آغوش مطمئن و دلفریبش گرفت
چشمانش خیره به‌نگاهم صدای نرم آمیخته با هیجانش، گوشم را نواخت 

(بسیار خوش آمدی سمیرا، شادم از دیدنت)

این خوش‌آمد گوئیِ کیا برایم بیش از آغاز یک هم‌آغوشی، شهوت‌انگیز بود
سارنگ با سینا دست بگردن همدیگر، من در آغوش کیا
وارد سالن پذیرائی شدیم

شعله‌‌های آرام شومینه آوازخوان عصر زیبای ما بود
 دور یک میز مرمر دایره‌ای روی صندلی‌‌های راحت کنار شومینه
 که سارنگ و کیا در نظر گرفته بودند نشستیم

ترنّم یک موزیک آرام اروتیک فضای اتاق را فرا می‌گرفت
هوا پُر از عطر مست‌‌‌کننده‌ی دل‌بری و تحریک‌‌‌‌کننده‌ی دل‌داده‌گی است
من با چشمان باز رویا می‌بینم
رویائی که رنگ تازه‌گی را 
نه در گذشته، نه در آینده بل‌که در لحظه‌های بی‌مانندِ ،اکنون، حفظ می‌کند
من لذت معشوق‌بودنم
را در عشق شورمندانه‌ی سینا با تمام وجود احساس می‌کنم
او واقعا عاشق من است و من خودم را معشوق گرم، زیبا و برازنده‌ی عشق او 
و بالاتر از این‌ها ستایش‌گر عشق می‌دانم
و قدردان عاشقانه‌گیِ سینا،

بنظرم دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن تنها نیک‌بختیِ انسان است
آرزو می‌کردم
 یا
 بهتر است بگویم
 می‌خواهم
 یا بگویم
که دوست دارم 
کاش کیا سزاواریِ عشق را، معشوق‌‌شدن را داشته باشد
که من بتوانم عاشق‌‌اش باشم 

در حالی‌که
لحطه‌هایم پُراز لذت معشوقیِ سینا می‌گذرند 
امّا
می‌خواهم قلبم به‌‌تپش‌‌های عاشق‌شدن نیز آشنا شود
واقعا خیلی دوست دارم عاشق باشم
عاشق کیا
در همیشه‌هایم خواسته‌ام و آرزویَم از سهم زنده‌گی، عاشق شدن بود
در رویا خواب عاشق شدنم به کیا را می‌دیدم
که
صدای کیا من را از درونم به‌دور آن میز مرمر کشاند
که دیدم هر کس لیوان شراب خوش‌‌آمد‌گوئی را دست گرفته در انتظار من اند
سارنگ اجازه‌ی اولین سلامتی را با احترام بسیار از هر سه‌تامان خواست
و با عشوه‌گریِ دل‌برانه‌ای ادامه داد

(بخوریم به‌سلامتی قلب‌های‌مان 
که شایسته‌ی عاشق‌شدن و معشوق‌شدن اند،
بسیار‌بسیار خوش آمدید)

حرف دل من را زد
گوئی یک نیاز
 یا 
یک آرزو 
در آن لحظه‌ی معیّن، جریان قلب‌ من و سارنگ بود
در تلاقیِ چشمان‌مان لیوان‌ها را بالا بردیم 
‌و من در نگاه کیا الهه‌‌ای را دیدم که دلم را لرزاند
و چیزی درقلبم دگرگون شد و احساس آسوده‌گی کردم 
یک حسّ شادی، برنگ صمیمیّت در نگاه کیا جریان داشت
تپیدن‌های دلم آرام شد به اطمینان سزاواریِ معشوق شدن کیا.

هم‌زمان بی‌اراده چنین تپیدنی را به قلب سارنگ آرزو کردم 
که عاشق سینا باشد
تا با شور سوزان عشق، سینا را در آغوش بگیرد
آرزو کردم ضربان تپنده‌ی قلب سارنگ را از عشق سینا بشنوم
سینا همیشه‌های خود را عاشقانه گذرانده 
دوست دارم که مزه و لذت معشوق شدن به‌سارنگ را نیز تجربه کند و بشناسد 
و با او معشوقانه ‌روزگار بگذراند 
که اگر باشد،
سینا 
برای سارنگ، کیا و من جهان زیبا و دل‌پذیری خواهد ساخت 
اطمینان دارم که سارنگ را هم یکی از دیوانه‌ترین دل‌‌داران دنیا می‌کند‌
سارنگ الهه‌ی زیبائی‌ست، تندیس عشق نیز خواهد شد 
عاشق شدن در برازنده‌گی‌های سارنگ هست و قدر معشوق خود را نیز می‌داند
می‌دانم که محبوب‌اش را شاد نگه‌ می‌دارد
سارنگ می‌داند
تنها ‌ستایش معشوق، می‌تواند عاشق را در‌ لحظه‌ی ، اکنون، داشته باشد
من این را در همان نخستین دیدارمان در هتل
که بسویَم آمد
و اغواگرانه و مهرانگیز از من پرسید 
(می‌توانم یک‌بار ترا ببوسم؟)
فهمیده بودم
من‌هم بیش از کمالِ‌میل موافقت کرده بودم
و با پیش‌رفت لحظه‌های آن شب احساسم شفاف‌تر و ژرف‌تر شده بود
چون جواب کام‌‌جوئی و لذت‌ستانی‌هایِ من و سینا را با آغوش باز 
و بسیار صمیمانه و دل‌‌خواسته می‌داد
و ما را هرگز نیازمند خواهشِ دادنِ لذت از اندامش نمی‌کرد
لذت‌ستانی‌هایش و اوج ارگاسم‌‌هایش نیز بی‌‌نهایت
عاشقانه و صمیمانه بود
من آن شب بارها تپش دیوارهای واژن سارنگ را که ساقه‌ی سینا را
در آغوش گرفته و با زیباترین ریتم نوازش می‌داد زیر لبانم شنیدم
و لرزهای ارگاسم در لبان بیرونی و درونیِ ونوس زیبایش را
دیدم که چه‌گونه عاشقانه عشق می‌ورزند

امشب نیز از شیوه‌ی تزئین این آشیانه‌ی عشق، کاملا یقین کردم
که سارنگ و من عاشقان برازنده‌ای به سینا و کیا خواهیم شد
 خوش به‌حال‌شان،
هر دو عاشق شدن را می‌دانند 
کیا عاشق سارنگ است و سینا عاشق من
ولی احساس معشوق بودن را شاید به‌ندرت با دیگران شریک شده‌‌ باشند
اطمینان دارم که در بستر آشنائی، 
من و سارنگ رمزهای وجودشان را بیش‌تر کشف خواهیم کرد

در راز و نیاز با خودم بودم
که صدای گرم سینا را شنیدم لیوان بدست
می‌خواهد آرزوی قلبیِ خود را در یک جمله‌ی سلامتیِ به‌واژه بریزد

( به‌سلامتی و قدردانیِ لحظه‌های عاشقانه‌ای که به‌همدیگر هدیه می‌کنیم)

لیوان دوم را گویا با تشنه‌گیِ زیباتری می‌خواستیم
چه گوارا و هوسناک است این شراب، هنگامی که با صدای
عاشقان و معشوقان‌ درهم می‌آمیزد
سینا ادامه داد

( عزیزان من 
انحصار عشق
 در تغییر پذیرترین وجه وجود تغییرپذیر ما، 
شکست خورده‌ است 
ولی عشق
 ژرف‌تر از آن است که تغییر پذیرد
عشق هرگز راهش را گم نمی‌کند
و عشق ماه است، در قفس جا نمی‌گیرد
ما با تکیه به عظمت عشق 
به مقررات جامعه‌ی کهن طغیان کرده‌ایم
به‌احترام ریاکارانه‌‌یِ سالارِ سنت، پشت می‌کنیم
هیچ انسانی را مالک و صاحب انسان دیگر نمی‌دانیم
دل‌سپاری و دل‌داری 
عاشق‌‌و‌‌‌معشوق‌وار زنده‌گی کردن، یک ارزش است
نه سند مالکیت.
عاشق یا معشوق بودن‌ ما
اختیار تسلط ناخواسته به هیچ‌کدام‌‌مان نمی‌دهد
بل‌که
این آزادی و فرهیخته‌گی 
برای تک تک ما و برای آن‌هایی که دوست‌شان داریم
 به‌نیکی بدل می‌شود.

اما آن‌چه در دیدار گذشته قول داده بودم
یک دریافت مفهومی از کلام اُشو بود که چون یادگاری
در زیباترین صفحه‌ی قلبم نوشته‌ام  
و می‌خواهم امشب با شما درمیان بگذارم
او می‌گوید

خانم‌ها در تمام بدن‌شان  تحریک‌پذیر اند. 
ولی نیروی جنسی در اندام ما تقریبا به یک ناحیه از بدن‌مان محدود است. 
مردها در این مورد نسبت به خانم‌‌ها بسیار فقیر اند.
اگر واقعاً بخواهید زیبائیِ یک تجربه‌ی ارگاسم داشته باشید، 
باید قبل از هم‌آغوشی، بدن زن را نوازش و آماده‌ی لذت‌‌‌دهی و لذت‌‌ستانی  بکنید foreplay، 
که هردو بتوانید همزمان به یک زیبائیِ وحدت ارگاسم برسید.
می‌توانید حتی
شادیِ اوج ارگاسم را در فرود هم ادامه دهید 
زیرا انسان  وقتی  چنین تجربه‌ی زیبایی را می‌شناسد، 
خواهان بیش‌تر می‌شود
 و می‌خواهد هرچه بالاتر اوج بگیرد.
 بهشت در هیچ‌کجا وجود ندارد 
بهشت در طبیعی بودن بازنمائی می‌کند 
‌ برای خانم ها طبیعی است که ارگاسم‌های پی‌درپی داشته باشند، 
آن‌وقت چه اشکال دارد که سمیرای من ارگاسم‌‌‌های زنجیره‌ایِ  خود را 
با دوست‌داران خود و دوستان من سهیم باشد؟ 
و علاقه‌ مندان ما هم گرمای ارگاسمِ آغوشِ همراهان 
و هم‌سویان سکس خودشان را 
با ما سهیم باشند.
 این عمل را باید به‌عنوان  یک عمل دوستانه، مهربانانه و انسانی درک کرد. 
این هرگز بی‌اخلاقی نیست.
 آن‌چه که در انحصار بدن دیگری رخ می‌دهد بی‌اخلاقی است:
 محروم کردن سمیرا، سارنگ و میلیون‌ها خانم از حق طبیعی خودشان..

اُشو اضافه می‌کند
یادتان باشد: 
وقتی کسی را محروم می‌کنیم، خودمان نیز محروم خواهیم شد..
این نخستین گام است، اولَویّت و حرمت  دارد.
 زن با مردی که یک تجربه‌ی ساده و طبیعی از ارگاسم داشته باشد، 
یک انسان کاملاً جدیدی خواهد شد.
 تمام کسالت‌ها ناپدید می‌شوند.
 دنیا پر از شادی، خنده، رقص و آواز و موسیقی خواهد شد.

 تجربه‌ی ارگاسم همه را خلّاق می‌سازد، 
زیرا چنان تجربه‌ی غنی داشته‌ای که می‌خواهی
 آوازی بخوانی، شعری بگویی، گیتار بزنی، یا فقط برقصی 
جهان‌هستی بسیار پر سعادت است.

ما
در این مدت کوتاه آن زیباییِ تازه‌گی‌ها، خلاقیت 
و گرمای آتشِ آتش‌دان‌های‌مان را کم‌و‌بیش شناخته‌ایم
 در شعله‌های آن، زیبائی‌های پنهان وجود همدیگر را کشف می‌کنیم
شادیِ‌ سمیرا یک هدیه‌یِ با ارزش گیتی بمن است
من خوشبختم هنگامی‌که او شاد است

من در آخرین دیدارمان 
این نیک‌بختی و شادی را با تمام وجود احساس می‌کردم
 هنگامی‌که زیباترین، کامل‌ترین و دیوانه‌کننده‌ترین
ارگاسم سمیرا را در آغوش کیا می‌دیدم

من و سارنگ از نوازش زیبائی‌های حسّاس اندامِ او لذت می‌بردیم
کیا نیز ارگاسم‌های زنجیره‌ایِ اوج سمیرا را هم‌راه بود


تا زیباترین اوج را آغوش‌به‌‌هم و بال‌ دربال پرواز کردند
   من و سارنگ نیز از اوج آن‌ها شادمانه در پرواز بودیم
 
واقعیت در رابطه‌ی ما، عشق است
ارگاسم‌های کیا با سمیرا
و شادی‌شان اولین اُولویّت در همسوئیِ من و سارنگ قرار دارد.

،هنوز لذت آن ایوان با عطر شکفتن غنچه‌ها،
 در استواریِ آن شاخه‌یِ زیتون،
یکی از زیباترین منظره ها در جور چینیِ فانتزی هاست
برای من و سارنگ )

وقتی سارنگ لیوان بعدی را سِرو کرد
کیا مایل بود خانه را بما نشان دهد
سینا مشغول صحبت با سارنگ بود 
که من موافقت کردم 
کیا و من لیوان بدست بلند شدیم

چه شگفت‌اگیز است دورنمای تابلوها به‌دیوارهای این آشیانه
  با سلیقه‌ی خاصّی انتخاب شده اند
که بیننده، تازه‌گیِ زیبائی‌‌ را درک می‌کند
حتی بسته به‌ذوق هنریَش در قلب خود لمس می‌کند 
که هیچ چیز برتر از زیبائی نیست

 یکی از تابلوها الهام‌‌بخش رویاهای من 
و همه‌چیز از این تابلو شروع شد
که تاثیر بیادماندنی در حس زیبائی شناسیِ من گذاشت


مرد خوش‌‌ترکیبی مانند الهه‌ی عشق با رضایت گرم 
بین دو تن عریان به‌پشت دراز کشیده، 
و آن دو در طرف راست و چپ او دَمَر خوابیده اند
زیباترین و مناسب‌ترین زاویه برای عکس‌برداری انتخاب شده است
برای نشان دادن دل‌پذیریِ رضایت مرد وسط خوابیده
و زیبائیِ هوش‌برانه‌ی فُرم باسن دوتن دیگر،
واقعا انسان را سِحر می‌کنند
 همه‌‌ی محدودیت‌های محصور کننده‌ی درونم، فراموشم شدند
خودم را میان آن سه‌‌تن دیدم 
می‌توانم بگویم که حتی آرامشی که در اوج هیجان‌شان داشته‌بودند
 را احساس کردم

تابلوی دیگری 


یک بوسه‌ی مست‌کننده و دیوانه‌کننده‌ای‌ست
از عنچه‌ی پستانی سر به‌هوا 
،با لبان تشنه‌ی هوس

که سارنگ از یک دوست هدیه گرفته‌است
محو در فضای تصاویر، بی‌اراده به کیا گفتم 

(تابلوها خیلی جذاب اند
بطوری که حال‌و‌هوای درون‌شان را با بیننده تقسیم می‌کنند
و آن‌چه که می‌خواهند مستقیم به بیننده انتقال می‌دهند )

کیا با یک آرامش خاصّی گفت سمیرا جان
بنظر من 

(زیبائی در نگاه است، این چشمان توست که این زیبائیِ سِحرانگیز را 
در این تابلوها می‌بینند با دوستان دیگرمان که معاشرت داریم اکثرشان این 
تصاویر را دیده‌اند و معمولا با یک جمله‌ی تحسین‌آمیز احساس‌شان را
بیان کرده‌اند
برای من اولین بیننده‌ای هستید که خودتان را در آن تابلوها احساس می‌کنید
و خودتان را قسمتی از آن سه‌تن می‌بینید
دقّت و ژرفای نگاه ‌‌‌‌‌‌تان خوشحالم کرد 
احساس غرور می‌کنم که دوست‌تان دارم
 سارنگ و من همیشه شادیم از داشتن تو و سینا
و تنها آرزوی مشترک‌مان نیز
خوش‌باشیِ شما از دوستیِ من و سارنگ است)

جواب، به تواضع زیبای کیا را بیش‌تر از خواستن، می‌خواستم
کیا جان 

(ما هم از بودنِ با شما خوش‌حالیم و لذت می‌بریم 
اما من امروز خواستم یک احساس دیگری را نیز 
با تو درمیان بگذاریم، نقطه‌ای از رازوَرانه‌گیِ قلبم را
کیاجان، 
من ترا بیش‌تر از دوستی، عاشقانه دوست می‌‌دارم
فرق عاشق‌شدن و دوست داشتن را نیز خلاصه‌وار بگویم 
درست یا نادرست
مشهوراست که چنین می‌گویند
 اگر گُلی را دوست داشته‌باشی آن را می‌چینی و با خودت می‌بری
اما اگر عاشق گُل باشی آن را از شاخه‌اش جدا نمی‌کنی 
بل‌که گلدانش را آبیاری می‌کنی تا شاداب نگه‌ اش داری،
این یکی از شگفتی‌های من
 و سرشار از زمینه‌سازیِ عاشقانه-‌‌روز‌هایِ در راه من است
قبل از این‌که سئوالی مطرح باشد
دلم می‌خواهد بدانید 
که همیشه سپاسگزار سارنگ‌ ام
و به این ستایش و سپاسم از سارنگ، افتخار می‌کنم
معشوقی چون تو را
 که درهمیشه‌هایم آرزو داشتم
 در بستر عشق‌بازی‌های من قرار داد
سینا عاشق من بوده و هست
من‌هم معشوق سزاواری به عشق و عاشقیِ اویَم
امروز با زیباترین آرزوهای‌مان علاقه‌مندیم
تو و سارنگ را قسمتی از زنده‌گیِ خود‌مان بکنیم

 معشوق‌وار زنده‌گی کردن یک لذتی همراه دارد
که به عشّاق مثل شما(تو و سینا)کمی نا آشناست 
چون عاشقانه زنده‌گی می‌کنید
من همه‌‌ی لحظه‌های شبانه‌روزم را به‌عنوان معشوق،
 با عشق سینا پیوند می‌زنم
و احساس این پیوند را 
ستایش معشوق از عاشق خویش می‌دانم 
و این مایه‌ی خوش‌بختی و شادیِ من و سیناست
سارنگ هم به عشق تو بسیار مغرور است و افتخار می‌کند
او ازعاشق‌بودن‌ تو خُشنود، راضی و همیشه شاد است
رابطه‌ی سارنگ با تو یکی از ایده‌آل‌های من 
و پیوند قلبیِ من به سارنگ است 
چنان‌که خويشتن خودم را در او می‌بینم

بودن شما  در شبانه‌روزهای من و سینا 
به‌یکی از زیباترین فانتزی‌های‌مان بدل شده‌است
من با سینا
حتی در مهرورز‌ترین لحظه‌های‌مان با تو و سارنگ  بودن را کنار نمی‌گذاریم
با شیوه‌ی نوینی مهر می‌ورزیم و عشق‌ می‌بازیم 
من با بودنِ با سارنگ و تو احساس سرمستی می‌کنم
و از گفتنش به سینا لذت می‌برم
و این برای سینا نیز یکی از تحریک‌‌کننده‌ترینِ شادی‌هاست
البته بنظر من این به‌مدت زمانی که باهم هستیم بسته‌گی ندارد
بل‌که به‌تازه‌گیِ زیبایی‌‌هایِ سارنگ وتو وابسته است
یک خواست دیگر که دلم اشتیاق گفتنش را دارد و آن، این‌که
مشتاقم تفاوت میان لذت‌های حواسّ ام
مثل
دوست داشتن،عاشق‌شدن، معشوق بودن، دل‌تنگی، رشک….…..
 را با تو و سارنگ
البته بعضی‌ها را با تو، بعضی را با سارنگ تجربه کنم و یاد بگیرم.

زیبائیِ این تفاوت را 
 در لذت‌دهی و لذت‌ستانیِ تو
 و لذت بردنم و لذت دادنم به‌سارنگ را نیز واضح‌تر، جانانه‌تر بفهمم

کیا عزیزم
من و سارنگ دوست داریم لذت عاشق شدن را نیز تجربه کنیم
دل‌انگیزترین قسمت صحبت من و سارنگ 
که بعضی وقت‌ها شاید ساعت‌ها ما را
شادمانه مشغول می‌کند، این است
که ما عاشقِ عاشق شدنیم
کیا محبوبم، 
من عاشق تو ‌اَم
ترا برای خودم معشوق‌وار دوست دارم ‌و امروز در عمق نگاه تو
اطمینان پیدا کردم
شایسته‌گیِ معشوقیِ تو
ما را چنان نزدیک بهم خواهد کرد 
که تن‌خواسته‌های‌مان یکی بیش‌تر نخواهد شد
من با صمیمیت عاشقانه‌ ام 
 زیبائی‌‌هایی  بتو خواهم‌ داد 
که هر زیبائی پیراهن عشق‌ ام را به‌تن دارد
برای بوسیدن لبانت، لبخندی هدیه می‌کنم
که تمام حس‌هایم را چشم بسته به‌بینی
پژواک خواسته‌های عاشقت را بی‌سخنی بشناسی
درشکوفائیِ دل‌انگیز هرغنچه‌‌‌ی باغ آغوشم
تن‌خواسته‌های خودت را 
همه‌ی هیجاناتم را سرشار از اغواگری‌های خودت، به‌بینی
لحظه‌های هم‌آغوشیِ ما رنگ وبوی تازه می‌گیرند
پیاله‌ی نافم را از لبان تشنه‌ی معشوقم دور نمی‌کنم
بستر گرمایِ نرم جویبارم رویاهای ترا بنوع دیگری خیس می‌کنند
زیبائی‌ِ خواسته‌های ترا مانند پروانه‌ از پیله پرواز می‌دهم

هنگامی که غنچه غرق شبنم می‌شود 
به اوجِ  پُری‌ و غنای عشق‌بازی، عاشقانه پرواز می‌کنیم
تپش‌های قلبت در شيار ران‌هایم تراویدن تازه‌ای آغاز می‌کنند

من در سکس نخستین‌مان، در خانه‌ی ما
چنان‌که سینا گفت
در ابهام یک تازه‌گی
در سپیده ‌دم یک تولد دیگر
در باروَریِ یک بلوغِ نشانه‌های ناشناخته‌ 
و زیبائی‌های تصادفیِ تو
برای اولین‌بار یک تحریک لذت‌بخشی در جویبار لای ران‌هایم
 احساس کردم
یا 
شناختم
 که هوس‌های دیوانه‌گیِ تو آن را جاری می‌کرد

کشف این تازه‌گی، 
بیش از نوازشِ عشق‌بازیِ آن لحظه، لذت‌بخش و شادی‌آور بود
شکوفائیِ غنچه‌ام و درخشش ستاره‌ ام در زنجیر ارگاسم هایم
از اشتیاق سوزان تو سرچشمه می‌گرفت
اندام من در آغوش تو به پگاهی مانند شد
 که همه‌ی تازه‌گی‌هایش زاده شدند
تمنای همه‌ی تن‌خواسته‌ هایم 
با پژواک حس‌های جنون آمیز تو ارضا می‌شدند
تو شادی‌های تدارک ندیده
 و بوسه‌های تصادفی
 به عشق‌ورزی‌‌ ام هدیه کردی
که انتظار دیدار بعدی در فانتزی‌های من، رنگ عاشقانه گرفت
 با آماده‌گیِ بیش‌تر به پذیرش تازه‌هایِ عشق‌بازی، با معشوقم.

در این دوران انتظار، 
سرودن شعر را نیز بیش‌تر دوست می‌داشتم
 که از زیبائیِ تازه‌گی‌های تو می‌گفتند
شعری که بین دو دیدارمان سرودم.

هیچ چیز با رؤیاهای من در تضاد نیست
تبلور رویا در واقعیت هنگامی‌ست
 که در آغوش تو درپروازم
با خویشتن خودم یکی می‌شوم
دوستی
پیرهن عشق‌بازیِ راستینی به تن‌های‌مان می‌‌پوشاند
مانند لحظه،
که تازه‌گی‌هایش قابل تکرار نیست
حتی اگر در هشیواره‌گیِ آگاه‌
از سرِشوق آن را احضار کنیم
و بخواهیم جان تازه به‌آن ببخشیم

زیر پرده‌ی گیسوانم
نوک پستان‌هایم تشویقت می‌کنند
 عکس خودت را در چشمانم تماشا کنی
که از عمق جانت، من را فرا‌می‌خواند

آبستنی از نگاه
یک تابش رویاانگیزِ خواستن
نمناک و خیس
مانند نخستین عشق

افسانه‌ی زندگی
دیوانه‌گی و شیدائی
رویای هستن در لحظه،
دیدن غنچه در حال شکفتن

شوروشوق آب‌بازی
شوق رسیدن به ترانه‌ی شاد و استوار
پرنده‌گان را به پرواز درآوَرَد
که
یک‌بار بیش‌تر
یک‌بار طولانی‌تر

اوج تنیده 
به موج‌های درهمِ 
 من و تو
که
فانتزی‌ها،
 راز نمانند

آن روز بعداز فرودم با تو
هنگامی‌که سارنگ مرا روی سینه‌اش نوازش می‌داد، 
گفتم
که در آغوش تو مست غرور لذت زنانه‌گیِ خویشتنم بودم
 آن عشق‌بازی،
کشف آن گوشه‌ی پنهانِ درونم 
 یکی از زیباترین دل‌بسته‌گی‌های سکس‌زیستیِ من بتو شد
هر بوسه مانند یک مژده‌ به‌خوش‌بختیِ تازه، به‌شادیِ من افزود.
لذت نهفته در فراسوی دانه‌های باران تو 
و فرارسیدنِ بارش آن به‌هنگام 
و رنگین‌کمان مه‌آلود 
در گرمای نرم جویبار من
نشانی از یگانگیِ عشق و شیفته‌گیِ من و تو شد)

کیا با صدائی پوشیده به ابریشم حجب 
دقت در انتخاب واژه‌ها گفت
سمیرای عزیزم

(با افتخارِ معشوق‌واره‌گیِ خود، باید اعتراف کنم
من بعداز آن دیدار، روز‌هائی که قرار دیدار می‌گذاریم
تمام روز خوش‌وخرّم چشم به‌راه فرارسیدن شام‌گاهانم
آن روزِ بیاد ماندنی‌مان برای من‌هم یک مبدأ تاریخ است
با آن قطعه شعر لطیفی که تو خواندی و تارهای قلبم را نواختی،

شعر
هنگامی که پای غنچه‌های من در میان باشد
گرمای بهاریِ سر انگشتانت
معجزه‌ی‌ چشمه‌ی نوری‌ست
ستودنی

برکه باران را صدا می‌زند
که
عشق نیازمند لب‌گشودن و کلام نیست
نیم‌خند در لبان غنچه ژرف‌ترین معناست

لای پستان‌هایم شمعی
روشن کردی
که همیشه‌های دوشیزه‌گی‌ام
با عشق و وصال بسر می‌برند

لای ران‌هایم ستاره‌ای 
چشمک میزند
که تپیدن‌های دلی در آن‌
جا گذاشته‌ای

پا بپای من رقصیدنت را عاشقم
همه نقطه‌هایِ 
جغرافیای اندامم
به زنانه‌گیِ من می‌رسند
لذت لحظه را 
در چرخش آرام آن
بهتر می‌فهمم

مرز گذشته با آینده
برداشته می‌شود
با نوشیدن صدای تو
در طنین جیغ‌‌های من

تکرار رونده‌گی و آمدنت در این تنگه،
 دوام زنده‌گی
ادامه‌ی حیاتِ این لحظه‌هاست
مانند فرورفتن و برآمدنِ نَفَس
بسوی آینده

نوک پرگار
در آن خلوت‌کده،
دایره‌ی فانوس دریا را
روشن می‌کند
که آتش را در آغوش آب
سوزان‌تر
به‌بینیم
من
و
تو

من 
 خودم را به‌آن قطعه با رنگ صدای تو پیوند زدم
شادیِ دلم تنها در جستجوی شکوفائی و ارضای حس‌های تو بود
وفاداری به کام‌جوئی و رویاهای تو 
مستیِ شبانه روزهای بین دو دیدار من اند

تو هم شوروشوقی را بمن آموختی
که من از عشق‌بازیِ تو انتظار داشتم
این دو یکی نیستند
ولی در لحظه‌های اوج‌مان
 تفاوت مانند زمان‌ومکان نا مفهوم شد

با نگاه آمیخته با شهوت
موج‌سواری بدریای سینه‌ات را نشانم دادی
که پستان‌های سر به‌هوایت فانوس‌های نشان‌‌گر ژرفای اوج من اند
تو در من بودی 
من مثل عقاب سرمست از اوج تو

آنچه‌که مایه‌ی آرمیدن من در آغوش توست 
تفاوت ما است
تو شاعر مسلک، عاشقِ عاشق‌شدن
و من زیبائیِ معشوق بودن بتو را می‌بینم و می‌پرستم
تو دل‌داری را می‌‌خواهی
و من را دل‌داده‌گی و دل‌سپاری بتو آسوده‌گیِ خاطر است،

سمیرا
هیچ کس بخوبیِ من معشوق تو نخواهد شد
به‌عاشق دل‌ربایم مهری نثار می‌کنم 
که هیچ‌کس تا امروز مانندش را نکرده
آنچه را که معشوقم سارنگ بمن آموخته
بیش‌تر از آن را با رنگ و طعم مردانه‌گی‌ام 
تقدیم دل‌دارم می‌کنم


سمیرا
در آغوش تو یافتم آن چه را که جست‌‌‌‌وجو می‌کردم
این صمیمی‌ترین و ژرف‌ترین دل‌خواسته‌ی سارنگ از شب اولین دیدار 
جشن تولد توست
امروز ترا نزدیک‌تر ازهمیشه به‌خودم احساس می‌کنم
 لحظه‌های امروزم بسیار مهربان و پربار اند
چون آمیخته با دل‌شادی و آزادیِ تو اند
امروز در عشق پیدا کردیم
 آن‌چه را که در تنهائی هرگز نمی‌توانستیم بدست بیاوریم 
من مأمنی به عشقم و تو تکیه‌گاه،
رویاهای من آئینه شد به فانتزی‌های تو)

آرام آرام قدم‌های‌مان به سینا و سارنگ نزدیک شدند
نجوای سینا با سارنگ پیوند عشق می‌بست


مثل دو سایه در پرتو آفتاب
یگانه بودند
 در آغوش همدیگر با نگاه‌های‌شان حرف می‌زدند
سارنگ  باور دارد که واژه‌ برای بیان احساس نارسا است
تنها قسمتی از درون و احساس ما را می‌رساند
‌زبان حس‌های عاشقانه را به‌زیبائیِ نگاه نمی‌‌تواند بگوید
ولی چشمانِ من آن حسّ‌ها را بسیار واضح‌تر بیان می‌کنند

کیا بسیار آرام با بم‌ترین رنگ صدایش مهربانانه زمزمه کرد
بی آن‌که کوچک‌ترین حرکتی بر فضای اروتیک سارنگ و سینا بدهد
گفت
من امروز از خجسته‌گیِ محبوبم سمیرا، رسیدم به‌آن‌چه‌که نیاز داشتم 

سارنگ 
چشمانش در نگاه سینا با کرشمه ادامه داد
کیاجان
(بهترین چیز در زنده‌گی برای من شاد بودنِ توست
اگر با سمیرا بی‌نیاز شدی 
پس هر دو شاد هستید
و
چشمان‌تو و سمیرا به‌این گواهی می‌دهند
دل‌شادیِ من و سینا نیز 
به‌عنوان مهربا‌ن ترین‌ها و نزدک‌‌‌ترین‌های‌تان
از شادیِ شماست
 شادزی کیا با سمیرا

با صمیمی‌ترین رنگ صدایش ادامه داد
امروز سینا هم برای من دوست‌داشتنی‌‌‌تر از پیش است
به‌باور من عشق بزرگی سرنوشتِ روزهای‌مان را می‌نویسد
و من آن عشق را بی‌آن‌که آلوده به واژه باشد در چشمان او می‌بینم
این همان جلوه‌ای‌ست که کیا اولین‌بار بعنوان معشوق خود، 
در نگاه من دیده بود
در آینده‌ی نزدیک قلب من سینا را معشوق خود خواهد یافت
چون در طول این مدت کوتاه سینا در شبانه‌روزهای من حضور داشت
و همه‌ی تن‌خواسنه‌هایم بی‌اراده‌ی من روی به‌او می‌گرفتند
جست‌و‌جوی معشوق که تا آن شب دیدار، در قلبم ساکن بود
چشمان سینا آن را بیدار کرده

شبی که سینه‌ی سمیرا آینه‌ی دنیایِ سکس من شد

هنوز التهاب لبانش در عمق پستان‌هایم جاری‌ست

هم‌زمان، سینا همه‌‌ی تنکامه‌گی هایم را

با شادیِ آمیخته با تشنه‌گیِ سکس خود، ارضا می‌کرد

و ژرف‌ترین اوج ارگاسم‌های زنجیره‌ایِ من را

با هوس‌اگیزترین شقّی همراهم بود

از ته دل امید وارم که لحظه‌هایم با عاشقی مانند کیا و معشوقی چون سینا   
از ابر به‌باران دگردیسی یافته اند
به‌تشنه‌گیِ لبان دوستانم و دوست‌دارانم.

هوای آغوش من بسیار بارانی‌‌ست
 اکنون می‌خواهم سمیرا بگوید
ابر ها را کی صدا کرد؟
سینا؟ سمیرا؟ یا کیا؟
بیائید سینا را زیر باران تنها نگذاریم)

من محو تماشای سرانگشتان مهرانگیز سینا بودم
که چگونه خاطره‌ی عشق‌بازی‌هایش با من را
 روی سینه‌‌ی مرمرین و پستان‌های شکوهمند سارنگ بیدار می‌‌کند
با ‌تکرار اسم کوچک من هوس در لحظه‌های‌شان رنگین‌تر و پررنگ‌تر می‌شد


نفس‌های سینا مانند آینه، 
کام‌جوئیِ تنانه‌ی سارنگ را به‌دانه‌هایِ شبنم‌ لای ران‌هایش بازتاب می‌داد
دل‌ربائیِ سارنگ شادیِ شگفت‌‌انگیزی به حسّ‌های زنانه‌گیِ‌‌ من می‌تاباند
‌احساس کردم طنینِ آوای‌ِ دل‌انگیزشان هم‌چون تُندری دلم را می‌لرزاند
 ‌جانم در فضای بی‌کران عشق‌بازیِ آن‌دو به‌پرواز در می‌آمد
لحظه‌ها چون رویائی بودند بی‌نیاز از همه‌چیز در شادیِ آرامش،
جیغ‌های سارنگ گاهی هم‌راه با واژه‌های بُریده
گاهی با کلماتی که نیمی از آن‌ها(س‌ی‌ن‌ا) میان لبانش برجا می‌ماند
گاهی با خنده‌ وکرشمه‌ی مستانه‌‌ای آمیخته با کامیابی 
بر تارهای لطیف احساسم زخمه‌ها می‌‌زد
با دیدن شهوانیت زنانه‌گیِ سارنگ به‌عشق‌ورزیِ سینا
درون من نیروئی به‌شدت تحریک شد 
که جریان رگ‌کرده-‌پستان‌های سارنگ را درک می‌کرد 
و با تمام توان تنم می‌خواستم که طعم عشق را از آن‌ها بمَکَم
خواستنی که در واژه پیدا نمی‌کنم
سرگشته، دیوانه… شده‌ بودم
بی‌مهابا مانند موج سرکش به‌ساحل سینه‌ی کیا حمله بُردم
بازوان او مانند فرشته‌گان آسمان با پرستش، 
در انتظار تن‌خواسته‌های من بودند
مانند تُندباد هوس، من را در آغوش گرفت
گرمای خیس لبانش الهه‌یِ عشق و شهوتی بود 
که اوج ارگاسم‌های زنجیره‌ایِ بیشماری
 به‌ معبدِ واژن و غنچه‌ی نوشکفته‌ی شیارم مژده می‌داد
بوی تنش از او در فانتزیِ من یک تندیس عشق‌بازی ساخته بود
که لبانش تمنامندانه به غنچه‌ی پستان‌هایم
و سرانگشتان مهربانش به‌ نوازش پسته‌ی لای ران‌هایم در حرکت بودند
خاستگاه آتشکده‌ام به‌‌ژرفای قلب کیا جریان داشت
که زیبائیِ ارگاسم را در انتظار است
او سرش افراشته در میان پستان‌هایم
 دیده‌گانش را به ژرفای چشمان دل‌داده‌اش دوخته بود
اندامم رویای ترانه‌ی عاشقانه‌ای بود 
که دل‌باخته به‌ساز کیا نواخته می‌شد
او با تمنّای سیری ناپذیر به‌شوق پیروزی،
 شهد نوک پستان‌هایم را می‌چشید
شادمانیِ سکس با نی‌لبک او 
گاهی به‌تار ران‌هایم
گاه گودیِ نافم
گاهی بر لبان بیرونی و درونیِ ونوسم، 
نواخته می‌شد
آشتیاقِ بی‌تاب و سیر نشدنی‌‌ام‌‌‌ به آغوش او 
هر لحظه فراوان‌تر شعله می‌کشید
دلم می‌لرزید که به‌بینم و احساس کنم
چگونه 
این قلم خوش‌تراش 
لای ران‌هایم را
به‌شعر خواهد سرود؟
گوئی با صدا فکر می‌کند نرم زمزمه‌اش را شنیدم 
(تشنه‌گی را در جریان رگ‌کرده‌ی پستان‌هایت حس ‌می‌کنم
غنچه‌های باغ  اندامت شکوفه می‌زنند)

تمنای نخستین دیدارمان در احساس کیا ژرف‌تر و آتشین‌‌تر شده‌‌بود
نمی‌دانم چگونه با دیوانه‌گیِ دل‌انگیز، من را روی مبل نشاند
و با همان‌ شوروشوق آتشین، ران‌هایم را با پرستش، دور گردنش حلقه زد
در حالی که انگشتانش با لبان بیرونی‌ِ نازم بازی می‌کرد
حشری‌ترین بوسه را به‌غنچه‌ی درز شیارم هدیه داد 


هوای آغوشم را به‌آتش کشید
نسیم تندی بود بر زبانه‌ی آتش
که هوس‌ناکیِ لبان درونی‌ام را به ابرها رساند
گرمای هوس در نفس‌هایش بر زبانه‌ام رویائی بود
که زبانم را به‌سکوت واداشت
سکوتی که آمیخته با خواستن بود
عشق بود
اغواگریِ عاشقانه بود
بازیِ عشق بود
عشق‌بازی بود
نوک قلم از آب‌دیده‌گی سربلند در‌آمد
زیباترین اتفاقِ به‌گاهی بود، 
که در سکوت دل‌خواسته‌ی من افتاد.

 رابطه‌ی ضربدری(۱) در وبسایت
رابطه‌ی ضربدری (۱) در وبلاگ

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ