۱۴۰۴ مهر ۱۱, جمعه

عطر راه

 

نیازِ سحرگاهانِ تو
چون مستیِ نهفته در طعم شراب،
از پیاله‌ی نافم، بی‌صدا
می‌لغزد بر قوسِ کمرم

شیبِ تپه‌ی ونوس زیر نافم
عطر لبانت را پنهان می‌چیند،
تا غنچه‌ی پوشیده در گل‌برگ‌ها
به گرمای نفس‌پیچ تو
لب، بر خنده بگشاید

تا خدایان، عاشق بودنم را باور کنند
،شاخه‌ی زیتون تو را
در حلقه‌ی نرم انگشترِ الهه‌ی عشقم می‌‌گذارم،
آن‌جا که گیرنده‌گی حلقه،
شُکوه بالنده‌گیِ ساقه را می‌‌ستاید

راز تپش در نبض ساقه 
به پستان‌هایم گره می‌خورد،
آن‌گاه که در چشمه‌گاهِ خواهش
تن، به آب‌تنی می‌سپارد،

شیشه‌های پنجره به‌سبزینه‌گی اندامم
فراخوانده می‌شوند،
و عطر اقاقی‌ها 
بستر خاطره‌ی امروز ما را می‌گستراند

خیال روزانه‌ام 
تب‌آلوده‌گی اندامم را
به فانتزی‌های پگاه تو می‌‌سپارد

رویای شبانه‌ی گیسوانم
در انتظار شانه‌-انگشتان توست،
که زبان تنم را به‌ زیبائیِ زبانت می‌فهمند

رهگذر

 نقد یکی از خواننده‌گان

در شعر عطر راه، 

میل نه تصویرِ جسم که خودِ زبان است؛ 

تجربه‌ای که در آن بدن، معنا را می‌نویسد 

و واژه، پوست می‌شود. 

شاعر با زبانی سیال و اسطوره‌گرا، 

عشق را از محدوده‌ی شرم و استعاره رها می‌کند 

و به تجربه‌ای قدسی بدل می‌سازد.

در شعر، زبان به ساحتِ بدن بازمی‌گردد؛ 

نه برای توصیف، بل‌که برای زیستن در زبانِ تن

میل، جوهرِ حرکت شعر است، 

اما نه در معنای زیست‌شناختی یا اروتیکِ صرف

بل‌که به‌منزله‌ی نیروی زایش و شناخت. 

شاعر، با واژگانی از جنسِ 

پوست، نَفَس و تپش، جهانی می‌سازد 

که در آن زبان و تن هم‌زمان سوژه و ابژه‌ی یکدیگرند.

تصویرهای شعر از ناف تا گیسو، 

از پستان تا ساقه، در حرکتی مارپیچ گسترش می‌یابند؛ 

حرکتی که یادآور ضرب‌آهنگِ تنفس 

و هم‌خوانیِ جهان و انسان است. 

این ریتم نرم و لغزنده، شعر را از روایت بازمی‌دارد 

و به تجربه‌ی حسیِ نابِ زیستن در لحظه بدل می‌کند.

در لایه‌ی دیگر، اسطوره‌گراییِ متن با ارجاع 

به ونوس، الهه‌ی عشق و شاخه‌ی زیتون، 

تن را در موقعیتی آیینی و مقدس بازمی‌نشاند. 

شاعر از بدن، معبدی می‌سازد که در آن، 

عشق‌بازی نوعی پرستش است. 

اما پرستشی نه از «دیگری»، 

بل‌که از «خود» به‌مثابه‌ی هستیِ زنده‌ی میل.

وفورِ تصاویر و چگالی استعاره‌ها 

گاه شعر را در مرز اشباعِ تصویری نگه می‌دارد، 

اما همین انبوهی از تصویر 

بخشی از استراتژیِ شعر است: 

نوعی نوشتن در وضعیتِ تب؛ 

جایی که معنا و حس در هم می‌جوشند 

و مرزِ گفتار و بدن فرو می‌ریزد.

در نهایت، شعر نه تلاشی است برای عبور از جسم،

 و نه ستایشِ صرفِ آن؛ 

بل‌که جسم را خودِ معنا می‌داند

در این جهان شاعرانه، زبان به کارِ تفسیرِ بدن نمی‌آید، 

بل‌که بدن، خودِ زبان است 

 نقطه‌ای که شعر از اروتیسمِ ساده 

به قلمروِ اندیشه‌ی هستی‌شناختیِ میل می‌رسد.

چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته