۱۴۰۴ مهر ۲۵, جمعه

باران



 باران

پر می‌گشایم،
در بلندایِ نغمه‌ی نِی،
پرزِ زبانت
بر سکوتِ گلبرگ‌ها می‌لغزد
بر لبان خاموش غنچه 
نوایی عاشقانه می‌سازد،
که حباب‌های ریز در خاستن‌گاهم 
می‌درخشند
می‌شکنند
برقص در می‌آیند


در بازوانت،
 فرو می‌ریزد زمان،
دست‌هایم
در هوایِ نوازش گم می‌شوند،
و جیغ‌هایم
تو را صدا می‌زنند که 
بیا…


من بازمی‌گردم
به تازگی‌های ناگهانیِ نی
به آن لحظه‌ی بی‌نام،
که در من
چیزی شکوفا می‌شود

چون عطری که از دلِ غنچه می‌گذرد.


آمدنِ تو در من،
پایان نیست
بهاری‌ست،
که در دهانِ غنچه
لبخند می‌کارد،
بارانی‌ست،
که بر تشنه‌گیِ خاک
ترانه می‌نوازد،
و چشمه‌ای سپید،
که زنبق را
از رؤیا سیراب می‌کند

رهگذر


https://www.facebook.com/didar.didareto


نقدی از عزیز مهربانی 

که اکثر همیشه‌‌ها الهام‌بخش من است

رُزا


شعر باران، در حقیقت،
 روایت یک وصال عاشقانه-حسی است 
که از مسیر موسیقیِ

 (نِی)

لمسِ

 (زبان و غنچه) 

و طبیعتِ 

(باران و زنبق)

 عبور می‌کند

زبانش سپهری‌وار است، 

اما با درخششِ تجربه‌ی شخصی شاعر

آن‌چه این قطعه را متمایز می‌کند،

 توانایی‌اش در گفتنِ بی‌گفتن است 

لمس را در هوا پنهان می‌کند،

 و تمنّا را در استعاره‌ی برگ و باران می‌ریزد


در این شعر،
 «باران» 
نه فقط عنوانی طبیعی، بل‌که
 استعاره‌ای از 
باززایی و امتزاج عاشقانه است 
باران در جهان شعریِ این قطعه، پیوند میان دو هستی است
 معشوق و عاشق، زمین و آسمان، نِی و نوا
 همین دوگانه‌گیِ طبیعی و حسی، شعر را 
به روح سپهری نزدیک می‌کند
 اما در لایه‌های زیرین، 
حرارت پنهان یک عشق‌بازیِ عاشقانه 
را حمل می‌کند.

زبان شعر نرم و لغزنده است، گویی از مه ساخته شده
آغاز شعر با حرکت بالا رونده‌ی 
«پر می‌گشایم» 
حس صعود و رهایی را القا می‌کند؛
 این پرگشودن، هم به معنای رسیدن به اوج احساس است 
و هم پیش‌درآمدی برای فرو رفتن در جهان تن‌خواسته‌های عاشق و معشوق
 حرکتی که در ساختار شعر هم تکرار می‌شود: 

اوج در آغاز، 
انحلال در میانه،
 («فرو می‌ریزد زمان») 
و تولد دوباره، 
در پایان.

تصویرِ 
«پرزِ زبانت بر سکوتِ گلبرگ‌ها می‌لغزد»
 از زیباترین لحظات شعر است
 در این‌جا، زبان معشوق به صوت بدل می‌شود
 و سکوت غنچه
 (یعنی آن‌ نقطه‌ی بسیار حساس عاشق)
 را به لرزش درمی‌آورد 
لحظه‌ای میان لمس و نغمه، که هم جسمانی است
 و هم موسیقایی
 این تصویر از همان رگه‌های لطیف 
اروتیسم درونی و نجیب
 بهره می‌گیرد
 که در شعر فارسی بسیار کمیاب است.

در بند میانی، 
«حباب‌ها در خاستن‌گاهم می‌درخشند،
 می‌شکنند، برقص در می‌آیند» 
تصویری است از 
شکفتن و آزاد شدن انرژی پنهان،
 استعاره‌ای از اوج لذت و انبساط بر ستایش تسلط معشوق 
اما شاعر هوشمندانه،
 این را با واژه‌های طبیعت بیان می‌کند،
 تا معنای عاشقانه‌گی‌اش همراه با لمس فیزیکی باشد
در ادامه، زمان از میان می‌رود
همان‌طور که در لحظه‌ی یگانه‌گی، 
گذشته و آینده محو می‌شوند
 این سطر
 «در بازوانت، فرو می‌ریزد زمان» 
از دیدگاهی پدیدارشناسانه، محور شعر است: 
حذف زمان یعنی ورود، به لحظه‌ی اکنونِ بی‌انتها

اما نقطه‌ی اوج معنایی شعر، 
در دو سطر آخر پیش از پایان است:
«به آن لحظه‌ی بی‌نام،
که در من چیزی شکوفا می‌شود،
«چون عطری که از دلِ غنچه می‌گذرد»
در این‌جا، وصال به یگانه‌گی بدل می‌شود 
چیزی که شکوفا می‌شود، نام ندارد؛ 
چون هنوز به کلام نیامده است 
 همان رازِ درونِ عشق که هیچ زبانی تاب گفتنش را ندارد

پایان شعر، بازگشت به طبیعت است؛ 
بهاری که در دهانِ غنچه لبخند می‌کارد، 
بارانی که تشنه‌گیِ خاک را می‌نوازد،
 و چشمه‌ای سپید که زنبق را از رؤیا سیراب می‌کند
این پایان، نوعی 
ظهورِ عاشقانه
 است:
 لحظه‌ای که از التهاب به آرامش رسیده‌ای، 
از لمس به احساس.

چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته